اثر بازده بازار سهام بر سلامت روانی
بررسی آثار شکست در بازارهای مالی در گفتوگو با مهدی حق باعلی
اگرچه بازار سهام در دولت گذشته با استقبال قابل توجه مردم روبهرو شد اما در نهایت روندی را طی کرد که سرمایه مردم در این بازار از بین رفت و دولت تنها به عنوان تماشاگر در مقابل این اتفاق تلخ ایفای نقش کرد. در حال حاضر نیز شاهد این هستیم که بازار سهام با حداقل حجم معاملات به کار خود ادامه میدهد و روند خروج نقدینگی حقیقی از بورس ادامه داشته است. این در حالی است که تحمل و پذیرش شکست در بازارهای مالی همچون بازار سرمایه برای مردمی که با اعتماد به دولتمردان تمام سرمایه خود را به این بازار بردند و حتی خانه و خودروی خود را برای سرمایهگذاری در بازار سرمایه فروختند، کار سادهای نیست به طوری که طی ماههای اخیر بارها شاهد بروز رفتارهای خشن و قابل تامل از سوی سرمایهگذارانی که سرمایه خود را در بورس از دست دادند بودیم. البته بروز این رفتارها تنها مختص ایران نبوده و در دیگر کشورهای دنیا نیز رفتار سرمایهگذاران در مقابل از دست رفتن سرمایههایشان همین قدر عجیب بوده است. اما به هر حال با توجه به اینکه اقتصاد ایران در شرایط فعلی در حالت بحران قرار دارد و به دلایلی همچون روند افسارگسیخته تورم، مردم روزبهروز شاهد کمارزش شدن هرچه بیشتر پول خود هستند، سلامت روانی آنان هرچه بیشتر تحت تاثیر قرار میگیرد و ممکن است رفتارهای خطرناکی از سوی آنها سر بزند که سلامت خود یا نزدیکانشان را در خطر قرار دهد. همانطور که طی ماههای اخیر نیز شاهد انتشار اخباری در مورد قتل، خودکشی یا خودسوزی به دلیل شکست سرمایهگذاران در بازار بورس یا از دست رفتن موقعیت اجتماعی و شغلی آنها به دلیل انتخاب سرمایهگذاری در این بازار بودیم. مهدی حق باعلی دکترای اقتصاد مالی از دانشگاه ایالتی جورجیا در این گفتوگو علاوه بر اعلام عواقب شکست در بازارهای مالی به لحاظ روانی، به ارتباط از دست دادن شغل و تاثیرات شدید روانشناختی، مثل میل به خودکشی اشاره و اعلام میکند که بازده بازار سهام اثر سریعی روی سلامت روانی افراد دارد.
♦♦♦
در ماههای گذشته که عده زیادی از مردم سرمایه خود را در بورس از دست دادند، گزارشهای زیادی درباره بروز رفتارهای خشن از سوی افرادی منتشر شده که متضرر بورس بودهاند. اخیراً یک مهماندار قطار که پس از اخراج از محل کارش، همه سرمایهاش را در بورس از دست داده، دو نفر را به قتل رسانده است. تحلیل شما از اثر شکست در بازارهای مالی بر روح و روان افراد چیست؟ به طور کلی شکست در بازارهای مالی به لحاظ مالی، اجتماعی و روانی چه عواقبی میتواند به دنبال داشته باشد؟
البته در نتیجهگیری سریع و ارتباط دادن هر اتفاق «الف» به دلیل «ب» باید کمی تامل کرد. اطلاعات ما معمولاً در مورد حوادث محدود است و علاقه داریم همین اطلاعات اندک را به سرعت به هم متصل کنیم. به عنوان مثال در مورد مهماندار قطار، تنها اطلاعاتی که داریم این است که شخصی 1- سرمایهاش را در بازار سهام از دست داده بوده است و 2- دست به جنایت زده است. واقعاً با این اطلاعات اندک نمیتوان به سرعت نتیجه گرفت که این جنایت فقط به خاطر فشار شکست در بازار سهام بوده است. شاید این شخص به طور کلی فردی بوده که تعادل عصبی مناسبی نداشته و حتی بدون شکست در بازار سهام هم ممکن بوده مرتکب جنایت شود. بنابراین از نتیجهگیری سریع باید اجتناب کرد، بهخصوص که در اینجا یک عامل مهم دیگر - از دست دادن شغل - هم در کار بوده که میتواند به خودی خود اثرات روانشناختی قابل توجهی داشته باشد. مطالعاتی که باز هم روی بحران مالی 2007 تا 2009 متمرکز شدهاند، یک همبستگی معنادار میان از دست دادن شغل و تاثیرات شدید روانشناختی، مثل میل به خودکشی مشاهده کردهاند.
با این همه، شواهدی موجود است که پیروزی و شکست در بازارهای مالی میتوانند تاثیرات کوتاه و بلندمدتی در روحیه، خصیصههای شخصیتی، ریسکپذیری، افسردگی و سایر خصوصیات روانشناختی داشته باشند. مطابق نتایج پژوهشی که مک لرنی، میلر و نیکلاس در سال 2013 منتشر کردند، بعد از سقوط شدید بازار سهام آمریکا در اکتبر 2008، احساس افسردگی و میزان مصرف داروهای ضدافسردگی در کسانی که مقدار زیادی از ثروت خود را در بازار سهام سرمایهگذاری کرده بودند، به نحو قابل توجهی افزایش پیدا کرد. اما نکته جالب این پژوهش آن بود که در تستهای بالینی این افراد، افزایش قابل توجهی در تشخیص افسردگی مشاهده نشده است.
به عبارت دیگر، در حالی که خود اشخاص گزارش میکردند که افسردهتر شدهاند، اما این افسردگی در معیارهای بالینی رایج بروز پیدا نکرده است. مطالعات دیگری هم هستند که اثرات قویتری مشاهده کردهاند. در یک مطالعه دقیقتر، انگلبرگ و پارسونز، با استفاده از دادههای بیمارستانهای کالیفرنیا بین سالهای 1983 تا 2011، به این نتیجه رسیدند که بازده بازار سهام اثر سریعی روی سلامت روانی افراد دارد، به طوری که بازده بازار با میزان پذیرش بیمار در بیمارستانها به علت مشکلات سلامت روان در همان روز همبستگی بالایی دارد. ایراد این مطالعات البته اینجاست که تشخیص دقیق علیت در چنین مسالهای کار بسیار دشواری است و همه اطلاعات در دسترس نیست.
هر چند که نویسندگان سعی کردهاند با بیرون کشیدن اثر سایر اتفاقاتی که ممکن بوده همزمان اثر روانشناختی داشته باشند، مثل اخبار ترور یا اخبار بد کلان اقتصادی، تا حد ممکن تست تمیزی انجام داده باشند. در یک مطالعه دیگر، شوانت با محاسبه میزان بالا و پایین شدن بازار سهام و اثر آن در ثروت بازنشستگان، تخمین زد که به ازای از دست رفتن 10 درصد از ثروت در بازار سهام در یک بازه دوساله، احتمال بروز مشکلات سلامت جسمی و روانی (و نیز شانس ادامه زندگی تا دو سال آینده) حدود 5 /2 درصد کاهش پیدا میکند.
بنابراین از این بعد که شکست در بازار سهام یا به طور کلی وارد شدن شوک به ثروت افراد، میتواند اثرات روانشناختی و جسمی منفی داشته باشد، میتوان گفت که شواهد زیادی موجود است.
یک جنبه دیگر از موضوع را هم نباید از قلم انداخت و آن اینکه این اثر روانشناختی میتواند سرمایهگذار را در یک چرخه منفی وارد کند. به این معنا که با از دست دادن بخشی از ثروت، سرمایهگذار در شرایط روانی نامساعدتری قرار بگیرد و همین باعث شود که در سرمایهگذاریهای آینده، اشتباهات بیشتری مرتکب شود. بعد از دوشنبه سیاه سال 1987 که یکی از شدیدترین سقوطهای بازار در یک روز بود، رابرت شیلر با فرستادن پرسشنامه برای سرمایهگذاران، سعی کرد این اثر را شناسایی کند. مطابق نتیجه او، کسانی که در تعطیلات آخر هفته قبل (شنبه و یکشنبه قبل از دوشنبه سیاه) اضطراب و نگرانی زیادی داشتند، با شدت و سرعت بیشتری اقدام به فروش سهام خود در ابتدای روز دوشنبه کردند، که خود یکی از دلایل سقوط تند و ناگهانی بازار در آن روز بود و بعداً بازار حد زیادی از سقوط را جبران کرد.
به نظر شما دلیل واقعی شکست بازارهای مالی به خصوص در ایران چیست؟ منظور این است که آیا در شکست بازارها، ناشیگری معاملهگران هم دخیل است؟
بعید است که میان شکست معاملهگران در کشور ما با سایر کشورها تفاوت خاصی وجود داشته باشد. همه آنچه پژوهشگران حوزه بازارهای مالی در چند دهه اخیر گفتهاند، در این خلاصه میشود که بازارها تا حد نسبتاً خوبی کارا هستند و معنای کارایی این است که سبقت گرفتن از بازار بسیار دشوار - اگر نه غیرممکن - میشود.
گاه در تبلیغات نهادهای مالی ادعا میشود که مردم باید کار سرمایهگذاری را به حرفهای بسپارند و علت اصلی شکست همین حضور افراد ناآگاه در بازارهای مالی است، اما همین نکته هم با اما و اگر همراه است. بخش عظیمی از مطالعات صورت گرفته روی مدیران صندوقهای مالی، نشاندهنده این بوده که این صندوقها هم به طور متوسط در شکست دادن بازار و ایجاد بازدهی بالاتر از شاخص ناموفق بودهاند. آن دستهای هم که در یک دوره شاخص را شکست دادهاند، به احتمال زیاد در برهههای بعدی ناموفق میشوند و از تیم برنده به بازنده نقل مکان میکنند. بنابراین به طور کلی جهتگیری صنعت مالی در دنیا به این سمت رفته که سرمایهگذاران بتوانند با هزینه کم، صرفاً شاخص بازار سهام را دنبال کنند، همان کاری که غولهایی مثل ونگارد با ایجاد صندوقهای غیرفعال (passive) و کمهزینه انجام دادند. ایده اصلی ونگارد دقیقاً همین بود که حالا که کسی نمیتواند شاخص را شکست دهد، بهتر است که ما ابزارهایی به سهامداران ارائه دهیم که بتوانند همین شاخص را دنبال کنند. شاید یک نقطه ضعف اصلی در کشور ما این باشد که این ابزارها هنوز به اندازه کافی توسعه پیدا نکردهاند.
اشتباه بزرگی که در دولت سابق در مورد بازار سهام انجام شد، تبلیغ رئیسجمهور و اعضای هیات دولت در ارتباط با بازار سهام و شادی بیش از حد از افزایش شاخص بود. هم بانک مرکزی و هم دولت از افزایش بیرویه شاخص سرمست شده بودند، به طوری که آنها مردم را به سرمایهگذاری در این بازار تشویق کردند و حالا که مردم تمام سرمایههای خود را در این بازار از دست دادهاند، دولت خسارتی به آنها پرداخت نمیکند. به نظر
شما دولت مقصر از دست رفتن سرمایه مردم در بورس بوده یا اینکه سرمایهگذاران در این موضوع نقش داشتهاند؟ به طور کلی گفته میشود این بدهبستانی که بین دولت و سهامداران در رابطه با بازار سرمایه انجام شد، خطای دولت دوازدهم بود و به صورت اصولی دولت نباید خودش را متعهد به بهبود بازار سهام کند.
نمیتوان گفت دولت اصلاً مقصر نبوده، اما خیلی از سرمایهگذاران و فعالان این بازار هم در شکلگیری این فضا چندان بیتقصیر نبودهاند. تصور اینکه آینده به نفع ما رقم خواهد خورد (همان چیزی که انگلیسی زبانها به آن wishful thinking میگویند) یکی از سوگیریهای ذهنی است که گاهی انسانها را اسیر خود میکند. در این حالت، ذهن انسان برای آنکه یک آینده خوب و خوش را متصور شود، شروع به تصور سناریوهایی میکند که بهتدریج واقعیت را فراموش میکند. تیم هارفورد اقتصاددان در کتاب اخیرش، یک فصل کامل را به این سوگیری ذهنی اختصاص داده و نشان داده که چطور یک منتقد درجه یک هنری، به خاطر همین سوگیری یک تابلوی تقلبی را با شاهکاری از ورمییر اشتباه گرفت.
کمابیش این سوگیری در شکلگیری حباب در بازار سهام ایران هم نقش داشت. سرمایهگذاران زیادی به درستی تشخیص داده بودند که دولت با معضل کسری بودجه بسیار جدی روبهرو است، اما درعینحال این روایت را برای خود درست کرده بودند که به همین علت، دولت قیمتها را بالا نگه خواهد داشت تا بتواند داراییهای خود را به فروش برساند. این تصور که فقط یک فرضیه بود، به تدریج آنقدر تکرار شد تا به یک حقیقت مسلم در ذهن برخی سرمایهگذاران بدل شد، و وقتی که صعود حباب متوقف شد، حیرت کردند که پس دولت ما را فریب داده است. درحالیکه به جز یکی دو تا وعده از سیاستمداران شاهد دیگری برای آن فرضیه خود نداشتند. بنابراین در عین حالی که وعدهووعید و اطمینان دادن از سوی دولت به سیاستمداران کار به غایت اشتباهی بود، اما بعید است که حتی در نبود این وعدهها، کلیت ماجرا تفاوت خاصی پیدا میکرد. در نهایت ممکن بود که شدت صعود و افول کمی کمتر باشد از آنچه در نهایت محقق شد.
آیا برای حل این چالش میتوان کاری انجام داد؟ یعنی سیاستگذار که خود مسبب این وضعیت است در برابر این بازار چه مسوولیتی دارد؟
در حال حاضر به نظر نمیرسد که کار خاصی لازم باشد انجام شود. بازار به طور کلی 30 تا 35 درصد از نقطه اوج خود سقوط کرده، و خیلی از سهمها هم تا 70 درصد از ارزش اوج خودشان پایینتر آمدهاند. به نظر میرسد که همه آن سقوطی که قرار بوده اتفاق بیفتد اتفاق افتاده و عملاً ضربه اصلی زده شده است و از این به بعد قرار نیست ضرر کسی بیشتر بشود. بنابراین من اگر جای سیاستگذار بودم، دخالت جدیدی نمیکردم. در واقع بازار سهام به طور کلی باید از دخالتهای دولت و بانک مرکزی مستقل باشد و محدودیتهای فعلی در رابطه با این بازار از میان برداشته شود. بازار سهام به هرحال بالا و پایین خواهد رفت و دخالت سیاستمداران به جز ایجاد موقعیتهای وخیم و دامن زدن به انتظارات غیرواقعی، کمک دیگری به بازار نخواهد کرد. بنابراین امید آن است که سیاستگذاری اقتصاد کلان کشور، کاملاً، حتماً و واقعاً بیارتباط به صعود و افول شاخص بورس تهران و بر مبنای معیارهای سیاستگذاری کلان و توجه به ابرچالشهای فراروی اقتصاد ایران طراحی و اجرا شود. پایبندی به همین نکات، احتمالاً خودبهخود بخشی از تلاطمهای غیرضروری بورس را هم کاهش خواهد داد.
سیاست سازمان بورس از حدود دو سال قبل این است که همه سهمها بازارگردان داشته باشند اما این موضوع درمورد سهام دولت صدق نکرد و با وجود اینکه وعده آن در بازههای زمانی متفاوت از سوی مسوولان داده شد، هنوز هم سهامداران شاهد از بین رفتن سرمایههای خود در این دو صندوق هستند اما خبری از بازارگردان نیست. تحلیل شما در این خصوص چیست؟
نمیشود گفت اختصاص بازارگردان به سهمها بهکلی بیفایده است، اما آن تصوراتی که در مورد چوب جادویی بازارگردان هم ایجاد شده است به طور کلی غلط است. گفته میشود که نقش اصلی بازارگردان ضمانت نقدشوندگی سهام است. خوب این نقدشوندگی از طریق بازتر شدن دامنه نوسان خیلی راحتتر ممکن میشود. اینکه همچنان دامنه نوسان را با تمام قوا حفظ کنیم و از آن طرف برویم دنبال بهبود نقدشوندگی، مصداق کسی است که حلقهاش را در خانه گم کرده بود و چون خانه تاریک بود آمده بود در خیابان دنبال حلقه گمشده میگشت.
اما در پاسخ دقیقتر به سوال شما، منطق خاصی وجود ندارد که حضور یا عدم حضور بازارگردان به بالاتر رفتن قیمت سهام کمک بنیادی کند، آنطوری که برخی از سرمایهگذاران تصور کرده بودند. ممکن است بازارگردان بتواند در کوتاهمدت قیمت سهام را کنترل کند، اما این اثر موقتی است و قیمتها به سرعت باید به قیمت تعادلی - آنچه منعکسکننده برآیند اطلاعات موجود است- بازگردند. اگر ادعا کنیم که قیمتها در بازار بدون هیچ دلیلی به مدت یک سال از قیمت بنیادی آن فاصله داشتهاند، در واقع داریم خود ماهیت بازار را زیر سوال میبریم.