رفاه ذهنی
چرا شادمان نیستیم؟
امیرحسین صادقی: غالب مردم بر این باور هستند که افراد ثروتمند شادترند یا حداقل رضایت بیشتری از زندگی دارند. اگرچه این واقعیت را نمیتوان کتمان کرد که رفاه مادی و تامین مالی میتواند به احساس خوشبختی و شادمانی منتهی شود اما، اگر این رابطه کامل بود در فهرست گالوپ، کشورهای شاد دنیا، کشورهای ثروتمندی بودند. اما در این رتبهبندی کشورهای آمریکای لاتین نظیر پاراگوئه، کلمبیا، اکوادور و گواتمالا شادترین کشورهای جهان معرفی شدهاند. پس تنها درآمد افراد، ملاک شادی و رضایت از زندگی نیست. مطالعات نشان میدهد احساس شادی در جامعه مستلزم وجود عوامل شخصی و جمعی دیگری است که از درآمد مهمتر هستند؛ عواملی مانند حمایت اجتماعی، نبود فساد و میزان آزادیهای فردی.
در سالهای اخیر، پژوهشهای متعددی در راستای کشف رابطه درآمد و شادمانی انجام شده و هر کدام از آنها لایههای جدیدی از این ارتباط را برای جامعه روشن کرده است؛ برای مثال در بسیاری از آنها بحث «علیت» مطرح شده که نکته بسیار مهمی است. این که افراد شادتر درآمد بالاتری دارند یا افرادی که درآمد بالا دارند، شاد هستند. حتی دخیل کردن دیگر متغیرها مثل تحصیلات نیز کمکهای زیادی در تشخیص رابطه این متغیرها با یکدیگر میکند.
یکی از اقتصاددانانی که در این زمینه فعالیتهای پژوهشی مهمی داشت، ریچارد استرلین است که با مطرح کردن این ادعا که شادمانی ارتباط مستقیمی با درآمد ندارد، شاخه جدیدی را برای علم اقتصاد ایجاد کرد. او «تناقض ایسترلین» را بر مبنای دادههای تجربی بنا کرد و معتقد بود نظریههای اقتصاد و روانشناسی تا به آن روز، برای توجیه این اتفاق کافی نیستند و واقعیت را به صورت کامل نشان نمیدهند. او نشان داد که میزان شادکامی در یک نقطه از زمان با درآمد در حال تغییر است و در طول زمان این ارتباط بسیار کمرنگ میشود. بنابراین او در نظر داشت تا با تعریف مفهومی جدید که توانایی توضیحدهندگی بیشتری دارد، این مساله را بیشتر تشریح کند. او مفهوم «رفاه ذهنی» را مطرح کرد و شاخه جدیدی از علم اقتصاد را با عنوان «اقتصاد شادکامی» یا «Happiness Economics» ایجاد کرد. ایسترلین با انجام یک آزمایش، عوامل موثر بر شادکامی را شناسایی کرد و با بررسی دادههای سری زمانی و مقطعی درآمد و پرسشنامهها، نشان داد که رابطه درآمد و شادکامی به چه صورتی است. برای مثال از نتایج بسیار مهم آزمایش او، میتوان به این اشاره کرد که با وجود اهمیت درآمد و سطح رفاه مادی، احساس شادکامی افراد به وضعیت آنها در جامعه نیز بستگی دارد.
نگاه اقتصادی
رفاه یکی از مهمترین شاخصههای یک جامعه آرمانی و به طور معمول مهمترین هدف سیاستمدار است. نگاه اقتصادی به مساله رفاه و بررسی ارتباط آن با متغیرهای کلان اقتصادی همواره مورد توجه اقتصاددانان قرار داشته است. اقتصاد معاصر ایران هم در مواجهه با این مساله، چالشهای فراوانی را تجربه کرده است و پیدا کردن یک چارچوب نظری برای حل آن، همچنان به صورت یک گره درهمتنیده است. عدهای معتقدند، سیاستگذار باید ابتدا کیک اقتصاد را بزرگ کند و بعد آن را تقسیم کند و عدهای دیگر معتقد هستند که ابتدا باید به سهم افراد و مشخص شدن تکلیف «برابری» بپردازیم و در ادامه برای بزرگ شدن کیک اقتصاد تصمیم بگیریم. چالش در این است که رفاه جامعه در کدام یک از مدلهای رشد افزایش بیشتری مییابد. در این زمینه نهادهای بینالمللی نیز پیشنهادهایی را مطرح کردند که در آن مدل رشدی که گروههای با درآمد پایینتر را منتفع میکند، به عنوان اولویت اعلام شده است؛ رشد فراگیر یکی از همین برنامهها بود که توسط بانک جهانی در دهه گذشته پیشنهاد شده بود.
«رفاه» یک مفهوم خوشتعریف نیست؛ یعنی نمیتوان به صورت صریح و یکتا برای آن تعریف قابل سنجشی را ارائه داد. در واقع رفاه مفهومی است که برای هر فرد میتواند با موارد منحصربهفردی معنا پیدا کند. ظرافتهای این بحث مرجعی جامعهشناختی دارد که بسیار گسترده است و بررسی کامل آن در این مقال نمیگنجد اما به هر ترتیب باید معیاری را برای آن مشخص کرد. برای دستیابی به رفاه در جامعه، سیاستگذار باید با متر و معیار مشخصشده، تصمیمگیری کند و با بررسی نتایج سیاستها، بنای تصمیمهای آینده خود را بگذارد و در مسیر هدف خود که افزایش رفاه جامعه است، حرکت کند.
ادبیات اقتصادی با تعریف مفهومهای «ترجیحات»، «مطلوبیت» و ارتباط آنها، منطق تصمیمگیریهای فردی را مورد مطالعه قرار میدهد؛ به این صورت که افراد به دنبال استفاده از کالاهایی هستند که به آنها مطلوبیت بیشتری میدهد و در کل با تصمیمگیریهای خود میخواهند مطلوبیت خود را بیشینه کنند. این مطلوبیت بیشتر در سطح فردی، موجب رضایت بیشتر و در نهایت رفاه بیشتر میشود. این رفاه نیز موجب شادمانی افراد و زندگی بهتر آنها میشود. اما سیاستگذار علاوه بر لایه فردی باید این بحث را در لایه اجتماعی نیز مورد بررسی قرار دهد تا بتواند تصمیمگیری جامعی را داشته باشد. اقتصاددانان برای این مساله، اندازهگیری رفاه در قالب شاخصهای عینی را در ابتدا پیشنهاد دادند که مهمترین آن، شاخص درآمد سرانه است. اما اقتصاددانان و سیاستمداران متوجه عدم توانایی این شاخص برای توضیحدهندگی رفاه شدند و از این رویکرد بسیار انتقاد کردند و در ادامه تلاشهای فراوانی را برای یافتن جایگزین مناسب برای این شاخص انجام دادند. آنها به دنبال شاخصهای کاملتری بودند تا بتوانند دقیقتر آثار سیاستی خود را بررسی کنند.
آنها رویکرد جایگزینی را برای اندازهگیری و ارزیابی رفاه فردی و اجتماعی در نظر گرفتند که از علم روانشناسی به اقتصاد وارد شد؛ «رفاه ذهنی». ریچارد استرلین در سال ۱۹۷۴، از این تعبیر برای ایجاد شاخه «اقتصاد شادمانی» در رویکرد علم نوین اقتصاد استفاده کرد.
این روش اندازهگیری رفاه را در قالب شاخصهای شادکامی و رضایت از زندگی ارزیابی میکند. در این روش پرسشهایی نظیر «با در نظر گرفتن همه شرایط، در حال حاضر تا چه حد از زندگی خود راضی هستید؟» و «تا چه حد خوشحال هستید؟» رفاه فرد را ارزیابی میکنند. معمولاً به پاسخ سوال نخست شاخص رضایت از زندگی و به پاسخ سوال دوم شاخص شادکامی اطلاق میشود. رفاه ذهنی یعنی همین شاخصها که به صورت پرسشهایی روانشناسانه صورت میگیرد.
اقتصاد شادکامی رویکردی برای ارزیابی رفاه است که در آن ابزارهای دانش اقتصاد و روانشناسی به شکل ترکیبی استفاده میشود. همانطور که پیشتر راجع به مطلوبیت و ترجیحات صحبت شد، اقتصاددانان در واقع آموختهاند که ترجیحات را از انتخابهای مشاهدهشده افراد استنباط کنند، اما رفاه ذهنی، آن را از طریق ترجیحات بیانشده افراد اندازهگیری میکند. به عبارت دیگر، اقتصاددانان بیشتر به آنچه افراد انجام میدهند توجه میکنند نه آن چیزی که آنها میگویند. روانشناسی روش علمی متفاوتی دارد. کاربرد مطالعات آماری مرتبط با گزارش افراد از رفاه سابقهای دیرینه در این علم دارد، در حالی که کاربرد اینگونه دادهها به تازگی در میان اقتصاددانان مطرح شده است.
بخش بزرگی از مطالعات اقتصاددانان در زمینه رفاه ذهنی درباره چگونگی رابطه رفاه ذهنی با رشد اقتصادی و مدلهای موجود در این زمینه بوده است. در واقع، سوال اصلی این است که آیا افزایش درآمد باعث افزایش شاخصهای رفاه ذهنی شده است یا خیر؟ برای بررسی پاسخ این سوال، دو رویکرد به کار گرفته شده است. رویکرد اول، با نگاه به چرخه زندگی که با دادههای سری زمانی انجام میشود و رویکرد دوم، بررسی دادههای مقطعی است. در سطح یک کشور، مطالعات انجامشده نشان میدهد رفاه ذهنی افراد با درآمد بالا در مقایسه با افراد با درآمد پایین، بیشتر است اما در طول زمان افزایش درآمد همه افراد لزوماً به افزایش شادکامی آنها منجر نشده است؛ این مسالهای است که به معمای شادمانی یا معمای استرلین مشهور شده است. در واقع، پس از رسیدن به سطح مشخصی از درآمد یا به عبارتی تامین نیازهای اساسی افراد، آثار ناشی از رشد درآمد بر شادکامی بسیار کمرنگ میشود یا حتی معناداری خود را از دست میدهد. ریچارد استرلین در سال ۱۹۷۴ بر اساس دادههای کشور در سالهای ۱۹۴۶ تا ۱۹۷۰ اولین مشاهده را در این زمینه ارائه کرد. او در سطح دادههای مقطعی رابطهای مثبت میان درآمد و شادمانی گزارش کرد. اما در طول دوره مورد بررسی، بهرغم رشد چشمگیر درآمد سرانه، میانگین شادمانی تقریباً ثابت مانده است. به عبارت دیگر، رابطه ضعیفی میان این دو متغیر در طول زمان مشاهده شده است. یکی از معروفترین توضیحات ارائهشده درباره معما یا تناقض استرلین، این است که شادمانی افراد به جایگاه نسبی درآمد افراد در جامعه بستگی دارد. به عبارت دیگر، شادمانی، علاوه بر سطح مصرف حاصل از درآمد، به جایگاه نسبی فرد نسبت به سایر افراد جامعه نیز وابسته است. از دیگر موارد موثر بر شادمانی میتوان به تحصیلات، سلامتی، اعتماد به حکومت و اعتقادات مذهبی اشاره کرد.
شناخت عوامل موثر بر رفاه از طریق تجزیهوتحلیل دادههای رفاه ذهنی، میتواند به درک جامعتری از مفهوم مطلوبیت کمک کند؛ این شناخت میتواند وابستگی رفاه به عواملی معدود نظیر درآمد را تبیین و تشریح کند و دیگر عواملی را که در این زمینه مغفول ماندهاند توضیح دهند.
فرهاد نیلی و همکاران، در پژوهشی با عنوان «بررسی وابستگی رفاه ذهنی مردم جوامع در حال توسعه به متغیرهای کلان اقتصادی»، با استفاده از دادههای رفاه ذهنی ۴۴ کشور در حال توسعه، با در نظر گرفتن عوامل فردی، تاثیر منفی افزایش متغیرهای نرخ بیکاری کل و نرخ تورم بر رفاه ذهنی مردم این کشورها را بررسی کرده است. این دادهها، دادههای خرد بیش از ۹۵ هزار نفر از مردمان این ۴۴ کشور هستند. نتیجه این پژوهش در سه بند خلاصه شده است:
۱- در کشورهای در حال توسعه افزایش سطح درآمد سرانه موجب ارتقای سطح رضایتمندی از زندگی میشود.
۲- کاهش نرخ تورم و نیز کاهش نرخ بیکاری کل موجب افزایش رضایتمندی کل جامعه میشود.
۳- یک درصد کاهش تورم در بهبود رفاه اجتماعی معادل با اثر یک درصد کاهش نرخ بیکاری کل نیست. در نظر مردم، منفعت حاصل از کاهش یکدرصدی نرخ بیکاری کل بیش از منفعت کاهش یکدرصدی نرخ تورم است. بنابراین، در تابع رفاه اجتماعی مدنظر سیاستگذار پولی، وزن این دو متغیر یکسان نیست و سیاستگذار حداقل در کوتاهمدت میتواند برای بیکاری وزن بیشتری قائل شود.
نتیجه دوم نیز با نتایج مطالعات مشابه در کشورهای در حال توسعه منطبق است. در واقع، این مطالعه توانسته است این نتیجه را به گروه گستردهتری از کشورها تعمیم دهد.
به این ترتیب اقتصاد شادمانی با وجود سابقه کم، توانسته اهمیت خود را به آکادمیسینهای اقتصاد نشان دهد و توجه بسیاری از اقتصاددانان جوان را به خود جلب کند.
در ایران نیز هر سال بخشی از بودجه عمومی صرف مسابقات ورزشی، تولید فیلم و سریال میشود. مردم نیز بخشی از درآمد خود را صرف کنسرت، سینما، سفر، موسیقی، غذا و دیگر سرگرمیها میکنند. هزینههای عمومی برای این است که جامعه شادمان باشد و مردم نیز از جیب خود هزینه میکنند تا شادمان بمانند. اما خیلی از مردم حتی آنها که دارای تمکن مالی هستند، احساس شادمانی نمیکنند؛ چرا؟