چوب اقتصادی بیاعتمادی سیاسی
بررسی تاثیر بیاعتمادی به تصمیمات سیاسی در گفتوگو با مریم زارعیان
خب کیک بخورند، یا شیرینی! (به فرانسوی: Qu’ils mangent de la brioche) این یک نقلقول معروف و منتسب به ماری آنتوانت، آخرین ملکه پیش از انقلاب کبیر فرانسه است که وقتی به او گفته شد «مردم نان ندارند» به زبان آورد. البته مدرک معتبری مبنی بر اینکه آیا واقعاً خانم آنتوانت این جمله را گفته باشد وجود ندارد اما دیگر مهم نیست. این جمله در ظاهر ساده به خوبی بیانگر شکاف شدید میان مسوولان و مردم است. شکافی که باعث شده عالیترین مقام یک کشور نهتنها درکی از وضعیت معیشتی مردم خود نداشته باشد بلکه حتی نداند فقر چیست! و خب البته که انقلاب کبیر فرانسه تا حد زیادی نتیجه چنین شکافی است. تعریف ساده اعتماد به سیاستهای اقتصادی یک دولت میشود اینکه هر روز تصمیم جدید و خلقالساعهای معیشت مردم یک جامعه و فعالان اقتصادی آن را دگرگون نکند، ثبات در فضای قانونگذاری و قیمتی وجود داشته باشد و به اصطلاح زمینی که قرار است مردم روی آن زراعت کنند اول از همه زیر پایشان محکم باشد. زمانیکه دولتها مدام وعدههای عملنشده روی هم تلنبار میکنند. از سویی حرفهای زیبا میزنند و از سوی دیگر نازیبا عمل میکنند، زمانیکه کنترل تورم، بهبود وضعیت معیشت، بهبود فضای کسبوکار، کنترل قیمتها و در گامهای بعدی توسعه، پیشرفت، رفاه اجتماعی و رشد اقتصادی تنها به کلماتی روی کاغذ و در سخنرانیها محدود میشود و مردم در کف بازار شاهد اتفاقات عجیب و کمرشکن اقتصادی و بیثباتی شدید هستند، رفتهرفته اعتماد مردم به دولت و حکومت از بین میرود. مریم زارعیان جامعهشناس در این گفتوگو به بررسی تاثیر بیاعتمادی به تصمیمات سیاسی دولت در حوزه اقتصادی پرداخته است.
♦♦♦
آیا بدون اعتماد مردم به سیاستمداران سیاستهای اقتصادی به بار مینشیند؟
اعتماد یکی از مهمترین ابعاد سرمایه اجتماعی است که خود به تنهایی نشان میدهد جوامع چه میزان از سرمایه اجتماعی برخوردار هستند. به عبارت دیگر هر میزان اعتماد در یک جامعه بالاتر باشد سطح سرمایه اجتماعی در آن جامعه بیشتر است. اعتماد ابعاد مختلفی دارد که یکی از سطوح آن اعتماد بینفردی است که اعتماد افراد جامعه به یکدیگر را نشان میدهد و یکی دیگر از سطوح اعتماد، اعتماد نهادی است که اعتماد مردم به نهادهای مختلف اجتماعی و دولت به عنوان یکی از این نهادها را نشان میدهد. بر این اساس اگر سطح اعتماد در یک جامعه کاهش پیدا کند، اعتماد نهادی نیز کاهش پیدا میکند و نتیجه این میشود که مردم با سیاستهای مختلفی که دولتها در عرصههای مختلف اقتصادی، اجتماعی، بینالمللی و... در پیش میگیرند همراهی نمیکنند و چون بخشی از اجرای موفق سیاستها همراهی مردم است بنابراین در جامعهای که سطح اعتماد پایین است سیاستهای اقتصادی دولتها هم با چالش مواجه میشود. زیرا اقتصاد یک جامعه، از فرهنگ، اعتماد عمومی و سیاست متاثر است. زمانیکه مردم به دولتها اعتماد ندارند، وقتی مسوولان میگویند «خیال مردم از بابت تورم راحت باشد» یا ما نمیگذاریم فلان کالا گران شود، تبدیل به یک طنز در جامعه میشود و هر صحبت آرامشبخشی از طرف مسوولان حمل بر وجود یک آشوب پشت پرده میشود و بازارها را اتفاقاً متلاطمتر میکند. از طرف دیگر در حالیکه مردم به ریاضت اقتصادی دعوت میشوند هر روز خبر اختلاس یک مسوول یا مسافرت لاکچری مسوول دیگر، مردم را به مسوولان خود به گونهای بیاعتماد میکند که این پیام برایشان مخابره میشود که شرایط آنقدر بد است که حتی فلان مسوول هم درصدد خریدن ملک خارج از ایران است و قس علیهذا.
چرا مردم سیاستهای اقتصادی دولتها را به سود خود نمیدانند؟
قبل از اینکه از مردم توقع داشته باشیم که سیاستهای اقتصادی که دولت در جامعه اعمال میکند و قوانینی را که مجلس در رابطه با این سیاستهای مختلف تصویب میکند بپذیرند و با آن همراه شوند، باید از خودمان بپرسیم که تجربه زیسته مردم در قبال سیاستهایی که دولتها در گذشته در پیش گرفتند چطور بوده است؟ آیا زمانیکه به مردم وعده کاهش تورم یا بهبود وضعیت داده شده آنها شاهد کاهش تورم و بهبود وضعیت خود بودهاند یا خیر، وقتی از آنها خواسته شده که دلار نخرند چون قیمت دلار کاهش پیدا میکند، این اتفاق رخ داده یا خیر. وقتی تجربه زیسته عامه مردم نشان نمیدهد که سیاستهای اقتصادی که دولتهای قبلی در پیش گرفتند به بهبود وضعیت معیشت آنها کمک کرده، قاعدتاً نمیشود از مردم انتظار داشت سیاستهای جدید را به سود خود بدانند. زمانیکه مردم میبینند بودجه کلانی برای برخی نهادها که بهزعم آنها ناکارآمد هستند در نظر گرفته شده و بسیار بیشتر از بودجهای است که به نهاد بهداشت، آموزش و... اختصاص داده شده بالطبع احساس میکنند در میان این سیاستها نادیده گرفته شدهاند و بنابراین سیاستهای اقتصادی را نهتنها به سود خود نمیبینند بلکه در تعارض با منافع خود میبینند.
چرا مردم به سیاستمداران بیاعتماد شدهاند؟
وجود حس اعتماد میان مردم و دولت موجب بروز همدلی و همافزایی بیشتر بین این دو میشود و یک مساله ضروری برای عبور دادن جامعه از هر بحرانی است و به همین دلیل است که نظامهای سیاسی قبل از اینکه هر اقدامی انجام دهند و هر اصلاح ساختاری را مطرح کنند تلاش میکنند اعتماد عمومی را افزایش دهند، زیرا در فضای بیاعتمادی جامعه نسبت به دولت انجام هر اقدامی نتیجه عکس میدهد. این امر که مردم به سیاستمداران خود در جوامع مختلف بیاعتماد شدند علل مختلفی دارد ولی یکی از مهمترین علل آن عمل نکردن به وعدههای دادهشده، نبود صداقت در گفتار و رفتار مسوولان با مردم، بیثباتی سیاسی و اقتصادی، بروز فساد، بیحرمت شدن قانون از سوی مسوولان و عدم تطابق حرف و عمل مسوولان، به کار گرفتن افراد ناتوان از زنجیره روابط فامیلی در انتصابات دولتی و... است که باعث میشود بین مردم و حکومت شکاف ایجاد شود و حس اعتماد مردم به مسوولان از بین برود. در این حالت است که مردم چون چشماندازی پیشروی خود نمیبینند و احساس میکنند مسیری که دولت برای آنها تعیین کرده به آینده بهتری نمیانجامد اعتمادشان به دولت و مسوولان کاهش مییابد.
کاهش اعتماد مردم به سیاستگذاریهای اقتصادی دولتها چگونه به فقر منجر میشود؟
تحقیقات مختلف در رابطه با اعتماد و توسعه در کشورهای مختلف نشان میدهد کشورهایی که اعتماد عمومی و اعتماد نهادی در آنها در سطح پایینی قرار دارد از نظر توسعه اقتصادی و همچنین رشد اقتصادی در سطح پایینتری قرار دارند. از جمله دلایل این امر میتوان به این موضوع اشاره کرد که کاهش اعتماد عمومی منجر به این میشود که سرمایهگذاری در کشورها به میزان قابل توجهی افت میکند و در نتیجه رشد اقتصادی دچار کاهش میشود. از سوی دیگر کاهش اعتماد موجب بالارفتن احساس ریسک سرمایهگذاری در جامعه میشود. به عبارتی شاید در واقعیت این ریسک وجود نداشته باشد اما این احساس ناامنی وجود دارد چراکه میان «ناامنی» و «احساس ناامنی» تفاوت وجود دارد. در شرایطی که افراد احساس ناامنی اقتصادی دارند و به دلیل تورم احساس میکنند که سرمایه ریالی آنها کاهش پیدا خواهد کرد تلاش میکنند سرمایههای ریالی خود را به کالاهای ارزشمند مانند مسکن، ارزهای خارجی، خودرو، طلا و... تبدیل کنند، این تقاضایی که در نتیجه احساس عدم اعتماد و ناامنی اجتماعی ایجاد شده باعث افزایش تورم میشود. نتیجه کلی این مساله این است که جوامعی که سطح اعتماد پایینی دارند وضعیت اقتصادی بدتری داشته باشند و در تله فقر گیر بیفتند. اعتماد بر هزینههای مرتبط با سرمایهگذاری تاثیر میگذارد و حتی در یک اقتصاد در حال رشد هم اعتماد نهادی و اعتماد بینفردی یک محرک اقتصادی قوی است. چراکه نبود اعتماد هزینههای مبادلاتی یک سیستم را بهشدت افزایش میدهد و باعث پیچیدهتر شدن فرآیندهای سیستمی میشود. کم بودن اعتماد در جامعه باعث میشود یا معاملهای صورت نگیرد یا هزینههای جانبی معامله (مانند نوشتن قرارداد، اخذ تضمین، تحقیقات بازار و...) افزایش یابد و با کندشدن چرخه اقتصادی در ابعاد بزرگ، از سرمایه مادی جامعه بکاهد.
آزادیهای سیاسی چگونه به رفاه منجر میشود؟
آمارتیا سن، اقتصاددان، توسعه را جریانی میبیند که طی آن آزادیهای راستین مردم پیوسته رو به گسترش است و این آزادیها خود ابزار توسعه هستند و به بیان دیگر آزادی از یک سو به وجودآورنده توسعه است و از سوی دیگر خودش در جریان توسعه پایدار به وجود میآید. از جمله آزادیهایی که در جریان توسعه به وجود میآید میتوان به مواردی از قبیل توانایی گریز از فقر و محرومیت، توانایی گریز از کاهش عمر و دوره زندگی، توانایی دستیابی به آموزش و شناخت مورد پذیرش شخص اشاره کرد. اگر بخواهیم توضیح دهیم آزادی چگونه منجر به توسعه میشود میتوان گفت چیزی که در اصل به عنوان آزادی سیاسی شناخه میشود برخورداری از حقوق مدنی است و به بیان سادهتر مردم حق دارند دولت خود را برگزینند و اصول حاکمیت دولت را در چارچوبی که به نفع خود میشمارند معین کنند. در این جامعه است که رابطه میان دولت و ملت یک رابطه دوطرفه است و به همان اندازه که ملت باید در برابر قانون پاسخگو باشد دولت هم باید جوابگو و مسوول شناخته شود. در این نگاه است که حکومتها مورد داوری مردم قرار میگیرند و اگر یک حکومت نتواند وضعیت اقتصادی و توسعه یک جامعه را بهبود ببخشد و ثروت ملی را افزایش دهد در این صورت افراد در دوره بعدی میتوانند آن دولت را کنار گذاشته و دولت بعدی را که بتواند وضعیت رفاه جامعه را افزایش دهد انتخاب کنند و در واقع این فرصت اجتماعی را دارند که بتوانند نقش موثرتری در توسعه پایدار خود ایفا کنند.
برای به پایان رساندن الگوی دولتمردان مرفه، مردم فقیر چه راهی پیشروی حاکمیت وجود دارد؟
اینجا سوالی که مطرح است این است که آیا رفاه و ثروت به طور کلی یک امر مورد مذمت و نکوهش و فقر امری مورد پسند و ستایش است؟ به نظر من فقر و پایین بودن وضعیت اقتصادی دولتمردان و مردم نهتنها عنصر پسندیدهای نیست بلکه برای جامعهای که ادعای عمل به دستورات اسلام را دارد بسیار زشت و ناپسند است. بر همین اساس لازم است به جای اینکه تلاش کنیم دولتمرد فقیر داشته باشیم حکومت تلاش کند تا سطح اقتصادی جامعه بهبود یابد. به جای اینکه به دنبال احادیثی بگردیم یا شعارهایی بدهیم که فقر را ستایش کند و دائماً از مردم بخواهیم در وضعیت اقتصادی نابسامان گوشت و میوه نخورند و به جای آن آب دوغ خیار بخورند، حکومت باید ببیند چه راهکاری وجود دارد تا سطح اقتصادی و رفاه جامعه را بهبود دهد. در این راستا نیاز نیست چرخ را از نو اختراع کنیم. بلکه باید ببینیم کسانی که 30، 40 سال پیش در وضعیت اقتصادی بسیار پایینتری از ما قرار داشتند و وقتی ما خواب بودیم مسیر رشد اقتصادی را طی کردند و قدرت خریدشان 25 برابر قدرت خرید ما شد چه مسیری را طی کردند؟ اینکه ما برای توجیه نابسامانی وضعیت اقتصادیمان دائماً باید به دنبال سخنان بزرگان بگردیم تا فقر را توجیه کنیم و کسانی را که وضعیت اقتصادی خوبی دارند تحت عنوان سلاطین مختلف مورد پیگرد قرار دهیم و سرزنش کنیم و آنها را دائماً نکوهش کنیم، نهتنها وضعیت اقتصادی جامعه را بهبود نمیدهد بلکه باعث فرار سرمایه و سرمایهگذار از کشور میشود.
با توجه به بیاعتمادی موجود در سطح جامعه و گسترش روزافزون آن، چه آینده اقتصادی برای کشور متصور است؟
وقتی در جامعه اعتماد عمومی و اعتماد به نهادهای مختلف در کسبوکارها بالا میرود در نتیجه سرمایهگذار انگیزه سرمایهگذاری در بخش مولد خواهد داشت چراکه یک فعال اقتصادی تا اعتماد به آمارها و اطلاعات موجود در بازارها نداشته باشد و بخشنامهها و دستورالعملهای متناقض صادر شود احساس میکند سرمایهگذاریاش بازگشت نخواهد داشت و دچار مشکل میشود. به همین دلیل است که روند سرمایهگذاری در کشور با اخلال جدی مواجه میشود و در نتیجه روند توسعه در کشور نیز مختل خواهد شد. اگر اعتماد در سطح جامعه کاهش پیدا کند، نهتنها سرمایهگذاران خارجی ریسک سرمایهگذاری در ایران را نمیپذیرند، بلکه همین سرمایههای خرد هم به خارج از کشور کوچ میکنند. اقتصاددانان نیز از این موضوع به عنوان تله بیاعتمادی نام میبرند که اقتصاد کشور و روابط اجتماعی حاکم بر جامعه را تحتتاثیر قرار داده است و اگر به درستی حلوفصل نشود باعث میشود سیستم در کلیت خود بهشدت درگیر موازیکاری و اتلاف منابع شود و حجم مشکلاتی از قبیل بیکاری افزایش یافته و رفاه اجتماعی تنزل پیدا کند، در چنین شرایطی شکاف طبقاتی هم بیشتر خواهد شد.
در چنین وضعیتی چه بر سر فعالان اقتصادی و سرمایهگذاران میآید؟
باید توجه داشت که فعالان اقتصادی نیز شهروندان این کشور هستند و زمانیکه وضعیتی در جامعه حاکم باشد که همه را دچار مشکل کند آنها نیز دچار مشکلات متعدد و بیاعتمادی میشوند. فعالان اقتصادی و سرمایهگذاران وقتی ببینند به وعدههایی که به آنها داده شده است عمل نمیشود آنها هم سطح نارضایتی بالایی را تجربه خواهند کرد و طبیعتاً دست به اقداماتی میزنند که منافعشان به خطر نیفتد. اخیراً یک نظرسنجی از سوی مرکز پژوهشهای مجلس انجام شده که نشان میدهد مهمترین علت نارضایتی فعالان اقتصادی عمل نکردن مسوولان به وعدههایشان است و عمل نشدن وعدهها شرایط را برای آنها سخت میکند. این در حالی است که کشور نیز در حالت تحریم و البته خودتحریمی به سر میبرد و تورم در حال رشد است و فضای کسبوکار چندان مساعد نیست. در چنین شرایطی از طرف دیگر میبینیم که کشورهای دیگر مشوقهای جذابی به کارآفرینان و سرمایهگذاران اختصاص میدهند که باعث میشود این افراد آینده خود را در کشور دیگری ببینند و از کشور خود بروند و در نتیجه سرمایه از کشور فراری شود. بر همین اساس اگر بخواهم بگویم چه میتوان کرد باید بدانیم ترمیم اعتماد اجتماعی نیاز به زمان دارد چراکه اصلاح روندهای اجتماعی بسیار زمانبر هستند و راهکار یکشبهای برای آن وجود ندارد. اما بهبود وضعیت در گرو این است که جامعه احساس واقعی مشارکت در عرصه مدیریت سیاسی داشته باشد، تصمیمهای سیاستمداران را تصمیمهای صحیح بپندارد و استراتژیهای کلان سیاسی را بهصورت درونی قبول داشته باشد و اثر این استراتژیها را در زندگی خود ببیند. جامعه احساس کند که دولتها به جای منافع حزبی و جناحی به منافع ملی میاندیشند و تنها خط قرمزشان افزایش فقر در جامعه است که خود باعث بر باد رفتن همه سرمایههای مادی و معنوی جامعه میشود.