دولتمردی به مثابه یک حرفه
ریشههای شکاف فقر میان مردم و غنای مدیران چیست؟
دوستان مجله پرسشی را به عنوان موضوع یادداشت پیشنهادی طرح کردهاند: «ریشههای شکاف فقر مردم و غنای مدیران چیست و برای به پایان رساندن مدل دولتمردان مرفه و مردم فقیر چه راهی پیشروی حاکمیت وجود دارد؟»
به نظر میرسد که با توجه به وضعیت ایران موضوع جالبی برای نوشتن است. بهطور کلی این پرسش در نظامهای سیاسی جدید، حاشیهای است، و پرداختن به چنین شکافی موضوعیت ندارد. دقیقاً مثل اینکه از شکاف رفاه و فقر میان پزشک و بیمار سخن بگوییم. انتخاب دولتمردان بر اساس فقیر و سادهزیست بودن آنان همانقدر عجیب است که پزشک یا آموزگار یا لولهکش را بر این اساس انتخاب کنیم. گرچه قدری میان دو مقوله سیاستمدار و دولتمرد با سایر حرفهها تفاوت وجود دارد، ولی در کلیت و بر اساس آنچه در ادامه گفته خواهد شد، تفاوتی ذاتی ندارند.
ریشه طرح چنین شکافی در ذهنیت عمومی، انتظارِ داشتن کارکرد هدایتگری برای سیاست و دولتمردان است. این انتظار درباره روحانیون درست است. روحانیون هر مذهبی عهدهدار توجه دادن مردم به معنویت، اخلاق، گذشت و ایثار و دیگر مکارم اخلاقی و معنوی هستند. آنان قبل از هر چیز پالایش روحی مردم را نشانه میروند و مردم نیز از آنان انتظار کنش اخلاقی و فضیلتهای رفتاری دارند. وظیفه اصلی آنان ترویج همین فضایل اخلاقی است. اگر حکومت را نیز در همین قالب هدایتگری تعریف کنیم، بهطور طبیعی انتظار میرود که دولتمردان آن نیز عامل به رفتارها و فضایل اخلاقی باشند، از جمله نفی ثروتاندوزی، همسطحی معیشتی با مردم و... در مقابل اگر حکومت را در قالب کارگزاری و پیمانکاری تعریف کنیم، ماجرا فرق خواهد کرد. ما برای انتخاب پیمانکار یا مراجعه به یک پزشک یا تعمیرکار خودرو ملاکهای معینی داریم. تسلط حرفهای و التزام به اصول اخلاق حرفهای. پزشکی که حاذق و متعهد به اخلاق حرفه خود باشد، انتخاب اول ماست. جنسیت و دین و مذهب و اخلاق و ثروت و خانواده و ملیت او نقشهای ثانوی دارند یا اساساً نقشی ندارند. برای همه حرفهها چنین میکنیم، سیاستمداری و دولتمردی نیز در نظامهای سیاسی جدید، امری حرفهای است. اگر کسی متوجه شود که پزشک یا نجار یا راننده، واجد یک رذیلت اخلاقی است ناراحت میشود ولی در ارجاع کار به او متزلزل نمیشود، مشروط بر اینکه این رذیلت اخلاقی بر انجام حرفه او تاثیر منفی نداشته باشد. در حالی که اگر کسی متوجه شود یک روحانی واجد چنین ویژگی است، حتماً از او به صفت روحانی بودنش، فاصله میگیرد.
با این مقدمه، باید گفت که سیاستمداری یا دولتمردی اساساً یک نقش و کارکرد حرفهای دارد، هر چند در مواردی با نقشهای حرفهای متعارف تفاوتهایی دارد. دولتمردی یک نقش حرفهای است، چون در برابر کاری که انجام میدهد پول میگیرد و باید هم بگیرد. کار او نیز تعریف شده و ناظر به رسیدن به هدف معینی است. اینکه وی مرفه و ثروتمند باشد یا فقیر، تفاوت چندانی در انجام وظیفهاش ندارد. چهبسا مرفه بودن اثرات مثبتی هم داشته باشد. یکی از نکاتی که گفته میشود این است که دولتمرد اگر مرفه باشد، درد مردم فقیر را حس نمیکند. اول اینکه فرض کنیم کسی درد مردم فقیر را حس کند، جز همدردی برای فقرا چه فایدهای دارد؟ همه ما دنداندرد داشتهایم و میتوانیم دنداندرد دیگران را حس کنیم، ولی این حس ما حداکثر به اظهار تاسف یا ابرو در هم کشیدن منجر میشود، و درمان درد او نیست. این را دندانپزشک باید درمان کند، چه آن درد را حس کند و چه نکند. حس فقر را چشیدن ربطی به پیدا کردن راهحل رفع فقر ندارد. من هم مواردی از فقر را دیده و چشیدهام، ولی چه ربطی به نظراتم درباره راههای رفع فقر دارد؟ اگر چنین است، برای رفع فقر، فقرا را مصدر کار خود قرار دهیم. خودشان هم به این ایده خواهند خندید.
حالا فرض کنیم دولتمردان فقیر بودند، و مردم آنان نیز فقیر بودند، این چه فضیلتی برای آن جامعه و آن حکومت است؟ هیچ. جز اینکه زمینهای برای توجیهگران وضع موجود است، و زمینه برای منت گذاشتن به مردم که تحمل کنید ما هم مثل شما هستیم. ما هم سادهزیست هستیم و نان و پنیر میخوریم یا کفش ما نیز پاره است.
آنچه گفته شد سویه غالب و اصلی ماجراست. ولی میان سیاستمدار و دولتمرد با پزشک و نجار به عنوان یک حرفه تفاوتهایی هم وجود دارد. سیاستمدار وعده بهبود شرایط را میدهد. خود را همدم و هماحساس با مردم معرفی میکند، از فقر آنان و نابرابری و ضرورت کاهش آنها سخن میگوید، در حالی که پزشک یا نجار به این موارد کاری ندارند، حتی درد را هم بیمار میگوید فقط درمان را از پزشک میخواهد. وظیفه سیاستمدار و دولتمرد کسب همراهی و همدلی و اعتماد مردم نیز هست. و به همین علت همراهی و همدردی با مردم و جامعه تاثیر مهمی بر رابطه او با مردم و جامعه برای پیشبرد برنامههایش دارد. سیاست امری جمعی و مبتنی بر مشارکت است و برای تحقق آن باید رابطه صمیمانهای با مردم داشت. حتی گویش و سبک زندگی او برای جلب اعتماد مردم مهم است؛ کیفیت این رابطه در پیشبرد اهداف و برنامههای او موثر است. ولی این ویژگیها برای انتخاب و ارجاع کار به یک آهنگر اهمیتی ندارد. مساله مردم در جامعه مدرن این نیست که دولتمرد او مرفه و ثروتمند است یا فقیر؟ مهم برای مردم این است که ثروت خود را از چه راهی به دست آورده؟ دوم؛ در زمان قدرت داشتن برای خود و اطرافیانش سوءاستفاده کرده یا خیر؟ و سوم و مهمتر اینکه آیا در دوره مدیریت خودش توانسته رفاه را افزایش دهد و نابرابری را کم کند یا خیر؟
اکنون عدهای از طرفداران دولت رئیسی راه افتادهاند که مثلاً حقوق وزرا و مدیران کم شود و به سطح ۱۵ میلیون تومان برسد. بگذریم که درآمد یک وزیر هر چه باشد جزء بسیار کوچک آن حقوق است، و کم شدن آن فقط یک نمایش برای توجیه وضع فقر عمومی مردم است. ولی فرض کنیم که به جای کم شدن چند برابر شود. کل هیات دولت، استانداران و نمایندگان مجلس و افراد همردیف اگر حقوقشان به جای کاهش، سه برابر هم بشود، ولی کیفیتی داشته باشند که نسبت به مدیران دیگر فقط بتوانند 1 /0 درصد بر تولید ناخالص کشور بیفزایند، قطعاً به سود مردم است، تا اینکه حقوق آنان نصف شود یا حتی هیچ حقوقی نگیرند، و روی گلیم و موکت بخوابند و نان و پنیر بخورند، ولی یک دهه با رشد منفی سرانه مواجه باشیم. پزشکی که ویزیت او یک میلیون تومان باشد ولی دقیق معاینه کند و وقت بگذارد و بهترین تجویز را با حداقل دارو انجام و سلامتی را به بیمار هدیه دهد، به مراتب برای بیمار، مقرونبهصرفهتر است تا پزشکی که ویزیت او ۵۰ هزار تومان باشد، آخر هم تجویزهای خطا و ناقص انجام دهد.
معیارها برای مدیریت کشور را باید در سطح ماکرو (ابعاد بزرگ جامعه) و نه در سطح میکرو (ابعاد کوچک و شخصی) تعیین کرد. مرفه و فقیر بودن، هر چند در مواردی میتواند فضیلت محسوب شود ولی ربطی به صلاحیت حرفهای ندارد. سیاستمداران و دولتمردان در ساختارهای جوامع امروزی، منصوب کارفرما یا مردم هستند و افراد حرفهای تلقی میشوند. هرچند برخی ملاحظات رفتاری و اخلاقی برای آنان یک فضیلت است ولی وجودشان الزامی نیست. پس پرداختن به چنین شکافی موضوعی انحرافی از مسائل مرتبط با وظیفه اصلی دولتمردان است.