شناسه خبر : 41188 لینک کوتاه

غارنشین منفی‌گرا

چگونه در تله منفی‌گرایی می‌افتیم؟

 

الهام حمیدی / نویسنده نشریه 

82 اجداد غارنشین ما تنها یک هدف داشتند، آنها می‌خواستند زنده بمانند. یک قدم اشتباه و یک بی‌توجهی به هشدارهای محیطی می‌توانست به قیمت زندگی‌شان تمام شود. هوشیاری نسبت به خطر یا همان توجه به چیزهای بد موضوع مرگ و زندگی بود. ذهن ما از همان زمان عملکردهایی را حفظ کرده که ابزار بقای ما باشند. ما به طور غریزی به اتفاقات منفی محیطمان توجه بیشتری داریم تا اتفاقات مثبت آن. هدف این است که بتوانیم خطرات احتمالی را دفع کنیم و این همان انتظاری است که همه از یک مغز تکامل‌یافته دارند. در واقع تمرکز مغز بر چیزهای بد شبیه همان احساس درد است؛ سازوکار بدن برای امن نگه داشتن ما.

ذهن ما این‌گونه عمل می‌کند: وقتی با یک تصادف رانندگی یا اخبار بد مواجه می‌شود، همه حواس ما را متوجه این اتفاق می‌کند و واکنشی شدید و عمیق از خود نشان می‌دهد ولی اگر با اتفاقی دلچسب یا اخبار خوب روبه‌رو شود، به سادگی از کنار آن گذر می‌کند. اگر دوستی از ما انتقاد کند، احساسات ما جریحه‌دار می‌شود ولی اگر از ما تعریف و ستایش کند، فقط تعریف است دیگر، چه ارزشی دارد؟ اگر دقت کرده باشید، یک اتفاق بد کافی است که همه تمرکز ما از کار، روابط اجتماعی، سلامت و خوشحالی‌مان به هم بریزد. درگیری‌های روانی و ذهنی پس از اشتباهی که مرتکب می‌شوید بسیار عمیق‌تر از حس رضایت پس از انجام یک کار خوب است. اتفاقات بد علاوه بر تاثیر گسترده‌ای که در مغز دارند، رفتار، تصمیمات و روابط ما را شدیداً تحت‌تاثیر قرار می‌دهند. این هم یکی از خطاهای مغز ماست، ارزش زیادی برای خبرها و اتفاقات بد قائل است، خبرها و اتفاقات خوب را دست‌کم می‌گیرد و ناخوشایندی‌ها و ناگواری‌ها را به دقت و با جزئیات به خاطر می‌سپارد و به آسانی از کنار خوشی‌ها و شادی‌ها می‌گذرد. این عملکرد مغز ناشی از یک خطای ذهنی است که آن را سوگیری «منفی‌گرایی»  می‌نامند.

از نگاه تکاملی، بقای ما همیشه وابسته به همین سوگیری منفی‌گرایی بوده است (کاچاپو و برنتسان 1999، وایش 2008، نورمن 2011). نیاکان ما دائم خطرات محیط را ارزیابی می‌کردند و نسبت به تهدیدها و بدترین اتفاقات ممکن بسیار هوشیار بودند. البته منفی‌گرایی در عصر مدرن نیز می‌تواند به رشد اولیه نوزاد انسان کمک کند. هرچه زودتر یک موجود زنده یاد بگیرد که باید از محرک‌هایی که همنوعان آن را بد می‌دانند اجتناب کند، شانس بیشتری برای بقا دارد.

تحقیقات زیادی بر روی سوگیری منفی‌گرایی مغز انجام شده است. نمونه معروف این تحقیقات را کاچاپو، لارسن، اسمیت و ایتو انجام داده‌اند. در این مطالعه، به شرکت‌کنندگان در تحقیق، عکس‌هایی با احساسات مثبت، احساسات منفی و عکس‌هایی خنثی نشان داده می‌شد. محققان به طور همزمان فعالیت الکتریکی در قشر مغز را ثبت می‌کردند. نتایج تحقیق آنها نشان‌دهنده افزایش میزان فعالیت‌های الکتریکی مغز نسبت به محرک‌های منفی بود.

دکتر ریک هانسون، نویسنده سرشناس، روانشناس و استاد دانشگاه برکلی که کتاب‌هایش به 29 زبان دنیا ترجمه شده است، در مقاله «رویارویی با سوگیری منفی‌گرایی» توضیح می‌دهد که آمیگدال که نقش زنگ هشدار مغز را ایفا می‌کند، دوسوم نورون‌های خود را برای جست‌وجوی اخبار بد به‌کار می‌گیرد و به محض رویارویی با اخبار یا اتفاق بد، این رویدادها و تجربیات را به سرعت در حافظه ذخیره می‌کند. به گفته او با توجه به حجم انبوهی از تحقیقات انجام‌شده، «همه موجودات زنده از جمله انسان، قدرت یادگیری‌شان در شرایط درد بیشتر از شرایط خوشحالی است».

لارسن (سال 2009) در مطالعات خود به این نتیجه رسید که احساسات منفی ماندگاری طولانی‌تری نسبت به احساسات مثبت دارند و ما ذاتاً تمایل داریم به اتفاقات منفی بیشتر بپردازیم و آنها را بیشتر مورد تحلیل و ارزیابی قرار دهیم. ما عملاً تمایل زیادی برای چسبندگی به اتفاقات بد داریم. علاوه بر چسبندگی به اخبار بد، قدرت تاثیرگذاری اخبار بد نسبت به اخبار خوب نیز در بسیاری از تحقیقات ثابت شده است (بومایستر و همکاران 2001، لویکا و همکاران 1992، روزین و رویزمن 2001). همه این تحقیقات نشان داده است که اتفاقات مثبت کمترین تاثیر ممکن را می‌توانند در رفتار و فرآیند شناختی انسان داشته باشند.

این موضوع را هم باید یادآوری کرد که سوگیری «منفی‌گرایی» با سوگیری «بدبینی» تفاوت‌های جزئی دارد از جمله اینکه عملکرد یک فرد منفی‌گرا تحت‌تاثیر رویدادها و تجربه‌های بد گذشته است، در حالی‌که همزمان نسبت به هشدارهای محیطی نیز به صورت اغراق‌آمیز حساس می‌شود در حالی‌که یک فرد بدبین صرفاً یک فرد ناامید است که احساس می‌کند احتمال وقوع یک اتفاق بد همیشه بسیار بیشتر از وقوع یک اتفاق خوب است.

 

منفی‌گرایی خبری

نیویورک‌تایمز در مقاله سال 2021 خود با عنوان «سوگیری خبر بد» به مطالعه‌ای اشاره می‌کند که بروس ساکردوت (اقتصاددان آمریکایی) و همکارانش با هدف بررسی منفی‌گرایی در رسانه‌های آمریکا در دوران پاندمی کرونا انجام داده‌اند. آنها در مطالعات خود مشاهده کردند در دورانی که آمار مبتلایان کرونا سیر صعودی پیدا می‌کرد، خبرها حاکی از حاد شدن شرایط بود، ولی وقتی آمار کاهش پیدا می‌کرد، باز هم خبرها منفی و متمرکز بر مناطقی بود که آمار در حال افزایش بود. حتی وقتی تحقیقات واکسن به نتایج مثبتی رسیده بود، رسانه‌ها مایل نبودند این موفقیت را پررنگ کنند، در نتیجه، پوشش خبری در این مورد بسیار ضعیف بود. در واقع 87 درصد پوشش خبری رسانه‌های آمریکا در مورد کرونا منفی بوده در حالی‌که این رقم در ژورنال‌های علمی 64 درصد بوده است. ساکردوت و همکارانش در مطالعه خود اذعان می‌کنند که نتوانستند به دلیل قطعی برای گرایش رسانه‌های آمریکا به اخبار منفی دست پیدا کنند ولی از یک اصل کلی اطمینان دارند آن هم این است که رسانه‌ها اخبار را با توجه به خواست و سلیقه مخاطب پوشش می‌دهند. برای مثال، در همین تحقیق می‌بینیم که بیشترین تعداد بازنشر اخبار در فیس‌بوک مربوط به اخبار منفی بوده است. در واقع رسانه‌ها راهی ندارند جز اینکه برای جذب مخاطب بیشتر اخبار بد را بیشتر پوشش دهند.

البته رسانه‌هایی هم بودند که شانس خود را برای پوشش اخبار خوب امتحان کردند. سایت خبری روسی The City Reporter تصمیم گرفت روز اول دسامبر سال 2014 تمرکز خود را بر اخبار مثبت بگذارد و واکنش مخاطبان خود را بررسی کند. آنها فقط برای یک روز بُعد مثبت هر خبر بد را با مخاطب خود به اشتراک گذاشتند. برای مثال، تیتر یکی از اخبارشان در آن روز «ترافیک روان بعد از بارش برف سنگین» بود ولی واکنش مخاطبان به این استراتژی جدید بسیار ناامیدکننده بود، آنها دوسوم خوانندگان خود را در طول یک روز از دست دادند.

 اینکه چرا مخاطب رسانه‌ها باید دائم به دنبال اخبار بد باشند هم امر پیچیده‌ای نیست، مانند نیاکان غارنشین خود، ما برای بقا به اخبار بد نیاز داریم نه اخبار خوب. طبیعی است که احساس کنیم اخبار مربوط به طوفان، جنگ، قتل‌های سریالی و کمبود مواد غذایی زندگی همه ما را می‌تواند تحت‌تاثیر قرار دهد، در حالی‌که اخبار مربوط به هنر، علم و اکتشافات و اختراعات اگر کمکی به افزایش عمر ما نکند، قطعاً فقط مناسب مخاطب فرهیخته و نخبه است.

 

منفی‌گرایی سیاسی

فرض کلی این است که تصمیم‌گیری‌های سیاسی فقط بر اساس تفکر منطقی و تحت‌تاثیر فرآیند شناختی سطح بالا و مستقل ذهنی انجام می‌شود. ولی تحقیقات روایت دیگری دارند. تحقیق دانیل فسلر و همکارانش که در مجله «علم روانشناسی» در سال 2017 به چاپ رسید، نشان می‌دهد که رای‌دهندگان آمریکایی حزب محافظه‌کار دیدگاه منفی‌گرایانه بیشتری در مقایسه با دموکرات‌ها دارند. از این‌رو هشدارهای سیاستمداران، واکنش‌های ناهمسانی در میان رای‌دهندگان دو حزب به همراه دارد؛ طرفداران حزب دموکرات معمولاً هشدارهای کاندیدای خود را نادیده می‌گیرند و طرفداران حزب محافظه‌کار معمولاً آنها را باور کرده و نسبت به آن واکنش نشان می‌دهند.

تحقیق دیگری در اسپانیا (ونکاترامان و کاسادا آرانا، 2018) نشان داد که اطلاعات منفی از یک کاندیدای شرکت در انتخابات تاثیرگذاری بیشتری نسبت به اطلاعات مثبت از یک کاندیدای دیگر دارد. به عبارت دیگر گاهی مردم صرفاً به این دلیل که از کاندیدایی اطلاعات منفی دارند، به رقیب او رای می‌دهند.

 

منفی‌گرایی تجاری

83هیچ دقت کرده‌اید بسیاری از شرکت‌های ثروتمند و موفق، حتی با وجود پیشرفت‌های سریع فناوری و تغییرات حیرت‌انگیز بازارها، همچنان محتاط و محافظه‌کار باقی می‌مانند؟ حتی بسیاری از مدیران با وجود اینکه می‌دانند شکست بخشی از نوآوری و قبول ریسک بخشی از به‌روز کردن فرآیندهای قدیمی است، همچنان از شکست می‌هراسند. این موج هراس و ترس به سطوح پایین‌تر مدیریتی نیز می‌رسد. در عمل می‌بینیم که یک نگاه منفی می‌تواند یک تجارت پررونق را به سکوت و انزوا فرو ببرد.

تصمیم‌گیری در تجارت و کسب‌و‌کار زمانی دشوارتر می‌شود که سوگیری «منفی‌نگری» در کنار سوگیری «زیان‌گریزی» قرار بگیرد. بسیاری از ما ترجیح می‌دهیم به جای اینکه حتماً برنده یک بازی باشیم، فقط بازنده نباشیم. زیرا احساس می‌کنیم حس شکست بسیار تاثیرگذارتر از حس پیروزی است. مدیران و کارآفرینانی که بر ترس غریزی‌شان غلبه نکنند، معتاد حفظ امنیت در تجارتشان می‌شوند، همین رفتار محتاطانه در بازاری با تحولات سریع و رقابتی، به معنی قدم نهادن در مسیر شکست است. جان گارنر، محقق سرشناس در حوزه رهبری تجاری، معتقد است بهترین مدیران و کارآفرینان در یک اصل مشترک هستند و آن نوعی «خوش‌بینی سرسختانه» است. بهترین رهبران کسانی هستند که به آینده ایمان دارند، کسانی که اشتیاق تیم خود را نسبت به آینده برمی‌انگیزند و چسبندگی به امنیت و احتیاط را در جایی  می‌شکنند.

جان تیرنی و روی بامایستر در کتاب «قدرت بد» به پیامدهای سوگیری منفی‌گرایی پرداخته‌اند. ایده اصلی این کتاب بر اساس اصل روانشناسی «هر امر بدی به مراتب بسیار قوی‌تر از خوب است» شکل گرفته است. به گفته این دو نویسنده بسیاری از ما در نقش یک «معتاد ایمنی» گرفتار شده‌ایم. در این کتاب به این موضوع پرداخته می‌شود که چرا حفظ نوآوری می‌تواند به امری پرچالش تبدیل شود؟ به نظر می‌رسد که تاثیر حتی یک شکست کوچک بر روحیه پروژه‌ای که مثلاً از بودجه فراتر رفته یا طبق وعده‌ها عمل نمی‌کند، می‌تواند بر همه موفقیت‌هایی که آن را احاطه کرده سایه بیفکند. این عدم توازن بین موفقیت‌ها و ناکامی‌ها در یک تجارت را اصل چهار می‌نامند. اصل چهار یعنی «برای غلبه بر یک چیز بد، به چهار چیز خوب نیاز داریم».

رهبران موفق یک تجارت فعال، پیروزی‌های کوچک خود را جشن می‌گیرند و پیشرفت‌های همکاران خود را به آنها یادآوری می‌کنند. همین مثبت‌گرایی‌های کوچک راز موفقیت استارت‌آپ‌ها و دلیل فراوانی آنها در بازار کار است. هر یک مشتری جدید برای آنها یعنی یک جشن کوچک برای اینکه کل هفته از اخبار خوب لذت ببرند. اصل چهار یعنی صاحبان تجارت باید بر روی خبرهای خوب تاکید کنند (حتی تاکید بیش از حد) تا اخبار بد کمی تعدیل شود.

علاوه بر آن، واقعیت این است که چند صدای ناسازگار در داخل یک شرکت مانند یک فرد شکاک یا یک محافظه‌کار سنتی می‌تواند برنامه‌ای را که حامیان فراوان دارد عملاً فلج کند. به گفته تیرنی و بومایستر رهبران یک تجارت باید تیم خود را از شر سه نفر خلاص کنند: احمق‌های نادان، آدم‌های تنبل و بی‌حال و آدم‌های منفی‌نگر.

 

منفی‌گرایی مالی

بیایید خودمان را در کنار اجداد غارنشینمان تصور کنیم و سقوط بازار سهام را با حمله یک موجود وحشی و به خطر افتادن امنیت غارمان مقایسه کنیم. در هر دو وضعیت فشار خونمان بالا می‌رود، مردمک چشمانمان بزرگ می‌شود و غریزه، کنترل همه رفتارمان را بر عهده می‌گیرد. اگر این تغییرات زمانی می‌توانسته ضامن بقای ما باشد، در زندگی مدرن هیچ منافعی برایمان به همراه نخواهد داشت. وقتی بازار سهام آمریکا در مارس سال 2020 سریع‌ترین سقوط خود را در طول 10 سال گذشته شاهد بود، افسردگی و اضطراب به حدی سرمایه‌گذاران را احاطه کرد که صعود پرشتاب 50روزه بازار سهام پس از آن سقوط تاریخی را از دست دادند.

سوگیری منفی‌گرایی دید ما را محدود می‌کند و مانع آینده‌نگری در تصمیمات مالی می‌شود. تمرکز ما فقط بر اینجا و اکنون قفل می‌شود و فرصت دیدن گنجینه فرصت‌ها از دست می‌رود. اگر به این موضوع آگاه باشیم که عملکرد ذهن ما لزوماً همیشه منطقی و سالم نیست، قطعاً سعی می‌کنیم بر کیفیت اطلاعاتی که بر اساس آنها تصمیم‌گیری می‌کنیم وسواس بیشتری به خرج داده و حداقل ارزش یکسانی برای اطلاعات مثبت و منفی قائل باشیم.

ما در روزمرگی‌مان بسیار گرفتار چیزهای بد هستیم، بارها یک اتفاق بد را زندگی می‌کنیم، مجسمش می‌کنیم، دائم در تلاشیم از تکرار آن دوری کنیم و با این تفکرات به یک غارنشین ترسو تبدیل شده‌ایم که توان قدم گذاشتن به بیرون غار را ندارد در حالی‌که می‌داند آن‌سوی منطقه امنِ او مملو از منابع و فرصت‌های فراوان برای بقا و پیشرفت است. 

دراین پرونده بخوانید ...