کلید رستاخیز
اقتصاد ایران چگونه میتواند بر تنگناهایش غلبه کند؟
در توصیف تنگناهای کنونی اقتصادی ایران، از تداوم نرخ رشد پایین گرفته تا سقوط قدرت خرید مردم و گسترش فقر، استفاده از کلمه «بحران» چندان کارساز نیست. از پیدایش انقلاب صنعتی در اوایل قرن نوزدهم گرفته تا به امروز، همه کشورهای پیشرفته برخوردار از اقتصاد بازار به گونهای ادواری با تکانهای کم و بیش سخت برآمده از توالی دورههای رونق و رکود روبهرو بوده و هستند. در آثار نظریهپردازان اقتصادی، «چرخه اقتصادی» یا «سیکل» (از رونق به رکود و برعکس)، از فعل و انفعالات درون اقتصاد سرچشمه میگیرد. عوامل غیراقتصادی نیز، همچون جنگ یا بیماریهای همهگیر (کرونا)، تعادلهای اقتصادی را بر هم میریزند. در هر دو مورد، رکود اقتصادی بعد از چند ماه یا حداکثر دو سه سال جای خود را به رونق میسپارد. طی دهههای بعد از جنگ جهانگیر دوم، نیرومندترین موتورهای محرکه اقتصاد جهانی، گاه تکتک و اغلب به گونهای جمعی، هر چند سال یکبار در رکود فرو رفتهاند و بعد از یک دوره کم و بیش کوتاه به شکوفایی دوباره دست یافتهاند. به بیان دیگر پدیده «بحران» به معنای پیدایش کم و بیش ناگهانی تنگناها در درون یک اقتصاد متعادل و تداوم این تنگناها طی یک دوره زمانی نسبتاً کوتاه است، پیش از آنکه تعادل به اقتصاد بازگردد و چرخ تولید بار دیگر به حرکت درآید. بر این اساس میتوان گفت که اقتصاد ایران نه با «بحران» به مفهوم علمی کلمه، بلکه با یک حرکت درازمدت قهقرایی روبهرو است، زیرا گرایش عمومی و مسلط بر این اقتصاد در چند دهه گذشته از فروغلتیدن دائمی آن از فراز به نشیب خبر میدهد، به جز دورههای تنفس گاهبهگاهی که در پایان جنگ با عراق، و نیز همزمان با افزایش قابل ملاحظه درآمدهای نفتی یا بعد از امضای «برجام» دیده شده است. این حرکت قهقرایی، به دلیل تداوم آن در یک بازه زمانی 40ساله، دیگر نه یک بحران زاییده «چرخه اقتصادی»، بلکه انحطاطی است که در بستر «دهههای ازدسترفته» شکل گرفته است.
سیر تحول تولید ناخالص سرانه ملی ایران در فاصله سالهای 1976 تا 2020 میلادی، و مقایسه آن با تحول همان شاخص در چند قدرت اقتصادی نوظهور طی همان دوره، انحطاط اقتصادی کشور ما را در مقیاس بینالمللی به نمایش میگذارد. بر پایه دادههای منتشرشده از سوی یک منبع معتبر (https: / /fred.stlouisfed.org /series)، که عمدتاً بر آمار «بانک جهانی» تکیه دارد، تولید ناخالص هر ایرانی از 8249 دلار در سال 1976 با 40 درصد سقوط به 4883 دلار در سال 2020 کاهش یافته است، حال آنکه طی همان مدت تولید ناخالص سرانه هر چینی 31 برابر، هر کرهای 5 /9 برابر و هر ترکیهای 8 /2 برابر شده است. اضافه میکنیم که این ارزیابی بر پایه دلار ثابت سال 2010 انجام گرفته است. بر پایه ارزیابی منابع کارشناسی در کشور، تنها در دهه 1390 ایرانیها یکسوم درآمد سرانه سالانه خود را از دست دادهاند.
سقوط سطح زندگی ایرانیها، آن هم در چنین ابعادی، پیامد فرسایش چشمگیر زیربناهای تولیدی کشور و تضعیف نقش آن در تقسیم بینالمللی کار است. چالشهای بزرگ اقتصادی کشور شناخته شدهاند و ما در اینجا، بدون طبقهبندی و به گونهای پراکنده، به شمار بسیار اندکی از آنها اشاره میکنیم. در عرصه بسیار حیاتی محیط زیست، شبح آب و کمبود روزافزون آن بر زندگی ایرانیان سایه انداخته است. سقوط سرمایهگذاری و بهرهوری چشمانداز تیرهای را برای نسلهای آینده رقم میزند.
آیا ایران خواهد توانست از پس این چالشها برآید و، با نوسازی ظرفیتهای تولیدیاش، راه را بر تداوم انحطاط اقتصادی ببندد؟ اغراقآمیز نخواهد بود اگر بگوییم که بقای تمدن ایران تا اندازه زیادی در گرو رستاخیز کشور در عرصه اقتصادی است. در یک قرن گذشته، کشورهای دیگری در لبه پرتگاه زوال به بازسازی ساختارهای زاینده ثروت در سرزمینهای خود روی آوردند و برای مردمان خسته و مایوسشان امیدی دوباره آفریدند. توسعه اقتصادی به مفهوم امروزی آن (ساختاری و پایدار بودن) پدیدهای است که عمر آن از حدود 300 سال بیشتر نیست. از دوره پایانی قرن هیجدهم میلادی به بعد، با زایش قدرتهای اقتصادی همچون هلند، بریتانیا و آمریکا، تمدن انسانی به مسیر تازهای گام نهاد. در قرن بیستم میلادی شاهد ظهور قدرتهای اقتصادی تازهای بودیم که یا طی مدتی کوتاه از مرداب واپسماندگی بیرون آمدند، یا در پی فروپاشی بنیادهای تولیدیشان به دلیل جنگهای مرگبار، با سرعتی شگفتآور بر ویرانیها غلبه کردند و حتی معجزه آفریدند. ایران میتواند از تجربه این کشورها الهام بگیرد.
آلمان بعد از جنگ جهانی دوم نخستین کشوری بود که رستاخیز آن را «معجزه اقتصادی» توصیف کردند. در پایان جنگ، آلمان ویرانهای بیش نبود. سال 1945 را برای این کشور «سال صفر» نامیدهاند. سطح تولید آلمان، در سال 1946، به یکسوم سال 1936 رسیده بود. میلیونها گرسنه و بیخانمان و آواره در جادهها سرگردان بودند. همه چیز را میبایست از نو میساخت، از شهرها گرفته تا واحدهای تولیدی و دستگاه اداری. در این ویرانه بزرگ، آلمانیها دستبهدست هم دادند و در فاصله سالهای 1945 تا 1950، بار دیگر به یک قدرت اقتصادی بدل شدند.
«معجزههای اقتصادی» دیگری را در قرن بیستم میتوان برشمرد: ژاپن درهمشکسته و قربانی بمب هستهای، طی مدت زمانی بسیار کوتاه، به یک قدرت بازرگانی چابک بدل شد و به فتح بازارهای آمریکا و اروپا شتافت. کره جنوبی، کشور ویران و بسیار فقیر برآمده از تجزیه شبهجزیره کره، در عرصه تکنولوژی به قله دست یافت. تایوان، در جزیرهای جداشده از چین، بدون برخورداری از موجودیت حقوقی بینالمللی، خوش درخشید. جمهوری خلق چین، که سالها زیر سلطه مائو تسه تونگ در فقر دستوپا میزد، از اوایل دهه 1980 میلادی به راه تازهای گام نهاد، و با پیوستن به موج جهانی شدن و جذب انبوه شرکتهای فراملیتی به «کارخانه جهان» بدل شد و حدود پانصد میلیون نفر را از فقر سیاه بیرون کشید. پرسش اساسی که برای ایرانیان در شرایط کنونی اهمیت فراوان دارد، نباید فراموش کرد: چگونه این کشورها توانستند بر تنگناهای اقتصادی غالب آیند و به باشگاه بزرگان راه یابند. در اینجا به دو پاسخ اکتفا میکنیم:
1- پاسخ نخست بر پیدایش یک اراده ملی برای تحقق رستاخیز اقتصادی تکیه میکند. ملتی به این نتیجه میرسد که بدون ساختن بنیادهای استوار برای زندگی اقتصادی قابل دوام، بقای او به خطر میافتد. مردم آلمان بعد از فاجعه رژیم ناسیونال سوسیالیست، با کنار گذاشتن کشمکش بر سر اینکه چه کسانی این فاجعه را رقم زدند، دست در دست هم کشور خود را بهتر از آنچه بود بازسازی کردند. کره جنوبی، در ویرانکده برجایمانده از یک جنگ مرگبار، تردیدی نداشت که اگر بخواهد زیر سلطه کره شمالی نرود، باید به یک چابک سوار در عرصه اقتصادی بدل شود. تایوان بسیار کوچک، که زیر فشار چین حتی مشروعیت خود را به عنوان یک کشور مستقل از دست داده بود، اطمینان داشت که بدون موفق شدن در عرصه اقتصادی، موجودیتش در مدت زمانی کوتاه بر باد میرود. و سرانجام رهبران حزب کمونیست چین، که زوال تدریجی شوروی و پیشروی آن را به سوی فروپاشی پیشبینی کرده بودند، اطمینان داشتند که با اقتصاد نحیف سوسیالیستی راه به جایی نخواهند برد و راه چاره در انجام اصلاحات عمیق اقتصادی است.
2- پاسخ دوم بر ایجاد فضای لازم برای کلید زدن رستاخیز اقتصادی انگشت میگذارد. مهمترین مولفه این فضا، سرمایه اجتماعی است که در ادبیات توسعه جایگاهی برجسته دارد. سرمایه اجتماعی، به معنای عام کلمه، مجموعه ظرفیتهای مدنی و فرهنگی است که به منظور بهبود رفاه جمعی یا دستیابی به هدفهای مشترک، شبکههایی از همبستگی و همکاری نسبتاً پایدار را میان اعضای یک جامعه به وجود میآورد. مهمترین مولفه سرمایه اجتماعی، اعتماد است. شور و شوق یک جامعه برای فعالیت، خلاقیت، سرمایهگذاری و خطرپذیری، منوط به درجه اعتمادی است که میان اعضای این جامعه، و نیز میان جامعه و نهادهای حاکم، وجود داشته باشد. خلاصه کنیم: رستاخیز اقتصادی در گرو عوامل غیراقتصادی است که در میان آنها، اعتماد جایگاه ویژهای دارد. بدون فضای اعتماد، سنگ روی سنگ بند نمیشود و مردم به پول ملیشان، به بانک مرکزیشان، به مراکز آماریشان، به دادگستریشان، به کیفیت کالاهای ساخت داخل و نیز به اعتبار قراردادهایی که با این و آن میبندند، بیاعتماد میشوند. همین بیاعتمادی هزینه فعالیت و مبادله را بالا میبرد و راه را بر رونق اقتصادی میبندد.