افسانه سیاستمدار مردمی
مرز پوپولیسم و مردمگرایی در سیاست کجاست؟
پوپولیسم را میتوان عوامگرایی برای پیشبرد اهداف سیاسی با استعانت از قوه مردم عامه تعریف کرد. پوپولیستها عوام را در برابر نخبگان قرار میدهند و پشت سر عامه، اهداف سیاسی خود را دنبال میکنند. به عبارت دیگر، پوپولیسم، سنگری است برای سیاستمداران تا با بزرگنمایی فشارهای تودهای، اهداف خود را پیگیری کنند.
نظریه عوامگرایی فلسفی بر آرای هربرت شیلر و بر این فرض اولیه مبتنی است که عامه مردم را افرادی ناآگاه، منفعل و ضعیف میپندارد. تاریخچه آن به اواسط قرن نوزدهم و به جنبشهای مختلفی که در سرزمینهایی مثل شوروی سابق به وقوع پیوسته است، میرسد. ریشه عوامگرایی در میان روشنفکران تندرو روسیه در دهه 1860 و با ظهور نارودنیکها (مردمباوران) پدید آمد. نارودنیکها بر آن بودند که روسیه بدون آنکه مرحله سرمایهداری را بگذراند میتواند مستقیم به سوسیالیسم برسد و اساس آن را میتوان بر کمونهای روستایی گذاشت. به عبارت دیگر، پوپولیسم، بدواً در بستر تفکرات چپ متولد شد اما هرگز خود را به آن محدود نکرد به طوری که پس از آن، گونههای مختلف پوپولیسم از چپ تا راست و میانه، گسترده شد.
ویژگیهای کلی پوپولیسم را میتوان به صورت زیر برشمرد:
♦ جلب پشتیبانی مردم با توسل به وعدههای کلی و مبهم که معمولاً با شعارهای ضدامپریالیستی همراه است.
♦ پیشبرد اهداف سیاسی، مستقل از نهادها و احزاب موجود، با فراخوانی توده مردم به اعمال فشار مستقیم بر نخبگان حکومتی یا خارج از حکومت.
♦ بزرگداشت و تقدیس مردم یا خلق، با اعتقاد به اینکه هدفهای سیاسی باید به اراده و نیروی مردم و جدا از احزاب یا سازمانهای سیاسی پیش برود.
♦ نخبهستیزی و قرار دادن عامه مردم در مقابل نخبگان و وانمود کردن اینکه هرچه مردم بگویند درست است ولو آنکه هیچ محمل کارشناسی و عقلایی نداشته باشد.
♦ ارائه وعدههایی بلندبالا بدون توجه به تحققپذیر بودن آنها.
در عین حال، آیین و سنت سیاسی پوپولیستی، در هر کشوری شکل ویژهای دارد. در نهضتهای پوپولیستی، معمولاً ائتلافی آشکار یا ضمنی، میان طبقات مختلف با منافع متفاوت و گاه متعارض برقرار میشود. تداخل قشرهای گوناگون در این نهضتها، به طور عمده ناشی از عدم تشکل طبقاتی و نبود مرزبندی روشن طبقاتی است. پوپولیسم دارای مشخصات عوامفریبی، تقدیس شخص رهبر کاریزماتیک، تعصب، تکیه بر تودههای محروم، نداشتن ایدئولوژی مشخص و عناصری از ضدیت با امپریالیسم و ملیگرایی است. توسعهخواهی و پروبال دادن به نیروهای وابسته به بازار داخلی و گاه آزادیهای سندیکایی و دموکراتیک از خصلتهای عمده دوران پوپولیسم است.
پوپولیست چه کسی است؟
پوپولیستها معمولاً با دو ویژگی برجسته شناخته میشوند. اول؛ نخبهستیزی است، حتی اگر خود متخصص در یک رشته دانشگاهی باشند. نخبهستیزی تنها به مفهوم گرایش به تودهها در مطالبات عمومی نیست یا در این ویژگی نیست که پوپولیستها در برخورد بین خواستههای مردم و گروههای نخبه، جانب خواستههای عمومی را میگیرند بلکه به طور کامل گرایش به نفی نخبگان در آنها بسیار برجسته است.
دوم؛ پوپولیستها در هنگام عمل سیاسی که به تقاضای محیط اجتماعی پاسخ مثبت میدهند، پاسخگویی آنان معطوف به کسب محبوبیت است. اما منشأ محبوبیتی که پوپولیستها در پی آناند ناشی از اعتقاد به اصالت آرای عمومی و خواستههای متناسب با مصالح عمومی نیست بلکه پاسخ دادن به این خواستهها را به نفع محبوبیت بخشیدن به خود به خدمت میگیرند. پوپولیستها به مردمی که در بیابان برهوت زندگی میکنند و آب برایشان از کیمیا نادرتر است، وعده رودهای جاری میدهند.
پوپولیستها در عمل، واژگان تقریباً یکسانی دارند. وعدههای بزرگ میدهند، پشت سر واژههایی چون مردم، ملت و خلق پنهان میشوند، وقتی تصمیم میگیرند کاری را انجام دهند، آن را به منافع خلق نسبت میدهند که دیگر کیست که جرات و توان ایستادن مقابل آن را داشته باشد!؟، خود را یگانه کسی میدانند که قدرت برآورده کردن نیازهایی را دارند که از سوی حاکمان پیشین زیر پا گذاشته شده بود، موج تودهای میآفرینند و سوار بر آن، ارابه خود را از روی پیکر همان تودهها، به پیش میرانند چراکه اولین قربانیان شعارهای بیپایه، غیرعلمی و غیرعملی آنها، همان تودهای هستند که برایشان دست تکان میدهند و کلاه از سر برمیدارند!! توزیع پول، بازگشت مجدد عظمت از دسترفته، ملیگرایی و شووینیسم تخیلی، شعارهای عوامپسند و دهانپرکن، رفتارهای رادیکال، حملات لفظی تند و رویای بازگشت امپراتوری نوستالژیک، مشترکاتی است که در میان پوپولیستها، به وفور میتوان یافت. آنها تعهدی در برابر ارزشهای بنیادین جامعه مثل اخلاق، صداقت، آزادی، برابری و عدالت اجتماعی ندارند. گرچه در سخن بهشدت بر آنها تاکید میکنند اما در عمل، کمترین پایبندی به آنها ندارند. تشکلگریز و نهادگریز هستند و خود را نماینده واقعی توده میدانند. به جای بهکارگیری روشهای نظاممند سیاستورزی، به میان توده میروند و خود را نوکر و خدمتگزار توده معرفی میکنند. متوهم هستند و بهشدت به تئوری توطئه باور دارند. حتی خشکسالی و نباریدن باران را هم به دست نامرئی استکبار و دشمنان قسمخورده ملت نسبت میدهند. راهکارهایشان بهشدت ساده و سادهلوحانه است. خود را متخصص، نخبه و کارشناس معرفی میکنند. ملغمهای هستند از دنکیشوت و رابین هود؛ از یک طرف بر تکنولوژی و قافله پیشرفت و توسعه میتازند و از طرف دیگر، هوادار تقسیم ثروتی هستند که اصولاً وجود خارجی ندارد! یک پوپولیست نهتنها خودش را عوامفریب نمیداند که خود را یگانه منجی تودهها معرفی میکند و سرانجام، برخلاف آنچه شعار میدهد که نماینده خلق است، در میان گروه اندکی از باورمندان به خود، محبوس است!
گونهشناسی پوپولیسم
گرچه پوپولیسم در بطن اندیشهها و جریان چپ زاده شده و رشد یافته است اما دایره نفوذ خود را به راستگرایان افراطی نیز گسترش داد. امروزه پوپولیسم راست افراطی بر ترس و طرد خارجیان و ملیگرایی افراطی متمرکز شده است. ملیگرایی عوامانه و مبارزه با جهانی شدن که از جمله عوامل کاهش رفاه طبقه متوسط و حقوقبگیر کشورهای توسعهیافته است، از دیگر نکات و واژگان کلیدی پوپولیسم دست راستی است که از دل آنها، جنبشهایی مثل تی پارتی و وال استریت زاده شده است.
روایت محوری پوپولیستها از ساختار سیاستورزی آن است که دستگاه سیاسی در انحصار نخبگان حرفهای سیاستورز و فاسد قرار گرفته است. در عین حال، هر دو جناح، بر سرخوردگی احساسات طبقه کارگر تاکید دارند. آنها خود را منجی ضعفا معرفی میکنند حال آنکه اگر حداقل بتوان این شعار را در ساختار اندیشههای چپ جستوجو کرد، اصولاً پوپولیستهای دست راستی، هیچ قرابت فکری و عاطفی با این طبقه ندارند. اندیشههای محوری پوپولیسم چپ و راست، جمعگرایانه است و با آموزههای اصالت فردی لیبرال، بهشدت سر جنگ دارد به طوری که شاید بتوان گفت پوپولیسم دست چپی مانند سلفش، مارکسیسم، اندیشه جمعگرایانه (Constructivism) طبقه پرولتاریا و در مقابل، پوپولیسم دست راستی، تفکرات جمعگرایانه طبقه متوسط است. هر دو معمولاً در پی تغییرات مترقی انقلابی از طریق دموکراسی هستند و به نوعی پاسخی به نابرابریهای ناشی از لیبرالیسم اقتصادی و بازارهای آزاد هستند.
در مقابل، هر چه پوپولیسم دست راستی بر ایجاد نابرابری، به نفع گروههای کوچک اسب خود را میراند، پوپولیسم دست چپی، به نفع برابری و گروههای بزرگتر شعار میدهد. شعارهایی مثل حمایت از تولید داخلی، بومیگرایی، ملیگرایی، بیگانهستیزی که از سوی دست راستیها عنوان میشود، اغلب گروههای کوچک محافظهکار را هدف قرار میدهد که حتی میتواند جنبههای فاشسیتی هم به خود بگیرد اما دست چپیها، در حالی که با جهانی شدن سر ستیز دارند (که اخیراً در این فقره دست راستیها با آنها همصدا شدهاند)، شعار دولت رفاه، عدالت اجتماعی، سوسیالدموکراسی و حتی سوسیالسیم را تنها راه نجات معرفی میکنند.
نگاهی به تجربه تاریخی ظهور جنبشها و جریانات پوپولیستی در نقاط مختلف جهان نشان میدهد که شرایط «رکود اقتصادی» بهترین محیط برای رشد و گسترش پوپولیسم است. فصل مشترک ادبیات سیاستمداران پوپولیست، تکیه بر نارضایتی مردم از شرایط نامناسب اقتصادی و تاکید بر این نکته است که وضعیت موجود میتواند بسیار بهتر از آن چیزی باشد که هست اما برای برونرفت از وضع موجود، برنامههای آنها بسیار ساده، سادهلوحانه و عوامانه است. آنها مسائل پیچیده اقتصاد را در قالب کلمات، جملات و راهحلهای بسیار ساده که مورد پسند عامه غیرمتخصص است، با مهارت تمام، به عنوان تنها نوشدارو معرفی میکنند.
بهبود وضعیت توزیع درآمد و حمایت از طبقات فرودست، کلیدواژه و مبحث محوری پوپولیستهاست و تنها تفاوت میان آنها، روشها و شیوههای دستیابی به اهداف است که اغلب نیز، در نهایت به اشتراک در مبانی میرسند. آنها قیود اقتصادی، نظم عملکردی و شیوههای کنش متغیرهای اقتصادی را اساساً نادیده میگیرند و منکر میشوند. به طور مثال، امروزه اغلب اقتصاددانان بر تورمزا بودن سیاستهای انبساطی به ویژه سیاستهای انبساط پولی، تاکید میکنند و حتی در اشکالی از این نظریات (مانند نظریات مانیتاریستها به رهبری میلتون فریدمن) تورم را صرفاً یک پدیده پولی میدانند اما پوپولیستها، برخلاف تجارب عملی، معتقدند حتی اگر سیاستهای انبساطی تورمزا هم باشد، در عمل با اعمال سیاستهای کنترلی مثل کنترل قیمتها، میتوان آثار تورمی آن را از میان برداشت! به عبارت دیگر، پوپولیستها به جای آنکه در عرصه اقتصاد سیاستگذاری کنند، به اقتصاد دستور میدهند! بررسی ادبیات پوپولیستها نشان میدهد که سه محور «باز فعالسازی اقتصادی»، «بازتوزیع درآمد» و «بازسازی اقتصادی» ادبیات محوری آنهاست که در این میان، بازفعالسازی اقتصاد از طریق توزیع مجدد درآمد، فصل مشترک تمامی شعارهای آنان است.
برخی از مطالعات نشان میدهد که بحرانهای اقتصادی محیط مناسبی برای تمایل به سمت پوپولیسم است. در حالی که آسیبپذیری و محرومیت اقشار فرودست جامعه اثر نسبتاً کمی بر ظهور پوپولیسم و در برخی از کشورها دارد، ادراکات جامعهشناختی اقتصادی (sociotropic perceptions of the economy)، اثرات مهمتری در همه کشورها در ظهور پوپولیسم دارد. به عبارت دیگر، این شرایط عینی اقتصادی نیست که موجب توسعه پوپولیسم میشود بلکه ادراک این مساله که یک بحران اقتصادی وجود دارد، موجب نضج و توسعه آن میشود. به عبارت دیگر، میان ادراکات جامعهشناختی اقتصادی و تمایل به پوپولیسم، یک رابطه مستقیم دیده میشود بدین مفهوم که لزومی ندارد جامعه به صورت عینی شاهد یک بحران اقتصادی باشد که حتی بحران عینی اقتصادی کمتر موجب بروز پوپولیسم میشود بلکه وقتی ادراکات جامعهشناختی اقتصادی بر وجود بحران اقتصادی، ملازمت داشته باشد، یک رابطه علی بین این ادراکات و تمایل به رویکردهای پوپولیستی دیده میشود.
سیاستهای پوپولیستی با فصاحت و بلاغت، ترس از سیاستهای معمول و منطقی را در میان گروههای مختلف جامعه به ویژه گروههای فرودست و میانه، میپراکنند و با وعده بازآفرینی اقتصاد و توزیع مجدد ثروت، اما به پشتوانه لابیهای قدرتمند ثروت، آنها را به سمت خود جلب و جذب میکنند. در عین حال، هرگاه مردم از سیاستهای پوپولیستی دست چپی در هراس باشند، به سمت سیاستهای پوپولیسم دست راستی، دچار لغزش میشوند.
پوپولیسم در ایران
در ایران، علاوه بر عوامل مشترک بروز و ظهور پوپولیسم در سایر کشورها، میباید دو مساله نفت و نیز نبود مدل و استراتژی توسعه در کشور را نیز به عنوان عوامل بروز و ظهور مداوم سیاستها و سیاستمداران پوپولیست در نظر گرفت. نفت به عنوان مهمترین، بزرگترین و بیدردسرترین منبع درآمدی دولتها در ایران طی حدود شش دهه گذشته، از مهمترین عوامل اجرای سیاستهای پوپولیستی بوده است. منابع سرشاری که نفت در اختیار دولتهای ایران قرار داده، اغلب آنها را بینیاز از مالیات که نتیجهاش، پاسخگو بودن در مقابل نحوه هزینهکرد آن است، کرده است.
اقتصاد ایران طی 45 سال گذشته، با چند موج بیماری هلندی دست به گریبان بوده است. از شعار «دروازه تمدن بزرگ» تا «آوردن نفت بر سر سفره مردم»، تکانههای شدیدی را در این حوزه به وجود آورده است. اما طنز تلخ ماجرا اینجاست که این سیاستهای مشترک، از سوی کسانی به اجرا گذاشته شده است که نهتنها هیچگونه قرابت سیاسی، فکری و عقیدتی با هم ندارند که حتی با هم سر عناد و دشمنی داشته یا لااقل در دو سر طیف سیاستورزی قرار گرفتهاند.
از سوی دیگر، در نبود هرگونه مدل و استراتژی توسعه، اغلب سیاستمداران، سیاستگذاران و روشنفکران ایرانی، اخذ تکنیک از دنیای غرب و بهکارگیری ابزارهای فناورانه را برای توسعه، کافی و وافی میدانند. در این خصوص، سخنان کسانی مثل جلال آلاحمد هنوز نقش محوری را بازی میکنند. او در این مقال میگوید: ما وقتی ماشین را داشتیم، یعنی ساختیم، دیگری نیازی به سوغات آن نیست تا به مقدمات و مقارناتش باشد! جلال در این جمله، برای رفع عقبماندگی، آشنایی با ماشین یعنی علوم و تکنولوژی را کافی میداند. از نگاه او با حضور این بخش از مقدمات ماشین، لزومی به فراگیری و توجه به مبانی فکری و فلسفی آن (مقارنات آن) نیست.
به دیگر سخن، جلال معتقد به امکان جداسازی علوم، تکنولوژی و پیشرفتهای فنی جهان مدرن از مبانی فکری انسان مدرن و ساختن جامعهای پیشرفته با این تکنولوژی و بر مبنای ارزشهای سنتی جامعه است. این اندیشه را میتوان هسته مرکزی تفکرات بخش اعظم سیاستمداران و روشنفکران ایران، از چپ تا راست دانست. نتیجه این تفکر محوری، جداسازی کالبد توسعه از روح آن است. این در حالی است که محور توسعه، روح آن یعنی مبانی فکری و فلسفی آن است. شاید به جرات بتوان مدعی شد که به دلیل غلبه همین اندیشه محوری بر تفکرات سیاسیون ایران است که دولتها، از رضاشاه تاکنون، همچنان در کوه و کمر سرگردان ساختن جاده و سد هستند! که به نوعی فرار از پذیرش یک مدل توسعه همراه با مقارنات آن است!
گریز و سر باز زدن حاکمیت از پذیرش و ارائه هر نوع مدلی برای توسعه، دو نتیجه بسیار خطرناک در پی دارد؛ نخست کمیتزدایی کردن و فرار از هر نوع خطکش و معیاری است که سرانجام بتوان در روز آزمون، تقصیر همه شکستها را به گردن یک عامل موهوم انداخت و دوم و خطرناکتر از اولی که خود شاید مولود همان باشد، ظهور سیاستمداران پوپولیستی است که سراب ناکجاآباد را بهشت موعود توصیف میکنند.
مرز پوپولیسم
دموکراسی و پوپولیسم هر دو از اصل نظری حمایت و رجوع به مردم، پیروی میکنند و آن را شعار خود قرار میدهند. از این منظر، فصل مشترک دموکراسی و پوپولیسم، اظهار حمایت از حقوق مردم است. اما عنصر شاخص پوپولیسم، گفتمان پوپولیستی است. تفاوت محوری گفتمان دموکراسی و پوپولیسم را میتوان در دو محور اصلی یافت؛ نخست نخبهستیزی پوپولیسم و دوم، ضدپلورالیسم بودن آن. پوپولیستها برخلاف عنصر محوری گفتمان دموکراسی، یعنی تکثر و پذیرش تکثر، خود را تنها نمایندگان واقعی مردم خطاب میکنند که با ذات تکثرگرایانه دموکراسی اعم از تکثر در حوزه اقتصاد تا سیاست و فرهنگ، در تضاد آشکار است.
ایجاد یک جامعه یکدست و همگن؛ دیگرانی که متعلق به این همگنی یکدستشده نیستند، اساساً مردم و عضو جامعه نیستند که در تضاد آشکار با روح تکثرگرای دموکراسی است و انکار پیچیدگی و تنوع گروههای اجتماعی درون آن، دو ویژگی عمده گفتمان پوپولیسم است که آن را از گفتمان دموکراسی، جدا میکند. در حالی که پوپولیسم در پی یکدست کردن جامعه، نفی پیچیدگیها و سادهسازی روابط درون آن است، دموکراسی در واقع چیزی نیست جز به رسمیت شناخته شدن پلورالیسم ذاتی جامعه و ایجاد ائتلافهای کوتاهمدت و بلندمدت برای ایجاد یک حکومت مبتنی بر خواست مردم در یک دوره مشخص. و این یعنی؛ یکدستی، همگنی یا تلاش در مسیر یکدستسازی و همگنسازی در تضاد آشکار قرار گرفتن با روح دموکراسی لیبرال.
به یک بیان ساده، مرز میان پوپولیسم و دموکراسی را میتوان اینگونه تمایز داد؛ دموکراسی لیبرال، علاوه بر احترام به حق مالکیت و به تبع آن، حاکمیت مردم، دست به تشکیل نهادهایی برای حفاظت از حقوق فردی مردم از قبیل حق آزادی بیان و دفاع از حقوق اقلیتها میزند چراکه عنصر محوری دموکراسی لیبرال چیزی نیست جز فردگرایی و به رسمیت شناختن تفاوت میان فردفرد افراد و حق پیگیری منافع شخصی هر کس در چارچوب حقوق مالکیت خود که به بیان جان لاک، غایت دولت به نمایندگی از مردم، صیانت از حقوق مالکیت است. اما پوپولیسم گرچه با دموکراسی و سازوکارهای آن سازگار است، با ارزشهای لیبرال که همان روح دموکراسی هستند سر ناسازگاری و مغایرت بنیادی دارد؛ رد و نفی حقوق اقلیتها به دلیل باور به این عقید که هیچ نیرویی نباید در برابر اراده عمومی بایستد! اما اراده عمومی چیست و چه کسی نمایندگی این اراده عمومی را برعهده گرفته و با چه سازوکاری، نقطه مقابل دموکراسی است. این همان نقطه گنگ و مبهم پوپولیسم است که از قضا هیچ علاقهای ندارد که پرونده آن در افکار عمومی و نزد همان اراده عمومی که مدعی است خود تنها و تنها نماینده آن است، گشوده شود. مرز دموکراسی و پوپولیسم را باید در تلاش دموکراسی لیبرال برای نهادسازی در جهت صیانت از روح لیبرالیسم (فردگرایی، پلورالیسم، آزادی و...) و تلاش عامدانه پوپولیسم برای برانداختن این نهادها عنوان کرد.