از چین بیاموزیم!
نگاهی متفاوت به برنامه 25 ساله همکاریهای مشترک بین ایران و چین
اگر از هر ایرانی پرسیده شود که تصویر آنها از کشور چین چیست، به احتمال زیاد با دو واژه «ارزان» و «بنجل» مواجه خواهید شد (البته با این نرخ ارز، جنس چینی هم دیگر ارزان نیست!). این تصویر هم بیدلیل نیست. بازار ایران پر است از اجناس ارزان و بیکیفیت چینی. به همین دلیل است که وقتی ایرانیان به اقتصادهای توسعهیافته از جمله اروپا و آمریکا سفر میکنند و با اجناس چینی باکیفیت و گران مواجه میشوند، مدتی طول میکشد تا بتوانند تصویر گذشته خود را از چین پاک کرده و تصویر جدیدی از آن بازسازی کنند. در حقیقت چین هم کالای بیکیفیت و ارزان تولید میکند و هم کالای باکیفیت و گران. این انتخاب شماست که کدام را ببرید! بازرگان ایرانی میتواند به دلیل قدرت خرید پایین مردم ایران و طمع افزایش سود خود، جنس بیکیفیت چینی را به بازار ایران سرازیر کند یا میتواند مانند بسیاری از کشورهای توسعهیافته از موضع قدرت برخورد کرده و در ازای پول کافی، برای مشتری خود کیفیت، خدمات پس از فروش و مسوولیتپذیری از طرف چینی بخواهد. در حال حاضر، اکثر برندهای صنعتی و تولیدی قدیمی کشورهای توسعهیافته، دیگر کمتر در کشورهای خود کارخانه تولیدی دارند. نهایتاً روی کالای تولیدشده برچسبی زده شده است که نشان میدهد طراحی محصول توسط آن شرکت صاحب برند اصلی انجام شده اما تولید کالا با کیفیت تضمینشده در چین انجام شده است.
از این منظر میتوان به برنامه 25ساله همکاریهای مشترک بین ایران و چین پرداخت. فارغ از جزئیات این توافق و فارغ از هدف اصلی سیاستمداران ایرانی از مطرح کردن پیشنویس این توافقنامه در این مقطع زمانی، به عقیده نگارنده مهمترین پیشنیاز این توافقنامه این است که ما «از چین بیاموزیم». البته این موضوعی است که شاید بتوان در مورد آن کتابها نوشت و نیازمند تحقیق جامع و فراتر از یک مقاله کوتاه است. اما به عقیده نگارنده سه درس اساسی را باید از چین آموخت.
دگردیسی استراتژیهای کشوری انقلابی
چین قبل از دهه 1970 میلادی کشوری انقلابی، کمونیستی و ضدنظام سرمایهداری بود. اما فرهنگ چین پر از نمادهایی است که همگی دلالت به ستایش ثروت و ثروتاندوزی دارند و به نظر میرسد که نگاه کمونیستی و ضدسرمایهداری حداقل به این فرهنگ و مردم نمیآید. به همین دلیل است که در دگردیسی عمیقی که شاید ریشه در همین خلقوخوی ثروتدوست مردم این کشور دارد، چین کمونیسم را، بهجز نامش، به کناری نهاد و اهداف توسعهطلبانه خود را دقیقاً از طریق احترام به قوانین سرمایهداری و از طریق ساخت رابطه اقتصادی با ابرقدرتهای دنیا از جمله آمریکا دنبال کرد. البته که برای رسیدن به این جایگاه جدید اقتصادی در دنیا، برای چینیها فرش قرمز پهن نشده بود و این مسیر افتوخیزهای زیادی داشته است. اما در نهایت چینیها نشان دادند که با برنامه به سراغ دنیا آمدهاند و در رسیدن به اهداف خود نیز استادانه عمل کردند. چینیها با آمیختن سیاست اقتصادی با سیاست خارجی مبتنی بر مدارا و مصالحه، دنیا را به آرامی با سرمایهگذاریهای خارجی و صادرات خود فتح کردند و زمانی غرب متوجه وسعت نفوذ چین شد، که دیگر دیر شده بود! حذف چین از زندگی روزمره مردم دنیا، بهخصوص مردم آمریکا، با برخوردهای قهری و تحریم نیز ممکن نیست. با وجود همه تفاوتهای دموگرافی و جغرافیایی و نیز تفاوت ماهیت نظامهای سیاسی ایران و چین، تغییر هوشمندانه استراتژیهای یک کشور انقلابی و تحت سیطره تفکرات چپی برای دستیابی به اهداف بلندپروازانه ملیاش و نیل به این اهداف، میتواند چراغ راهی برای ایران باشد.
تکصدایی
حال که قرار است در توافقنامه جامعی، رابطه استراتژیک اقتصادی با چین آغاز شود، لازم است که قبل از آن طرف ایرانی خود بداند که چه میخواهد و آیا چین با این مشخصات امروزی میتواند آنچه ما میخواهیم را به ما بدهد؟ اساساً ما فرهنگ و زبان این مردم را چقدر میشناسیم و آیا قادریم با درک عمیق و شناخت، با آنها ارتباط برقرار کنیم؟ سفارتخانه ما در چین آیا کلبهای خاموش، بیاختیار، خنثی و بیصداست یا متناسب با خواست یک رابطه استراتژیک و عمیق 25ساله، سفارتخانهای بزرگ، مملو از کارشناسان مسلط به زبان و اقتصاد و سیاست و فرهنگ چین و نیز محملی برای رفتوآمد افراد سیاسی و اقتصادی بانفوذ چینی و غیرچینی است؟ جای تاسف است که به یاد بیاوریم در اوج تحریمهای اخیر آمریکا، سفارت ایران در چین، ماهها بلاتکلیف و بدون سفیر بود. اگر این را با نقش فعال سفیر چین در ایران و سفرای چین در کشورهای دیگر قیاس کنیم، میتوان به سادگی پی برد که کدام کشور میداند از طرف مقابل خود چه میخواهد و برای آن برنامه دارد و کدام کشور بیبرنامه وارد میدانی شده است که مقدمات اولیه آن را نیز فراهم نکرده است. شاید اساساً آن کشور نمیداند که چه میخواهد که مقدماتش را هم هیچگاه فراهم نکرده است!
یکی از شروط مهم تصمیمگیری در مورد خواستههای ایران از چین، تکصدایی و اجرای سیاستهای کلان کشور از مرجعی واحد است. در همین خصوص نیز چین الگوی مناسبی است. چین کشوری است که بهرغم اختلافات و شاخههای متعدد فکری درون حزب کمونیست، در اهداف کلان اقتصادی و سیاسی، دارای وحدت رویه و تکصدایی است. متاسفانه این مسالهای است که هنوز در ایران حل نشده است و اختلافات اساسی و بنیادی در سلایق و نظرات در خصوص کلیدیترین مسائل کشور میان مسوولان دیده میشود. مسائلی مثل همین توافقنامه با چین، رابطه با غرب، توسعه اقتصادی، پذیرش سرمایه خارجی و خیلی از مسائل مشابه هنوز در بدنه مدیریت کشور مورد توافق جمعی قرار نگرفتهاند به شکلی که برآیند مدیریت کشور در مسائل کلیدی در نوعی بلاتکلیفی و متاثر از تصمیمات قائم به فرد، خلقالساعه و یکشبه به سر میبرد. به همین دلیل است که رویه مدیریت کشور نه موافق توسعه اقتصادی به معنای رایج دنیا به نظر میرسد و نه مخالف آن! نه موافق توسعه رابطه با غرب به آن شکل چین است و نه مخالف آن! نه موافق سرمایهگذاری خارجی به معنای عام دنیاست و نه مخالف آن! بر خلاف برداشت معمول، بسیاری از رویههای جاری در کشور با رویههای رسمی نظام هم مغایرت دارد و حتی رهبری نیز در برابر برخی از این رویهها اعلام نارضایتی کردهاند. از اینرو جریانات سیاسی و صاحبان قدرت سیاسی در کشور، ابتدا باید بین خودشان به تفاهم برسند. اگر خود ندانیم چه میخواهیم و در هر زمان صدای متفاوتی از کشور به گوش برسد، سیاستگذاری لازم برای بهرهبرداری از روابط خارجی، چه با چین و چه با غیر از آن، شکل نخواهد گرفت، چنانچه تاکنون هم شکل نگرفته است.
عزمی ملی برای توسعه
توسعه اقتصادی چین و سیطره اقتصادی این کشور در دنیا ممکن نبوده است مگر با برنامهریزی کلان و خردمندانه سیاستمداران چینی و نیز تلاش و ممارست مردم این کشور در کنار انتقال تکنولوژیهای غربی. سیاستمداران چینی به جای آنکه بازار ناب و بزرگ خود را به محصولات ساختهشده شرکتها بدهند، کارخانهها به همراه تکنولوژی را به کشور خود آوردند. اما چین برای رسیدن به بلندپروازیهای خود به این نیز بسنده نکرده و هر از گاهی خبر از جاسوسی تکنولوژی چینیها بهخصوص از آمریکا به گوش میرسد. این رویهای است که خود آمریکا از قرن نوزدهم در برابر اروپا در پیش گرفت و با سرقت تکنولوژی از اروپا و توسعه صنعت در آمریکا، خود را به جایگاهی رساند که در بزنگاه جنگ جهانی دوم، رهبری اقتصاد جهان را به دست گرفت. گویی همین داستان در مورد چین در حال تکرار است.
پرواضح است که اجرای این سناریو محصول عملکردی هماهنگ در بلندمدت و در سطحی ملی است و نه محصول نگاه جزیرهای و مقطعی که شاخصه مدیریت توسعه در ایران است. اینکه سیاست خارجی و مدیریت اقتصاد کلان کشور با تولید و صنعتگر سر دوستی ندارد و به جای حمایت از تولید و صادرات، عملاً صادرات مواد خام و واردات کالای نهایی را تشویق میکند، آن مسیری نیست که کشورهای دلسوز منافع ملی خود طی کردهاند. درست است که ایران و چین از جهات مختلف با هم تفاوت دارند، اما مشخصات ایران و خواستههایش آنقدر در دنیای امروز غریب و منحصربهفرد نیستند که نتوان از کسی چیزی یاد گرفت و مسیر توسعه را طی نکرد.