خطای انگارهای
عملکرد متغیرهای اصلی، چشمانداز اقتصاد ایران را چگونه نشان میدهند؟
حال اقتصاد ایران، خوش نیست. اگر در گذشته میشد با تاخیر در انتشار آمار یا حتی کمی دستکاری، حقیقت را لاپوشانی کرد و جلوی دوربینها ژست گرفت، امروز از این ژستها هم کاری ساخته نیست. مردم این روزها، با گوشت و پوست و استخوان خود، این ناخوشی را بهوضوح لمس میکنند.
این ناخوشی البته مربوط به امروز و فردا نیست؛ درست از زمانی که نفت در اوایل دهه 50، جای پای خود را در اقتصاد ایران محکم کرد، حال متغیرهای کلان اقتصاد ایران هم رو به ناخوشی گذاشت، جایی که توهم نفت، جایگزین خلق ارزش در اقتصاد شد. چهل و سه سال پیش، اولین تکانه منفی روی تولید ناخالص داخلی نمایان شد، سال 1356، بعد از حدود دو دهه رشدهای چشمگیر که بعدها کشورهایی مانند چین در دهههای 1990 و 2000 میلادی توانستند به این رکوردها دست پیدا کنند، اقتصاد ایران، جز یکی دو سال در اوایل دهه 1360 خورشیدی، آن هم به مدد افزایش قیمت نفت، پیامد جنگ نفتکشها در خلیج فارس، تا پایان جنگ، هیچ رنگ رشد مثبت به خود ندید.
وقتی پایان جنگ، منابع درگیر در جنگ را آزاد کرد و به اقتصاد تزریق شد، چنان که معمای آهن-کره نیز آن را بهخوبی توضیح میدهد، یکی دو سال اواخر دهه 1360 و اوایل دهه 1370، رشدها چشمگیر و خیرهکننده بود. حتی تصور میشد موتور اقتصاد ایران، در حال زنده کردن نوستالژی روزهای طلایی خود در دهه 1340 است اما دریغ که دولت مستعجل بود.
سردرگمی ساختاری و نبود یک مدل منسجم و اصولاً هیچانگارهای که بتوان نام مدل و تئوری را بر آن نهاد، باری به هر جهت حرکت کردن و البته، خطای پارادایمیک، اقتصاد ایران را وارد دالانی کرد که از فردای آن تکانه منفی در سال 1356 تا پایان سال 1398، به مدت 43 سال، رشد اقتصاد ایران بهطور متوسط سالانه تنها 38 /1 درصد بوده است! برای کشوری که نرخ رشد جمعیت آن طی این دوره همین حولوحوش بوده، این یعنی درجا زدن در تولید ناخالص داخلی سرانه! آمارهای رسمی هم نشان میدهد درآمد سرانه مردم ایران به قیمت واقعی، طی این دوره، تقریباً ثابت مانده است و چنانچه پیشبینی سازمانهای بینالمللی از رشد اقتصادی سال جاری را هم به آن اضافه کنیم، چشمانداز بهغایت ناخوشایندتر خواهد بود.
اگر وضعیت رشد تولید ناخالص داخلی، یکی از چهارگانه متغیرهای کلان اقتصاد که میتوان با آن خوشی یا ناخوشی یک اقتصاد را تحلیل کرد، چنین باشد، آن سه دیگر، تورم، بیکاری و ثبات، وضعی بهتر از این یکی نداشته و چشمانداز آنها نیز ناخوشی ارزیابی میشود. میانگین نرخ تورم حول 20 درصد طی این 43 سال، همراه با وخیم شدن آن بهویژه طی دو سال اخیر، در کنار رشد بیقاعده نقدینگی که آتش تنور آن را مشتعل نگه میدارد، فشارهایی سخت جانفرسا را بهویژه به طبقات متوسط و پایین درآمدی وارد آورده است.
سومی، یعنی نرخ بیکاری هم، بهویژه برای گروههای جوان، وضعیتش ناخوش است. وقتی رشد بلندمدت اقتصاد، سالانه 38 /1 درصد باشد، نرخ بیکاری که رابطه مستقیم با آن دارد، نمیتواند در وضعیت مناسبی قرار گیرد. ضمن آنکه، با این رشد، حتی اگر نرخ بیکاری در یک دامنه قابل تحمل هم باشد، این به مفهوم بیگاری برای نیروی کار است! کار میکند اما درآمد آن کفاف هزینههای یک زندگی سطح متوسط را نمیدهد.
این سه متغیر کلان، اما با نوسان بالا هم دست به گریبان هستند. این چهارمی یعنی ثبات، به پدیده نااطمینانی (Uncertainty) دامن میزند، پدیدهای که سرمایهگذاری در تولید و خلق ارزش اقتصادی را فراری میدهد که کیمیای نایاب اقتصاد ایران است بهویژه این سالها که فضای روابط بینالملل هم بهگونهای پیش رفته که عملاً هر سرمایهای را فراری میدهد.
درحالیکه سهم تشکیل سرمایه ثابت ناخالص داخلی از کل تولید ناخالص داخلی کشور طی دهههای 50 تا 80 خورشیدی، بهطور متوسط حدود 30 درصد بوده، این سهم طی هشت سال گذشته به شکل معنیداری از 27 درصد در سال 1390 به 15 درصد در دو سه سال اخیر، کاهش یافته است. برای اقتصاد ایران که نه بر پایه خلاقیت و نوآوری که متکی به تشکیل سرمایه ثابت است، این یعنی چشمانداز تولید هر روز رو به افول است. سهم تشکیل سرمایه ثابت ناخالص داخلی از کل تولید ناخالص داخلی طی این هشت سال تقریباً نصف شده است و لاجرم، برای اقتصادی که وقتی این شاخص حدود 30 درصد بود، محصول آن، رشدهایی ناچیز کمتر از دو درصد بلندمدت بوده، این رقم حتی کفاف جایگزینی استهلاک سرمایه را نمیدهد چه رسد به اینکه انتظار رشد از آن داشته باشیم.
گذشته، حال و چشمانداز آینده؛ مرور دو مورد اول، ما را در مقابل یک پرسش بزرگ قرار میدهد: آیا با این پیشینه و شرایطی که امروز بر اقتصاد ایران حاکم شده، میتوان چشماندازی قابل اتکا برای آن ترسیم کرد؟
اگر بگوییم پاسخ مثبت به این پرسش، خوشبینی است، گزاف گفتهایم! پاسخ مثبت با وجود ساختارهای حاکم بر شیوه سیاستگذاری در اقتصاد ایران، به توهم تنه میزند تا خوشبینی!
سیاستگذاری اما خودش معلول انگارههای ذهنی است. سیاستگذاری، پدیدهای قائم به ذات نیست. این پارادایمهای حاکم بر ذهن سیاستگذاران است که در گام اول، اهداف آنها را شکل میدهد و در گام بعدی، سیاستها برای نیل به آن اهداف و چارچوبهای ذهنی طراحی میشوند. اگر آنگاه خطا باشد، هدفگذاری و سیاستگذاری، اگر درست تدوین شود، محصول تصادف است و نه یک برونداد سیستماتیک. بروندادی هم که منطبق بر یک سیستم ذهنی نباشد، روزی ممکن است در اثر تصادف رخ دهد، روز دیگر خلاف آن، و این میشود که اینهمه نوسان در متغیرهای کلان اقتصاد ایران را شاهدیم.
«بخش زیادی از جامعه اجارهنشین هستند و هزینه اجاره مسکن در سبد هزینه خانوار اهمیت فراوانی دارد. دولت قطعاً برای مهار رشد اجارهبهای مسکن تصمیمات لازم را اتخاذ خواهد کرد که البته ممکن است با اصول اقتصاد سازگار نباشد، اما دولت نمیتواند این موضوع را نادیده بگیرد و به اقشار ضعیف جامعه بگوید که ناچار هستید خانهای کوچکتر انتخاب یا به حاشیه شهر مهاجرت کنید.»
به چیدمان این جملات خوب دقت کنیم:
هزینه اجاره مسکن در سبد خانوار، بااهمیت است.
دولت باید تصمیمی اتخاذ کند.
این تصمیمات ممکن است با اصول اقتصاد ناسازگار باشند.
دولت نمیتواند دست روی دست بگذارد.
هزینه اجاره، در همه جای دنیا، نقش پررنگی در سبد خانوار دارد؛ بلااستثنا! اما دولتها در دنیا برای تحملپذیر کردن این هزینه چه میکنند؟ تصمیماتی اتخاذ میکنند که با اصول اقتصاد، ناسازگار باشد!؟ مگر جز این است که داریم در مورد اقتصاد خانوار و نقش هزینه مسکن در آن سخن میگوییم؟ چگونه ممکن است در یک حوزه علمی، برای جلوگیری از تبعات منفی یک پدیده، تصمیماتی اتخاذ کنیم که با اصول آن حوزه علمی، ناسازگار باشد؟
اگر همان راهی را میرویم که همیشه رفتهایم، به همانجایی میرسیم که همیشه رسیدهایم! اصولاً آیا جز این است که رسیدن به نقطه اکنون که همین قلم هزینه اجاره در سبد بودجه خانوار و ایضاً سایر اقلام هزینهای را از آستانه تحمل فراتر برده، محصول اتخاذ تصمیماتی است که با اصول اقتصاد ناسازگار بودهاند!؟
خطای انگارهای، خطای سیاستگذاری را در پی داشته که وضعیت فراتر از آستانه تحمل را ایجاد کرده اما همین خطای انگارهای، اصلاح آن خطا را در اتخاذ سیاستهای اشتباه به همان شیوه پیشین، جستوجو میکند؛ دومینویی از خطاهای مکرر! در چنین انگارهای، غیرممکن است برونرفت از بحران خودساخته!
با همان سطح تفکری که مشکلات را به وجود آوردهاند، ممکن نیست بتوان بر آن مشکلات فائق آمد!
این جمله آخر از آلبرت اینشتین را قاب کنیم، نه پشت سرمان که درست جلوی چشمانمان قرار دهیم.