نقص نظام تدبیر
چقدر ظرفیت گذار از شرایط موجود را داریم؟
«... مگر جمعیت و حاصلخیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا کمتر است؟ یا آفتاب که قبل از رسیدن به شما به ما میتابد تاثیرات مفیدش در سر ما کمتر از شماست؟ آیا خدایی که مراحمش بر جمیع ذرات عالم یکسان است خواسته شما را بر ما برتری دهد؟ گمان نمیکنم! اجنبی حرف بزن! بگو من چه باید بکنم که ایرانیان را هوشیار کنم!» این نقلِ واگویهای از عباس میرزا از زبان موسیو ژوبر، سفیر وقت فرانسه در ایران است.
«... مگر جمعیت و حاصلخیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا کمتر است؟ یا آفتاب که قبل از رسیدن به شما به ما میتابد تاثیرات مفیدش در سر ما کمتر از شماست؟ آیا خدایی که مراحمش بر جمیع ذرات عالم یکسان است خواسته شما را بر ما برتری دهد؟ گمان نمیکنم! اجنبی حرف بزن! بگو من چه باید بکنم که ایرانیان را هوشیار کنم!»
این نقلِ واگویهای از عباس میرزا از زبان موسیو ژوبر، سفیر وقت فرانسه در ایران است. فارغ از صحت و سقم اصل ماجرا و اینکه عباس میرزا واقعاً چنین جملاتی را بر زبان رانده، به نظر میرسد دور از واقع نباشد اگر مدعی شویم اغلب ما، لااقل یکبار هم که شده، چنین جملاتی بر ذهن و زبانمان جاری شده باشد. پرسشهایی که گویا بیش از 150 سال است همچنان به قوت خود باقیاند، یعنی درست از زمانی که ما ایرانیان به عینه دیدیم که سختافزارمان از رقبا، عقب مانده است.
اگر فرض را بر صحت این جملات بگذاریم، که عملاً هم گمان نمیرود تفاوتی در اصل ماجرا داشته باشد چرا که اگر هم عباس میرزا چنین نگفته باشد، ما سالهاست در حال واگو کردن این جملاتیم؛ عباس میرزا، با آنکه در ابتدا به سختافزار اشاره دارد، اما علت مساله را در عقبماندگی سختافزاری جستوجو نمیکند! همین که در انتها میگوید؛ گمان نمیکنم! یعنی او تمام پرسشهای پاسخگون خود را رد میکند و به آنها پاسخ منفی میدهد!
جوامع شرق و غرب، تا همین سه قرن پیش، چیز خاصی برای برتری یافتن بر دیگری در چنته نداشتند، توازن قوا در اوراسیا، یک توازن قوای شکننده و نسبتاً برابر بود، روزی شرق بر غرب و روزی غرب بر شرق مستولی میشد و روزهای بسیاری هم، منازعه و تعامل، بینتیجه میماند. اما گویا یک حادثه عمیق، حوالی سه قرن پیش در بخش غربی اروپا رخ داد که به سرعت این توازن را بر هم زد. این حادثه، تاریخی و سرنوشتساز بود. به نظر میرسد عباس میرزا، بر این موضوع به خوبی واقف شده بود و به همین دلیل ذهنش در جستوجوی علل نرمافزاری شکستهای پیاپی و عقبماندگیهای ساختاری که به گمانش، به نوعی نهادینه و معنیدار شده، دست به کنکاش میزند.
این در حالی است که بیش از 150 سال پس از عباس میرزا، اغلب سیاستمداران، سیاستگذاران و روشنفکران ایرانی، اخذ تکنیک از دنیای غرب و بهکارگیری ابزارهای فناورانه را برای توسعه، کافی و وافی میدانند در این خصوص، سخنان کسانی مثل جلال آلاحمد هنوز نقش محوری را بازی میکنند. او در این مقال میگوید: ما وقتی ماشین را داشتیم، یعنی ساختیم، دیگر نیازی به سوغات آن نیست تا به مقدمات و مقارناتش باشد! جلال در این جمله، برای رفع عقبماندگی، آشنایی با ماشین یعنی علوم و تکنولوژی را کافی میداند. از نگاه او با حضور این بخش از مقدمات ماشین، لزومی به فراگیری و توجه به مبانی فکری و فلسفی آن (مقارنات آن) نیست. به دیگر سخن، نحلهای که جلال آن را نمایندگی میکند و هنوز هم طرفداران پروپاقرصی در ایران دارد، معتقد به امکان جداسازی علوم، تکنولوژی و پیشرفتهای فنی جهان مدرن از مبانی فکری انسانِ مدرن و ساختن جامعهای پیشرفته با این تکنولوژی و بر مبنای ارزشهای سنتی جامعه است. این اندیشه را میتوان هسته مرکزی تفکرات بخش اعظم سیاستمداران و روشنفکران ایران، از چپ تا راست و از مذهبی تا غیرمذهبی دانست. نتیجه این تفکر محوری، جداسازی کالبد توسعه از روح آن است. این در حالی است که محور توسعه، روح آن یعنی مبانی فکری و فلسفی آن است. شاید به جرات بتوان مدعی شد که به دلیل غلبه همین اندیشه محوری بر تفکرات سیاسیون ایران است که دولتها، از رضاشاه تاکنون، همچنان در کوه و کمر سرگردان ساختن جاده و سد هستند که به نوعی فرار از پذیرش یک مدل توسعه همراه با مقارنات آن است!
نمودار 1، دقیقاً همان شاهدی است که از غیب میرسد؛ تولید ناخالص داخلی سرانه سه کشور چین، کره جنوبی و ایران، همراه با برخی مهمترین حوادث سیاسی رخ داده از سال 1960 تا 2017 را میتوان به اجمال در این نمودار مرور کرد:
♦ تولید ناخالص سرانه چین از سال 1962 تا 1976 یعنی سال مرگ مائو، با متوسط رشد سالانه 9 /1 درصد از 192 دلار به 263 دلار افزایش پیدا کرد.
♦ مائو در سال 1976 درگذشت اما اسلافش، راه او را ادامه ندادند و در حوزه اقتصاد، یک گسست پارادایمی میان او و اسلافش پدیدار شد که تاکنون نیز ادامه داشته است. از این سال به بعد، تولید ناخالص سرانه داخلی چین با متوسط رشد سالانه 6 /8 درصد، از 279 دلار در سال 1977 به 7308 دلار در سال 2017 افزایش یافت. به این ترتیب بود که چین با چنین نرخ رشدی، از ابتدای هزاره سوم، به دومین اقتصاد بزرگ دنیا بدل شد و جای ژاپن را اشغال کرد. همزمان با آنکه، بزرگترین نهضت فقرزدایی در طول تاریخ جهان طی 30 سال گذشته در چین رخ داده و بنابر آمارهای رسمی صندوق بینالمللی پول، بیش از 700 میلیون نفر طی این مدت از دام و چرخه رذالت فقر، نجات یافتند.
♦ در سال 1962، ژنرال پارک در کره جنوبی به قدرت رسید. او برنامههای توسعهای بازارمحور خود را ابتدا در قالب استراتژی جایگزینی واردات (به صورت محدود و کنترلشده) آغاز کرد و به آرامی آن را به استراتژی توسعه صادرات و نگاه برونگرا به اقتصاد تغییر داد، البته با چاشنی اقتدارگرایی و سرکوب معترضان!
♦ تولید ناخالص سرانه داخلی کره طی دوره حکمرانی او با متوسط رشد سالانه 4 /7 درصد از 944 دلار در سال 1962 به 2963 دلار در سال 1976 افزایش یافت. این یعنی به طور متوسط هر 10 سال تولید ناخالص سرانه کره جنوبی دو برابر شده است یا به عبارتی در دوره حکومت او، تولید ناخالص سرانه کره به 2 /3 برابر مقدار پیشین افزایش یافت.
♦ در 1976، ژنرال پارک توسط معاونش در جلسه هیات دولت، ترور شد. این ترور گرچه حاکم را تغییر داد، اما شیفت پارادایمی در رویکرد اقتصادی به وجود نیاورد. به عبارت دیگر، نظامیان حاکم پس از ژنرال پارک، با اصلاحاتی، مسیر او را با جدیت بیشتر ادامه دادند که این روند تا اواخر دهه 80 میلادی ادامه داشت. طی این دوره، تولید ناخالص سرانه داخلی کره با متوسط رشد سالانه هفت درصد، از 3275 دلار در سال 1977 به 8465 دلار در سال 1990 افزایش یافت.
♦ اعتراضاتی که به ویژه از میانه دهه 80 میلادی با محوریت اعتراضات دانشجویی آغاز شده بود، سرانجام سیستم سیاسی کره جنوبی را وادار به عقبنشینی کرد. کره جنوبی از ابتدای دهه 90 میلادی، دست به اصلاحات سیاسی عمیقی زد و راه برای دموکراتیزه شدن فضای سیاسی این کشور هموار شد. تولید ناخالص داخلی سرانه این کشور با متوسط رشد 1 /4 درصد از 9249 دلار به 25459 دلار در سال 2017 افزایش یافت.
♦ شیفت پارادایم کره را میتوان تغییرات بنیادین در حوزه سیاسی برشمرد. این شیفت زمانی حادث شد که کره جنوبی یکی از چهار ببر آسیا لقب گرفته بود. این شیفت پارادایم از سمت اقتدارگرایی سیاسی به دموکراسی، به آرامی، بدون کمترین خونریزی و نیز بدون شیفت پارادایم اقتصادی حادث شد.
♦ تولید ناخالص سرانه داخلی در ایران از 2981 دلار در سال 1960 (1338)، با متوسط رشد سالانه هشت درصد، به 10267 دلار در اوج خود در سال 1976 (1355) افزایش یافت. پس از این سال، وضعیت اقتصاد ایران رو به وخامت گذاشت.
♦ از این سال به بعد، تا سال 1988 (1367) تولید ناخالص داخلی سرانه به طور مرتب نزولی بود و با نرخ رشد سالانه منفی 1 /6 درصد به 3640 دلار کاهش یافت، یعنی تقریباً به یکسوم مقدارش در اوج یا 45 درصد آن، یعنی کمتر از نصف آن در سال پایانی حکومت پهلوی. با پایان جنگ و از سال 1989 (1369) تا سال 2017 (1396)، با رشد سالانه یک درصد، به 6952 دلار افزایش یافته است که عمده این رشد نیز طی سه سال پس از جنگ و ناشی از آزاد شدن منابع درگیر جنگ بود.
هر دو این کشورها؛ چین و کره جنوبی، در سال آغازین این بررسی، تولید ناخالص داخلی سرانهای به مراتب پایینتر از ایران داشتند؛ تولید ناخالص داخلی سرانه ایران در سال 1960 (1339)، 5 /15 برابر چین و 2 /3 برابر کره جنوبی بود. کره جنوبی در سال 1984 (1363) و چین در سال 2014 (1393) از ایران پیشی گرفتند. امروز در واپسین روزهای سال 2019، تولید ناخالص داخلی سرانه کره جنوبی به چهار برابر و تولید ناخالص داخلی سرانه چین، به 25 /1 برابر تولید ناخالص داخلی ایران فزونی یافته است و این دقیقاً همان معجزهای است که تغییر نرمافزار خلق میکند، یعنی درست همان چیزی که تفکرات مبتنی بر آنچه کسانی مانند جلال آلاحمد میگویند، که میخواهند مقدمات و مقارنات توسعه، یعنی روح آن را از کالبدش بگیرند!
با این تفاصیل، بازگردیم به پرسش آغازین؛ آیا ما ظرفیت گذار از وضعیت موجود را داریم!؟
این پرسش در گام اول میگوید که ما در وضعیت مناسبی نیستیم که بررسی پیشین نشان داد، آنچه موجب بروز این وضعیت نامناسب شده، همانا مشکل نرمافزاری یا مشکل ذهنیت و پارادایم حاکم بر ذهن ماست. به راحتی میتوان نشان داد که ما منابع فیزیکی و انسانی لازم برای تغییر این وضعیت را در اختیار داریم اما آنچه موجب این پسرفت و سپس توقف طولانی شده، تسلط یک نرمافزار دارای باگها و اشتباهات کشنده بر سختافزار موجود است (آن هم اگر واقعاً آن را خطا تصور کنیم و نه یک تورش عمدی، چه تکرار آن، فرضیه خطای سهوی را مردود میکند). این نرمافزار هم البته بر ذهن و روح دولتمردان ما، که درست همانهایی هستند که باید شیفت پارادایم نظام تدبیر ما را رهبری کنند، سایه افکنده است. به عبارت سادهتر، امکان برونرفت از این وضعیت، که از عالیترین مقامات سیاسی کشور تا مردم عادی بر نامناسب بودن و حتی وخامت آن اذعان دارند، تنها در صورتی میسر و در دسترس است که آنچه موجب این وضعیت شده، تغییر کند! این یعنی، تا وقتی علت وجود دارد، مبارزه با معلول، زحمتِ خود و دیگران داشتن است!
بررسی روند تشکیل سرمایه ثابت ناخالص داخلی، یعنی همان چیزی که بعد سختافزاری ظرفیت برونرفت را میسازد؛ نشان میدهد که طی چهار دهه گذشته، اقتصاد ایران دارای یکی از بالاترین نرخهای سرمایهگذاری به نسبت تولید ناخالص داخلی بوده است (متوسط سالانه 5 /27 درصد از سال 1358 تا 1396) اما ماحصل آن، متوسط رشد سالانه تولید ناخالص داخلی کمتر از دو درصد بوده است. این یعنی، نرمافزار به شدت منابع را اتلاف میکند در حالی که همین دو کشور نمونه و سایر کشورها، با نرخهایی به مراتب پایینتر، به نتایج بسیار درخشانی نائل شدهاند. بررسی روند تشکیل سرمایه ثابت ناخالص داخلی البته یک حقیقت دیگر را هم برملا میکند؛ طی یک دهه گذشته، این نرخ به سرعت در حال کاهش است و به ارقام نگرانکننده رسیده است. در حالی که در دهه 80 خورشیدی نرخ آن همواره بالای 30 درصد بوده، طی چند سال گذشته به زیر 20 درصد کاهش یافته است؛ این یعنی، نرمافزار در حال امحای سختافزار و مستهلک کردن آن است به ویژه در بخش صنعت که در حال واگذاری هرچه بیشتر سهم خود به بخش ساختمان است؛ سهم تشکیل سرمایه ثابت ناخالص در ماشینآلات در سالهای اخیر به حدود 30 درصد کل تشکیل سرمایه ثابت ناخالص کاهش یافته در حالی که طی شش دهه گذشته، همواره بالای 40 درصد و گاه بالای 50 درصد بوده است؛ مفهوم ساده این تغییر، افزایش سرعت صنعتزدایی شدن اقتصاد و نیز، کاهش امکان و ظرفیت ادامه همان نرخ رشد متوسط سالانه دو درصد طی سالهای آینده است.
گام دوم اما یک پرسش دشوارتر پیش روی ما قرار میدهد؛ آیا واقعاً دولتمردان ما نمیدانند یا میدانند اما خود را به ندانستن میزنند یا میدانند و آن میکنند که نباید!؟
برای گریز از پاسخهای دشوار، سری به دو مقطع میزنیم که نقش اول آن را یک نفر بازی کرد؛ حسن روحانی رئیسجمهور ایران!
مقطع اول؛ روزهای تبلیغات انتخابات ریاستجمهوری سال 1392؛ جایی که حسن روحانی، به زبان کارشناسانه، سیاستهای ارزی دولت پیشین و میخکوب کردنش را، آن هم زمانی که موتور محرک و بستر جهش نرخ ارز، سالها بود که روشن مانده بود، به درستی به زیر تیغ نقد کشاند. روحانی در آن مقطع، نقل به مضمون اشاره کرد که وقتی علت جهش قیمت ارز، یعنی سیاستهای پولی انبساطی روشن باشد، جهش نرخ ارز اجتنابناپذیر است و از اینرو، دستور ایست صادر کردن برای نرخ ارز در این بستر، تنها نتیجهاش رانت و فساد است! روحانی خیلی دقیق و موشکافانه و مبتنی بر اصول پذیرفتهشده علمی در محافل علمی معتبر دنیا، این موضوع را بیان کرد.
مقطع دوم؛ وقتی روحانی بر صندلی ریاستجمهوری تکیه زد، انتظار میرفت همانگونه و با همان دقت، در علت و موتور این چرخه فسادآلود مداقه کند. از کسی که با چنان لحنی به سیاستهای دولت پیشین تاخت، جز این انتظار نمیرفت. اما او دقیقاً همان کاری را ادامه داد که خود منتقدش بود! بیهیچ کم و کاستی و دقیقاً به همان شیوه اسلاف خود؛ نه کمتر و نه بیشتر. موتور نقدینگی همچنان روشن بود و رئیسجمهور پاسخ منتقدان را اینگونه حواله کرد که اقتصاد آن چیزی نیست که در کلاسهای دانشگاهی به دانشجویان میآموزند! یا للعجب؛ مگر جناب رئیسجمهور بر مبنای متونی غیر از آنچه در دانشگاهها میآموزند چند سال پیش، به نقد سیاستهای دولت پیشین نشسته بود که اکنون کل ماجرا را کن فیکون میکند!؟ آیا واقعاً رئیسجمهور تصور میکرد نقدینگی خلقشده در دولت ایشان، رفتار مودبانهتری نسبت به نقدینگی خلقشده در دولت سلفش خواهد داشت!؟ یک بچه مودب و سر به راه!
روز واقعه هم که فرارسید، ایشان نیز درست همان خطایی را مرتکب شد که یکی از محورهای اصلی انتقاداتش به دولت پیشین بود! معاون اولش را جلوی دوربین فرستاد تا دستور ایست را به دلار ابلاغ کند؛ درست همان نمایشی که حدوداً شش سال پیش از آن و توسط رئیسکل بانک مرکزی وقت و البته به دستور رئیسش، محمود احمدینژاد صورت گرفت.
اگر محمدرضا رحیمی، جمشید بسمالله را بر چهارپایه اتهام نشاند که اوست که نرخ تعیین میکند؛ معاون اول حسن روحانی، یک سال و نیم پس از آن شب؛ نه اقتصاد، که امنیت را بهانه آن تصمیم عنوان کرد! (در مقالات پیشین هفتهنامه تجارت فردا، به طور مفصل این توجیه معاون اول رئیسجمهور را تحلیل کردهام و نشان دادهام که از قضا، آن تصمیم در تضاد با امنیت ملی بود: توجیه تصمیمات غلط، هفتهنامه تجارت فردا، شماره 331).
با این تفاصیل به نظر میرسد پاسخ پرسش آغازین چندان دشوار نباشد اگر مدعی شویم که نظام تدبیر ما، اگر با همین دست فرمان جلو رود، که تقریباً هیچ علامتی از تغییر در آن نیز دیده نمیشود؛ حداکثر قادر است همین وضعیت سکون را تداوم دهد؛ وضعیتی که دستِ بر قضا، پرشورترین و پرسر و صداترین منتقد آن هم لااقل در تریبونهای رسمی و آنچه ما به عنوان مردمان تحت تدبیر آنها میشنویم، خود تدبیرگران درون آن هستند!
ماه دوم پاییز سال 1398 هم رو به پایان است؛ به قول صاحب دلی، تکرار مکرر و هرساله وضعیت هشدار آلودگی هوا در کلانشهرها، نماد کاملی است از قدرت نظام تدبیر در تمشیت امور و امکان برونرفت از وضعیت هشدار؛ وضعیت هشداری که دیگر به واقعیت روزمره زندگی ما، تدبیرشدگان بدل شده است!
در یک بیان موجز، پتانسیل گذار از وضع موجود، وجود دارد اما ظرفیت بهرهگیری از آن به دلیل نقص نرمافزاری نظام تدبیر (عمدی یا سهوی)؛ لااقل تا اطلاع ثانوی؛ نه!