بهشت بر فراز برلین
اقتصاد آلمان پس از فروپاشی دیوار برلین چه تغییری کرد؟
پیش از آغاز بازی فوتبال میان تیمهای هرتابرلین و لایپزیگ در هفته یازدهم بوندس لیگا آلمان، در ورزشگاه المپیک شهر برلین، دیواری نمادین بازیکنان دو تیم را از هم جدا کرده بود. دیواری که فروریخت تا بازی این دو تیم با یکدیگر آغاز شود. تیمهای فوتبال شرق آلمان هیچگاه نتوانسته بودند در میان مدعیان غربی نظیر بایرنمونیخ، دورتموند، ولفسبورگ، مونشن گلادباخ و وردربرمن قدعلم کنند و جایی در میان بزرگان فوتبال آلمان نداشتند.
محمد علینژاد: پیش از آغاز بازی فوتبال میان تیمهای هرتابرلین و لایپزیگ در هفته یازدهم بوندس لیگا آلمان، در ورزشگاه المپیک شهر برلین، دیواری نمادین بازیکنان دو تیم را از هم جدا کرده بود. دیواری که فروریخت تا بازی این دو تیم با یکدیگر آغاز شود. تیمهای فوتبال شرق آلمان هیچگاه نتوانسته بودند در میان مدعیان غربی نظیر بایرنمونیخ، دورتموند، ولفسبورگ، مونشن گلادباخ و وردربرمن قدعلم کنند و جایی در میان بزرگان فوتبال آلمان نداشتند. اما امروز اوضاع تغییر کرده و به نظر میرسد در تمامی عرصهها شرقیها نیز به فرصتها و پیشرفتهایی برابر با همتایان غربی خود رسیدهاند. لایپزیگ به عنوان نماینده شرق آلمان شاید سه دهه قبل هیچگاه قادر نبود در این استادیوم به میدان برود، اما فروپاشی دیواری که یک ملت را از هم جدا کرده بود باعث شد تا آلمانی متحد به وجود آمده و حالا لایپزیگ به عنوان نماینده آلمان در لیگ قهرمانان اروپا به رویاپردازیهای خود ادامه میدهد. آیا چنین موفقیتی که در عرصه ورزش برای قسمت شرقی آلمان صورت گرفته است در بخشهای دیگر نظیر اقتصاد نیز رخ داده است؟ چه مقدار از رشد و توسعه آلمان به عنوان کشوری که هماکنون به عنوان اقتصاد اول اروپا و یکی از غولهای صنعتی دنیا نام خود را مطرح کرده است، نصیب بخش شرقی این کشور شده و چه مقدار از فرهنگ سوسیالیستی آلمان شرقی در مناطقی که زمانی تحت اشغال اتحاد جماهیر شوروی بود، باقی مانده است؟ به منظور پاسخ به چنین پرسشهایی شاید نگاهی به وضعیت اقتصاد آلمان قبل و بعد از فروپاشی دیوار برلین خالی از لطف نباشد.
چرا دیوار سقوط کرد؟
سیامین سالگرد از فروپاشی دیوار برلین در حالی سپری شد که همانند اغلب وقایع تاریخی که وقوع آن را به یک روز خاص نسبت میدهند، در حقیقت مجموعهای از اتفاقات متوالی منجر به سقوط دیوار حائل میان شرق و غرب آلمان شده است. نهم نوامبر سال 1989 تنها یکی از روزهایی است که منجر به پایان نظام اتحاد جماهیر شوروی در اروپای شرقی و در نهایت به فروپاشی کل شوروی در دسامبر 1991 شد.
با سقوط دیوار برلین، آلمانیهای شرقی که تحت محدودیتهای شدید سفر و مهاجرت قرار داشتند، قادر شدند تا آزادانه به غرب برلین سفر کنند. در واقع این حادثه در کنار زنجیرهای از اتفاقات دیگر منجر به منسوخ شدن نظام سوسیالیستی شوروی سابق در اروپا شد. پس از فروپاشی دیوار، سیلی از شهروندان آلمان شرقی به سمت کشورهای همسایه روانه شده و بسیاری از پناهجویان روانه آلمان غربی و اتریش شدند.
در اواسط قرن بیستم، اروپای شرقی منشأ بسیاری از شورشهای ضدشوروی و نافرمانی مدنی بود. در سال 1956 در مجارستان، 1968 در پراگ و به ویژه دهه 1970 میلادی در لهستان، جنبشهای مقاومتی و انقلابی جرقه زد اما این تحرکات به دلیل مداخلات نظامی آشکار و همچنین قوانین نظامی تحت حمایت شوروی با شکست مواجه شد. اما در تابستان 1989، لهستانیها انتخاباتی را برگزار کردند که باعث سرنگونی رژیم مورد تایید شوری شد. اما این بار دولت شوروی بهجای اینکه تانکهای نظامی خود را برای مقابله با شورشیان لهستان روانه این کشور کند، کاری نکرد. این منفعل بودن باعث شد تا در نوامبر همان سال، مخالفان شوروی جرات بیشتری پیدا کنند. لهستان و چکسلواکی مرزهای خود را باز کردند و به مردم آلمان شرقی اجازه دادند تا به اتریش و آلمان غربی سرازیر شوند. این موضوع باعث شد تا آلمانیهای شرقی خواستار مسیر آزاد به غرب شوند و چندی بعد دیوار برلین فرو ریخت.
امروزه بسیاری از آمریکاییها و بهخصوص محافظهکارانشان، دوست دارند ادعا کنند که فروپاشی شوروی از ترس اقدامات احتمالی آمریکا بوده است. اما واقعیت این است که رژیم سوسیالیستی شوروی هیچگاه بدون مبارزه تسلیم نمیشد. چرا شوروی طی دهههای متمادی 50، 60 و 70 میلادی قادر به حفظ نظام خود بود اما در دهه 1980 میلادی تمایل یا توان حفظ رژیم خود را نداشت. مطالعه در این زمینه به سرعت منجر به این نتیجه میشود که تا دهه 1980 میلادی، اقتصاد شوروی و اغلب اقتصادهای شرق اروپا واقعاً وضعیت بدی داشتند و نرخ بیکاری و جرم و جنایت در آنها بسیار بالا بود. بازار مسکن نیاز به یک تحول اساسی داشت و وسایل نقلیه و لوازم خانگی مردم همگی از مد افتاده و غیرقابل مصرف بودند. استانداردهای زندگی در این کشورها در مقایسه با غرب به شدت پایین بود و اقلام اساسی نظیر صابون، کالای لوکس محسوب میشد.
به معنای دیگر، اقتصادهای دستوری بلوک شرق ثروت حقیقی بسیار کمی تولید میکرد و رژیمهای وقت همین سرمایه اندک تولیدشده را هدر میدانند و همین موضوع موجب شد تا در کنار رژیم، مردم نیز فقیر و فقیرتر شوند. این ضعف اقتصادی نهتنها به معنای لکهدار شدن مشروعیت رژیم بود، بلکه شوروی دیگر دارای مازاد نظامی نبود و قدرت آن را نداشت که به سادگی با شورشیان کشورهای همسایه در افتاده و مجدداً نظم را برقرار کند. در حقیقت شوروی برای تسویه صورتحسابهای سیاسیاش بسیار فقیر بود.
اما هیچکدام از این مسائل برای لودویگ فن میزس شگفتانگیز نبود. دههها قبل، میزس نشان داده بود که اقتصاد سوسیالیستی (به معنای اقتصاد دستوری مرکزی) نخواهد دانست که چه چیزی تولید کند؟ چه زمانی تولید کند یا برای چه کسی تولید کند. برای توضیح این مساله، میزس اثبات کرد که ثبات اقتصادی اتحاد جماهیر شوروی با وجود تمام پیروزیهایش امری غیرممکن است.
روتبارد در همین رابطه میگوید: پیش از اینکه فن میزس در مقاله تحسینشدهاش در سال 1920 مساله محاسبه را عنوان کند، هر کسی، چه سوسیالیست و چه غیرسوسیالیست، متوجه بودند که سوسیالیسم از مشکل انگیزش رنج میبرد. به عنوان مثال، اگر هر فرد تحت نظام سوسیالیسم درآمد برابری دریافت کند، یا از نظر دیگر هر فرد با توجه به تواناییاش تولید کند اما بر اساس نیازهایش دریافت کند، آنگاه به این سوال مهم و معروف برخواهیم خورد: در نظام سوسیالیسم چه کسی مسوول جمعآوری زباله خواهد شد؟
اما منحصر به فردی و اهمیت حیاتی چالش میزس در خصوص سوسیالیسم این است که این نظام به کلی ربطی به مساله انگیزش ندارد. میزس معتقد است: فرض کنید سوسیالیستها قادر به ایجاد ارتشی از شهروندان شدند که همه مشتاق خدمت به اربابان خود (برنامهریزان سوسیالیسم) هستند. این برنامهریزان دقیقاً چه چیزی به ارتش خود خواهند گفت؟ آنها چگونه متوجه خواهند شد که چه میزان از محصول باید در هر مرحله تولید شود، یا چه تکنیکها یا مواد خامی برای تولید محصولات نیاز است؟ آنها چگونه از هزینه تولید یا کارایی فرآیند تولید مطلع خواهند شد؟
میزس نشان داد در هر اقتصاد پیچیدهتری از سطوح خانواده اولیه، هیات برنامهریز سوسیالیسم نمیتوانند به این پرسشهای حیاتی پاسخ دهند. با گسترش مفهوم محاسبه، میزس به این موضوع اشاره میکند، برنامهریزان سوسیالیسم نمیتوانند به این پرسشها پاسخ دهند چرا که سوسیالیسم با کمبود ابزار مورد نیاز کارآفرینان خصوصی برای ارزیابی یا محاسبه مواجه است: وجود بازار به عنوان مسیری برای تولید.
گذر زمان
بعد از فروپاشی دولت، اقتصاد در آلمان نیازی ضروری به ثبات را احساس میکرد. در سال 1990، اقتصاددانان انتظار داشتند که بیش از سهچهارم شرکتهای آلمان شرقی دارای زیرساخت، منابع یا دانش کافی برای رقابت در بازار جهانی سرمایهداری نخواهند بود و به همین دلیل 45 درصد از نیروی کار آلمان شرقی بیکار خواهند شد. به همین منظور هلموت کهل، صدراعظم وقت آلمان وعده داد راهحل سیاسی سریع در پیش خواهد گرفت و دست به یک معجزه اقتصادی میزند. به منظور ثبات اقتصاد، کهل فرآیند اتحاد دو آلمان را تسهیل و از گزینههای زمانبر نیازمند اجماع نظیر مذاکره برای قانون اساسی جدید اجتناب کرد. بسیاری از شرقیها با این اصلاحات کهل موافق بوده و در انتخابات پارلمانی مارس 1990 بیش از 40 درصد مردم به او رای دادند تا کهل (نماینده حزب راست میانه دموکرات مسیحی آلمان- CDU) با اختلافی 21درصدی در مقایسه با حزب سوسیالدموکرات آلمان (SPD) برنده انتخابات شود. با وجود پیروزی کهل در انتخابات، شرقیها همچنان نقش پررنگی در سیاست آلمان نداشتند بهطوری که تنها 19 درصد از اعضای پارلمان جدید را شرقنشینان تشکیل میدادند و این در حالی بود که 25 درصد از جمعیت کل آلمان در آن زمان در شرق این کشور زندگی میکردند. به جز پارلمان، آلمانیهای غربنشین همچنین اکثر جایگاههای دولتی و مدیریتی اصلی آلمان را در اختیار گرفتند و نیروهای شرقی چندان در معادلات قدرت بهکار گرفته نشدند. علاوه بر این، احزاب سیاسی شرقی به دلیل توسعهنیافتگی قادر به رقابت با همتایان غربی نبودند و اغلب آنها بلافاصله با احزاب غربی ادغام شدند. برخی احزاب نیز با وجود پیوستن به احزاب غربی شاهد نادیده گرفتن نظرات و منافعشان بودند.
شرقیها همچنین تا حد زیادی از ورود به ادارات دولتی نیز محروم بودند. تروهاندانستالت (Treuhandanstalt) که وظیفه خصوصیسازی کسبوکارهای تحت مالکیت دولت وقت آلمان شرقی را برعهده داشت در هیاتمدیره خود تنها از آلمانیهای غربی بهره میبرد در حالی که 70 درصد از کارمندانش را آلمانیهای شرقی تشکیل میدادند. در نهایت تروهاند بیش از 5 /2 میلیون شغل را از بین برد و 80 درصد از شرکتها را به غربیها فروخت چراکه آنها سرمایه بیشتری برای خرید این شرکتها داشتند.
نظام سیاسی جدید به دلایل مختلف شرقیها را از تصدی مناصب مختلف محروم میساخت. شرقیها و غربیها نسبت به هر فردی که با دولت GDR در ارتباط بود مشکوک بودند. پیروزی یک حزب به صورت ثابت در انتخابات در چند دهه، باعث شده بود تا عدم اعتماد در کشور گسترش یافته و بسیاری از سیاستمداران از دور خارج شوند. از سوی دیگر شرقنشینان نسبت به نظام سیاسی جدید بیگانه بودند و تجربه کافی برای رقابت با غربنشینان را نداشتند.
در حقیقت، دموکراسی برای شرقنشینان بیگانه نبود. در سال 1989، فشار سازماندهیشده برای اقدامات دموکراتیک در GDR برنامهریزی شده بود. برخی جنبشهای مخالف به دولت جدید پیوستند اما تنها عده معدودی از آنها توانستند به جایگاههای بالا دست پیدا کنند. در حالی که شرقیها تمایل زیادی به حضور در سطح بالای دولت داشتند اما رهبران غربی به مثابه پیش از اتحاد دو آلمان، تمایل چندانی به حضور شرقیها در عرصه سیاست و اقتصاد نداشتند.
شرایط امروز شرق و غرب
اگرچه سقوط دیوار برلین تغییرات اقتصادی و اجتماعی عمیقی بر زندگی مردم آلمان شرقی ایجاد کرد و مردم هر دو سمت بر این موضوع اذعان دارند که از سال 1989 به بعد استانداردهای زندگی در کشورشان بهبود یافته است اما این موضوع بدان معنا نیست که آلمان غربی و شرقی سابق امروز وضعیت اقتصادی برابری داشته باشند. بر اساس گزارش سالانه دولت آلمان در خصوص «وضعیت آلمان متحد»، با وجود بهبودهای چشمگیر در دهههای اخیر، آلمان شرقی سابق در بسیاری از شاخصهای اقتصادی مهم نظیر بیکاری و بهرهوری نسبت به غرب آلمان وضعیت نامناسبتری دارد.
در ادامه این گزارش به این موضوع میپردازیم که چگونه شرایط اقتصادی در آلمان شرقی و غربی سابق با گذشت زمان تغییر کرده و در حال حاضر وضعیت این دو منطقه چگونه است. همچنین به این پرسش نیز پاسخ خواهیم داد که چگونه مردم این دو منطقه این تفاوت را احساس میکنند. لازم به ذکر است تمامی این یافتهها از گزارش سال 2019 دولت آلمان استخراج شده است.
بیکاری در بخش شرقی آلمان بسیار بیشتر از بخش غربی آلمان است. در سال 2018، متوسط نرخ بیکاری در شش ایالت شرقی آلمان 9 /6 درصد گزارش شده بود که در مقایسه با نرخ بیکاری 8 /4درصدی 10 ایالت غربی آلمان رقم بسیار بزرگتری را نشان میدهد (لازم به ذکر است در تمامی آمار اقتصادی این تحلیل، برلین در آلمان شرقی محاسبه شده است. هرچند پیش از فروپاشی دیوار بخش قابل توجهی از این شهر در آلمان غربی قرار داشت).
تفاوت میان غرب و شرق در نرخ بیکاری به تفکیک سن و جنسیت نیز مشخص شده است. به عنوان مثال در سال 2018 و در میان افراد 15 تا 24ساله، متوسط نرخ بیکاری در آلمان شرقی سابق 7 /7 درصد بوده و در آلمان غربی سابق 1 /4 درصد گزارش شده است. همچنین 5 /7 درصد از افراد 55 تا 64ساله در آلمان شرقی بیکار هستند در حالی که این گروه سنی در آلمان غربی با نرخ بیکاری 3 /5درصدی مواجهاند.
با وجود این تفاوت، آلمان شرقی سابق شاهد کاهش شکاف خود با آلمان غربی در مقایسه با دهههای گذشته بوده است. در اوایل دهه 2000 میلادی، نرخ بیکاری در آلمان شرقی حدود 10 واحد بیشتر از آلمان غربی بود در حالی که اختلاف نرخ بیکاری میان دو آلمان در حال حاضر به تنها دو واحد رسیده است.
مردم در آلمان شرقی سابق نسبت به همتایان غربی خود درآمد کمتری دارند. بر اساس گزارش دولت فدرال آلمان، کل مخارج، حقوق و مزایای ناخالص و درآمد پس از کسر مالیات در آلمان شرقی بسیار کمتر از آلمان غربی سابق است. در سال 2017، سرانه درآمد قابل مصرف مردم شرق آلمان 19909 یورو در سال بوده که در مقایسه با درآمد 23283 یورویی مردم غرب آلمان رقم پایینتری را نشان میدهد. به بیان دیگر، مردم در مناطق شرقنشین 86 درصد همتایان غربی خود درآمد داشتند. این نسبت در سالهای اخیر تغییر اندکی کرده اما در مقایسه با سال 1991 و زمانی که درآمد سرانه مردم آلمان شرقی تنها 61 درصد مردم غرب آلمان بود، تفاوت فاحشی دارد.
آلمان شرقی سابق از نظر بهرهوری نیز نسبت به آلمان غربی عقبافتادهتر است. آلمان شرقی سابق جمعیت به مراتب کمتری نسبت به آلمان غربی سابق دارد (حدود 16 میلیون نفر در مقایسه با 67 میلیون نفر)، اما با این حال بهرهوری این بخش نیز پایینتر است. سرانه تولید ناخالص داخلی شرق آلمان در سال 2018 حدود 32108 یورو گزارش شده که در مقابل سرانه 42971 یورویی ایالات غربی به مراتب پایینتر است. در حقیقت بهرهوری در شرق تقریباً 75 درصد غرب آلمان سنجیده شده است.
پنج ایالت از شش ایالت شرق آلمان، سرانه بهرهوری پایینتری نسبت به ضعیفترین ایالت غرب آلمان از نظر بهرهوری (شلزویگ-هلشتاین) داشته است. گزارش دولت به عوامل احتمالی متعددی برای شرایط اقتصادی بد آلمان شرقی اشاره میکند که از میان آنها میتوان به کمبود دفاتر مرکزی شرکتهای بزرگ در این مناطق اشاره کرد. امروز نهتنها هیچکدام از 30 شرکت برتر بورس آلمان در شرق این کشور مستقر نیستند بلکه تقریباً هیچکدام شرکتهای بزرگ آلمانی دفتر مرکزی خود را در شرق ایجاد نکردهاند. در حقیقت بسیاری از کسبوکارهای آلمان شرقی تنها بخشی از شرکتهای خارجی یا آلمان غربی هستند.
در حالی که سرانه بهرهوری در شرق همچنان از غرب آلمان پایینتر است، اما بخش شرقی از زمان اتحاد دو آلمان روند رو به رشدی داشته است. در سال 1991، سرانه بهرهوری در آلمان شرقی کمتر از نصف (43 درصد) بهرهوری در آلمان غربی بود.
آلمانیها در غرب و شرق این کشور معتقدند استانداردهای زندگی در شرق آلمان هنوز با غرب آلمان تفاوت فاحشی دارد. بر اساس گزارش مرکز تحقیقات پیو (Pew Research center) نزدیک به سهچهارم مردم آلمان شرقی و حدود دوسوم مردم آلمان غربی معتقدند شرق آلمان هنوز به استانداردهای زندگی مشابهی با غرب آلمان دست نیافته است. مردم آلمان شرقی سابق همچنین کمتر از همتایان غربنشین خود نسبت به بسیاری از سنجهها خوشبین هستند. به عنوان مثال 42 درصد مردم آلمان شرقی معتقدند وضعیت مالی فرزندانشان از آنها بهتر خواهد شد در حالی که این امیدواری برای مردم آلمان غربی بالاتر از 50 درصد است.
بر اساس همین گزارش، 57 درصد از مردم شرق آلمان احساس میکنند که با آنها همانند یک شهروند درجه دو برخورد میشود و همچنین تنها 38 درصد از مردم شرق معتقدند که اتحاد دو آلمان موفقیتآمیز بوده است. این در حالی است که تنها 20 درصد از افراد زیر 40 سال به موفقیت اتحاد دو آلمان باور دارند. این نارضایتی به خوبی در تفاوت در میزان مشارکت مردم و نتایج انتخابات در شرق و غرب آلمان خود را نشان میدهد. همچنین مهاجرت بیش از دو میلیون نفر از شرق آلمان در سه دهه اخیر و همچنین حضور اندک شرکتهای بزرگ جهانی در این منطقه نیز مبین همین موضوع است.
عواقب اقتصادی
یک سال پس از سقوط دیوار برلین که منجر به اتحاد اجتماعی مردم آلمان شد، اتحاد اقتصادی و پولی نیز شکل گرفت. جمهوری دموکراتیک آلمان مارک را جایگزین دویچه مارک کرد، موانع مالیاتی برداشته شد، نظامهای مالیاتی، قانونی و تامین اجتماعی هماهنگ شدند و موانع موجود بر سر راه جابهجایی نیروی کار و سرمایه نیز حذف شدند. تولیدکنندگان آلمان شرقی نمیتوانستند اجناس خود را در قیمتی که خریداران تمایل پرداخت آن را دارند به فروش برسانند. علاوه بر این، تقاضا برای محصولات داخلی کاهش یافت چراکه مصرفکنندگان مخارج خود را به خرید کالاهای متنوع آلمان غربی اختصاص دادند. در نتیجه، میزان تولید به شدت کاهش یافت و میزان بیکاری به شدت افزایش پیدا کرد. بدین ترتیب یکی از عمیقترین و بدترین رکودهای تاریخ اروپا در آلمان آغاز شد. با وجود عواقب اقتصادی اتحاد دو آلمان، اقتصاد این کشور توانست با تکیه بر بخش صادرات و تولیدات صنعتی خود هنوز حرف اول را در حوزه پولی یورو بزند. برای سرعت بخشیدن به آهنگ رشد اقتصادی در حوزه پولی یورو بسیاری چشم به تدابیر آلمان دوختهاند.
از نظر اقتصادی اتحاد پولی سال ۱۹۹۰ یک اشتباه کشنده بود. این تحول فشار زیادی بر روی بخش صنعت وارد آورد. بهطوری که طی چند هفته میزان تولیدات صنعتی به نصف کاهش پیدا کرد و اگر سیاستمداران تدابیر حمایتی را اجرا نمیکردند، این سقوط میتوانست شدیدتر باشد. اما از منظر سیاسی آلمان نتوانست از زیر بار اتحاد پولی شانه خالی کند. چراکه بدون اتحاد پولی مردم و سرمایهگذاران فراری میشدند و مشکلاتی برای اقتصاد پیش میآمد. در آن زمان مردم آلمان شعار میدادند «اگر مارک آلمان سمت ما نمیآید ما به طرف آن میرویم».
در حالی که مردم شرق آلمان بر روی اتحاد پولی حساب باز کرده بودند اما در طرف دیگر از لحاظ اقتصادی وضعیت دوام نمیآورد. اتحاد پولی، سپر پولی و ارزش مارک را در عرض یک روز به پایین کشید و برخلاف کشورهایی که دوران انتقال را گذراندند مانند لهستان و جمهوری چک، سیاستمداران آلمانی متوجه شدند که در بازارهای بینالمللی اجناس غیرقابل فروش شدهاند. بهعنوان مثال اگر قرار بود یک مدل فولکس واگن که اکنون ۲۰ هزار یورو قیمت دارد به مبلغ ۸۰ هزار یورو به فروش میرفت چه اتفاقی میافتاد؟ دیگر مشتریای برای آن پیدا نمیشد و این دقیقاً بلایی است که بر سر بخش صنعت آلمان شرقی آمد.
در روند رشد عجیب اقتصادی آلمان، این کشور برخلاف موج شنا کرد یا شاید از دید برخی از همسایگان اروپاییاش، موجی از وحشت و ناامیدی اقتصادی پیشرو بود. شگفتانگیزتر آنکه آلمان زمانی این کار را انجام میدهد که بسیاری یا حتی اغلب کشورهای اروپایی به ورطه ناامیدی و تیرگی چشمانداز اقتصادی رسیدهاند و با این حال همچنان خوشبینی، و اعتماد به نفس اقتصادی بر آلمان حکومت میکند.
نخستین رویدادی که آلمان غربی را در مسیر تبدیل به چیزی که بعدها شد قرار داد سرازیرشدن ده میلیون پناهنده و تبعیدی از آلمان شرقی بود، جمعیتی به اندازه یکپنجم کل ساکنان قلمروِ ویرانشدهای که حالا اندازهاش کمتر از نصفِ رایش قبل از جنگ شده بود. اگرچه بعضی از این مهاجران تا پایان عمر منزوی، افسرده و فقیر باقی ماندند، دیگران تنها دارایی خود یعنی اراده را برای جا گرفتن و موفق شدن در کشوری با خود بههمراه آوردند که از جهات بسیاری برایشان کشوری خارجی به حساب میآمد. آمدن آنها ترکیب آنچه تا آن زمان جامعهای عمدتاً سنتی بود را برای همیشه تغییر داد، جامعهای که تا آن روز با شهری و روستایی، کاتولیک و پروتستان و چپ و راست تقسیمبندی میشد. شیوههای زندگی و فضاهای اجتماعی فرهنگی کوتهبینانهای که چندین قرن عمر داشت شکسته شد، آن هم در اکثر موارد با شکست مقاومتی سرسختانه. اما در نهایت، سختکوشی و مهارتی که تازهواردها با خودشان به سرزمین جدیدشان آورده بودند محلیها را بر آن داشت که به آنها شانس ثابت کردن خودشان را بدهند. در نتیجه این فرآیند، آلمان غربی به یک جامعه رقابتی و شایستهسالارِ منحصربهفرد تبدیل شد.
اما این بههیچوجه همه ماجرا نبود. همانطور که رالف دارندورف، احتمالاً به عنوان نخستین فرد، دریافت، دو نیرویی که قبل از آن جمهوری وایمار را تحلیل میبردند -اشرافسالاری شرقی (حکومت یونکرها که به اعتقاد ماکس وبر مهمترین مانع رایش برای حرکت به سوی مدرنیته سرمایهدارانه بود) و جناح مخالف کمونیست- از میان رفته بودند. یونکرها پس از توطئه براندازی ۱۹۴۴ از سوی نازیها قتلعام شدند، و کسانی از آنها که باقی مانده بودند نیز با پیشروی ارتش سرخ یا کشته شده یا از موطن خود گریختند. کمونیستها نیز که آن زمان، با حمایت شوروی، دولت خود به نام جمهوری دموکراتیک آلمان را داشتند، آنقدر درصدد تضعیف قسمت غربی برآمدند که دادگاه قانون اساسی آلمان غربی در سال ۱۹۵۶ حزبشان را غیرقانونی اعلام کرد. به این ترتیب این هر دو جناحی که روزی در برابر پایتخت مقاومت میکردند از بین رفتند، و تنها سوسیالدموکراتها (SPD) و اتحادیه دموکراتمسیحی (CDU) را باقی گذاشتند. سیدییو، باقیمانده حزب مرکزی کاتولیک دوران وایمار، در راستای جدایی از جوامع مذهبی همگن محلی بعد از جنگ، دلخواه مسیحیها با هر مذهبی بود. به این شرایط از میان رفتن نازیها به عنوان یک نیروی سیاسی سازمانیافته و به زندان افتادن غولهای صنعتی آلمان از سوی متفقین را اضافه کنید (اگرچه بعد از مدتی برای کمک در جنگ کره آزاد شدند)، و نتیجه دورنمای سیاسی بهغایت ساده شده و جغرافیایی اقتصادی شد که دست مفتخوار اربابیگری پروس از آن کوتاه شده، و حال به دوگانه بسیار کارایی تبدیل شده بود که شامل اقتصاد بنگاههای کوچک در جنوب، جنوب غربی و راینلند و مجتمعهای بزرگ صنعتی در منطقه رور بود (درحالی که صنعتگران در زندان بودند، بریتانیاییها حقوق قاطعانهای برای اتحادیهها و مشارکت کارگران در مدیریت، بهخصوص در شرکتهای زغالسنگ و فولاد وضع کردند).
همانطور که فیلیپ مانو بیان کرده، در ارزیابی موفقیت آلمان توجه چندانی به این بنیانهای ساختاری جدید نشده، و در مقابل تاکید بیش از اندازهای روی تاثیر چیزی وجود داشته است که عموماً دکترین اقتصادی کلیدی در آلمان پس از جنگ خوانده میشود. این دکترین همان «اردولیبرالیسم» مکتب فرایبورگ و همردیفانش است، شکلی معتدلتر از نظریههای رادیکال بازار آزاد هایک و میزس. این دکترین، که نتیجه نظریه اجتماعی پروتستانی بود که بر مزیتهای رقابت استوار شده، باید شانهبهشانه شرکتگرایی دوباره زادهشده رنیش-کاتولیک حرکت میکرد، شرکتگراییای که بعد از گذشت مدتی کوتاه چنان با چشمانداز شرکتگرایانه جنبشهای اتحادیهای پیوند خورد که میتوان آنها را یکی دانست. کاهش نقش دولت در اقتصاد، به چیزی در حد کنترل غیرمستقیم، هدف مشترکی بود که بعد از دیکتاتوری نازی همه به آن اعتقاد داشتند. اما این به آن معنی نبود که سرمایه آزادانه حکمرانی خواهد کرد یا توزیع درآمد و ثروت به بازار واگذار خواهد شد. در اردولیبرالیسم رقابت ابزاری بود برای کنترل قدرت بازار، اما این ابزار تنها در بازار کالاها استفاده میشد، نه بازار کار، و مدتها گذشت تا در بازار سرمایه نیز بهکار گرفته شد؛ به این ترتیب بود که حتی از سوی اتحادیهگرایان تجاری و سوسیالدموکراتها هم با استقبال روبهرو شد. کاتولیکهایی که با جغرافیای جدید سیاسی و اقتصادی قدرت یافته بودند، و بهشکل سنتی دغدغه «عدالت اجتماعی» داشتند (مفهومی که هایک آن را مهمل خوانده بود) همیشه اردولیبرالیسم جاری در وزارت اقتصادِ لودویگ ارهارد را به دیده شک مینگریستند، هرچند که پرچمداران اردولیبرالیسم در باب «اقتصاد بازار سوسیال» لفاظی میکردند و خود را به «رفاه برای همه» متعهد میدانستند. به هر ترتیب، آدناور؛ که خود کاتولیک رنیش بود، ظرفیت تسکیندهنده سیاست اجتماعی را درک کرد و ماهرانه از وزارت کار استفاده کرد تا اطمینان حاصل کند که اردولیبرالیسم هیچگاه به تنها گزینه موجود بدل نشود. اردولیبرالیسم حتی در موطن قوانین ضدِتراست خود نیز با موانع زیادی در سیاستهای آلمان غربی روبهرو بود، جایی که نظریهپردازان پیشروِ آن به سرعت توجهشان را به اتحادیه اقتصادی اروپا که در حال ظهور بود جلب کردند و موفق شدند قانون رقابت آن را در عمل به انحصار خود درآورند.
در حالی که در اواخر قرن، نرخ بیکاری دو برابر شد و نرخ رشد نیز سقوط کرد چشمانداز پیشروی آلمان تیره و تار بود. در اواخر قرن درآمد سرانه فرانسه به شدت از آلمانیها جلو بود و هشدارآمیزتر اینکه ایتالیا در این زمینه تقریباً به آلمان رسیده بود.
اکونومیست، آلمان را بیمار اتحادیه اروپا خوانده بود، در حالی که آلمانیها شگفتزده میپرسیدند: آیا هنوز در لیگ قهرمانان حضور داریم؟! اینکه دقیقاً چه زمانی معجزه اقتصادی، معجزه بودن خود را از دست داده موضوع بحثهای مناقشهبرانگیزی است.
اما هیچ شکی نیست که آنچه رئیس موسسه پرنفوذ اقتصاد جهانی کیل، هربرت گیرچ و دو همکارش کارل هاینز پاک و هولگر شمیدینگ آن را «معجزهای که محو شد» میخوانند رخ داده است. بسیاری از احساسات عمومی، و رهبران تجاری سیاستگذار و حتی استادان، سقوط معجزه اقتصادی را به زمان فروپاشی دیوار برلین در 9 نوامبر 1989 و اتحاد دوباره آلمان در 3 اکتبر 1990 نسبت میدهند.
درست پیش از فروپاشی دیوار برلین، آلمان غربی رشد خوبی داشته است. شش درصد در سال 1987 و پنج درصد در سال 1988. اما در سال 1993 رشد سقوط کرد و به یک درصد رسید. رشد اقتصادی پایین ماند و هیچگاه در باقی مانده آن دهه به بالای دو درصد نرسید. از طرفی نرخ بیکاری بالا میرفت. در حالی که با سقوط دیوار برلین نرخ بیکاری به هفت درصد رسیده بود، این نرخ پیاپی بالا میرفت و به نرخ هشدارآمیز دورقمی رسید و در میانه دهه تا 12 درصد بالا رفت. ارتش کارگران بیکار مدام زیاد میشد و از حدود دو و نیم میلیون در زمان اتحاد آلمان به پنج میلیون در پایان دهه رسید. معجزه حالا دیگر از بین رفته و کاملاً فراموش شده بود.