مشارکت سیاسی خشونتآمیز
رحیم ابوالحسنی از تبعات پروندهسازی سیاسی جناحها علیه همدیگر میگوید
رحیم ابوالحسنی میگوید: در کشورهای دیگر احزاب قدرتمند و رسانههای شفاف و آزاد چنین کاری را انجام میدهند اما در اینجا چون ما حزب نداریم، این کار برعهده وزارت اطلاعات است. محافظت از افراد در برابر تلهها، برای وزارت اطلاعات کار دشواری نیست. حداقل برای جلوگیری از تبعات اجتماعی و سیاسی این ماجرا هم که شده باید مانع تکرار آن شد.
استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران، فضای فعالیتهای سیاسی در کشور را فضایی خشونتآمیز و بیپروا توصیف میکند. فضایی که در آن جناحهای سیاسی برای حذف رقیب، برای همدیگر پروندهسازی میکنند. اما رحیم ابوالحسنی میگوید این بیاخلاقی سیاسی و فرهنگ بد، پیامدهای اجتماعی و سیاسی بسیاری برای جامعه دارد که مهمترین آن اعتمادسوزی است. این استاد دانشگاه میگوید وقتی یک چهره سیاسی یا جناح، در دام اخلاقی یا مالی میافتد، تنها آن چهره نیست که مخدوش میشود و ما فقط یک فرد را از دست ندادهایم، بلکه ما یک سیستم و کل سرمایههای خود را در افکار عمومی در مظان اتهام قرار دادهایم و جامعه باورش به کلیت سیستم را از دست میدهد و همه را با یک چشم میبیند. او میگوید در کشورهای پیشرفته، مطبوعات آزاد و احزاب مانع تخریب چهرهها و مهرهها میشوند. اما در ایران نه احزاب قوی وجود دارد و نه رسانه آزاد. پس وظیفه وزارت اطلاعات است که از چهرهها و سرمایههای خود مراقبت کند و مانع گرفتاری آنها در دامهای مالی و اخلاقی شود. مشروح این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
♦♦♦
در چند هفته گذشته، فضای رسانهای کشور به شدت درگیر ماجرایی بوده که برای محمدعلی نجفی، چهره سیاسی رخ داد. فاجعهای که هم به هتک حوزه خصوصی او منجر شد و هم یکی از جریانهای اصلی سیاسی کشور را هدف قرار داد و هم سوالات و تبعاتی نزد افکار عمومی بر جای گذاشت. این اولین بار نیست که در دهههای گذشته، یک چهره سیاسی، به مسائل مالی و اخلاقی متهم میشود. اما به نظر شما روی دادن چنین مسائلی چه تاثیراتی در پی دارد؟
این ماجرا تبعات و پیامدهای متعددی داشته و دارد؛ چه از بعد سیاسی و چه از نظر اجتماعی. اما قبل از بررسی تبعات آن من میخواهم مروری بر دلایل این مساله داشته باشم و به این سوال جواب دهم که چرا در عرصه سیاسی ما چنین اتفاقاتی رخ میدهد؟ من فکر میکنم این مساله سه ریشه کلی دارد. اولین دلیل این است که متاسفانه فرهنگ سیاسی در کشور ما به سمتی رفته که افراد حاضرند هر اقدامی انجام دهند تا رقیب سیاسی خود را از میدان به در ببرند و او را حذف کنند. اما این یک فرهنگ سیاسی بسیار کثیف است که جدید هم نیست و مسبوق به سابقه بوده است. از اوایل دهه 60 به بعد، ما در فضای سیاسی کشور، با مقولهای به نام پروندهسازی مواجه شدیم. این فصلی نوین و جدید در عرصه رقابتهای سیاسی بود. بعد از انقلاب فرهنگی و باز شدن دانشگاهها، برخی از تشکلهای فعال دانشجویی به این سمت رفتند. رویه این انجمنها به این شکل بود که برای هر استاد و دانشجویی پروندهای باز میکردند و اطلاعات را در آن ذخیره میکردند. آن زمان مشخص نبود که هدف چیست. اما من دقیقاً به خاطر دارم که روزی یکی از استادان دانشگاه که الان هم یکی از رجل سیاسی است، من را در دانشکده خطاب قرار داد و گفت باید در انجمن اسلامی هم برای همه استادان یک پوشه درست کنیم. پوشهای که همه فعالیتها و اقدامات استادان در آن ثبت و ضبط میشود تا هنگام نیاز بتوان راحت از آن اطلاعات استفاده کرد. این شیوه پروندهسازی از همان زمان باب شد و به فضای فعالیتها و رقابتهای سیاسی هم نفوذ کرد. این شیوه، هم شیوهای غیراخلاقی است و هم در فرهنگ دینی ما به شدت از آن پرهیز شده است. چون در فرهنگ دینی ما، اصل بر برائت است و باید سعی کنیم خطاهای افراد را حتی در ذهن هم تداعی نکنیم چه برسد که همه را جایی نگهداری کنیم برای روز مبادا!
این شیوه هر دو جناح است؟
من فکر میکنم نیروها و جناحهای رادیکال، بیشتر این کار را میکنند. اما من در مقام قضاوت نیستم و میگویم این کار در هر صورت غلط است و نباید انجام شود.
البته این مساله در حوزههای امنیتی رایج است.
بله، در حوزههای امنیتی اطلاعات افراد ضبط و ثبت میشود و این مساله دلایل خاص خود را دارد و حتی مسوولان خاص خود را. اما حالا به گونهای شده که گویا همه مسوول چنین کاری هستند؛ پروندهسازی و ثبت اطلاعات افراد و همه آن را برای رقبای خود انجام میدهند. مساله غلط دوم مشکل نهادهای امنیتی و سیاسی ماست. مقامات مسوول، اصولاً محافظ دارند. افرادی که همه جا و همه وقت آنها را همراهی میکنند که مبادا افراد مورد سوءنیت جانی قرار بگیرند. اما سوال من این است که آیا تنها وظیفه ما حفاظت از جان مقامات است؟ آیا نباید آنها را از رفتارها و تلههایی که برای آنها در طول مسیر و سالهای فعالیت گذاشته میشود، محافظت کرد؟ اگر فردی در معرض سوءنیت رفتاری قرار گرفت چه؟ مساله این است که یک نظام سیاسی باید به شیوههای مختلف رفتار، کردار و تخلفات احتمالی مقامات خود را رصد کند. در هر کشوری این مساله به شیوه خودش انجام میشود. در کشورهای توسعهیافته احزاب و رسانههای آزاد از مقامات محافظت میکنند و در کشوری مانند ایران که حزب قوی و مطبوعات آزاد ندارد، این وظیفه برعهده وزارت اطلاعات و نهادهای امنیتی است.
یعنی این نهادها مشخصاً چه کاری باید انجام دهند؟
به نظر من وزارت اطلاعات یا دیگر دستگاههای اطلاعاتی موظفاند برای افراد، محافظ بگذارند و به آنها در مقابل خطاها هشدار بدهند. عرف رفتاری در جامعه، برای یک فرد عادی با یک مقام دولتی متفاوت است. من معتقدم زمانی که کسی وزیر میشود و پست دولتی حساسی دارد، به احتمال بسیار زیاد، تحت تعقیب و پیگیری نیروهای سیاسی جناح رقیب و دشمنان خارجی قرار میگیرد. یکی از سبکهای مرسوم در سازمانهای جاسوسی دنیا، تلهگذاری و دامگذاری است. جناحهای مخالف و دشمنان تلههای مالی و اخلاقی برای سیاستمداران میگذارند. این وظیفه آن جناح سیاسی و نهادهای امنیتی است که از افراد در برابر این تلهها و دامها حفاظت کند. باید به افراد هشدار داد. مطالب و خطرها را آشکار کرد و افراد را انذار داد و حتی جلوی آنها را گرفت که در دام نیفتند. سقوط افراد در دامهای مالی و اخلاقی در کشورهای مختلف، سبب شده سرمایههای انسانی بسیاری بسوزد و از دست برود. این است که باید تلاش کرد تا کار به آنجا نرسد. برای آنکه یک فرد به یک سرمایه سیاسی تبدیل شود، هزینه بسیاری میشود. این افراد پرورش داده میشوند تا به سطوح بالا برسند. نباید این سرمایهها را به راحتی از دست داد. در حالی که اگر مروری از گذشته تاکنون داشته باشیم میبینید که ما چه سرمایههایی را سر این خطاها از دست دادهایم. شما الان وضعیت آقای نجفی را در این روزها ببینید. ایشان بیتردید یکی از مدیران قابل و لایق ما بودند. طی سالها کار و تحصیل ایشان به سطوح بالایی از درجات دولتی در این کشور رسیده بود، اما حالا چه شد؟ نمونههای دیگر بسیار است. مگر این کشور چند نفر مانند نجفی و مهاجرانی دارد که اجازه بدهد یکی یکی از عرصه سیاست حذف شوند؟ اما متاسفانه چنین فرهنگی در کشور ما وجود ندارد.
به نظر شدنی نیست که یک نهاد امنیتی در تمام مدت فعالیت از افراد صاحب منصب مراقبت کند؟ خود افراد هم چنین چیزی را برنمیتابند. در کشورهای دیگر وضعیت چگونه است؟
من تاکید کردم که محافظت از نیروهای سیاسی، وظیفه احزاب قوی و رسانههای آزاد است. در کشورهای توسعهیافته رسانهها چنان قدرتی دارند که هرگاه کوچکترین تخلفی رخ دهد آن را اعلام میکنند و اجازه نمیدهند ابعاد آن بزرگ شود. از طرف دیگر چون فعالیتهای سیاسی حزبی است و نه فردی، احزاب به شدت مراقب رفتار اعضای خود هستند. فعالان سیاسی میدانند که رسانههای آزاد و جریان رقیب مراقب آنهاست، پس دست از پا خطا نمیکنند. اما در کشور ما فعالیت احزاب آزاد نیست. رسانهها چندان آزاد نیستند و احزاب جدی هم وجود ندارد و فعالیتهای سیاسی قائم به فرد است و نه حزب.
در نبود شفافیت رسانهای افراد گمان میکنند که میتوانند در خفا زندگی کنند و هیچ بخشی از زندگی شخصی آنها فاش نخواهد شد. اما ناگهان چنین میشود که دیدیم.
از طرفی فراموش نکنید که در ایران، صاحبان قدرت و رانت چنان توانمندند که میتوانند بر هر خطایی سرپوش بگذارند و اجازه انتشار آن را ندهند. شما مشکلات موسسات مالی و اعتباری را ببینید. مثلاً موسسه مالی و اعتباری ثامن یا پدیده شاندیز یا دیگر اختلاسهای مالی بزرگ. آیا این تخلفات از ابتدا بزرگ بود؟ آیا موسسه مالی و اعتباری ثامن یکشبه به چنین تخلف مالی دست زد؟ قطعاً نه. این تخلفات کمکم آغاز میشود و به صورت گلوله برفی رشد میکند. اما این خطاها ابتدا رسانهای نمیشود. چرا؟ چون تخلفکنندگان قدرت و ثروت بسیاری دارند. امکان ندارد ثامن یا پدیده و دیگر نهادهایی که دچار چنین تخلفات بزرگی شدند در میان صاحبان قدرت نیرو نداشته باشند. رانت قدرت و ثروت مانع افشای این تخلفات میشود. متخلفان پشت چهرههای صاحب قدرت و ثروت پنهان میشوند و بعد یکباره ابعاد گسترده یک تخلف نمایان میشود.
در کشورهای دیگر احزاب قدرتمند و رسانههای شفاف و آزاد چنین کاری را انجام میدهند اما در اینجا چون ما حزب نداریم، این کار برعهده وزارت اطلاعات است. محافظت از افراد در برابر تلهها، برای وزارت اطلاعات کار دشواری نیست. حداقل برای جلوگیری از تبعات اجتماعی و سیاسی این ماجرا هم که شده باید مانع تکرار آن شد.
پیامد سیاسی رواج چنین مسائلی در جامعه چیست؟ اینگونه پیامدها چه تاثیری برای سیاستمداران و جریانهای سیاسی دارد؟
در یک کلمه پیامد چنین اتفاقی، اعتمادسوزی است. چه در عرصه اجتماعی و چه در عرصه سیاسی. اما به یک نکته بسیار مهم باید توجه کنیم. جریانهای سیاسی مدتهاست که به تخریب رقیب روی آوردهاند و گمان میکنند با این کار رقیب را میزنند و از میدان به در میکنند. اما غافلاند از اینکه وقتی یک چهره سیاسی یا جناح، در دام اخلاقی یا مالی میافتد، تنها آن چهره نیست که مخدوش میشود و ما فقط یک فرد را از دست ندادهایم، بلکه ما نظام سیاسی و کل سرمایههای خود را در افکار عمومی در مظان اتهام قرار دادهایم. وقتی مقامات به بیاخلاقی روی میآورند و همدیگر را در افکار عمومی تخریب میکنند، جامعه باورش به کلیت سیستم را از دست میدهد و همه را با یک چشم میبیند. این مساله بهخصوص در افشای اختلاسهای اخیر بیش از همیشه نمود عینی دارد. وقتی فسادهای مالی برملا میشود، تنها یک فرد، یک نهاد و دستگاه اختلاسگر مورد اتهام قرار نمیگیرد. دستگاههای بسیار دیگری هم در مظان اتهام قرار میگیرند و توسط افکار عمومی متهم میشوند. بنابراین سیستم باید از این جهت یک فکری برای پالایش خود بکند. من فکر میکنم این وظیفه نظام سیاسی است که ساختار و مهرههای سیاسی را از نظر اخلاقی و اقتصادی و سیاسی مصون از خطا نگه دارد و پالایش کند. آن هم قبل از آنکه یک حادثه بزرگ رخ دهد و چنین ضربهای به اعتماد عمومی بزند.الان رقبا فکر میکنند پشت حریف را به زمین زدهاند. اما دارند پشت نظام را خالی میکنند و کلیت جریان را زیر سوال میبرند. آن روزنامه خاص باید بداند که کسی که از جناح اصلاحطلبی حذف میشود به دامن جناح راست نمیرود، این به جرگه اپوزیسیون وارد میشود. این کارها آب به آسیاب اپوزیسیون کشور ریختن است. آب در آسیاب آنهایی میریزد که مدام مساله مشارکت و مشروعیت سیاسی نظام را زیر سوال میبرند.
این بیاخلاقیها در عالم سیاست کم نبوده و ما بهخصوص در سالهای اخیر موارد بسیاری از آن را دیدهایم. اما با وجود تبعات منفی، پس چرا سیاستمداران چنین تیشه به ریشه خود میزنند؟
گویا همه در یک کشتی نشستهایم اما عدهای دارند کشتی را سوراخ میکنند. به گمان اینکه فقط جناح رقیب غرق میشود. اما نه، ما همه با هم به مشکل میخوریم. این یک مساله ریشهدار است. این مساله به دلیل فرهنگ ضعیف کشور است. رگ امیرکبیر را چه کسی زد؟ آن که رگ امیرکبیر را زد قطعاً میدانست کل حکومت را زیر سوال میبرد. اما این کار را کرد تا یک چهره را حذف کند. در ساحت سیاسی ما مسالهای به نام حسادت وجود دارد و جایگاه پررنگی در ساختار سیاسی ما دارد. ما در بزنگاههای بسیاری تنها برای حذف جریان رقیب، یک مهره مهم را سوزاندهایم. یک مساله دیگر هم در کشور ما وجود دارد. در کشور ما ثروت و منزلت با قدرت گره خورده. کسی که بخواهد به منزلت و ثروت برسد باید در مسیر قدرت باشد. این بخشی از فرهنگ نادرست سیاسی ماست. مشکل دیگر فرهنگ سیاسی ما این است که بازیهای صفر و صد است. افراد وقتی به قدرت میرسند گمان میکنند مادامالعمر در عرصه قدرت میمانند. غافل از اینکه از منظر جامعهشناسی سیاسی، قدرت مانند ثروت دست به دست میشود. امکان ندارد قدرت در دست یک گروه باقی بماند. زمانی که ما در قدرتیم باید با رقیب مدارا کنیم تا زمانی که او هم به قدرت رسید، با ما مدارا کند. اینگونه حداقل کشور برای همه ما قابل زندگی است. من رقبایی را میشناسم که وقتی به قدرت میرسند رقیب شکستخورده خود را که دور قبل نماینده مجلس بوده چنان محروم میکنند که او به نان شب هم محتاج میشود و وقتی نوبت او میرسد، همین بلا را سر رقیب خود میآورد و این دور باطل ادامه پیدا میکند. این بلایی است که در کشور ما وجود دارد. نتیجه آن اما مهم است. نتیجه این است که مشارکت سیاسی در کشور ما خشونتآمیز و بیپرواست و از هیچ تعامل یا نقطه تعادلی خبری نیست.
شما گفتید که جریانهای سیاسی برای زدن رقیب، تلههای مالی و اخلاقی برای سیاستمداران میگذارند. اما این تلهها چقدر افکار عمومی را علیه آن جریان سیاسی تحریک میکند؟ ما در دهه 70 هم پرونده شهردار وقت تهران را داشتیم. آن زمان افکار عمومی چگونه علیه جریان اصلاحات و فرد متهم جبهه گرفت؟ چون اکنون به نظر میرسد که افکار عمومی چندان علیه آقای نجفی نیست و بیشتر جریان سیاسی کشور زیر سوال رفته و اینکه چرا چنین دامهایی برای سیاسیون پهن میشود.
این نکته کاملاً درستی است. در ماجرای آقای نجفی، افکار عمومی علیه ایشان نیست و اگرچه ایشان مرتکب خطایی شده، اما نقدهایی که میشود بیشتر منتسب به جریان و سیستم سیاسی کشور است که چرا چنین فرهنگ بدی در آن رسوخ کرده و چرا این بیاخلاقیهای سیاسی ادامه دارد. اتفاقاً مساله این است که جناح رقیب میخواست ایشان را بزند. اما افکار عمومی آقای نجفی را محکوم نمیکند و ایشان را تبرئه کرده است. همه میدانیم که ایشان فرد بسیار کارآمد و درستی بوده. این دامی بود که برای ایشان پهن شد. انسانهای بزرگ خطاهای بزرگ میکنند. پس افکار عمومی علیه شخص جبهه نمیگیرد. بلکه کل سیستم را زیر سوال میبرد. مساله این است که وقتی چهرهای مورد سوال قرار میگیرد تنها آن فرد و آن جناح مشروعیت و مقبولیت خود را نزد افکار عمومی از دست نمیدهد. بلکه کلیت سیستم نقد میشود، از بالاترین تا پایینترین مقام مسوول. اما ساختار سیاسی اصولاً بهرهبرداری لازم را از این جریان میبرد و بازی را به نفع خود میچرخاند. حداقل در دایره قدرت. در دهه 70 و پس از اتفاقاتی که برای آقای کرباسچی افتاد، اگرچه افکار عمومی علیه ایشان نبود، اما نتیجه سیاسی این پرونده این بود که در انتخابات آتی بسیاری از اصلاحطلبان کنار گذاشته شدند. شهردار وقت همان زمان هم در افکار عمومی تبرئه شد. اما بهانه خوبی به مخالفان داد که اصلاحطلبان را رد صلاحیت کنند. الان هم در آستانه انتخابات پیشرو، ماجرای آقای نجفی بهانه خوبی برای زدن این جریان است.
این پرونده یک بعد دیگر هم داشت. برای اولین بار به صورت رسمی در سالهای اخیر به مساله وجود پرستوها اشاره شده است. بر این اساس زاویه سوم مورد بررسی این است که طرح مساله پرستوها، چه تاثیری بر جایگاه زنان در عرصه سیاسی دارد؟ آیا عنوان چنین مسالهای در میان افکار عمومی تبعات منفی در جامعه ندارد و منجر به رواج کنار گذاشتن زنان از مناصب بالای دولتی نمیشود؟
نه، من معتقدم که این مساله وجهه زنان را تخریب نمیکند. بلکه بیشتر تخریبگر وجهه مردان است. جامعه نسبت به چنین مواردی حساس است و تشخیص میدهد که چه افرادی با نیات خاص فعالیت میکنند و کدام با نیت خدمت. کسی درباره زنان فعال در حوزههای اجتماعی و سیاسی چنین پیشداوری نمیکند. چنین رویدادی منجر به تغییر وجهه زنان نمیشود.