محنت جذب سرمایه خارجی
مزمن شدن تنش بر سر رابطه با جهان چه عواقبی برای اقتصاد ایران داشته است؟
سیاست خارجی ایران چه مسیری را پیشروی اقتصاد کشور گذاشته است؟ علت اتخاذ این سیاست چه بوده است؟
سیاست خارجی ایران چه مسیری را پیشروی اقتصاد کشور گذاشته است؟ علت اتخاذ این سیاست چه بوده است؟
1- وضع همیشگی: از اوایل قرن نوزدهم تاکنون، اساس رابطه ایران با جهان، تفاوت چشمگیری نکرده است. همه آن کشاکشهایی که امروزه بین ایران و اعراب دیده میشود تا اوایل قرن بیستم بین ایران و عثمانی حاکم بود. عمده مسائل امروزی ایران با غرب، در قرن نوزدهم هم وجود داشت و سیاست ثابت ایران، بهرهمندی از موازنه قوا میان انگلستان و روسیه و فرانسه بود. بعدها آمریکا و آلمان هم به این مجموعه افزوده شد. اساس منازعه هم همیشه تقریباً یک چیز بوده است: هر یک از قدرتهای جهانی از ایران میخواست به کشورهای دیگر نزدیک نشود و جاده صافکن آنها نباشد. انگلستان میخواست از طریق ایران راهی به سوی هند باز کند، روسیه مخالف بود؛ و روسیه میخواست به خلیج فارس دسترسی یابد اما انگلستان مخالف بود. در دوران حکومت پهلویها هم همین وضع را داشت و دولت ایران بارها ناگزیر شد سطح روابط خود را با قدرتهای اروپایی و روسیه و چین و آمریکا، تغییر دهد. این وضع همیشگی و کمابیش ثابتِ سیاست خارجی ایران حاصل جبر جغرافیایی یا اصطلاحاً «وضع ژئواستراتژیک» است. کشور ما در جایی واقع شده و امکاناتی دارد که موضوع رقابت جهانی است و ایران لاجرم هزینههایی میپردازد که ربطی به رفتار دولت ندارد.
2- وضع دورهای: نظامهای سیاسی قاجاریه و پهلوی و جمهوری اسلامی، در کنار اقتضائات مشابه، یعنی «وضع ژئواستراتژیک» که برای همهشان تقریباً یکی بوده است، تفاوتهایی بنیادی دارند که موجب تمایز اساسی در سیاست خارجی آنهاست. این تفاوت در «وضع ژئوپولتیک» این نظامها یا همان الزامها و بایستههای هر یک از این نظامها در نسبتشان با نیروهای داخلی و خارجی ریشه دارد. نظام قاجاری مبتنی بر اشکالی از ملوکالطوایفی بود و اراده حکومت در نواحی، با میانجیگری سران ایلات و عشایر، اِعمال میشد. نظام یکپارچه مالیاتستانی وجود نداشت و مخارج حکومت با سازوکار خراج منطقهای تامین میشد. همچنین، حکومت ارتش سراسری نداشت و برای دفاع و حمله، به قشون محلی وابسته بود. همین وابستگی مالی و نظامی، موجب نااستواری قدرت شاه بود و به همین علت، وجهی از سیاست خارجی آن اخذ تضمین بقا بود. هر یک از قدرتهای بزرگ که بهتر میتوانست چنین تضمینی بدهد نزد شاه ایران قرب و منزلت بیشتری داشت. این وضع از دوره ناصری به بعد تشدید شد. حکومت پهلوی هم در چارچوب همین منطق شکل گرفت، اما ظرف چند سال و در پی اصلاحات اقتصادی و اداری و نظامی، عناصر ناسیونالیستی بر معاضدتهای منطقهای و بدهبستانهای شاه و سران عشایر، چیره شد. روابط حسنه با آلمان در دوره پهلوی اول ترجمان ناسیونالیسمی بود که میخواست اسباب تضمین بقای حکومت را در داخل مهیا کند. این برنامه با جنگ جهانی دوم و اشغال ایران، ناتمام ماند و در زمان پهلوی دوم در قالبی دیگر از سر گرفته شد. این بار آن چیزی که نسبت ایران را با جهان بیرون تعیین میکرد، قابلیت و آمادگی کشورهای دیگر برای مشارکت در نوسازی ایران بود. به همین علت، یک پای سیاست خارجی ایران در اردوگاه غرب بود و پای دیگرش در اردوگاه شرق. رابطه با غرب، مبنا و بنیاد سیاست خارجی بود و رابطه با شرق، سرمایهگذاری احتیاطی برای روز تنگ. این شکل روابط خارجی، موجب پیوند خوردن اقتصاد ایران به دو اردوگاه متخاصم جهانی شد و رژیم پهلوی در کنار پیوندهایش با غرب که «استراتژیک» خوانده میشد، پیوندهایی «تاکتیکی» هم با روسیه شوروی و چین داشت که گاه عمیقتر از روابط با غرب بود و برای «رژیم نزدیک به غرب»، غیرعادی مینمود.
سیاست خارجی جمهوری اسلامی ادامه همان سیاست استفاده از موازنه قوای بینالمللی بود اما نه موازنه مثبت، بلکه موازنه منفی. شعار «نه شرقی، نه غربی»، که ترجمان این سیاست موازنه منفی بود، ایران را از آمریکا و اروپا و روسیه و چین دور و به کشورهای دیگر، که آن زمان جهان سومی خوانده میشدند نزدیک کرد. این سیاست، با هدفهای اعلانشده نظام سیاسی، همخوانی داشت، اما فاقد آن پراگماتیسمی بود که پهلوی دوم برگزیده بود و با آن از منافع رابطه با کشورهای غربی و شرقی بهرهمند میشد. این انتخاب، اشتباه محاسبه نبود، بلکه انتخاب آگاهانه جمهوری اسلامی بود که میخواست «غیریت» خود را با همه نظامهای سیاسی موجود، نشان دهد.
3- انتخاب انقلابی: از فردای پیروزی انقلاب اسلامی، دو جریان سیاسی-اقتصادی موازی در ایران شکل گرفت. جریان اول، سیاستهای اظهارشده بود که شاکله آن، دوری گزیدن از اردوگاههای کاپیتالیسم و سوسیالیسم بود و جریان دوم، سیاستهای عملشده بود که ملغمهای بود از اقتصاد آزاد و اقتصاد دولتی و تجارت با همه جای جهان غیر از اسرائیل و آفریقای جنوبی. جنگ آرمان و واقعیت آغاز شد. آرمانخواهان، آن دسته انقلابیونی بودند که سودای تغییر جهان و ایجاد مدینه فاضله داشتند و واقعگرایان، گروه دیگری از انقلابیون بودند که پایی در بازار و پایی در مساجد و محافل علمای بزرگ داشتند. آرمانخواهان، الگوی مستقلی نداشتند و لاجرم به دو منبع الهامبخش اتکا کردند. منبع نخست آنها، روایتی زاهدانه از صدر اسلام، خاصه سیره ابوذر غفاری بود که دکتر شریعتی تفسیری سوسیالیستی از او ارائه کرده بود و در جان انقلابیون چپگرا نشسته بود. منبع دیگرشان، متون چپگرایانه معاصر و تجربههای چند کشور جهان سومی بود که بر اقتصاد سرمایهداری شوریده بودند. دسته دیگر انقلابیون که بعدها راستگرایان نامیده شدند، الگوهای نظری و عملی روشنتری داشتند. الگوی نظری آنها، فصل معاملات در فقه شیعه و الگوی عملیشان تجربه کسبوکار خودشان و همپیمانانشان در بازار تهران و شهرهای بزرگ ایران بود.
انقلابیون چپگرا در مجلس و دولت بودند و انقلابیون راستگرا در پارهای نهادهای نوبنیان مانند شورای نگهبان نیز نهادهای سنتی و دیرپا. به همین علت هم نخستین نبردها برای قبولاندن الگوی اقتصادی، بین دولت و مجلس از سویی و شورای نگهبان از سوی دیگر در گرفت. اوج منازعه بر سر دو موضوع اقتصادی مهم بود. اولی مصادرهها و تقسیم زمین و دومی تجارت خارجی بود که هر دو ذیل مبحث مالکیت قرار میگرفت. چپگرایان، مصادره اموال و دولتی کردن آنها و واگذاری زمینهای ملاکین به کشاورزان و سپردن انحصار تجارت خارجی به دولت را اسلامی-انقلابی میدانستند و شورای نگهبان، همه این کارها را خلاف شریعت و تعدی به مالکیت میدانست. در این نبرد، چپگرایان غلبه کردند و بخش اعظم اقتصاد ایران، که قبل از انقلاب هم دولتی بود دولتی ماند، و در مواردی هم اموال خصوصی، دولتی شد. این انتخاب، در عرصه داخلی موجب ناکارآمدی شد و در حوزه خارجی، به کاهش مراودات تجاری انجامید. سیاست نه شرقی، نه غربی به خودی خود تاثیر کاهندهای بر اقتصاد و تجارت نمیگذاشت و روابط تجاری ایران با همه جای جهان ادامه یافت و حتی ایالاتمتحده هم تا چند ماه با ایران رابطه تجاری داشت. اما الگوی اقتصادی چپگرایانه، در جهان غرب به این گمان دامن زد که انقلاب ایران به جاده سوسیالیسم افتاده است و ریسک سرمایهگذاری در این کشور افزایش یافته است. به همین علت، نخستین اتفاقی که در روابط اقتصادی ایران با جهان افتاد، در حوزه سرمایهگذاری بود نه تجارت. ایران حتی در سختترین شرایط جنگی و تحریمهای محدود موسوم به طرح داماتو هم در بازار کالایی جهان، از جمله غرب، حضور فعال داشت، اما در همه این سالها، جذب سرمایه خارجی به بزرگترین معضل تبدیل شد. یکسوی این معضل، خود چپگرایان داخلی بودند که از نزدیک شدن به غرب اعراض داشتند و سوی دیگرش سرمایهگذاران غربی بودند که امیدی به کسب سود مطمئن در ایران نداشتند.
این نگرانی غربیها از سال 1368 به بعد کاهش یافت و در زمینه سرمایهگذاری گشایشهایی رخ داد، اما دو دهه بعد که مناقشات هستهای پیش آمد، وضعی تازه پدید آمد که هنوز در آن قرار داریم. ایران اکنون دیگر تابع اراده چپگرایان نیست و حتی اشکالی از پراگماتیسم هم در آن پدید آمده است که وجهی از آن، مذاکره برای دفع خطری است که فعلاً بر اقتصاد سایه انداخته است. ظاهر وقایع کنونی، ترسناک است اما ژرفاندیشی در آن، از تحولی کارگشا خبر میدهد که یکسوی آن هزیمت چپگرایی در ایران است و سوی دیگرش، فاصله گرفتن جهان غرب از ایرانهراسی پیشین-استثنای این وضع دونالد ترامپ است که انگار همانقدر که مساله ایران است، مساله اروپا هم هست.