نگرشهای تنشزا
تنشها چگونه ما را از رسیدگی به ابرچالشها بازمیدارد؟
تا همین پیشتر معدود کسانی بودند که بر بحرانزایی سیاستگذاریها و جهتگیریهای کلان موجود در ساختار سیاسی کشور عمیقاً باور داشته باشند تا چه رسد به آنکه احتمال بروز این بحرانها را نزدیک به وقوع ارزیابی کنند.
تا همین پیشتر معدود کسانی بودند که بر بحرانزایی سیاستگذاریها و جهتگیریهای کلان موجود در ساختار سیاسی کشور عمیقاً باور داشته باشند تا چه رسد به آنکه احتمال بروز این بحرانها را نزدیک به وقوع ارزیابی کنند. چالشها و بحرانهای عدیده اجتماعی، اقتصادی و زیستمحیطی در بافت اجتماعی ایران امروز، به ویژه طی چند سال گذشته و با عیان شدن نمود این چالشهای همافزا، بسیاری از دولتمردان و صاحبنظران را به صرافت یافتن راهحل برونرفت از آنها انداخته است. اما بحران و چالش خود معلول علل متعددی است که در ساختار درونی و بیرونی جامعه امروز ما رخنه کرده است، از یک طرف حکومتهای معاصر ایران همواره سعی داشتهاند الگو و سبک زندگی خاص مورد نظر خود را در جامعه پیاده کنند و از طرف دیگر و به ویژه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، برداشت و نگرشی خاص بر سیاست خارجی ما حاکم بوده که ثمره این دو، بروز تنشهایی است که انرژی و گاه تعادل جامعه را بر هم زده است.
سبک زندگی
در سالهای پیش از انقلاب همراه با رشد و گسترش نوسازی صنعتی در ایران، به تدریج نوعی گفتار انقلابی و انتقادی نسبت به کاخنشینان، طاغوتیان و اعیان و به طور کلی طبقه نوظهور شکل گرفت. این گفتار به طور کلی مخالف سرمایهداری وابسته پهلوی بود و با نکوهش این طبقه و سبک زندگی آنان همراه و در عین حال خواستار نوعی عدالتخواهی و حفظ تعادل طبقاتی در جامعه ایران بود. گفتار یادشده که نوعی آرمانشهر جدید را نوید میداد، در دهه اول انقلاب نیز حضوری غالب داشت و سبب شد سازمان سیاسی کشور، بهرغم جنگ تحمیلی، اقدامات انقلابی فراوانی برای کاهش شکاف طبقاتی و توزیع عادلانه ثروت انجام دهد. هدف از این اقدامات کمک به مستضعفان و پابرهنگان یا همان طبقات فرودست جامعه ایران بود. طبیعتاً به دلیل آنکه حاکمیت نیز پایگاه خود را در درون طبقه فرودست جامعه میدید از افراد انقلابی این طبقه یارگیری کرد.
با پایان یافتن جنگ تحمیلی، به دلیل هزینههای مالی سنگین جنگ، تحریم اقتصادی بینالمللی و افت شدید در بازار جهانی نفت، دولت وقت به سمت برنامه تعدیل ساختاری و پیگیری سیاستهای اقتصادی مطابق نسخههای صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی رفت. سوای مناقشه درباره اجرای صحیح یا ناقص این برنامهها، آنچه پیداست آن است که به تدریج گفتار انقلابی دهه نخست انقلاب درباره طبقه فرادست / فرودست به حاشیه رفت. بسیاری از محققان و کارشناسان بر این باورند که با شروع برنامههای اقتصادی مذکور در عمل طبقه پایینی که در دهه نخست اقدامات انقلابی برای زدودن فقر و رفع کاستیهای زندگی آنان انجام شد، دیگر چندان مورد توجه نبودند. با این حال اگرچه طبقه پایین به تدریج از حیث التفات مسوولان خارج شد اما رابطه میان حاکمیت و طبقه پایین به طور کلی قطع نشد. برای مثال برای تامین نیروهای نظامی و انتظامی چه در حین جنگ و چه پس از آن عمدتاً از افراد همین طبقه کمک گرفته میشود.
همزمان با کاهش توجه به طبقه پایین، از درون بافتار برنامههای اقتصادی مذکور، به تدریج طبقه متوسط ایران که پیش از انقلاب اندکی گسترش یافته بود از دهه دوم انقلاب به اینسو در هیئتی جدید قوام یافت. بهعنوان مثال، بنابر دادههای آماری طبقه متوسط شهری در ایران در فاصله سالهای دهه 70 تاکنون بیش از 5 /1 برابر رشد یافته است. از سوی دیگر ابلاغ سیاستهای اصل ۴۴ قانون اساسی، لااقل در نگاه نخست و فارغ از آنچه سرانجام یافت، نشان از اهمیت ویژه حاکمیت به خصوصیسازی و توجه به طبقه متوسط جامعه است. بر این اساس میتوان گفت طبقه متوسط در جامعه، امروزه به یکی از مهمترین لایههای سطح جامعه بدل شده است؛ طبقهای که دارای ویژگیهایی از قبیل دارا بودن رفتار منطبق با رفتار اقتصادی، باسواد بودن، دارا بودن فرهنگ شهرنشینی، دارا بودن سطح درآمد بالا و... است. با این حال نباید تصور کرد که طبقه متوسط، طبقهای یکدست است. این طبقه شامل گروههای اجتماعی متفاوتی است که بسته به سرمایه اقتصادی و فرهنگی به نحوی خاص توزیع یافتهاند. سوای بحثهای مبسوط در این باره، دلیل تاکید بر طبقه متوسط در اینجا بیش از هرچیز آن است که با این ابزار مفهومی، تصویری کلی از تغییرات چند دهه گذشته ارائه شود.
طبقه متوسط ایران در طول سه دهه گذشته الگوها، استراتژیها و سبکهای زندگی خاص خود را داشته است. بهعنوان مثال، این طبقه به سرعت پی برد که راز موفقیت و آینده فرزندان آنان در گرو نظام آموزشی است بدین معنا که نظام آموزشی نظام واسطهای تلقی شد که از طریق آن فرزندان آنان میتوانستند به موقعیتهای شغلی بهتر و بهتبع آن زندگی مرفهتری دست یابند. اما نظام آموزش رسمی جوابگوی این هدف آنان نبود و لاجرم برای این مهم به نظام آموزش موازی و نامرئی متوسل شدند؛ کلاسهای تقویتی، تدریس خصوصی، کلاسهای زبان خارجی و البته از همه مهمتر کلاسهای کنکور. دیری نگذشت که با اندکی تاخیر، طبقه پایین جامعه نیز دریافت که راه ترقی فرزندان آنان از استراتژی آموزشی طبقه متوسط میگذرد. به این ترتیب استراتژی آموزشی طبقه متوسط سرمشق سایر طبقات شد با این تفاوت که این سرمشق گرفتن هزینههای مالی بیشتری به طبقه پایین تحمیل میکرد. ساختار توزیع اقتصاد ایران نیز که سبکی خاص از توزیع رانت را ایجاد میکند، در شتابان کردن حرکت جامعه به سمت گسترش پایههای آموزش، نقش موثری بازی کرد. حجم انبوهی از تولید مدارک دانشگاهی، حاصل علامتدهی ساختار اقتصادی به گروههایی بود که قصد داشتند به واسطه مدارک دانشگاهی، خود را به میز قدرتی نزدیک کنند که کیک ثروت نفت، روی آن قرار داشت.
با قوام یافتن طبقه متوسط و ارتقای شغلی فرزندان آنان به تدریج کردارهای فرهنگی آنان یا به عبارت دیگر، سبکهای زندگی آنان نیز ظهور یافت. کردارهای مربوط به طبقه متوسط ایران، خاصه گروههای بالای آنان، پیامهایی درباره موفقیت و شأن جایگاه آنان صادر میکرد. سبک زندگی طبقه متوسط، نوع متفاوتی از اوقات فراغت و تفریحات، انتخاب مدرسه و باشگاه ورزشی و ماشین، پوشش و مد و قیافه، نوع موسیقی و... را در زندگی روزمره شهری به نمایش میگذارد. بدین ترتیب این سبک، شیوه خاصی از بودن و هویت افراد گروههای متفاوت این طبقه را میسازد. این سبک خاصه با رشد ارتباطات و فضای مجازی در سالهای اخیر به نحوی خاص شکلهای متفاوتی به خود میگیرد چندانکه گاه خصلتی جهانمحلی پیدا میکنند.
واکنش به سبک زندگی
اما برخی از وجوه سبک زندگی طبقه متوسط ایران از همان لحظه ظهور با واکنش دستگاههای ذیربط مواجه شد که لاجرم با افول توجه به طبقه پایین جامعه، توجهش بیش از پیش معطوف به طبقه متوسط شد. گویی حاکمیت با تغییر برنامههای اقتصادی دهه اول انقلاب از یکسو شرایط را برای قوام یافتن این طبقه مهیا کرده بود اما از سوی دیگر، در پی اعمال نوعی مراقبت و کنترل بر سبک زندگی این طبقه بود. با گذشت زمان، حاکمیت اگرچه مداخلهای در استراتژی آموزشی طبقه متوسط نکرد اما نمیتوانست نسبت به سبکهای زندگی نوظهور این طبقه بیتفاوت بماند. دیری نگذشت که مراجع ذیصلاح اقدام به طرح و برنامهریزیهایی برای مراقبت و کنترل ابعاد سبک زندگی طبقه متوسط کرد و مجریان عملیاتی این طرحها نیز عمدتاً از همان افرادی بودند که در دهه اول انقلاب از طبقه پایین جذب شده بودند. این مراقبت و کنترل و مواجهه، خود را بیش از هر جا در نحوه پوشش زنان طبقه متوسط نشان میداد. اگرچه در دهه اول انقلاب نیز مواجهه با پوششهای ناهنجار تعریفشده در جریان بود اما با رشد طبقه متوسط این امر بسیار گسترده شد. مراجع ذیصلاح نمیتوانستند پوششهای جدید زنان طبقه متوسط را بپذیرند. به تدریج طبقه پایین نیز الگوهای پوشش طبقه متوسط را پذیرفتند و بدین نحو الگوهای پوشش طبقه متوسط مبدل به الگوی مسلط پوشش در کشور شد و بالطبع، دایره مراقبت و کنترل حاکمیت بر این بعد از سبکهای زندگی وسیعتر شد.
تجربه نشان داده هر نوع مراقبت و کنترلی از سوی هر حاکمیتی، به طور معمول با مقاومت گروههای هدف آن مواجه میشود و در این مورد نیز مقاومت زنان طبقه متوسط و پایین، پیامدی طبیعی و قابل پیشبینی بود. این اِعمال کنترل و مقاومتها از یکسو پوشش زنان را بیش از پیش به یک مساله فرااجتماعی بدل کرد و از سوی دیگر حاکمیت را متحمل هزینههایی از قبیل مخالفت با آزادیهای فردی و نظایر آن گرداند و با گستردهتر شدن دنیای مجازی در کشور فراگیرتر شد. گاه پخش یک فیلم کوتاه از نحوه برخورد با پوشش یک زن در فضای مجازی میتواند همچون یک بمب منفجر شود و دستاویز خبرگزاریهای خارجی شود و بدین ترتیب هزینههای زیادی مخصوصاً حقوق بشری را برای ما در پی داشته باشد. به واقع، هر نوع جهتگیری در استراتژی اقتصادی، سبک خاصی از زندگی را خواهناخواه به وجود میآورد. صنعتی شدن یک جامعه و گذار از یک اقتصاد کشاورزی به یک اقتصاد صنعتی، به شکل عمیقی بر سبک زندگی طبقات مختلف جامعه اثرگذار است همچنان که اقتصاد توزیعی مبتنی بر گسترش بخش خدمات، قادر به تغییر آن است.
مراقبه و کنترل اجتماعی در سبک زندگی، حتی منجر به بروز تنشهایی میان طبقات مختلف اجتماعی نیز شده است. مجادلاتی که ناباوران به سبک زندگی رسمی روزانه در فضای شهر و محیط کار خود با باورمندان به آن دارند، انرژی بیش از حدی از جامعه را تلف میکند و حتی بیم آن میرود که تنش را از سطح دولت-ملت به سطح گروهها و طبقات مختلف اجتماعی گسترش دهد که میتواند برای قوام و سرمایه اجتماعی جامعه ما بسیار خطرناک باشد.
سیاست خارجی
«خوشبختانه ما تاریخ فرهنگی نداریم!» راست یا دروغ، این جمله از زبان نخستوزیر یکی از کشورهای اسکاندیناوی نقل شده است. گفته میشود توسعه در کشورهایی که از یک ساختار فرهنگی-تاریخی قوی برخوردارند، با یک سد بسیار محکم مواجه میشود. از میان کشورهای دنیا، تنها 9 کشور هستند که تاریخ هزاره دارند، یعنی نام آنها بیش از هزار سال دوام و بقا داشته است. از شرق دور، ژاپن، هند و چین، تا خاورمیانه، ایران و یمن و مصر، تا یونان و ایتالیا در اروپا و اتیوپی در آفریقا، تنها کشورهایی هستند با یک نام تاریخی هزاره.
ژاپن در ابتدای قرن بیستم و با یک پوستاندازی نسبتاً خشن، به سیاست انزوای چند دهساله خود پایان داد و راه را بر پیوستنش به مدعیان توسعه گشود. چین پس از یک کش و قوس بسیار پرهزینه میان لیبرالیسم و مارکسیسم، با حفظ ساختار سیاسی تکحزبی خود، به بازار جهانی پیوست. هند با کنار گذاشتن سیاستهای سوسیالیستی مبتنی بر جایگزینی واردات، با گشودن درهای اقتصاد خود به روی جهان و پیوستن به حرکت جهانی توسعه در ابتدای دهه 90، منتظر به بار نشستن ثمره این تغییر نگاه است. یونان و ایتالیا گرچه به ساختار جهانی از دیرباز پیوستهاند، همچنان در میانه سوسیالیسم پوپولیسم تا مافیای سیسیلی، در اعوجاج است و البته سرنوشت هزارههای خاورمیانه، با دو نماینده بزرگش یعنی ایران و مصر، با دو نتیجه متضاد مواجه است. ایران با اتکا به درآمدهای نفتی، قادر بوده تنشهای ناشی از سیاست خارجیاش را لااقل به تعویق اندازد گرچه با هزینه بسیار زیاد.
تصور کنیم چین با یک و نیم میلیارد و هندوستان با بیش از یک میلیارد نفر جمعیت، به جای بازسازی و استحکام سیاست و روابط خارجی خود، به تنش در عرصه بینالمللی دامن میزدند، تصور اینکه امروز میشد روی هر وسیلهای، از اسباببازی تا پیشرفتهترین تجهیزات الکترونیکی، عنوان «Made in China» را یافت، بسیار دشوار است.
ناهار مجانی وجود ندارد. این یک قانون آهنین است. اگر یک قانون به سبک قوانین فیزیک در اقتصاد وجود داشته باشد، این همان یک قانون است. گاه عایدی آرمانگرایی، سقوط در دره دهشتناک عزلت خودخواسته است. جوامع نه میتوانند و نه علاقهمند هستند که رابینسون کروزوئه باشند، انسان در روابط گسترده، باثبات و کریمانه با سایر انسانها و جوامع است که انسان بودنش معنی پیدا میکند. این فقط اقتصاد نیست که به ما فرمان میدهد؛ انتظار برای به دست آوردن چیزی بدون از دست دادن چیز دیگر، انتظار بیهودهای است بلکه عقل حکم میکند آدمی میتواند در عین رعایت اصولش، فضا را به گونهای به تصویر کشد که دنیا در مقابلش سر تعظیم فرود آورد.
اگر مدعی شویم که ما در اصول، فلسفه و جهانبینی با آنچه در دنیا غالب است، تضاد یا لااقل زاویه نداریم، خود را فریفتهایم. اما تجربه نشان داده است کشورهایی توانستهاند از فرهنگ، فلسفه، تاریخ و پیشینه خود در مقابل طوفانهای سهمگین دفاع کنند که اقتصادشان آنها را در زمره صدرنشینان قرار داده و نه صرفاً تکیه بر تاریخ عظمتطلبانه. و این میسر نیست مگر آنکه سیاست خارجی بهعنوان رکن اصلی ارتباط و تعامل با دنیای پیرامون، عقلایی، باثبات و مثبتانگارانه باشد. تصویر دنیایی پر از توطئه، اگر هم باشد، آدمی را در ورطه توهم فرو میبرد. کدام شخص را سراغ دارید که در تعاملات با دنیای پیرامونش، در پی کسب حداکثر منافع برای خود نباشد که اصولاً باید در سلامت عقل چنین فردی شک کرد. نه همه آدمیان پیامبرند و نه همه شیطان. انسان خاکستری که در دنیای خاکستری میزید، جامعهای خاکستری و لاجرم دنیایی خاکستری میآفریند. و اگر باز مدعی شویم سیاست خارجی ما طی چهار دهه گذشته، لااقل بخش بزرگی از همه آن چیزی است که به تنشهای درونی و بیرونی ما دامن زده، ادعای گزافی نکردهایم.
هیچکس مدعی نیست که ساختار نظام بینالملل در عرصههای مختلف، عادلانه است اما لازمه عدالتخواهی در چنین ساختاری لزوماً از مسیر مواجهه مستقیم با شاخهای این گاو خشن، عبور نمیکند. قدرت چانهزنی در عرصه بینالمللی، همه آن چیزی است که هر کشوری را قادر میسازد سهم عادلانه خود را از این ساختار طلب کند اما نیک آشکار است کسی که دست به هیچ معامله و مبادلهای نزند، احتمال هیچ زیانی هم متوجه او نیست اما عقل میگوید بازندهترین هموست که خود را از فرصتهای پیشرو محروم ساخته است آن هم با دستاویز احتمال وجود حقه!
سیاست خارجی ما، نتایجی در ساختار اقتصادی کشور داشته که به تنشهای درونی بهشدت دامن زده است. کسبوکار گروهی کوچک اما متنفذ را چنان گسترده است که امروزه کمتر کسی است از مردم عادی تا بالاترین مقامات سیاسی، که بر تالی فاسد آن تاکید نکند یا لااقل آگاه نباشد.
جامعه ما دیرزمانی است به سطحی از تعادل همراه با تضاد منافع رسیده اما به نظر میرسد تنش آن رو به گسترش است به طوری که این تعادل برنده-بازنده را به یک وضعیت بازنده-بازنده بدل کند. اکثریت جامعه امروز با گروههای کوچکی که ذینفعان این تعادل ناپایدار بودهاند، به یک زاویه عمیق نگرشی-معرفتی رسیده است. این زاویهگیری سطح سرمایه اجتماعی را بهشدت تقلیل داده و ما را در یک وضعیت به غایت غیرقابل پیشبینی قرار داده است. غیرقابل پیشبینی بودن حرکات بعدی بازیگران دو سمت این بازی، کافی است تا ما را نسبت به وخامت شرایط پیشرو آگاه کند. جامعه ما در وضعیت شکنندهای قرار گرفته که به نظر میرسد دیگر قادر نیست تنشهای خودساخته را تحمل کند یا حتی عواقب آن را به تاخیر اندازد. مطالبه امروز اکثریت جامعه ایران، زیست شرافتمندانه، امن و قابل پیشبینی و چشماندازسازی است. همه آنچه اکثریت جامعه ما از حاکمیت و ساختار درونی آن طلب میکند، کاهش سطح تنشهای درونی و بیرونی است که چند دهه است زندگی ما ایرانیان را با نوسانات شدید مواجه ساخته است.
کاهش تنشهای مزمن
باورپذیر ساختن مردم به امکان برونرفت از ابرچالشهای اقتصادی-اجتماعی ایران، نیازمند عزم جدی ساختار سیاسی بر تغییرات استراتژیک آگاهانه در سطوح مختلف و حرکت به سمت یک الگوی مبتنی بر احترام به حقوق شهروندی است اعم از اینکه این حقوق در حوزه سبک زندگی بهعنوان یکی از مظاهر زیست مسالمتآمیز داخلی باشد یا تغییر نگاه در ارتباطات جهانی که نشان از احترام به حقوق سایر جوامع است. گزاف نگفتهایم اگر حکومتی که با هر شیوهای ولو دموکراتیکترین روش به قدرت رسیده باشد، وقتی عزم کند که سبک زندگی مورد نظر خودش را بر جامعه تحت قیمومیتش تحمیل کند، ولو آنکه آن سبک زندگی در عمل درستترین هم باشد، با همین استدلال، نمیتواند آنگاه که جامعه جهانی قصد غالب ساختن سبک اندیشه خود بر او را داشته باشد، معترض شود. با همان دلیل و استدلالی که این ساختار بینالمللی را ناعادلانه و ظالمانه تصور میکنیم، تحمیل آنچه حتی درست هم میپنداریم بر جامعه تحت تسلط ما نیز ناعادلانه است. نمیتوان در درون مردم را به تحمل سبکی خاص واداشت اما در برون، توقع داشت که جامعه جهانی در مقابل ما از اصل چندصدایی تبعیت کند. این یک تناقض آشکار است. احترام جهانیان به ما و پذیرشمان بهعنوان یک عضو موثر و قابل احترام، از احترامی که از درون برای خود خریدهایم، نشأت میگیرد. از همسایگان نمیتوان توقع داشت به فرزندان ما که در درون خانه از کمترین حقوق برخوردارند، به دیده احترام بنگرند. احترام، زاییده بزرگمنشی است نه عظمتطلبی.