امید دستوری نیست
چرا رئیسجمهور از ناامیدی برخی وزیران گلایه دارد؟
اخیراً آقای رئیسجمهور به مدیران خود نهیب زدهاند که چرا برخی از آنها امیدوار نیستند و در تزریق امید به جامعه کوتاهی میکنند.
اخیراً آقای رئیسجمهور به مدیران خود نهیب زدهاند که چرا برخی از آنها امیدوار نیستند و در تزریق امید به جامعه کوتاهی میکنند. اگر این متر و معیار را مبنای قضاوت قرار دهیم احتمالاً مدیر محبوب ریاست دولت، معاون ایشان و رئیس سازمان مدیریت و برنامهریزی آقای نوبخت خواهند بود. اگر مصاحبهها و سخنرانیهای ایشان را دنبال کنید همه چیز خوب و در کنترل است. دولت برای همه چیز برنامه دارد و همه برنامهها به خوبی در حال اجراست، پس مردم نباید نگران هیچ چیز باشند و عدهای هم که میخواهند با اقدامات خارج از برنامه امید مردم را ناامید کنند باید بدانند که دولت مانند کوه ایستاده است و این عده قلیل هیچ تاثیری بر هیچ چیز ندارند. دولت، آینده را به خوبی پیشبینی کرده و فکر همه چیز را کرده است. گاهی هم که بعضی چیزهایی خارج از برنامه رخ داده آقای رئیسجمهور خیلی سریع دستور دادهاند که مشکل برطرف شود و پس از دستور ایشان همه مشکلات انشاءالله برطرف شده، خلاصه اینکه خدا را شکر همهجا امن و امان و همه چیز بر وفق مراد است.
بیجهت نیست که آقای نوبخت سخنگوی دولت «تدبیر و امید» شده؛ ایشان هم از تدبیر هم از امید هر دو را به قدر کمال دارا هستند. اما واقعاً این امیدواری واقعی است؟ و آیا این رویکرد فانتزی به امید، صادقانه و مدبرانه است؟ از سوی دیگر اگر مدیری به درست یا غلط نسبت به جریان امور امیدوار نبود باید ناامیدی خود را پنهان کند و نقش فردی امیدوار را بازی کند؟ به عبارت بهتر ما با دو سوال مواجه هستیم، سوال اول اینکه آیا منطقی است که مدیران دولت ناامید باشند و سوال دوم هم این است که حالا اگر ناامید بودند باید آن را پنهان کنند و وانمود کنند که امیدوارند؟
صادقانه باید گفت این روزها ناامیدی بیشتر از امیدواری دلیل دارد. همزمان با اعتراضات دیماه سال گذشته، پیمایشی در 11 استان کشور از سوی واحد افکارسنجی جهاد دانشگاهی (ایسپا) انجام شد که نشان میداد تنها 10 درصد جامعه از کلیت وضعیت موجود راضی هستند. 90 درصد مردم احساس میکنند اوضاع خوب نیست و نیمی از این افراد آماده نشان دادن علنی اعتراض خود اما به شیوه مسالمتآمیز و قانونی هستند اما نیمی دیگر یعنی 40 درصد کل شهروندان معترضان خاموش هستند، یعنی از ابراز اعتراض استنکاف میکنند، عمدتاً به دلیل اینکه امیدی به بهبود ندارند یا از تبعات اعتراض کردن میترسند.
باید توجه داشت که در فضای سیاسی ما واژه «امید» به دو معنا در ذیل دو گفتار متفاوت استفاده میشود. امید در گفتار سیاستمداران نوعی وعده است به طبقات فرودست جامعه؛ وقتی رئیسجمهور در تبلیغات انتخاباتی خود مدام به مردم یادآوری میکند که امیدوار باشند در اصل شکاف بین فرودستان مستاصل و فرادستان قدرتمند را تشخیص داده و با هدف جلب رای و ایجاد پایگاه سیاسی برای خود تلاش میکند با تحریک فرودستان و ایجاد امید در آنها فرودستان را به کنشگری سیاسی به نفع خود (یعنی رای دادن) تشویق کند. امید در گفتار سیاسی در اصل به امکان بقا در وضعیت موجود اشاره دارد.
اما امید در گفتار جامعهشناسان در اصل اعتقاد جمعی یک ملت به توانایی تحقق یک آینده خوشایند است. امید اجتماعی به تعبیر ریچارد رورتی، دو عنصر دارد یکی اشتراک نظر جامعه در توصیف وضعیت مطلوب و دیگری اعتماد عمومی به قابلیتهای جامعه و ساختارهای قدرت برای تحقق وضعیت مطلوب مورد توافق. به این تعبیر امید اجتماعی محقق نمیشود مگر اینکه اولاً تفاهم نسبی درباره شکل مطلوب جامعه در آینده وجود داشته باشد و ثانیاً جامعه معتقد باشد توانایی تحقق این آینده مطلوب وجود دارد. به همین دلیل است که در یک جامعه فقیر ممکن است امید اجتماعی بالا باشد چون محتمل است که در جامعه تصوری از آینده مطلوب مورد توافق باشد و احساس اعتماد به نفس جمعی هم بالا باشد.
امید در زبان سیاستمداران، معطوف به توان بقا در وضعیت موجود است و محرک کنش سیاسی کوتاهمدت است اما در زبان جامعهشناسان اشاره به قدرت مفاهمه و تحقق وضعیت مطلوب دارد و مسالهای بلندمدت است. با این تعریف مشخص است که جامعه ایرانی بهشدت دچار مساله امید اجتماعی است. از یکسو جامعه به شکلی دچار گسیختگی شده که گویا اساساً توانایی مفاهمه و گفتوگو در خصوص آینده مطلوب را ندارد. ایران ایدهآل در خیال اقشار مختلف جامعه، تفاوتها و گاه تعارضهای جدی دارد. اعتماد به نفس ملی نیز اندک است. بخش مهمی از جامعه ایرانی احساس ضعف و سرخوردگی میکنند. تلاش برای تفکیک سرنوشت فردی از سرنوشت جمعی خود نشانهای از این احساس ضعف است.
مدیران دولت هم به عنوان یک شهروند بخشی از جامعه هستند در عین حال به عنوان یک فرد صاحب قدرت دسترسی بهتر و بیشتری به اطلاعات داشته و توانایی پیشبینی و تحلیل دقیقتری دارند. آنها هم شاهد ناتوانی دولت در ایجاد انسجام در اداره کشور هستند. آنها هم میبینند که قوه مجریه کمقدرت شده و نهادهای رسمی و غیررسمی عملاً قدرت دولت را محدود کردهاند. آنها به خوبی میبینند که دولت نهتنها در برطرف کردن اشکالات ساختاری خود ناتوان شده بلکه مشروعیت سیاسی خود برای بسیج عمومی و ایجاد تحول در حوزههای بحرانی را هم از دست داده است. شرایط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و پارهای عادات مزمن باعث شده عملاً کیفیت نیروی انسانی نظام اداره کشور به خصوص در سطوح بالاتر نازل باشد. نهتنها افراد قوی جذب دولت نمیشوند بلکه تلاش میشود چنین افرادی حتی به فکر نزدیکی به دولت هم نباشند.
در حوزه سیاست خارجی نوعی رقابت داخلی در جهتدهی به رفتار خارجی کشور در جریان است. دوری گزیدن از مناسبات جهانی نهتنها اشتباه تلقی نمیشود بلکه به صورت سیستماتیک تشویق و ترویج میشود. در حوزه اقتصادی تنها چیزی که بر روی آن توافق وجود دارد عوامگرایی و به تعویق انداختن مواجهه با چالشهاست. شرایط سیاسی باعث شده هیچکس حاضر نباشد (و آنقدر هم صاحب اقتدار نباشد) در آتش گام نهد و با درد ناشی از جراحیهای اقتصادی روبهرو شود. در حوزه فرهنگی و اجتماعی هم که نیازی به توضیح نیست. در چنین شرایطی مدیران دولتی چرا نباید ناامید باشند؟
پس مدیران ارشد دولتی از یکسو بخشی از جامعهای هستند که امید اجتماعی چندانی ندارند و از سوی دیگر به عنوان سیاستمدار هم ممکن است در کارایی سیاست امید به عنوان یک ابزار سیاسی تردید کرده باشند. امید به معنای سیاسی آن اگر با امید اجتماعی همراه نباشد عملاً به یک امید واهی و تخیلی بدل میشود. از منظر روانشناختی فرد امیدوار سه چیز دارد که فرد ناامید حداقل یکی از این سه را ندارد. آدم امیدوار اولاً هدف دارد یعنی آینده مطلوب را میتواند توصیف کند، دوم برنامه دارد یعنی تصوری از مسیر تحقق آینده مطلوب و کارهایی که او برای تحقق آن وضعیت باید انجام دهد دارد و سوم انگیزه دارد یعنی در طول مسیر احساس بیمعنایی و پوچی نمیکند.
مدیری که در جامعه فاقد امید اجتماعی وعده امید میدهد هم دچار مشکل انگیزه خواهد شد هم در ایجاد مفاهمه در خصوص آینده مشترک مطلوب با موانع زیادی روبهرو است و هم نمیتواند برای تعریف نقشه راه وفاق ایجاد کند. حال اگر بهرغم همه این موارد او کماکان وعده امید دهد یا با جامعه صادق نیست یا به عنوان یک مدیر تصوری انتزاعی و واهی از امید دارد. به وضوح مشخص است که بخش مهمی از مدیران ارشد دولتی و غیردولتی در چنین برزخی هستند. یعنی شخصاً دچار ناامیدی شدهاند و در جامعه هم ناامیدی میبینند اما به دلایل سیاسی مکلف به ایفای نقش امیدوار هستند. حال عجیب نیست اگر چنین تضادی برخی از آنها را منفعل و ساکت کند.
امیدواری دستوری نیست. نه جامعه به فرموده امیدوار میشود و نه فرد به حکم مدیر بالادست امیدوار میشود. در عین حال بخشی از انتظار رئیسجمهور منطقی است. صداقت حکم میکند که انسان خلاف باور خود رفتار نکند. نمیتوان مدیر ارشد بود و سکان هدایت بخشی از امور کشور را بر عهده داشت اما نسبت به تاثیرگذاری خود و بهبود شرایط هم ناامید بود. اساساً مدیری که امیدی به بهبود ندارد به صورت طبیعی عدم تغییر شرایط را فرض گرفته و مدیر تحولساز نخواهد بود. در چنین حالتی ماندن در مقام مسوولیت غیراخلاقی و غیرحرفهای است. از این منظر مدیری که ناامید است نباید در مصدر کار باقی بماند چون چنین کاری اتلاف منابع و خلاف اصول حرفهای و اخلاقی مدیریت است.