هزار راه رفته!
اجرای طرحهای ضربتی اشتغال چه ضرورتی دارند؟
برخی پرسشها در حوزههای مختلف علوم هستند که پاسخ صاحبنظران مختلف به آنها، بسته به نحله و مکتب فکری که آبشخور نظریهپردازی آنان است، در تضاد کامل با هم قرار دارند.
برخی پرسشها در حوزههای مختلف علوم هستند که پاسخ صاحبنظران مختلف به آنها، بسته به نحله و مکتب فکری که آبشخور نظریهپردازی آنان است، در تضاد کامل با هم قرار دارند. هنوز بعد از گذشت چند قرن از تولد اقتصاد مدرن، پاسخ نهایی برای این پرسش که «عرضه، تقاضا را ایجاد میکند یا تقاضا، عرضه را» محل مناقشه است. اما بسیاری از پرسشهای دیگری هم بودهاند که پیشتر چنین وضعیتی داشتهاند که به مرور پرده از راز آنها برافتاده و سالها و دهههاست که دیگر محل مناقشه اینگونه نیست. پاسخ برخی از این پرسشها البته با تجربههای تلخ و هزینههای گزاف همراه بود اما به هر حال امروز دیگر تقریباً هیچکس وارد چنین مجادلههایی نمیشود مگر آنکه هنوز دستگاه فکریاش متعلق به عهد عتیق باشد!
دستگاه فکری همان چیزی است که تعیین میکند آیا ما قادر هستیم مثلاً نظم کیهانی را آنگونه که هست، بشناسیم؟ آیا صرف نگاه کردن به آسمان لایتناهی کافی است تا دریابیم نظم کیهان چگونه شکل گرفته است!؟ اگر اینگونه است و صرفاً با نگاه کردن میتوان به کنه نظام درون آن دست یافت، پس چگونه است که انسان قرنها در حالی که ساعتها به آسمان شب و روز خیره بود، قادر به شناخت درستی از آنچه هست، نبود!؟
چگونه است که به محض آنکه دستگاه فکری بطلمیوسی را به کنار نهاد و ساختار و دستگاه کپرنیکی را جایگزین آن کرد، در اندکزمانی که صرفاً چند دقیقه در تاریخ کیهانی و انسانی بیش نیست، اعماق کیهان را شکافت و به رموزی دست یافت که حتی تصورش هم برای انسان پیش از او، محال مینمود!؟
در واقع در بسیاری از موارد، این انتخاب درست دستگاه فکری است که منجر به پاسخ درست میشود! دستگاه مختصات دکارتی را به یاد آوریم. این دستگاه قدرتمند اغلب قادر است مسائل ریاضی را به راحتی حل کند اما موارد بیشماری هم هست که انتخاب همین دستگاه برای حل مسائل، نهتنها کمکی به حل مساله نمیکند که خود عاملی است برای خلق مشکلات غامض بعدی! حتی در بسیاری از موارد که دستگاه دکارتی قادر به حل یک مساله است، دستگاههای مختصات دیگر به شکلی بهتر، موثرتر، سریعتر و بهینهتر مسائل را حل میکنند اما اصرار به استفاده از دستگاه دکارتی و تقدسزایی برای آن، از آن دست سوگیریهایی است که نهتنها قادر به حل ابرچالشهای ما نیست که ابرسیاهچاله میآفریند! به دیگر سخن در اغلب موارد، این دستگاه فکری است که تعیین میکند آیا مسالهای قابل حل است یا خیر و اصرار بیپایه بر یک دستگاه فکری ناکارآمد، تنها نتیجهاش اتلاف منابع و حتی بدتر از آن، خلق زایشگاهی به نام سیاهچاله برای زایش چالش است!
از قانون اوکان تا منحنی فیلیپس!
با این مقدمه نسبتاً طولانی، برگردیم روی پرسشی که سالهاست یک دور تکرار مکررات را در اقتصاد ایران به وجود آورده است: آیا با طرحهایی نظیر «طرح ضربتی اشتغال» در دولت سیدمحمد خاتمی، پولپاشی به شیوه «بنگاههای کوچک» در دولت محمود احمدینژاد و اخیراً طرح مشابه آن یعنی «اشتغال فراگیر» و «طرح اشتغال روستایی» در دولت حسن روحانی میتوان بر معضل بیکاری فائق آمد!؟
برای پاسخ به این پرسش، ابتدا باید به دو پرسش پیشینی، پاسخ داده شود:
اول؛ بیکاری گسترده در اقتصاد ایران ناشی از چه عواملی است؟
و دوم؛ چه دستگاه فکری پشت اجرای چنین طرحهایی نهفته است؟
فیزیک چهار نیروی بنیادین دارد؛ گرانش، الکترومغناطیس، هستهای ضعیف و هستهای قوی. هدف بزرگ فیزیکدانان، ترکیب این چهار نیروی بنیادین و خلق یک تئوری واحد است که قادر به توصیف جهان پیرامون باشد. تجربه ترکیب الکتریسیته و مغناطیس و خلق تئوری الکترومغناطیس و نیز ترکیب دو نیروی الکترومغناطیس و هستهای ضعیف، پنجرههایی از امید را پیشروی فیزیکدانان به وجود آورده است.
اقتصاد هر کشور نیز با چهار متغیر رشد، تورم، بیکاری و ثبات قابل سنجش است. به عبارت دیگر سه متغیر اول همراه با رفتار نوسانی آنها در طول زمان، تعیینکننده میزان موفقیت و کارایی سیاستهای اجرایی آن کشور است. اقتصاددانان هم به شدت علاقهمند هستند مدلهایی را خلق کنند که به ویژه میان سه متغیر اول، روابط منطقی دیده شود. از جمله این تلاشها میتوان به قانون اوکان و منحنی فیلیپس اشاره کرد. قانون اوکان گرچه یک قانون سرانگشتی است اما یک رابطه علّی میان رشد و بیکاری را تعریف میکند: در غیاب رشد اقتصادی، نمیتوان به کاهش بیکاری امید بست!
اما منحنی فیلیپس که تاریخچه پرفرازونشیبی دارد، داستانش به گونه دیگری است؛ مثل برق جهید و مثل یک اخگر فرونشست! در عین حال قدرت و نفوذ کلام منحنی فیلیپس، هرچند دیرتر از قانون اوکان برساخته شد، به هیچ وجه قابل مقایسه با آن نبود. هر چه قانون اوکان بر یک واقعیت دشوار تاکید داشت، منحنی فیلیپس در نقش یک آچارفرانسه همهکاره، دمدستی، قابل حمل و سیاستمدارپسند جلوه میکرد. قانون اوکان، کاهش بیکاری را مستلزم وجود رشد بالا، مداوم و باثبات میداند در حالی که با منحنی فیلیپس، تنها با شل و سفت کردن یک پیچ، میتوان بر معضلات یک نظام اقتصادی پیچیده فائق آمد! سادگی اغلب گمراهکننده است به ویژه زمانی که با نظمها و ساختارهای پیچیده مواجه باشیم اما این آچارفرانسه آنقدر فریبنده بود که حتی پس از اثبات نظری و عملی بطلان آن، ساختار ذهنی بسیاری از سیاستمداران عجول و پوپولیست را چنان تسخیر کرد که به نظر میرسد زدودن آثار آن حتی با وجود نتایج عملی فاجعهبارش، در بسیاری از کشورها از جمله ایران، به گرهی ناگشودنی بدل شده است.
پس اگر بخواهیم به دو پرسش پیشینی پاسخ دهیم؛ اول آنکه، بیکاری ماحصل رشد پایین و بیثبات است. وقتی اقتصاد ایران طی حدود 40 سال کارنامه رشد متوسط سالانه 2 /2 درصد را در حضور رشد متوسط سالانه دودرصدی جمعیت به جای گذاشته است، ایجاد اشتغال پایدار و کاهش بیکاری، انتظار بیهودهای است و دوم آنکه به نظر میرسد آن دستگاه فکری که پشت طرحهایی از آن دست که بیان شد، نهفته است، هنوز اعتماد و اعتقاد به کارکرد منحنی فیلیپس است!
گشودن زنجیر از پا به جای گرفتن دست
باید پرسید هدف از اجرای چنین طرحهایی چیست؟ آیا تجربه چندینباره اجرای آنها و مشاهده نتایج مخرب آن هنوز نتوانسته در دستگاه فکری و شیوه اندیشیدن ما تغییری ایجاد کند!؟ اگر تا این حد به دستگاه فکری خود باور و اعتقاد داریم، آیا صرف مشاهده اتلاف منابعی که به چنگ آوردن آن هر روز دشوارتر از قبل میشود، ما را به خود نیاورده که این ره به ترکستان است!؟
بیکاری یکی از ابرچالشهای اقتصاد ایران است اما پشت این ابرچالش و سایر ابرچالشها، یک «ابرسیاهچاله» نشسته است؛ ابرسیاهچالهای به نام نظام فکری و اندیشگی! تا زمانی که برای این ابرسیاهچاله درمانی پیدا نکنیم و تا زمانی که تصور میکنیم با «سیاستهای کنترلکننده سیستم اقتصادی» میتوان ابرچالشهای آن را درمان کرد، اثرات تخریبی ابرسیاهچاله هر روز بزرگ و بزرگتر و ابرچالشها هر روز مخربتر میشوند.
شوربختانه نه تئوری و نه نتایج عملی نتوانسته ما را از این اشتباه مهلک و این مسیر ناصواب بیرون آورد که طفل اقتصاد را باید روزی از شیر مادر گرفت! هنوز تصور میکنیم این کودک کهنسال نیازمند مراقبت است، باید دستش را گرفت تا گام بردارد غافل از آنکه بیشمار زنجیر بر پاهای نحیفش بستهایم! نیازی نیست دستش را بگیریم، تنها کافی است زنجیر از پایش بگسلیم! آنگاه این کودک خواهد توانست مدارج رشد را طی کند.
اما چرا نهتنها زنجیر از پایش نمیافکنیم که هر روز بر قطر و حجم آن میافزاییم را باز باید در نظام فکری و اندیشگیمان جستوجو کنیم. نظام فکری ما کنترلگر است.
تصویر ذهنی ما از کارکرد سیستم اقتصادی، تصویر رادیویی است که برای شنیدن صدایی صاف، باید هر لحظه دستمان روی دکمه تنظیم موج باشد و با کمترین نویزی، آن را به صورت تصادفی در یک جهت بچرخانیم! غافل از اینکه به هیچ وجه معلوم نیست آن جهت چرخش درست باشد و ما را به سمت موج رادیویی مورد نظر نزدیک کند یا دور! مهم، چرخاندن دکمه است حتی اگر این چرخش باعث از دست دادن بخش بیشتری از صدا باشد چراکه اینجا انگیزه کنترلکنندگی است که اهمیت دارد و نه نتیجه آن!
درغلتیدن به سمت قانون اوکان یا منحنی فیلیپس، مرز نظام اندیشگی ما را عیان میکند. رشد بالا، مداوم و پایدار، مستلزم نوعی نگاه و نظام اندیشگی به مراتب متفاوت از کنترلگری است. هیچ نظام اقتصادیای ذیل کنترل شدید فعالان و متغیرهای اقتصادی قادر به خلق ثروت و بهتبع آن، فرصتهای شغلی و اشتغال نیست و اگر هم حتی در کوتاهمدت بتوان اندک آثاری را مشاهده کرد، کنش و واکنش سایر متغیرها، اثرات آن را نهتنها خنثی میکند که خود تبدیل به زنجیرهای طلایی جدید بر دست و پای اقتصاد میشوند.
سالها و دهههاست که تصور میکنیم مشکل اقتصاد ایران، مشکل بنگاههای تشکیلدهنده آن و مشکل کسانی که در پی راهاندازی کسبوکار هستند، تامین منابع مالی است که با پولهای ارزانقیمت دولتی، میتوان بر آن فائق آمد. اما به راستی حتی اگر تامین منابع مالی برای ادامه حیات بنگاههای اقتصادی و راهاندازی کسبوکار با مشکل مواجه است، راهحل دسترسی به منابع دولتی حاصل از فروش نفت است!؟
به عبارت دیگر اصولاً چه اتفاقی در سیستم اقتصادی ایران رخ داده که با وجود حجم گستردهای از نقدینگی و رشد سرسامآور آن که طی حدود 40 سال گذشته که به طور متوسط سالانه حدود 25 درصد رشد داشته است، قادر نیستیم نیاز مالی بنگاهها و کسبوکارها را تامین کنیم و هنوز نیازمند تزریق پول به اقتصاد هستیم!؟ آیا تزریق پول و پولپاشی به این سبک توانسته در رشد متغیرهای حقیقی اقتصاد تاثیر معنیداری بگذارد که ما همچنان بر ادامه آن اصرار داریم!؟
باز هم باید به تصویر ذهنی و نظام فکریمان بازگردیم؛ تصور اینکه علت عدم کارایی بنگاهها و کسبوکارهای درون اقتصاد ایران، تنگنای مالی است ما را به ورطه خلق پول و پولپاشی بیمارگونه درغلتانده است؛ بیماریای که ذهن و روح سیاستمداران، تصمیمسازان و تصمیمگیران اقتصاد ایران را احاطه کرده است. اگر خلق پول و پولپاشی قادر به تغییر مثبت هرچند جزئی در متغیرهای حقیقی اقتصاد بود، اقتصاد ایران باید الان یکی از قدرتمندترین، پیشروترین و باثباتترین اقتصادهای دنیا میبود! و اینک ما هیچ نیازی به «چارهاندیشی ضربتی» برای عبور از ابرچالش بیکاری و سایر ابرچالشهای خودساخته نداشتیم!
اقتصاد ایران بیمار است، به شکل وخیمی بیمار است و تشخیص این بیماری هم نیاز به هیچ تخصص پیچیدهای ندارد که بقال سر کوچهمان هم با یک مقایسه ساده زمانی از دخلش، به راحتی قادر به تشخیص آن است. آنچه مهم است، نسخه درمان است. اینجاست که نیازمند تخصص است، نیازمند نظام فکری و دستگاه اندیشگی است که هر مادری با لمس پیشانی فرزندش قادر است تب او را تشخیص دهد ولی تنها یک متخصص است که درک عمیقی از آن تب دارد و قادر است بهینهترین، کمهزینهترین و کمخطرترین نسخه درمان را برای کودک تجویز کند. اما آیا تصمیمگیران ما درک درستی از بیماری ندارند یا با وجود درک درست از آن، نسخه عوضی و نامناسب میپیچند!
به نظر میرسد ترکیبی از هر دو عامل را باید در بروز این پدیده، یعنی نسخه نادرست در نظر گرفت. نظام اندیشگی غلط و سایه افکندن آن بر ساختار فکری تصمیمگیران از یکسو و تمایل شدید به سوگیریها و رفتارهای پوپولیستی که کنه هدف آنها تنها در ایجاد فضای رانتی برای یک اقلیت نزدیک به میز قدرت و ثروت است، هر دو در به وجود آمدن این پدیده موثرند.
مغالطه تحلیل تکنیکی
اقتصاد ایران بسان بیمار در حال احتضاری است که پزشکان متعددی با ساختار فکری متفاوت و اغلب متضاد، بر بالین آن گرد آمدهاند. برخی از آنان همچنان بر طبل پارادایم روشهای درمانی عهد عتیق که بطلان آن به اثبات رسیده، میکوبند و برخی دیگر با وجود عدم اعتقاد به کارایی روشهای درمانی متروک، منافعشان را در کاربست همان روشها میبینند. معدود هستند کسانی که حال بیمار برایشان در اولویت است. آنچه اکثریت این خودپزشکپنداران تصمیمگیر در پی آنند، نه بهبود حال این بیمار محتضر که صید مروارید از دریای تبآلود اوست! این گروه سوم در واقع خطرناکترین گروه برای احتمال بهبود بیمار هستند! منافع آنها در احتضار بیمار است و تا زمانی که بیمار همچنان در تب میسوزد، آنان قادرند گوهرهای بیشتری را در انبان خود ذخیره کنند! به عبارت دیگر نسخه نادرست نه از سر جهل و درک نادرست که عامدانه و عاملانه است تا ثروت و فرصتهای خلق ثروت پیش روی این بیمار محتضر هر چه بیشتر توسط آنان به یغما رود و کیست که مایل باشد این خوان نعمت گسترده را در غیاب صاحبان اصلی آن، نادیده انگارد و هم خود را در بهبود بیماری متمرکز کند که با دور نگه داشتن او از بستگانش، مایملکش را تحت قیمومیت خود درآوردهاند!؟
این جماعت یا چیزی شبیه به اعضای فرقه «زمین تختها» هستند یا منافعشان ایجاب میکند که با این فرقه همدست و همداستان شوند. شما هر چه شواهد گوناگون برای آنان اقامه کنید، تمام آن شواهد و ادله را به توهم و توطئه حواله میکنند. با واژهها به گونهای بازی میکنند و به گونهای آنان را در کنار هم میچینند که حتی یک فضانورد مستقر در ایستگاه فضایی را هم به شک میاندازد که زمین گرد را به نظاره نشسته است!
هر طرح پولپاشی، تب اقتصاد (تورم) را بالا میبرد و در این فضای تبآلود و توهمآلود است که جماعت پزشکمآب، مروارید خود را صید میکنند. در چنین فضایی، این ریسکهای اقتصادی (Economic Risk) نیستند که مساله اصلی عاملان اقتصادی از دولت تا بخش خصوصی را تشکیل میدهند بلکه نااطمینانیهای سیاسی (Political Uncertainty) است که استراتژی بازیگران عرصه اقتصاد را تعیین میکند. به همین دلیل تحلیلهای تکنیکی از آن دست که متغیر اقتصادی X با متغیر Y چه کنش و واکنشی دارد، عملاً نوعی مغالطه است چراکه تحلیلهای تکنیکی تنها در صورتی پاسخ درست میدهند که پیشتر بستری برای فروض یا آکسیومهای اولیه آن به وجود آمده باشد. به عبارت دیگر چنین فضایی با هیچ تحلیل تکنیکی قابل ارزیابی، ارزشگذاری و رصد نیست.
این وضعیت به «قفلشدگی نظاممند» موسوم است که در آن، جامعه با مجموعهای از بحرانهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و زیستمحیطی، دست به گریبان میشود. در چنین وضعیتی، حل مساله و بحران از راههای مرسوم غیرممکن میشود چراکه ساختار، به ساختمانی فرسوده تبدیل شده است که دیگر با روشهای مرسوم تعمیر، قابل احیا نیست. این ساختار به یک ماشین کهنه و فرسوده میماند که دیگر با تعویض قطعات نهتنها قادر به بازگرداندن آن به چرخه تولید نخواهیم بود بلکه قطعات فرسوده به دلیل بالا بودن آنتروپی کلی سیستم، به سرعت قطعات جایگزین را مستهلک میکنند. در نتیجه این ماشین را باید با یک ماشین جدید جایگزین کرد!
در واقع در چنین وضعیتی، اقتصاد به اسارت و گروگان سیاست درآمده است و بازسازی نه از سمت اقتصاد بلکه باید در حوزه سیاست و اقتصاد سیاسی انجام شود که پیشنیاز آن نیز تغییر پارادایم نظام فکری و اندیشگی است. از این منظر، بازسازی فکری-سیاسی به مفهوم پذیرش واقعیتهای اقتصادی و شیفت به سمت رویکرد سیاستگذاری واقعگرایانه (Realistic Policy) و اجتناب از ایدئولوژیزدگی و ایدئولوژیمحوری است. در غیر این صورت پیام استالین را در جامعه طنینانداز کردهایم که هر جا واقعیت با ایدئولوژی همخوانی نداشته باشد، پس وای به حال واقعیت!
به عبارت دیگر آنچه نیاز امروز اقتصاد ایران است، نه طرحهای ضربتی اشتغال است، نه افزودن بر قطر و حجم برنامههای توسعه، نه پولپاشی و نگرانی برای چیزی که اصولاً وجود خارجی ندارند و نه گستراندن هرچه بیشتر چتر حمایت دولت بر تن نحیف به جای مانده از یک کودک کهنسال معتادشده به نوازشهای دایهای است که کودکش را اسیر خوی کنترلگری خود کرده است! با اقتصاد ایران همانگونه رفتار کنید که آرزو میکنید شیوه تربیتی شما، روزی فرزندتان را به جوانی رشید، بالنده، پویا، خوداتکا، نوگرا، خلاق و مایه افتخار تبدیل کند و این میسر نخواهد شد مگر آنکه زنجیر از پایش بگسلید! فقط بگذارید نفس بکشد، برنامه پیشکش!