سیاست قهری
بررسی دلایل و اهداف حمله به شبکههای نمایش خانگی در گفتوگو با پویا نبی
شبکههای نمایش خانگی بیش از 20 سال است که در دنیا فعال و بسیار موفق هستند، پخش انحصاری سریالها از این شبکهها آنها را به اوج محبوبیت و جذابیت در این سالها رساند و اخیراً و با همهگیری کرونا نیز اقبال مردم به دنبال کردن سریالها و برنامههای این شبکهها بیشتر شد. در ایران عمر شبکه نمایش خانگی به حدود سالهای 89 برمیگردد و اوج داستان هم سریال قهوه تلخ مهران مدیری است. اما نطفه نمایش خانگی به گفته کارشناسان این حوزه از همان ابتدا با قهر بسته شد، فرزندان تلویزیون پس از سالها کار به دلایل مختلف عرصه را بر خود تنگ دیده، عطای کار در رسانه ملی را به لقایش بخشیدند و تن به کار در شبکه نمایش خانگی که از همان ابتدا با مشکلات، سختگیریها و حملات متعدد مسوولان مختلف مواجه بود دادند. در این گفتوگو پای حرفهای پویا نبی کارگردان و منتقد سینما نشستیم تا بدانیم اصولاً این حملهها چرا اتفاق افتاد و میافتد و نفع آن برای کشور در چیست؟
♦♦♦
از آغاز ایجاد شبکههای نمایش خانگی در ایران تا به امروز شاهد حملات متعددی در حوزههای مختلف فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و... به این شبکهها بودیم، هر چه اقبال مردم به این شبکهها بیشتر شد حملات نیز تندتر شد و شدت گرفت، اما اصولاً چرا حمله به شبکههای نمایش خانگی را از ابتدا شاهد بودیم؟
برای شروع بحث باید یک تاریخچه را شروع کنیم. اولین سریالی که برای شبکه نمایش خانگی در ایران ساخته شد سریال قهوه تلخ آقای مدیری بود که در شهریور 1389 عرضه شد. اگر به آن سالها برگردیم متوجه میشویم دلیل اینکه این سریال در قالب دیویدی و سیدی عرضه شد مشکلاتی بود که آقای مدیری در آن مقطع و به ویژه بعد از سال 1388 با تلویزیون داشت و همین مشکلات باعث شد او حد فاصل سال 88 تا 92 با تلویزیون کار نکند و در این فاصله چند سریال برای شبکه نمایش خانگی ساخت. به موازات این اتفاق در همان زمان آقای لطیفی سریالی به اسم قلب یخی 1 را با بازیگرانی ساخت که طبق اولویتهای صداوسیما اغلب آنها جزو مغضوبین بودند یا برعکس، آنها علاقهای به کار در تلویزیون نداشتند. این تاریخچه میتواند سنگ بنای خوبی باشد برای پاسخ به اینکه اصلاً چرا داستان به این شکل پیش رفت و چرا الان به این بحران رسیدیم.
واقعیت این است که شبکه نمایش خانگی لزوماً برخلاف دنیا در ایران یک رقیب برای تلویزیون قلمداد شده و شمایل آن چیزی را که ما نمیتوانیم در رسانه ملی ببینیم، با اما و اگرهایی نمایش داده است. از دست بازی که در روایت قصهها وجود داشته بگیر تا پوشش بازیگران زن و حضور بازیگرانی که یا مورد تایید تلویزیون نیستند یا خودشان علاقهای به همکاری با تلویزیون ندارند و مهمتر از همه بخش مالی ماجرا. دستمزدها و در نهایت شرایط کیفی تولید در شبکه نمایش خانگی با آنچه در تلویزیون میبینیم بسیار متفاوت بود لذا من فکر میکنم از همان ابتدا ماجرا این بود که تلویزیون همیشه به عنوان یک رقیب و دشمن به شبکه نمایش خانگی نگاه میکرد نه یک فرصت. اوایل چون سریالهای شبکه نمایش خانگی زیاد پا نگرفته بودند سختگیری زیادی هم وجود نداشت اما بعد از کرونا و با فربه شدن شبکه نمایش خانگی و به موازات آن رکود نسبی تلویزیون، ممیزیها و اعلام حضور تلویزیون برای شبکه نمایش خانگی هم قوت بیشتری گرفت و یکی از دلایلی که وارد چنین بحرانی شدیم هم این بود که اصولاً هیچ نگاه دوستانهای در این میان وجود ندارد و در نهایت برای اینکه کسبوکارتان رونق بگیرد دو راه دارید، راه اول این است که برای رقابت با من محصول بهتری ارائه دهید و راه آسانتر این است که اگر قدرتی دارید کسبوکار من را نابود کنید و خودتان به مسیر نباتی که پیش از این میرفتید ادامه دهید که گویا تلویزیون مسیر دوم را انتخاب کرد.
چرا صداوسیما به جای تقویت برنامههای تلویزیونی و جذب مخاطب در یک رقابت واقعی با شبکه نمایش خانگی قرار نگرفت و به مردم اجازه انتخاب نداد؟
سوال پیچیدهای است و دوستان صداوسیما بهتر میتوانند به آن پاسخ دهند اما به نظر من تلویزیون یک نهاد حاکمیتی است و از بودجه نفتی که به آن تزریق میشود ارتزاق میکند و در این سالها به این داستان رسیده که همان چیزی که من در حوزه سیاست، اجتماع، فرهنگ و اقتصاد تفکر میکنم و میپسندم باید پخش شود و به بیان دیگر راه آنچه در علم سیاست به آن اقتدارگرایی میگویند و آنچه من فکر میکنم درست است و باید انجام شود را انتخاب کرد. دلیل این انتخاب هم این است که تلویزیون چون یک نهاد حاکمیتی است قانون در دست دارد و از نفوذ بالایی برخوردار است و به راحتی میتواند رقبای ضعیفش را حذف کند و نیازی به رقابت نمیبیند ولی این موضوع در این سالها وضعیت را حتی بدتر هم کرده است. آدمهایی که دستپرورده تلویزیون بودند و ما سالها آنان را به عنوان بچههای تلویزیون میشناختیم هم در سالهای اخیر آنقدر از شرایط به تنگ آمدند و دایره برایشان محدود شده که آنها هم به شبکه نمایش خانگی آمدند.
آقای ایرج طهماسب سالها در تلویزیون بود، سیروس مقدم، حسین سهیلیزاده، عادل فردوسیپور، مرضیه برومند و... چه اتفاقی برای این افراد افتاد که باعث شد تصمیم بگیرند دیگر برای تلویزیون کار نکنند و به شبکه نمایش خانگی بروند؟ این اتفاق در نتیجه یک نگاه بسته است.
برای درک بهتر موضوع باید یک مثال تاریخی بزنم، سریال زیر آسمان شهر 3 ساخته مهران غفوریان در دوره خود یکی از شکستخوردهترین سریالها بود که با عدم اقبال روبهرو شد اما طبق گفته آقای غفوریان همان سریال که آن زمان شکستخورده محسوب میشد نزدیک 50 درصد بیننده داشت، این در حالی است که سری سوم این سریال در مقایسه با دو سری قبل آن واقعاً ناموفق بود اما آماری که در حال حاضر تلویزیون برای برخی از برنامهها میدهد حدود 10 درصد بیننده است و این قابل قیاس با برخی سریالها از جمله میوه ممنوعه و شبهای برره یا برنامه 90 در دهههای اخیر نیست. به نظرم یک مسیر اشتباه در تلویزیون وجود دارد که هرچه پیش میرود در حال بدتر شدن است.
یکی از انتقادات تندی که همیشه به شبکه نمایش خانگی توسط برخی از رسانهها و حتی مسوولان میشود «بازی شبکههای نمایش خانگی در زمین دشمن» است، این در حالی است که با شروع فعالیت شبکههای نمایش خانگی به گواه کارشناسان این حوزه، اقبال از شبکههای ماهوارهای به سمت این شبکهها بیشتر شده. این نتیجه باید نتیجه مطلوب حکومت باشد که مردم از سمت شبکههای ماهوارهای به دیدن محتوای شبکههای نمایش خانگی که در داخل کشور تهیه میشود بروند. با این تفاسیر داستان بازی در زمین دشمن چیست؟
صراحتاً میگویم این یک لفاظی و شانه خالی کردن از زیر بار مسوولیت است. جوری صحبت میکنند انگار من فیلمنامه را زیر بغل زدم و رفتم سر صحنه و فیلم ساختم، در حالی که باید پاسخ دهند ساترا دست کیست؟ پروانه ساخت و نمایش را چه کسی میدهد؟ یک سریال تا به دست مخاطب برسد باید هزار شورا را رد کند. اگر این بازی دشمن است که پس خودتان آن را انجام میدهید. خیلی جالب است که معاونت سینمایی چهار سال مدیریت کرده، کنار رفته و معاونت دیگری آمده و میگوید اینها در زمین دشمن هستند و موهن هستند و... در حالی که در زمان خودشان چندین فیلم با همین سبک ساخته شده است. دوستان باید به خاطر بیاورند مردم قبل از پا گرفتن سریالهای شبکههای نمایش خانگی در حال تماشای «حریم سلطان» و «عمر گل لاله» و سریالهای آمریکای جنوبی و فارسیوان و... بودند اما الان فیلم ایرانی میبینند. این یعنی شبکه نمایش خانگی با تمام محدودیتها توانسته جایگزین خوبی برای سریالهای ترکی و آمریکای لاتین و کرهای شود. این دست حملهها بیشتر بهانهجویی است برای اینکه فقط بزنند و ما هم به این شرایط عادت کردیم.
در همه این سالها تلاش زیادی برای بستن شبکههای نمایش خانگی شده اما شبکه نمایش خانگی هرچند سخت و با مشکلات فراوان همچنان به حیات خود ادامه داده است، آیا صداوسیما نخواسته یا نتوانسته به حیات VODها پایان دهد و سرنوشت شبکههای نمایش خانگی با شرایط موجود چیست؟
فکر نمیکنم علاقهای به حضور شبکههای نمایش خانگی وجود داشته باشد ولی به هر حال ما باید در یک شطرنج کلانتر به ماجرا نگاه کنیم. بعد از کرونا و تورم افسارگسیخته اصولاً سینمای ایران قدرت تولید خود را از دست داد. به این معنا که تولیدات به حداقل رسید و شرایط بسیار بغرنج شد. در نتیجه این اتفاق خیلی از نیروهای انسانی فعال در این حوزه به شبکه نمایش خانگی روی آوردند. بسته شدن شبکه نمایش خانگی مساوی با شش هزار بیکار است. شش هزار بیکاری که هر کدام یک تریبون دارند و افراد عادی نیستند و این موضوع میتواند یک مشکل امنیتی ایجاد کند. این یک ماجراست اما در مورد آینده شبکههای نمایش خانگی من فکر میکنم شرایط با همین وضعیت کجدارومریز پیش رود، یعنی سانسور ادامه یابد. همینطور که مثلاً اخیراً شنیدیم که سریال آقای افشین هاشمی را مجدداً تعطیل کردند، یک سریال توقیف میشود، یکی رد میشود، یکی پروانه نمیگیرد و همین روالی که تا الان دیدیم جلو میرود اما مسالهای که وجود دارد در مورد مخاطب است. در جامعه هستیم و شاهد اتفاقاتی در یکی دو ماه اخیر بودیم که به ما ثابت میکند سبک زندگی متفاوتی به سینما و هنرهای نمایشی در ایران تحمیل خواهد شد و من نمیدانم این محدودیتها با مخاطبانی که به نوع دیگری فکر میکنند و از نسل دیگری هستند و فیلمها و سریالهای روز دنیا را به زبان اصلی تماشا میکنند چه نسبتی میتواند داشته باشد.
واقعیت این است که ضمن احترام به همه دوستانی که این سریالها را ساختند، بخش قابل توجهی از سریالها کیفیت مناسبی ندارند. سریالی در نیمه کار به دلیل حجم زیاد انتقادات قطع میشود، سریال دیگری را آنقدر آب بستند که هر قسمت بیست قسمت طول میکشد، یک سریال به شدت مبتذل است، یکی ساختار درستی ندارد و... در یک نگاه کلان به هر حال ممکن است رابطه دولت با شبکه نمایش خانگی با همین منوال دوست و دشمنی ادامه پیدا کند ولی نمیدانم در زمینه بازخورد مخاطب چه آیندهای میتوان برای شبکه نمایش خانگی متصور شد.
به عنوان سوال پایانی آیا صداوسیما به عنوان یک رسانه قدرتمند و فراگیر نباید راه دیگری را جز راه دشمنی با شبکههای نمایش خانگی پیش میگرفت و اگر چنین میکرد بازی به چه صورتی ادامه مییافت؟
با همه حرفها و انتقاداتی که نسبت به تلویزیون دارم فکر میکنم همچنان تلویزیون میتواند رسانه بسیار مهم، قدرتمند و موثری باشد و اتفاقی که در حال حاضر افتاده این است که از قدرت تلویزیون استفاده نمیشود. سریالهای نمایش خانگی را در پلتفرمهای مختلف میبینیم و واقعاً نمیدانیم بخشی از آنها چرا نمیتوانند در تلویزیون پخش شوند.
باید به خاطر بیاوریم که در گذشته نه چندان دور و شاید همین هشت سال پیش سریالهایی مانند ستایش، میوه ممنوعه، همه فرزندان من، کلاه قرمزی و... از تلویزیون پخش میشد که اصطلاحاً خیابان خلوت میکرد و آدمها پای این سریالها مینشستند و آنها را دنبال میکردند، یادمان نرفته که نظرسنجیهای برنامه دوساعته 90 شش میلیون نفر رایدهنده داشت، این موارد اتفاقات خوبی بود و دوباره باید به آن سیستم برگردد. تلویزیون باید بچههای خود را دور هم جمع کند تا دوباره مخاطب داشته باشد.
اگر تلویزیون دوباره مخاطب داشته باشد و بخواهد با دید بازتری به تولیدات نمایشی نگاه کند، نیازی به ساترا و... نیست و ناخوداگاه شبکه نمایش خانگی ضعیف خواهد شد. وقتی همسایه شما ماشین خوبی خریده یک راه این است که شما هم با تلاش و کار بیشتر ماشین بهتری بخری و البته یک راه هم این است که ماشین همسایه را پنچر کنی یا آتش بزنی اما خب دوستان راه دوم را انتخاب کردند و جلو میروند و نتیجه این شده که آقای مهران رجبی در تلویزیون شش برنامه اجرا میکند، اما فرزاد حسنی و رشیدپور کجا هستند؟ مرحوم آزاده نامداری کجا بود؟ احسان علیخانی که فرزند تلویزیون بود الان در شبکه نمایش خانگی جوکر میسازد. این سیاست غلطی است که به این مهاجرت منجر شده است وگرنه این افراد که کارمندهای تلویزیون بودند و سالها برای آن نوشتند و کار کردند و با مدیران تلویزیون دوست بودند. امیدوارم ماجرا به تدبیری برسد.