فساد پولی
رکود تورمی چه بر سر جامعه میآورد؟
گفته شده که طبق سخنرانیهای لنین، بهترین روش برای تخریب سیستم سرمایهداری، به فساد کشیدن پول است. در طول یک پروسه تورم مداوم، دولت میتواند به طرز مخفیانه و غیرمحسوس، بخش بزرگی از ثروت شهروندان خود را غصب و مصادره کند. با این روش، دولت نهتنها ثروت شهروندان خود را غصب کرده است، بلکه این کار را از روی عمد و خودسرانه انجام داده و همچنان که این پروسه موجب فقیر شدن شهروندان میشود، اما در واقع تعداد افراد (خاصی) به ثروت میرسند... قطعاً حق با لنین بوده است. هیچ وسیلهای بهتر و مطمئنتر از «فساد پولی» وجود ندارد که بتواند مبنای فعلی جامعه را واژگون کند. این پروسه، تمام نیروهای غیبی قانون اقتصاد را به نفع تخریب بهکار میگیرد، به نحوی که حتی یک نفر از بین میلیونها نفر قادر به تشخیص آن نیست.
جان مینارد کینز، پیامدهای اقتصادی صلح، 1919
به گواه تاریخ، رابطه علی وثیقی میان بحرانهای اقتصادی و اوجگیری گفتمانهای افراطگرا وجود دارد. فشار اقتصادی در ترکیب با افراطگرایی سیاسی میتواند گسلهای موجود اجتماعی در ایران را فعال کند و جامعه ایران امروز چنین زلزلهای را تاب نخواهد آورد.
مهاجرت
پس از اوج گرفتن بحران اقتصادی در یونان قریب به 200 هزار نفر، عموماً از میان جوانان، کشور را ترک کردند. البته تعداد افرادی که سعی کردند از یونان فرار کنند بسیار بیشتر از اینها بود. عمق فاجعه زمانی معلوم میشود که بدانیم کل جمعیت یونان حدود 11 میلیون نفر است. روزنامه گاردین این مهاجرت را بزرگترین فرار مغزها در یک کشور پیشرفته در عصر مدرن نام گذاشت. میزان بیکاری میان این جوانان به رقم وحشتناک 50 درصد میرسید. به گزارش سازمان ملل نزدیک به 10 درصد مردم ونزوئلا اینک به عنوان پناهجو به کشورهای همسایه مهاجرت کردهاند. هرروزه صدها هزار نفر ونزوئلایی سعی میکنند رکود و ابرتورم را با فرار از این کشور پشت سر بگذارند. هرچند آمار روشنی در این زمینه نداریم اما آمارهای غیررسمی و مشاهدات و سوالاتی که هرروزه با آن مواجه میشویم نشان میدهد که امیدهای ازدسترفته و شرایط عدم قطعیت و نهایتاً فرو رفتن در باتلاق رکود تورمی باعث میشود هزاران نفر در تلاش برای ترک کردن کشور باشند. تلخترین کمدیها آن است که میلیاردها دلار به بهانه خدمات عمومی و عدالت اجتماعی و کنترل قیمتها و شعارهایی از این قبیل مردم را به شرایطی گرفتار کند که مجبور شوند خانه و کاشانه را به قصد غربت رها کنند. در صحبتهای سیاستمداران، در سخنرانیهای وزرا و وکلا، در تحلیلهای مهندسان نسخهپیچ مدعی و استقراضطلب و مدافعان ماشینهای چاپ پول سنجهای برای اندازهگیری عمر و جوانی از دسترفته یا بهطور کلی هزینه سرمایه انسانی وجود ندارد. اما به واقع بزرگترین هزینه رکود تورمی زیانی است که با هیچ برنامه و بودجه و بسته و سامانهای قابل جبران نیست و آن عمری است که شهروندان میان رکود و تورم، دو سنگ سنگین آسیاب، از دست میدهند. طبیعی است که در چنین شرایطی بسیاری از جوانان سعی کنند عطای این آسیاب را به لقایش بخشیده و غم غربت و مصائب هجرت را به جان بخرند. نتیجه این هجرت فزاینده خالی شدن کشورها از باارزشترین و غیرقابل جبرانترین سرمایههاست. در میان تحلیلگران ایرانی تاکید بر منابع طبیعی و مملکت چهارفصل از یکسو و کمارزش انگاشتن یا اصلاً در حساب نیاوردن مردمان عادی سابقه دیرینهای دارد چنانکه هنوز عدهای تصور میکنند خوشبختی و اقتدار کشور رابطه مستقیمی با معادن و منابعش دارد. چنین تصوری بر خطاست.
منابع طبیعی
مردم از زمان عهد عتیق نگران به اتمام رسیدن منابع طبیعی (مانند سنگ چخماق، شکار و امثال آن) بودهاند. شگفتانگیز است که همه مدارک تاریخی نشان میدهد با گذشت زمان تمام این مواد خام به جای اینکه کمیابتر شوند فراوانتر شدهاند. بدون شک کمبود منابع طبیعی (که در اقتصاد به وسیله شاخصی معنادار به نام هزینه یا قیمت اندازهگیری میشود) در بلندمدت برای تمام مواد اولیه نهتنها افزایش نیافته بلکه کاهش پیدا کرده است.
تنها منبع قابل ذکری که در آن به جای افزایش فراوانی با کمبود روزافزون مواجه بودهایم و مهمترین و باارزشترین منبع نیز محسوب میشود، انسان بوده است. قطعاً اکنون نسبت به گذشته جمعیت بیشتری روی کره زمین زندگی میکنند. اما اگر کمبود انسانها را بر اساس آنچه کمبود کالاهای اقتصادی را با آن اندازه گرفتیم یعنی بهایی که باید برای استفاده از خدمات آنها پرداخت کنیم اندازه بگیریم، خواهیم دید دستمزدها و حقوق پرداختی در کل جهان چه در کشورهای فقیر و چه در کشورهای ثروتمند افزایش پیدا کرده است. پولی که فرد برای استفاده از خدمات یک آرایشگر یا یک استاد دانشگاه پرداخت میکند طی دهههای گذشته در همه دنیا از جمله کشورهای در حال توسعه افزایش یافته است. افزایش قیمت خدماتی که انسانها عرضه میکنند شاخص روشنی از این حقیقت است که اگرچه نسبت به گذشته تعداد بیشتری انسان در دنیا وجود دارد اما باز هم از نظر انسان دچار کمبود هستیم. طاعون رکود تورمی باعث میشود این مهمترین دارایی اقتصادی در کشور بیارزش شود. نتیجه مستقیم این روند فقر و فلاکت خواهد بود.
اثر مردم بر سیاستگذاری
بسیارانی راهحل را در تحزب و انتخاب سیاستمداران نیکخواه، به عوض سیاستمداران عوامفریب میبینند. هرچند بلوغ احزاب و افزایش میانگین شعور و سواد سیاستمداران در بلندمدت بر کیفیت سیاستگذاری کشور حتماً موثر خواهد بود اما اثر رکود تورمی بر جامعه بسیاری از تلاشهای سیاسی را خنثی خواهد کرد. در شرایط رکود تورمی، حتی اگر سیاستگذار از سواد و بصیرت برخوردار باشد، هم صورت مساله را به درستی دریافته و هم راهحل را بداند با مانع سومی مواجه خواهد شد؛ مردم. مثال کلاسیک در این حوزه قوانین حداقل دستمزد است. در شرایط رکود تورمی نرخ بیکاری افزایش یافته و در نتیجه، به موازات افزایش قیمتها دستمزدها رشد نزولی دارند. در چنین شرایطی طبیعی است که فشارهای عمومی برای افزایش حداقل دستمزد شدت پیدا کند. این در حالی است که افزایش دستوری حداقل دستمزد بر بیکاری دامن خواهد زد؛ به این ترتیب نهتنها درمان بیکاری متوقف خواهد شد بلکه بیکاری با نرخ بیشتری نسبت به گذشته افزایش خواهد یافت. معمولاً در مقابل فشارهای عمومی سیاستمدار باید بین شکست و تسلیم یکی را انتخاب کند و به گواه تاریخ قاطبه سیاستمداران بین شکست و جوانمرگی عمر سیاسیشان و تسلیم و محبوبیت میان مردم همواره دومی را انتخاب میکنند.
در بلندمدت همه ما مردهایم!
سالها پیش جان مینارد کینز این جمله معروف را اختراع کرد. باری، در این مورد درست میگفت. ظریفی در پاسخ او گفته بود: بله، ولی مساله این است که کوتاهمدت چقدر کوتاه است یا چقدر طولانی؟ از مادام پومپادور، یکی از دوستان لویی پانزدهم نقل میکنند که «پس از من گو سیل آید» یعنی ما که مردیم هر اتفاقی که میخواهد بیفتد. ایشان به آرزویش رسید و در 43سالگی به مرگ طبیعی و در پر قو از دنیا رفت. اما مادام دو باری، دوست بعدی لویی پانزدهم آنقدرها خوششانس نبود و کمی بیش از کوتاهمدت عمر کرد و در بلندمدت، در 50سالگی، به تیغ گیوتین سپرده شد. نکته آموزنده داستان این است که بلندمدت خیلی سریع به کوتاهمدت تبدیل میشود و هرچه رکود تورمی طولانیتر شود کوتاهمدت سریعتر فرا خواهد رسید. لودویگ فن میزس در یکی از سخنرانیهایش از مردم آلمان نقل میکند که ایشان برای تقریباً 9 سال بر این باور بودند که تورمشان موقتی است و در این مدت پول تورمی را پول واقعی تلقی میکردند. با ادامه تورم، به مرور مردم به این فکر افتادند که عاقلانه است به جای نگه داشتن پولشان، هر چیز ارزشمندی را که دستشان میرسد بخرند. پیش خودشان استدلال میکردند که پول قرض دادن کار عاقلانهای نیست، برعکس، بدهکار بودن خیلی هم فکر خوبی است. به این ترتیب تورم خودش را تقویت و ادامه پیدا میکرد. اما بالاخره در پاییز 1923 بود که حقیقت را دریافتند. آنجا بود که رفتار مردم نیز تغییر کرد. از آنجا به بعد بود که پول مانند شکلات در تنور، در جیب مردم آب میشد و این مرحله آخر تورم آلمان زیاد طول نکشید. بالاخره کابوس به سر آمد و مارک چنان از ارزش افتاد که پول دیگری باید وضع میشد. به نظر میرسد که در ایران هنوز هم بسیاری از مردم به کنترل تورم و بهبود اوضاع امیدوارند. هرچند رفتارهای اقتصادی متناسب وضعیت تغییر کرده و در سرازیری حرکت میکنیم اما هنوز با سقوط آزاد، اتفاقی که برای ونزوئلا افتاده، فاصله داریم. شاید بشود ادعا کرد که فرصت سیاستگذار برای تغییر و اصلاح مسیر چندان زیاد نیست.