سرمایههای از دسترفته
بیتوجهی به سرمایههای ارزشمند انسانی و مهاجرت استعدادها چه پیامدهایی دارد؟
از مرگ دلخراش بانوی اول ریاضیات جهان چند ساعتی بیش نگذشته که چهرههای سیاسی صف میکشند تا در انتشار پیام تسلیت از یکدیگر پیشی بگیرند.
از مرگ دلخراش بانوی اول ریاضیات جهان چند ساعتی بیش نگذشته که چهرههای سیاسی صف میکشند تا در انتشار پیام تسلیت از یکدیگر پیشی بگیرند. جامعه علمی اما، شوکزده است. استادان و دوستانش که خاطره نبوغ همراه با فروتنی و زیبایی آمیخته با سادگی و متانتش را از یاد نمیبرند، در بهت، سکوت کردهاند. اما هردم از گوشه و کنار کسی دست به قلم میبرد و خود را سوگوار از دستدادن این سرمایه بیبدیل میداند. چند نفری هم به ظن خودشان بانی خیر میشوند و پیشنهاد نامگذاری معبر و میدان و خیابانی را به نام این نخبه جوان به شورای شهر تقدیم میکنند، باشد که مقبول افتد! شاید باید این همدلیها را تحسین کرد اما، یادآوری نام نامآورانی که در گوشه و کنار همین خاک یا دور از وطن از دست رفتهاند جایی برای قدردانی از مسوولان باقی نمیگذارد. مسوولانی که دو سال پیش وقتی مریم میرزاخانی، استادتمام دانشگاه استنفورد، معتبرترین جایزه ریاضی جهان را از آن خود کرد، پیدایشان نبود. از مریم تندیس نساختند. خیابان و میدان و بنیاد به نامش نکردند. برای بازگرداندنش به ایران نکوشیدند. برای دادن شناسنامه ایرانی به تنها دخترش، تدبیری نیندیشیدند. برای مریم و مریمهایی که رفتهاند و افتخاراتشان را به نام ینگه دنیا ثبت میکنند غصه نخوردند. باز هم به همت شریفیها، که کتابخانهشان را به نام ملکه ریاضیات زینت بخشیدند.
مریم میرزاخانی که مدال آورد، کسی از سمپاد دهههای 60 و 70 یادی نکرد. سازمانی که توانست استعداد او را بشناسد و پرورش دهد و طی دو دهه بیتدبیری و بیتوجهی میرود که نفسهای آخر را بکشد و اگر پابرجاست از صدقه سر دانشآموختگانی است که با چنگ و دندان میکوشند آن را مستقل و سرپا نگه دارند. مریم که مدال آورد کسی نیندیشید که «بنیاد ملی نخبگان» چرا تا این حد ناکارآمد است آنقدر که در پیچ و خم جایزه دادن و مراسم گرفتن درمانده و از کشف و پرورش حمایت استعدادهای واقعی جوانان ناتوان است.
مریم میرزاخانی البته اولین و تنها سرمایه انسانی کشور نبود که از دست رفت. هنوز داغ از دست دادن عباس کیارستمی بر تن جامعه هنری کشور تازه است. هنوز خاطره هفت برنده المپیاد جهانی ریاضی که در حادثه سقوط اتوبوس، جان خود را از دست دادند، فراموش نشده است. امیرعلم غضنفریان، اولین جوان ایرانی که مدال جهانی المپیاد را دریافت کرد و او هم در غربت و در جدال با سرطان چشم از جهان فرو بست هنوز در یادهاست. استاد بیبدیل آواز ایران، محمدرضا شجریان دور از وطن در بستر بیماری است، در حالی که هنوز بر سر «ربنّایش» چانه میزنند. بابک فرزانه، نخبه کامپیوتر جهان در آمریکا با سرطان دست به گریبان است، و کمتر کسی میداند.
نخبگان زیادی را از دست دادهایم؛ کمی آرامتر، کمی بیصداتر. و استعدادهای بیشماری را تقدیم دنیای پیشرفته کردهایم؛ کمی پررنگتر، کمی اندوهبارتر. پروفسورها، استادان، پژوهشگران و دانشمندانی که اگر نامشان بر تارک دنیای علم داخل کشور میدرخشید شاید روند توسعه داخلی شکل دیگری پیدا میکرد. پروفسور مجید سمیعی و پروفسور پردیس ثابتی را همه میشناسند. پروفسور هاشم برادران را نیز. آزاده تبازاده یکی از 10 دانشمند برتر ناساست. مونا جراحی، مهندس الکترونیک دانشگاه استنفورد است که مدال افتخار را از رئیسجمهور آمریکا دریافت کرده. پروفسور فریناز کوشانفر با اختراع نوعی تراشه یکی از 35 مخترع برتر قرن 21 شناخته شده. به این فهرست نام صدها پژوهشگر و استاد و هنرمند را میتوان افزود که در جای دیگری از دنیا به بالندگی رسیدهاند.
حالا که این زخم کهنه سر باز کرده، خیلیها دست به قلم بردهاند تا ارزش از یاد رفته سرمایه انسانی در کشور را دوباره یادآور شوند. و هر کسی از ظن خود یار مریم میرزاخانی شده است. گروهی به یاد تبعیضهای جنسیتی افتادهاند و انگشت اتهام را به سوی نابرابری در فرصتهای تحصیل و اشتغال گرفتهاند. گروه دیگر ضعف نهادهای آموزشی در استعدادیابی و استعدادپروری و تداوم نظام آموزشی مخزنی را مسبب از دست دادن مغزها میدانند. عدهای بیثباتی سیاسی و ضعف دولت در ایجاد فرصتهای بهرهمندی از استعدادها و حمایت از آنها را نشانه رفتهاند. و برخی هم مریم میرزاخانی را آنتی تز کلیشههای بابشده از زن مدرن در جامعه امروز میدانند؛ زنی که میتواند با آن صورت ساده و بیپیرایه، با اتکا به نبوغ و توانمندی بینظیر، تصویر بزک و دستکاریشده زن ایرانی را اصلاح کند.
واقعیت اما، فراتر از مریم میرزاخانی و کوچ دردمندانه اوست. بر سر سرمایههای انسانی در کشور چه میآید؟ تا چه اندازه این استعدادها را ارج مینهیم؟ و چرا و چگونه سببساز از دست رفتنشان میشویم؟
تصویر جهانی مهاجرت استعدادها
کوچ استعدادهای درخشان، پدیدهای مختص ایران نیست. دستکم کشورهای در حال توسعه به ویژه در ناحیه آسیا و آسیای جنوبشرقی شاهد روزافزونیِ فرار مغزها و از دست رفتن استعدادها هستند. پروفسور عبدالسلام اولین برنده مسلمان نوبل علمی فیزیک در پاکستان نیز تجربه مشابهی چون مریم میرزاخانی دارد. وی موطن خود را ترک کرد چون نگاه جامعه به مذهبش مجالی برای پیشرفت علمی او باقی نمیگذاشت. عبدالسلام در یکی از مصاحبههای خود میگوید: «در سال 1951 به لاهور بازگشتم و در دانشگاه به تدریس پرداختم. اما چون تنها فیزیکدان آنجا بودم کاملاً منزوی شدم. در آنجا دسترسی به نشریات و ارتباط با موضوعات مورد نظرم بسیار سخت بود. به همین دلیل مجبور شدم کشورم را ترک کنم تا فیزیکدان باقی بمانم. نبود ارتباط میان دانشمندان کشورهای در حال توسعه بدترین مصیبتی است که با آن روبهرو هستند. دانشمندان این کشورها نسبت به کشورهای ثروتمندتر از سرمایه و فرصتهای کافی بهرهمند نیستند. در این کشورها هیچ گروه یا جماعتی که دارای فکر و کار مشترک در یک زمینه مشابه باشند وجود ندارد.»
شاید اگر مریم میرزاخانی نیز زنده بود از همین معضل گلایه میکرد. آنچه امروز در برخی از نوشتهها و نقدها میخوانیم دردناک است: اینکه تخصص مریم میرزاخانی در ریاضی محض به درد توسعه کشور نمیخورد و اینکه چرا باید دستاوردهای علمی او تا این اندازه بزرگنمایی شود!!
دنیای پیشرفته اما خلاف جهان در حال توسعه میاندیشد. باراک اوباما سال گذشته میلادی پس از اعلام نام برندگان نوبل در توئیتی نوشت: «ما تنها کشوری هستیم که شش نفر از دانشمندان و پژوهشگرانمان جایزه نوبل دریافت کردهاند و هر شش نفر مهاجر هستند!» گزارش بانک جهانی نیز این گفته اوباما را تکمیل میکند: نهتنها این شش نوبلیست سرشناس همگی مهاجر بودهاند که آمریکا، چهارمین کشوری است که بیشترین مهاجران تحصیلکرده و نخبه جهان را در خود جای داده است. انگلستان، کانادا و استرالیا سه کشوری هستند که در جذب نخبگان مهاجر گوی سبقت را از آمریکا ربودهاند.
گزارش «جریان جهانی استعدادها» (Global Talents Flows) در سال 2010 نشان میدهد 28 میلیون مهاجر تحصیلکرده و ماهر در کشورهای عضو سازمان همکاریهای اقتصادی و توسعه زندگی میکنند که این تعداد در مقایسه با سال 1990، 130 درصد افزایش داشته است. در همین سال ایالات متحده نیز میزبان 4 /11 میلیون نفر مهاجر کارآزموده جهان بوده است.
محققان این گزارش مینویسند نیروی پیشرانی که پشت افزایش کمسابقه تعداد مهاجران نخبه به کشورهای OECD قرار دارد، تلاش سیاستمدارانی است که با سرمایهگذاری روی منابع انسانی، سرریز جمعیت با انباشتگی استعدادها، کاهش هزینههای حملونقل و ارتباطات و افزایش تسهیلات آموزشی برای مهاجران جوان سعی در جذب نخبگان دیگر کشورها دارند.
آنها میگویند به دلیل همین عوامل، مهاجرت نخبگان بحثبرانگیز است. کشورهای فرستنده به زودی با چالش کمبود متخصصان و استعدادها روبهرو میشوند. اما این روند روی مثبتی نیز دارد. مهاجران مستعد به آسانی با منابع جهانی آگاهی، سرمایه و کالا پیوند میخورند و برخی از آنان سرانجام با سطح اجتماعی، انسانی و علمی بالاتری به کشور خود باز میگردند.
پژوهشگران این مطالعه میگویند دلیل اصلی مهاجرت نخبگان، محدودیت ظرفیتهای آموزشی و منابع مالی برای بهکارگیری استعدادهاست.
آسیبشناسی کوچ سرمایههای انسانی
«فرار مغزها» را مهاجرت نخبگان و حرفهایها در جستوجوی استانداردهای بهتر زندگی، زندگی باکیفیت، درآمد بیشتر، دسترسی به فناوریهای نوین و شرایط باثبات سیاسی در جای دیگری از دنیا، تعریف میکنند. مهاجرتی از این نوع، چه در داخل یک کشور چه در خارج از مرزهای آن به یک مساله بینالمللی تبدیل شده است چراکه به ویژه کشورهای در حال توسعه را با تخلیه منابع انسانی مستعد و کارآزموده روبهرو میکند.
مهاجرت نخبگان به هر دلیل که باشد؛ برای کسبوکار یا آموزش یا بهبود زندگی بیتردید به سمت دنیای پیشرفته است. نخبگان هر کشور یکی از گرانبهاترین منابع آن به شمار میروند چراکه آموزش آنان چه از نظر بودجه و وقت و چه فرصتهای از دست رفته هزینههای سنگینی برای هر کشور دارد. تردیدی نیست که حتی کشورهای توسعهنیافته و فقیر هم برای آموزشوپرورش سرمایههای انسانی خود سرمایهگذاری میکنند. اما با مهاجرت این متخصصان، سرمایه به جای سودآوری زیانده میشود. از سوی دیگر این مهاجرت، کشورها و مناطقی را از منافع متعدد بهرهمند میسازد که برای آموزش این استعدادها هزینهای نکردهاند.
مطالعات نشان میدهد کسانی که مهاجرت میکنند عمدتاً جوان، تحصیلکرده و سالم هستند و هدف اصلی آنان آموزش و بهبود شرایط اقتصادی است. این مطالعات عوامل جذبکننده (pull factors) و دافعه (push factors) را نیز در مهاجرت استعدادها بررسی و معرفی کردهاند.
تفاوت چشمگیر در شرایط کاری بین کشورهای پیشرفته و در حال توسعه یکی از عوامل «جذبکننده» در مهاجرت نخبگان است. نقش دولتها و موسسات کاریابی در تشویق نخبگان به مهاجرت را نیز در ذیل همین عوامل میتوان ذکر کرد. شرایط کاری بیانگیزه، در کنار دستمزد ناکافی، احساس ناامنی در مورد خود و خانواده، نبود فرصت کاریابی در سازمانها یا موسسات مجهز و نبود فرصت آموزش و توسعه حرفهای و تخصصی نیز عوامل دافعهای هستند که استعدادها را به خارج از کشورها میرانند.
در اغلب موارد کشور فرستنده نهتنها سرمایهای که برای آموزشهای ابتدایی متخصصان صرف شده را از دست میدهد بلکه از مشارکت آنان در نیروی کار حرفهای هم محروم میماند. کارفرمایان، به ویژه در محیطهای دانشگاهی و پژوهشی کشورهای پیشرفته اما، موضع متفاوتی دارند؛ آنها تشنه نیروی کار حرفهای و متبحر هستند پس با فراهم کردن فرصتهای آموزشی تحقیقاتی و کاری، سرمایههای انسانی کشورهای در حال توسعه را به راحتی جذب میکنند.
مطالعات نشان میدهد یکی از مهمترین دلایل مهاجرت دائم نخبگان، امکان تحصیلات عالی در مراکز دانشگاهی معتبر و مجهز جهان است. بیشتر این افراد در کشورهای میزبان تخصصها و مهارتهایی را کسب میکنند که موطنشان فاقد آن است و تاسفبار آنکه این دانش و مهارت اغلب به کشورشان بازنمیگردد. یافتهها نشان میدهد اغلب پزشکان برتر جهان مدارک تخصصی خود را در کشورهای پیشرفته میگیرند و تقریباً نیمی از خارجیهایی که در فرانسه، انگلستان و آمریکا این مدارج را طی میکنند در کشور میزبان باقی میمانند. تحلیلگران میگویند کشورهای در حال توسعه اگر امکان آموزش در سطح و کلاس جهانی و فرصتهای پرورش استعدادها با استاندارد بالا و نیز فرصت توسعه و ارتقای شغلی را برای جوانان خود فراهم کنند از شدت جریان مهاجرت در آنها کاسته خواهد شد.
در کنار تمام عوامل جذبکننده و دافعهای که پیشتر ذکر آن رفت، محققان کشورهای در حال توسعه دلایل دیگری را هم برای بازنگشتن نخبگان پس از تحصیل برمیشمارند: فقدان سرمایه برای پژوهش، تسهیلات اندک، ساختارهای شغلی محدود، انگیزههای فکری ضعیف، خطر خشونت و نبود امکانات آموزشی برای فرزندان مهاجران در موطن. ضمن آنکه در بسیاری موارد گرچه دولتها سرمایهگذاری زیادی در زیرساختها و آموزش کردهاند اما به توسعه علمی و ظرفیتهای تکنولوژیک و نوآورانه لازم برای بازگرداندن سرمایههای انسانی خود دست نیافتهاند. همه این عوامل در کنار ناآگاهی یا ضعف دولتمردان در درک ارزش سرمایههای انسانی دست به دست هم میدهد تا ثروتی به نام «نبوغ» در دست دیگر کشورها باقی بماند. اقداماتی هم که برای بازگشت استعدادها صورت میگیرد -چه ذهنی و چه در واقع- همواره در مقایسه با ماندن در کشورهای پیشرفته جاذبه کمتری ایجاد میکند.
اگر دلایل از دست رفتن سرمایههای انسانی مشخص است آیا میتوان با سرمایهگذاری در علم و تکنولوژی و ایجاد فرصتهای نوآورانه برای استعدادها چرخه اتلاف سرمایه را به چرخه تولید ثروت تبدیل کرد؟
تبدیل فرار مغزها به کسب خِرد
آمارهایی که از افزایش مهاجرت نخبگان خبر میدهند برای بسیاری از دولتمردان نگرانکننده است. چین، هند، مالزی و بسیاری دیگر از ملل نگران مهاجرت متخصصان بخش بهداشت و درمان خود هستند. تصمیمسازان در این کشورها به فکر چاره افتادهاند تا از سرعت کوچ نخبگان بکاهند و حتی جریان مهاجرت را معکوس کنند. اما چگونه؟
نکته مهم اینجاست که در شرایط کنونی جهان و با گشوده شدن مرزها به روی کالاها و نیروی کار، عبارات و مفاهیم نیز تحول زبان شناختی پیدا کردهاند؛ حالا از «مهاجرت نیروی انسانی» و «فرار مغزها» با عناوینی چون «تحرک حرفهای» یا «چرخه مغزها» یاد میشود. بنابراین راهحلها هم میبایست مبتنی بر این چشمانداز جدید باشد.
بیتردید تفاوت دستمزد در کشورهای در حال توسعه و کشورهای میزبان به حدی است که تغییر اندک درآمد متخصصان نمیتواند تاثیر قابل توجهی بر مهاجرت یا بازگشت آنان بگذارد. بنابراین بُعد مالی چنین جریانی تنها بخشی از ماجراست و در اغلب موارد نمیتواند اثر عوامل جذبکننده را خنثی کند. از سوی دیگر شرایط زیربنایی اقتصادی و سیاسی کشورهای در حال توسعه نیز به ندرت و به سختی امکان تغییر دارد. پس راهحل باقی مانده چیست؟ تحلیلگران میگویند مهاجرت نخبگان در قرن 21، پدیدهای اجتنابناپذیر است که باید آن را پذیرفت. اما شناسایی استعدادها، پرورش آنها، ارج نهادن به آنها، فراهم کردن فرصتهای آموزش و پژوهش و اشتغال، تلاش برای برقراری ثبات اقتصادی و سیاسی همگی ایدهآلهایی هستند که میتوانند دستکم برای مغزهایی که کوچیدهاند انگیزهای برای بازگشت ایجاد کنند. اما این همه بهتنهایی پاسخگو نیست.
آنها میگویند در جهان امروز، مکان فیزیکی افراد با تاثیری که میتوانند بر توسعه و پیشرفت داشته باشند ارتباط چندانی ندارد. ارتباطات آسان، تسهیل رفتوآمد و تعامل و همکاری بیشتر بین متخصصان داخلی و مهاجران رو به افزایش است. کشورها اندکاندک باید بیاموزند که اگر راهی برای بازگرداندن استعدادها ندارند دستکم با تکریم آنها و تسهیل دسترسی به دانش و تخصص آنان، خود را از تاثیر دوربرد توانمندیهایشان بهرهمند سازند.
ارزش و اثرگذاری نخبگان، بسته به میزان ارتباط آنان با افراد و موسسات و سازمانهای داخلی است تا بتوانند در موطن خود خلق دانش کنند و محیطی مساعد برای انتقال تجربیات بیافرینند. نخبگان مهاجر میتوانند از طریق برنامههای آموزشی همکارانه، پروژههای تحقیقاتی و سفرهای موقت برای تدریس، دانش و مهارتهای عملی و تحقیقاتی خود را به موطنشان منتقل کنند. و این البته، مستلزم «تعهد مهاجران» و «پذیرش از سوی دولتمردان» است. دانشمندان، رهبران سیاسی و تصمیمسازان در کشورهای پیشرفته و در حال توسعه و آژانسهای بینالمللی توسعه باید به طبیعت اجتماعی و سینرژیک به اشتراکگذاری دانش احترام بگذارند و نظام آموزشی و سیاستهای داخلی و بینالمللی را بر مبنای آن تدوین کنند.
«کاگلار اوزدن»، اقتصاددان بانک جهانی و یکی از محققان گزارش «جریان جهانی استعدادها» مینویسد: دلیل اینکه نخبگان موطن خود را ترک میکنند شرایط زندگی آنهاست. اگر شما کشور را بهبود و توسعه ببخشید و شرایط زندگی را بهتر کنید آنها خواهند ماند. اوزدن که خود از مهاجران ترکیه است میگوید: آنها را فراری ندهید... دولتها برای بازگرداندن نخبگان خود کارهای زیادی میتوانند انجام دهند. دستکم شهروندی دوتابعیتی به آنان اعطا کنید تا به ماندن تشویق شوند.
تب از دست دادن مریم میرزاخانی به زودی فرومینشیند. چه نمایندگانی که برای اصلاح قوانین تابعیت، نامه امضا کردهاند، چه دانشآموختگان سمپاد که برای برگزاری مراسم بزرگداشت او چانهزنی کردهاند، چه جامعهای که او را نمیشناخت اما برای این استعداد از دسترفته عزادار شد، همه باید به خاطر داشته باشند که مریم میرزاخانی تنها یک نفر از 150 هزار نخبهای است که سالانه کشور را ترک میکنند. میرزاخانی برای ماندن به ثبت شدن بر سردرکوچه و خیابان و دانشکده نیاز ندارد. او با «بنیاد مریم میرزاخانی» باقی میماند. بنیادی که با کمک خیرین و نهادهای مالی دولتی و بخش خصوصی راه بیفتد، با کمک متخصصان داخلی و مهاجرتکرده اداره شود، استعدادها را بیابد، پرورش و جهت دهد، حمایت کند و زمینه را برای بازگشت خود یا دانش نخبگان مهاجر فراهم سازد.