دافعههای بازگشت به سرزمین مادری
چرا بهترین فرزندانمان را از دست میدهیم؟
هر زمان داغ تازهای میرسد، زخمهای کهنه نیز سر باز میکنند. در ضایعه فقدان مریم میرزاخانی که نامش در تاریخ ریاضیات ماندگار شد، هر ایرانی توامان با آرزوی رحمت واسعه برای وی، از خود میپرسد چرا در آمریکا و نه در ایران؟
هر زمان داغ تازهای میرسد، زخمهای کهنه نیز سر باز میکنند. در ضایعه فقدان مریم میرزاخانی که نامش در تاریخ ریاضیات ماندگار شد، هر ایرانی توامان با آرزوی رحمت واسعه برای وی، از خود میپرسد چرا در آمریکا و نه در ایران؟
داستان مهاجرت نخبگان کشور سالهاست همچون ریزگردها راه گلویمان را بسته است. پیش از تمدن ایرانی، مردمان دیگری هم بودهاند که بهترین فرزندانشان را از دست میدادهاند. در هزارههای پیشین، تمدنهایی مانند فینیقیها در سواحل مدیترانه به بازرگانی و تولید مشغول بودهاند که در طول تاریخ به انحطاط کشیده شده و ردی از تمدنشان باقی نمانده است. در میان فرضیههایی که برای اضمحلال آنها ذکر میشود، یکی بیش از سایرین قابل قبول مینماید؛ اینکه بهترین فرزندانشان را در پای خدایان قربانی میکردهاند. نقل است که فینیقیان هنگامی که شهر کارتاژ را در اختیار داشتند، 200 پسر از بهترین خانوادههای شهر را در پای خدای مولک به آتش انداختند. عادت قربانی کردن فرزندان در میان اقوام آن تاریخ بسیار مرسوم بوده است.
از میان هزاران دانشجوی ممتاز ایرانی که هرساله راهی دیار آمریکا میشوند، مریم میرزاخانی تنها یک نفر بود. بنا بر آماری که اداره مهاجرت آمریکا منتشر میکند، در سال ۱۳۹۴ حدود 30 هزار ایرانی وارد آمریکا شدهاند که اکثریت قریب به اتفاق آنها دانشجو و دارای تحصیلات عالی هستند. آنچه بیشتر نگرانکننده است، نرخ رو به رشد این آمار است. در شکل، سرعت فزاینده مهاجرت از ایران به آمریکا بهخوبی مشهود است. نرخ مهاجرت طی ۱۲ سال بیش از شش برابر شده است یعنی نرخ رشدی حدود ۱۷ درصد در سال. این ارقام عمق فاجعه را نشان میدهند.
ایران تنها کشوری نیست که با چالش مهاجرت نخبگان مواجه است. جاذبههای ایالات متحده آنقدر هست که شهروندان کشورهای بسیاری را به خود میکشاند: محیطی رقابتی، با قوانین شفاف، به دور از دغدغه روزمره اصطکاک با ترافیک عاصی و بوروکراسی اداری، با دستمزد مکفی و امکان ارتقای رقابتی شغلی و دسترسی به مدارس قابلقبول دولتی و آزادی در عبادت و هر آنچه برای یک زندگی آرام مورد نیاز است.
لیکن لب این نوشتار در وصف «جاذبههای» غرب نیست، در برشمردن «دافعههای» خودمان است. از میان دهها هزارنفری که به آمریکا میروند، حدود ۳۰۰ تا ۴۰۰ نفر به کشور بازمیگردند یعنی کمتر از دو درصد. در ادامه نوشتار تلاش شده معضلات بازگشت برشمرده شوند. ناگفته پیداست که گرچه نوشتار با نشتر مرگ یک نابغه آغاز شده است، لیکن روی سخن با فرد خاصی نبوده و متوسط جامعه را نشانه گرفته است.
۱- اشتغال: جستوجو برای یافتن شغل مناسب، که هم متناسب با علایق فرد بوده و هم نیاز مالی وی را تامین کند، اصلیترین عامل مهاجرت است. هرچه سطح دانشآموختگی بالاتر میرود، فرصتهای شغلی که رضایت فرد را به همراه دارند، کاهش مییابند. در اقتصادی با رشد پایین نمیتوان انتظار ایجاد بستری را داشت که امکان اشتغال برای رشد بالای جمعیت جویای کار را ایجاد کند، بهخصوص افرادی که با سرمایهگذاری در سرمایه انسانی خود به دنبال فرصتهای شغلی با مهارت بالا و امکان تحقیق و توسعه آن هستند. در چنین شرایطی، آندسته از افرادی که بهواسطه تحصیلات راهی برای مهاجرت مییابند، انگیزه بیشتری برای ترک وطن خواهند داشت.
۲- تبعیض یا تصور تبعیض در توزیع فرصتها: در آمریکا سخن رایجی هست که هر فردی در فعالیتی مشغول است که لیاقتش را دارد بدین معنا که اگر توانایی و لیاقت وی بیش از شغل موجودش بود، حتماً ارتقا یافته و به مدارج بالاتر رسیده بود.
توزیع فرصتهای شغلی در کشور ما فاصله بسیاری از شرایط منصفانه گرفته است. «انصاف» به معنای برابری فرصتهاست. در برخی موارد، انصاف در توزیع فرصتها و منابع به دلیل خلأهای قانونی زیر پا گذاشته میشوند. در نبود قوانینی که مصادیق رانتجویی را مشخص کنند، فرصتهای شغلی و سایر منابع بیتالمال بهجای آنکه در رقابت میان افراد ذیصلاح تخصیص یابد، در فرآیند غیررقابتی و رانتجویانه توزیع میشوند. در مقابل شرایطی را میتوان متصور شد که برخی از این موارد پیشگیری شوند. در بسیاری از سازمانهای دولتی بینالمللی از جمله در بانک جهانی که از بودجه دولتهای عضو تامین مالی میشود، استخدام وابستگان درجه یک کارمندان امری غیرقانونی است.
عامل دیگری که منجر به توزیع غیرمنصفانه منابع میشود، نبود رسانههای مستقل است که آزادانه افشاگری کنند. افشاگری لزوماً به معنای برملا کردن رازهای یک فرد نیست بلکه حرکتی است بر لبه تیغ که رسالت رسانههای آزاد است. قانون whistleblowers protection act (۱۹۸۹) در ایالات متحده، حمایتی همهجانبه از افرادی به عمل میآورد که تبانی یا فساد دستگاههای دولتی را رسوا کنند. به عبارت دیگر در مواردی که قانون مسکوت است، افرادی که بهمثابه وجدان بیدار جامعه عمل کرده و فرآیندهای رانتجویانه را افشا کنند، مورد حمایت قانون قرار میگیرند؛ امری که در اکثر کشورهای در حال توسعه نهتنها حمایت نمیشود بلکه مستوجب عقوبت است.
در نبود حمایت جامعه و قانون از افرادی که موارد لابی و رانتجویی را افشا کنند یا توزیع منابع به صورتی غیرمنصفانه اتفاق میافتد یا خوشبینانه، «تصور» افراد مبتنی بر بدگمانی به وضع موجود شکل خواهد گرفت یعنی حتی اگر در یک فرآیند تصمیمگیری، بهدرستی نیز عمل شده باشد، عدم شفافیت یا نبود دستگاههای مستقلی که بر درستی تصمیم صحه بگذارند، موجب میشود سوءظن در جامعه شکل گیرد و این خود آغاز انحطاط اخلاقی در جامعه است که افراد را ابتدا به مراجع قدرت بدگمان میکند و به مرور این بدگمانی دامان تمام آحاد جامعه را خواهد گرفت. بنابراین مراجع قدرت در کشورهای در حال توسعه اگر بخواهند در موضع اتهام قرار نگیرند، چونان که در حکمت امام علی (ع) نیز به مومنان گوشزد شده است، حجت برای حمایت همهجانبه از رسانههای آزاد بر ایشان تمام میشود.
۳- فرهنگ حمایت از طلایهداران توسعه: جامعه آمریکا بیل گیتس (موسس مایکروسافت) و زاکربرگ (موسس فیسبوک) را نهتنها به دلیل ثروت افسانهایشان عقوبت نمیکند بلکه تا زمانی که در چارچوب قوانین شفاف مالیاتشان را بپردازند، بهعنوان طلایهداران رشد و توسعه تحسین میکند. هیچ موتور رشدی به راه نمیافتد مگر آنکه اقلیتی کارآفرین، فرآیند تولید ثروت را به راه اندازند. اساساً سرمایهگذاری با هدف تولید ثروت صورت میگیرد. امامان ما نیز از ثروتمندان زمانه خویش بودهاند که البته آن را به اخلاق حسنه سخاوت آراسته بودند.
نااطمینانی از امنیت جانی و مالی یا حتی قضاوت ناعادلانه، افراد را از سرمایهگذاری بازمیدارد. هنگامی که عرف جامعه به سمتی رود که ثروت انبوه را مذمت کند، بخشی از کارآفرینان عطای تولید ثروت را به لقایش میبخشند. در کشور ما ادبیات منتشرشده از تریبونهای رسمی، نقش عمدهای در ایجاد این عرف داشته است. بدیهی است هیچ فرد عاقلی از آنارشی و سودجویی حمایت نمیکند لیکن آنچه نیازمند اصلاح است، نگاه منفی و بازدارندهای است که هر ثروت اندوختهای را در معرض اتهام و چهبسا عقوبتهای مالی و کیفری قرار میدهد.
اگر به عوامل فوق موارد دیگری نظیر حجاب اجباری و به رسمیت نشناختن حقوق زنان و مشکلات تردد خارجی با پاسپورت ایرانی افزوده شوند، دافعه بازگشت به سرزمین مادری تا حدودی توضیح داده میشوند. در چنین شرایطی است که رنسانس علمی هنوز در کشور اتفاق نیفتاده و دانشمندان بسیاری، اگرچه ملیتی ایرانی دارند، سرزمین دیگری را بهعنوان موطن اصلی خویش برمیگزینند. تاریخ قضاوت خواهد کرد که مهاجرت نخبگان ایرانی چه سرنوشتی را برای این تمدن کهن رقم خواهد زد.