رویاهایی که در جای دیگری دنبال میشوند
پدرام سلطانی موانع استفاده از سرمایه انسانی را تحلیل میکند
«سرمایه انسانی در جوامع امروزی ارزشمندترین سرمایه برای هر کشوری است.» پدرام سلطانی، نایبرئیس اتاق بازرگانی ایران، با بیان این جمله تاکید میکند که هرچه کشورها توسعهیافتهتر هستند، بیشتر به این سرمایه توجه میکنند.
«سرمایه انسانی در جوامع امروزی ارزشمندترین سرمایه برای هر کشوری است.» پدرام سلطانی، نایبرئیس اتاق بازرگانی ایران، با بیان این جمله تاکید میکند که هرچه کشورها توسعهیافتهتر هستند، بیشتر به این سرمایه توجه میکنند. سلطانی که خود دانشآموخته دکترای حرفهای پزشکی از دانشگاه تهران و MBA از دانشگاه منچستر انگلستان است، بر لزوم توجه به تربیت و پرورش سرمایه انسانی در کنار فراهم کردن زمینههای مناسب برای استفاده از دانش و تخصص سرمایه انسانی تاکید میکند. این فعال بخش خصوصی درباره وضعیت کشور ما در این زمینه میگوید: «در کشور ما در قیاس با سایر ابعاد، در حوزه آموزش سرمایهگذاریهایی انجام و به این منجر شده که ما نیروی تحصیلکرده دانشگاهی بالایی داشته باشیم. مثلاً در رشته مهندسی در دنیا سوم هستیم و چنین رتبههایی را در سایر رشتهها مانند پزشکی و کشاورزی هم داریم. همینطور در چند سال گذشته در تولید مقالات ISI و در پژوهشهای محض، رشد خوبی داشتهایم. پس ما نیمنگاه یا نگاهی نسبتاً رشدیابنده به تربیت جوانان خود داشتهایم، اما در زمینه نگهداشت و استفاده از دانش و تخصص این افراد اقدام کافی نداشتهایم. بنابراین هرچه میزان نخبگی و خبرگی سرمایه انسانی ما بالا میرود، این نخبگان عرصه را برای حضور و فعالیت در ایران تنگتر میبینند.»
* * *
نیروی انسانی بهطور کلی و نیروی انسانی دارای استعدادهای ویژه بهطور خاص چه نقشی در توسعه کشورها دارد؟ آیا میتوان گفت مهمترین دارایی معنوی یک کشور سرمایه انسانی است؟
از زمانی که کشورهای توسعهیافته به ارزش و اهمیت انسان در توسعه و پیشرفت پی بردند، اصطلاح «نیروی انسانی» با «سرمایه انسانی» جایگزین شد و امروز دیگر عموماً از ترکیب «سرمایه انسانی» استفاده میشود. در دورهای انسان در کارخانهها، معادن و مزارع، مانند ماشین برای امر تولید به کار گرفته میشد، آنچه در انسان مهم بود و نیروی مولد محسوب میشد، زور بازو بود و از همین رو عنوان «نیروی انسانی» به انسان داده میشد. با پیشرفت علم و صنعت، تکنولوژی جایگزین نیروی فیزیکی انسان شد. در نتیجه ارزش انسان در تفکر، مهارت و دانش بیشتر نمود پیدا کرد و انسان از یک نیروی فیزیکی به منبعی بالاتر یا حداقل همتراز با سرمایههای فیزیکی و دارایی تبدیل و بهعنوان ثروت شناخته شد. «سرمایه انسانی» بهعنوان مجموعهای از انسانهای فرهیخته، تحصیلکرده و بامهارت که میتوانند نقش مهمتر و بیشتری از یک نیروی صرفاً فیزیکی در جامعه ایفا کنند، بیشترین اهمیت را در توسعه دارند.
اگر بگوییم سرمایه انسانی ارزشمندترین دارایی معنوی یک کشور است، ما چقدر ارزش این سرمایه انسانی را میشناسیم؟
اجازه بدهید بگوییم سرمایه انسانی ارزشمندترین سرمایه کشورمان است. چرا قید «معنوی» را پشت آن میگذارید؟ ارزش سرمایه انسانی از نفت و ثروتهای مادی دیگر کمتر نیست. سرمایه انسانی در جوامع امروزی ارزشمندترین سرمایه برای هر کشوری است. درجه ارزشمندی سرمایه انسانی با درجه توسعهیافتگی یک کشور و میزان سرمایهگذاری که برای توسعه انسانی صورت گرفته، در ارتباط است. سرمایهگذاری برای توسعه سرمایه انسانی شامل سرمایهگذاری در بهداشت، آموزش، مهارتآفرینی، بروز و ظهور خلاقیتها و فراهم کردن زمینه تبدیل مهارت و دانش به ثروت است؛ یعنی ایجاد فرصتهای شغلی برای اینکه پتانسیل تربیتشده بتواند کار کند، برای کشور ثروت بیافریند و خودش هم از مهارتها و دانشی که حاصل کرده منتفع شود. به همین جهت هرچه کشورها توسعهیافتهتر هستند، بیشتر به این ابعاد توجه میکنند؛ یعنی هم برای تربیت سرمایه انسانی سرمایهگذاری میکنند و هم دوراندیشانه به این توجه میکنند که وقتی این انسان نخبه یا تحصیلکرده برای فعالیت وارد جامعه میشود، بافت اقتصادی و فرهنگی جامعه پذیرای خدمتی باشد که او قادر به ارائه آن است. هر کشوری بیشتر به این دو بعد توجه کرده، توانسته سرمایه انسانی خوبی تربیت و از آن استفاده کند. بعضی کشورها به هیچ کدام از این دو بعد توجه نکردهاند که عموماً در زمره کشورهای کمتر توسعهیافته قرار دارند. بعضی کشورها که عموماً از کشورهای در حال توسعه هستند و ما هم در زمره آنها هستیم به یک بعد توجه کردهاند. در کشور ما در قیاس با سایر ابعاد، در حوزه آموزش سرمایهگذاریهایی انجام و به این منجر شده که ما نیروی تحصیلکرده دانشگاهی بالایی داشته باشیم. مثلاً در رشته مهندسی در دنیا سوم هستیم و چنین رتبههایی را در سایر رشتهها مانند پزشکی و کشاورزی هم داریم. همینطور در چند سال گذشته در تولید مقالات ISI و در پژوهشهای محض، رشد خوبی داشتهایم. پس ما نیمنگاه یا نگاهی نسبتاً رشدیابنده به تربیت جوانان خود داشتهایم، اما در زمینه نگهداشت و استفاده از دانش و تخصص این افراد اقدام کافی نداشتهایم. بنابراین هرچه میزان نخبگی و خبرگی سرمایه انسانی ما بالا میرود، این نخبگان عرصه را برای حضور و فعالیت در ایران تنگتر میبینند. شاید برای بعضی رشتهها مانند پزشکی که مستقیماً با تقاضای بازار ارتباط پیدا میکنند و از حیث وجود بازار کار و درآمد، بیشتر از سایر رشتهها میتوانند ارضا شوند، تا حدی شرایط فعالیت فراهم باشد، اما برای بسیاری رشتهها چنین شرایطی در کشور ما در سطوح عالی دانش و کار در مرزهای دانش و تکنولوژی فراهم نیست و درواقع تقاضایی ایجاد و تحریک نشده است.
بازار کار ما چه مشخصاتی دارد که برای اکثر این رشتهها تقاضایی در آن وجود ندارد؟
بازار کار ما بازاری است که در آن نهادهای متقاضی نیروی کار تحصیلکرده و نخبه بسیار کوچک و حداقلی است. بهطور مشخص کسانی که در دانشگاهها مدارج علمی را طی میکنند و در رشتههای مختلف PhD میگیرند، تنها مجالشان این است که در ظرفیتی محدود عضو هیات علمی دانشگاهها شوند؛ آن هم در شرایطی که دانشگاهها هم چندان کار پژوهشی نمیکنند و این افراد عملاً فقط مدرس میشوند. طبیعی است بسیاری از آنها در تدریس چند سالی که بگذرد یا دانششان قدیمی میشود یا مستهلک و بیانگیزه میشوند و نیاز دانشپژوهی آنها بهخوبی ارضا نمیشود. فارغ از دانشگاهها، مراکز تحقیقاتی در کشور ما بسیار محدود و معدود هستند، اکثرشان هم دولتی هستند که در آنها فعالیت روی علم و فناوری در حد رفع تکلیف است و نخبگان در بوروکراسیهای اداری آنها با چارچوب تنگ و بستهای مواجه میشوند. شاید صرفاً دو سه حوزه بسیار مورد توجه سطوح بالای حاکمیت قرار گرفته و مجال کار خوبی برایشان فراهم شده است؛ یکی حوزه انرژی هستهای، دیگری حوزه سلولهای بنیادی و با فاصلهای قابل توجه حوزه نانو. در سایر حوزهها مراکز تحقیقاتی جدی شایسته دانشمندان باانگیزه و اهل پژوهش وجود ندارد. بخش خصوصی هم همینطور. هفته گذشته در مجله «تجارت فردا» به این موضوع پرداختم که چرا بخش خصوصی ضعیف است، اما حاصل ضعیف نگه داشتن بخش خصوصی این است که این بخش هم نمیتواند به میزان لازم در جذب نیروهای نخبه و تحصیلکرده سرمایهگذاری کند.
حتی فعالان بخش خصوصی خود نیز موضوع همین مساله مهاجرت یا به تعبیری «فرار مغزها» هستند.
بله، فعالان اقتصادی ما هم بخشی از همین نخبگانی هستند که مهاجرت میکنند؛ یعنی دستهای هستند که مغزشان دانش تولید میکند و دسته دیگری هستند که مغزشان پول تولید میکند و درواقع نخبگانی هستند که بهواسطه تحصیلات یا استعدادی که دارند وارد فعالیت اقتصادی میشوند، اما مجال فعالیت آسان و سریع برای آنها بسیار محدود است. اما مراد من در این بحث، نخبگان اقتصادی نیست، منظورم این است که اگر به بخش خصوصی مجال توسعه داده میشد، بسیاری از آنها نیاز داشتند واحدهای تحقیق و توسعه و مراکز نوآوری و فناوری خود را فعال کنند و توسعه دهند و طبیعتاً متقاضی بیشتری بودند برای همین نخبگان و تحصیلکردگانی که امروز چنین تقاضایی از سوی بخش خصوصی برای آنها وجود ندارد و بهناچار وطن را ترک میکنند تا در جای دیگری بتوانند هم نیاز پژوهشی خود را تامین کنند و هم با درآمدی شایسته استعدادشان امرار معاش کنند.
شما در یادداشت تلگرامی که درباره همین مساله نوشتهاید، به این موضوع اشاره کردهاید که وقتی با دوستانی که قصد مهاجرت دارند درباره ضرورت ماندن و ساختن وطن صحبت میکنید، معمولاً استدلالات بیاثر میماند. به نظر شما طی سالها یا دهههای اخیر در پرورش احساس وطندوستی چه تغییری ایجاد شده است؟
به نظر من عشق به وطن نیرویی است که در افراد قوت و ضعف دارد. شاید همه به یک میزان به وطن و زادگاهشان عشق نداشته باشند. اما در کنار عشق به وطن، نگاه به زندگی کردن به مفهوم عمومیاش واقعیتی است که تنظیمکننده میزان دلبستگی و میزان پذیرش فرد برای زندگی کردن در زادگاه و کشور خویش است. یعنی هرقدر فرد بیشتر این امکان را داشته باشد که بتواند در کشوری که در آن به دنیا آمده، نیازها و آرزوهای خود را جستوجو کند و امیدش برای رسیدن به این آرزوها و نیازها بالا باشد، احتمال ماندگاریاش در آن کشور بیشتر میشود و صرفاً نیروی عشق به وطن نیست که او را پاگیر میکند، بلکه منطقش هم با این عشق به وطن همسو و سازگار میشود. بر اساس هرم سلسلهمراتب نیازهای انسانی مازلو، فرد در درجه اول به شغل و امنیت نیاز دارد. پس از آن داشتن درآمد مکفی و توان تشکیل خانواده مهم است. بعد نیازهای تفننی و تفریحی مطرح میشود و فرد نیاز دارد امکان دنبال کردن علایق تفریحیاش را در دسترس داشته باشد. پس از آن در سطوح بالا فرد نیازهای دیگری دارد مانند اینکه مورد احترام و اعتماد قرار بگیرد و در سطح بالا نیاز به «خودشکوفایی» مطرح میشود. یک فرد نخبه و تحصیلکرده نیازش را بیشتر در این دو سطح آخر جستوجو میکند و در تامین این دو سطح، رقابت میان کشورها مهم است چون مهاجرت مختص مهاجرت از ایران به سایر کشورها نیست و از همه کشورها رخ میدهد. مهاجرت از کشورهای کمتر توسعهیافته یا در حال توسعه، بیشتر با هدف تامین سه سطح پایین نیازها انجام میشود. در کشوری که جنگ میشود، فرد از ترس جانش مهاجرت میکند. در کشوری که بیثباتی اقتصادی وجود دارد، فرد به خاطر نداشتن امنیت شغلی مهاجرت میکند. در جایی که درآمدها پایین است، بهواسطه عدم تامین امکانات مهاجرت رخ میدهد. جایی که حکمرانی خوب انجام نمیشود، فرد در پی آزردگی از حکمرانی و از اینرو که بهعنوان یک انسان احساس احترام و اعتماد نمیکند، مهاجرت میکند. اما مهاجرتهایی هم وجود دارد که به خاطر نیازهای سطح بالای هرم رخ میدهد؛ مهاجرتی که معمولاً از اروپا به آمریکا و از کشورهای توسعهیافته شرق به غرب و برعکس اتفاق میافتد. در این سطح معمولاً فرد نمیتواند در کشور خودش مابهازای مناسبی برای خلاقیت و استعداد ویژه و خاصی که دارد به دست بیاورد؛ مثلاً میخواهد در دانشگاههای درجه یک دنیا تدریس کند، پس به کشوری میرود که دانشگاههای طراز اول دنیا را دارد یا علاقهمند به کار در موسسات طراز اول تحقیق و توسعه است، بنابراین کشوری مانند آمریکا را انتخاب میکند که تراز موسسات تحقیق و توسعه در آن بالاتر است. پس شکل و نیت مهاجرت متفاوت است.
اما عشق به وطن تا جایی میتواند فرد را وادارد از نیازهای خود فروبکاهد یا بهصورت موقتی یا حتی دائم از آنها صرفنظر کند و علاقه به وطن را جایگزین بعضی خواستههایش کند. من فکر میکنم متاسفانه عشق به وطن در کشور ما در سالهای گذشته روندی کاهشی داشته است. این روند کاهشی از اینروست که افراد میبینند در هیچ کدام از سطوح هرم مازلو شرایط برایشان بهبود نمییابد حتی از سطح بالای نیازهایشان چشمپوشی میکنند، اما شرایط در سایر سطوح هم برایشان مناسب نیست. مثلاً یک استاد نخبه فیزیک میگوید اگرچه در ایران نمیتوانم مثل کشورهای توسعهیافته تحقیق کنم، اما میخواهم در وطنم بمانم و تدریس کنم. ولی بعد میبیند در تدریس هم نمیتواند حقوق مکفی داشته باشد یا مورد تبعیض قرار میگیرد و نگاه غیرخودی به او وجود دارد؛ اجازه نمیدهند بهمراتب بالا برسد و رئیس دانشکده یا دانشگاه بشود. میبیند شایستهسالاری وجود ندارد؛ کسی که رئیس دانشگاه میشود، فرد باسواد و توانمندی نیست و صرفاً بهواسطه ویژگیهای ظاهری و روابطی که با مسوولان ارشد برقرار کرده، رئیس دانشگاه شده است. باز میبیند شرایط در منطقه و کشورش در حال ملتهبتر شدن است، صداهای سیاست خیلی بلند شده و ممکن است برخوردها و تنشهایی در منطقه ایجاد شود. هر کسی از زاویه دید خود شرایط را میبیند، مقایسه میکند و وقتی این مقایسه هر سال ناامیدکنندهتر باشد، عشق به وطن را هم در او کاهش میدهد و به آستانهای میرسد که فرد تصمیم به مهاجرت میگیرد. من صحبتهایی با چنین افرادی داشتهام. بین دوستانی که من از دوران دبیرستان و دانشگاه داشتم کم نبودند کسانی که عاشق کشورشان بودند و با صحبتهایی که ما در آن زمان داشتیم، من هیچوقت فکر نمیکردم چنین افرادی روزی به فکر مهاجرت بیفتند، اما وقتی 20 سال از آن زمان گذشته، دیگر تصمیم به مهاجرت گرفتهاند چون 20 سال از عمرشان طی شده، هر سال به امید اینکه سال آینده گشایش حاصل میشود، شرایطی که انتظار داریم در کشور ایجاد میشود، حکمرانی بهتر میشود و تبعیض، فساد و بیاحترامی کمتر میشود، اما میبینند هیچ کدام از اینها محقق نمیشود و طبیعتاً این میزان از ناامیدی بر حب وطن غلبه میکند. البته افرادی هم که از کشور مهاجرت میکنند، حتی بعد از خروج از کشور هنوز فکرشان این است که به کشورشان خدمت کنند.
با درگذشت خانم میرزاخانی مسوولان ردهبالای کشور با صدور پیام تسلیت، تاکید کردند که به ایشان افتخار میکنند. پیش از این هم رئیسجمهوری و مسوولان دیگر بر ضرورت استفاده از ظرفیت ایرانیان خارج از کشور برای توسعه کشور تاکید کردهاند. چگونه میتوان از استعدادها و ظرفیتهای نخبگانی که مهاجرت کردهاند برای توسعه کشور استفاده کرد؟
درگذشت خانم میرزاخانی ضایعه بزرگی برای ایران و جهان بود. فرد نخبهای که به این سطح از موفقیت در ریاضیات رسیده، حتی اگر ایرانی هم نبود باید ما ناراحت میشدیم و مسوولان مرتبط با آن حوزه، ابراز تسلیت و تاسف میکردند. شاید اگر شرایط کشور ما بهتر از این هم بود، فردی مانند زندهیاد میرزاخانی که یک نابغه بینظیر بود، باز هم ترجیح میداد در جایی مثل آمریکا به ادامه تحصیل و پژوهش بپردازد چون سطح علمی کشور ما و زمینه کار برای نوابغ ریاضی بسیار پایین است و در شرایط خوب هم باز میتوانست خیلی پایین باشد. من این را طبیعی میدانم که عدهای نخبه طراز اول دائماً در دنیا در حال مهاجرت باشند و از موسسهای به موسسه دیگر و از دانشگاه یک کشور به کشور دیگری بروند. شاهد بودهام که این اتفاق برای کشورهای توسعهیافته هم رخ میدهد. اما نکتهای که فوت خانم میرزاخانی داشت این بود که به سبب درجه نخبگی ایشان، این درگذشت موضوع مهاجرت نخبگان را بسیار برجسته کرد و خراشی عمیق بر این زخم کهنه ایجاد کرد و همه درد از دست دادن چنین نخبگانی را که از کشور ما رفتهاند احساس کردند. شوک و تلنگری به همه وارد شد که این افراد ایرانی بودند که رفتند و دیگر برنگشتند. من در پیام خانم مولاوردی دیدم که ایشان از خانم میرزاخانی دعوت کرده بودند که به ایران بیایند و ایشان محترمانه این دعوت را رد کرده بودند و گفته بودند فعلاً قصدی برای سفر به ایران ندارند. یعنی ما عدهای نخبه داریم که به حدی اینجا تحت فشار قرار میگیرند که متاسفانه میروند و پشت سرشان را نگاه نمیکنند. این یک درد جدی است.
با این حال اینکه مقامهای ارشد کشور تا سطح رئیسجمهور درگذشت خانم میرزاخانی را تسلیت گفتند، برای من باعث خوشحالی است. این قابل توجه بود که رئیسجمهور کشور عکسی از خانم میرزاخانی در اینستاگرام خود گذاشته بود که از دید عدهای تابو محسوب میشد؛ عکسی با پوشش مورد گزینش خود آن زندهیاد. برای عدهای از نخبگان ما همین موضوع یک مساله است. عدهای از نخبگان ما از کشور میروند چون به دنبال یک سبک زندگی دیگر هستند. ما نباید یک سبک زندگی را به همه دیکته کنیم. امیدوارم کار نمادین خوبی که از سوی رئیسجمهور و مسوولان ارشد کشور انجام شد، شروع باشد نه پایان.
شاید عدهای در کشور علاقهمند باشند به مدارج عالی دولتی برسند، اما به جهت چارچوبهای تنگی که وجود دارد، فکر کنند نمیتوانند. اگر جلو رویاهای فرزندان خود را بگیریم، طبیعتاً آنها رویاهای خود را در جاهای دیگری دنبال میکنند.