حلقههای بسته آکادمی
مهدی فیضی از دلایل کماثر بودن توصیههای اقتصادی در ایران میگوید
مهدی فیضی، عضو هیات علمی دانشگاه فردوسی مشهد و یکی از اقتصاددانانی است که به جلسه هماندیشی رئیسجمهور دعوت شده بود. او روایت میکند که در این جلسه هماندیشی یکی از اقتصاددانان به دولت خرده گرفته که چرا در حل مشکل رکود تورمی، بر حل تورم تمرکز کردهاند، نه خروج از رکود، اما اقتصاددان دیگری هدفگذاری تورمی را بهترین راهکار حل رکود تورمی عنوان کرده.
مهدی فیضی، عضو هیات علمی دانشگاه فردوسی مشهد و یکی از اقتصاددانانی است که به جلسه هماندیشی رئیسجمهور دعوت شده بود. او روایت میکند که در این جلسه هماندیشی یکی از اقتصاددانان به دولت خرده گرفته که چرا در حل مشکل رکود تورمی، بر حل تورم تمرکز کردهاند، نه خروج از رکود، اما اقتصاددان دیگری هدفگذاری تورمی را بهترین راهکار حل رکود تورمی عنوان کرده. او میگوید در این جلسه چندین بار خودم را جای رئیسجمهور گذاشتم که وقتی اینقدر تنوع نظرات زیاد است با چه ملاک و معیاری توصیه و راهکار دقیق و درستتر را انتخاب کرد. اما به راستی چرا این میزان اختلافنظر میان اقتصاددانان ما وجود دارد و آیا این در دنیا طبیعی است؟ فیضی میگوید اقتصاد رشتهای کمیشده است و توصیههای برگرفته از این علم نمیتواند چندان متنوع و متفاوت باشد. ضمن آنکه در دانشکدههای برتر اقتصاد دنیا این میزان تفاوت در فهم علم اقتصاد وجود ندارد و یک جریان اصلی وجود دارد.فیضی در این گفتوگو واگرایی در نظرات اقتصاددانان را نقد میکند و میگوید دولتها مدتهاست اعتقادی به کار کارشناسی ندارند و اقتصاددانان هم با نظرات متفاوت و گاه متعارضی که به سیاستمدار میدهند به بیتوجهی سیاستمداران به علم اقتصاد دامن زدهاند. او میگوید آکادمی در ایران به یک حلقه در خود فرورفته تبدیل شده که نه تعاملی با بیرون دارد و نه بازخوردی میگیرد. این حلقه بسته باید به روی جامعه باز شود و گفتوگوهای درونخانوادهای و بیرونطیفی آغاز شود.
♦♦♦
شما در جلسه اخیر آقای روحانی با اقتصاددانان شرکت کردید. بر اساس شنیدهها یکی از انتقادات رئیسجمهوری تعدد و تعارض نظرات عنوان شده بوده و گفته من نظرات دو گروه شما (نهادگرایان و اقتصاد آزاد) را شنیدهام اما هیچکدام مرا متقاعد نکرده که کدام روش بهتر است. مساله این است که سیاستمداران از این شکاف فکری استفاده میکنند و میگویند چون فکر و نظر اقتصاددانان یکی نیست، نظراتشان هم قابل اتکا نیست. دلیل این میزان اختلافنظر بین اقتصاددانان چیست؟
زمان جلسه بسیار کوتاه و تعداد حاضران به نسبت زیاد بود. بسیاری از دوستان فرصت ارائه نظراتشان را پیدا نکردند و بسیاری دیگر هم مجبور شدند در زمانی بسیار کوتاه و بهصورت خلاصه مطالبشان را عنوان کنند. نمیتوان انتظار داشت در یک جلسه کوتاه، افراد بتوانند نظراتی جامع و کامل برای حل مشکلات عنوان کنند. شاید بهتر بود برای نتیجه بهتر، جلسه به گونه دیگری برگزار میشد. به این ترتیب که جلسات تخصصی با تعداد کمتری از افراد پیش از این برگزار و خروجی آن در جلسه با رئیسجمهور مطرح میشد.
مساله تعارض نظرات اما به نظرم برخاسته از این واقعیت تلخ است که ما در آموزش و فهم علم اقتصاد در کشور دچار تضادهای جدی هستیم. شاید این واریانس نامتعارف نظرات در عرصه سیاستگذاری را تنها بتوان با این سطح ناهمگنی فهم از اقتصاد توضیح داد. تا جایی که میدانم در دانشکدههای برتر اقتصاد در دنیا این میزان تنوع فهم از علم اقتصاد وجود ندارد بلکه عملاً یک جریان اصلی اقتصاد بیشتر وجود ندارد. آنچه در کنفرانسها، کتابها و مجلات مهم منتشر و منعکس میشود همین دیدگاه است. البته دانشکدههای کوچک و پراکندهای هم وجود دارد که نگاه دیگری دارند اما شما در محافل و نشریات معتبر کمتر نشانی از آنها میبینید. اگرچه اقتصاد بخشی از علوم اجتماعی است اما رشتهای است که کمّی شده است. بر این اساس توصیههای هنجاری برگرفته از این علم به سیاستگذار نمیتواند بیش از یک مقدار اندک، متنوع و متفاوت باشد.
در کشور ما اما فهمهای متفاوت و گاه متضادی از علم اقتصاد در دانشگاهها وجود دارد. طبیعتاً وقتی این فهمهای گاه حتی متناقض وارد عرصه سیاستگذاری میشوند، توصیههای بسیار متفاوت و گاه متعارضی به سیاستگذار ارائه میدهند. در جلسهای که با آقای رئیسجمهور داشتیم یک نمونه تکاندهنده این بود که یکی از دوستان اعلام کرد در ابتدای دولت روحانی برای حل رکود تورمی، تورم نباید هدفگذاری میشد و باید بیشتر بر درمان رکود تمرکز میکردند. جالب اینکه اقتصاددان دیگری که در کنار ایشان نشسته بود هدفگذاری تورمی را بهترین راهکار حل رکود تورمی میدانست. این فقط یک مثال است که ببینیم گاهی اوقات چقدر نظرات سیاستی اقتصاددانان میتواند متضاد باشد و نهفقط متفاوت! تنها عامل توضیحدهنده این شکاف غیرقابل تحمل و غیرقابل پذیرش در توصیههای سیاستی، شاید فهمهای نامتوازن و نامرسومی باشد که در آکادمی ایران وجود دارد و تا وقتی این تنوع نگاه وجود دارد این اتفاق در عرصه سیاستی هم میافتد.
ریشه این تعارض و تضاد چیست؟
من فکر میکنم ریشه این تعارض به آموزش علم اقتصاد در دانشگاههای ما بازمیگردد. در ذات آکادمی، تعامل، گشودگی، پویایی و فضای انتقادی نهفته است. دوستانی که در طیف اقتصاد بازار شناخته میشوند معمولاً افرادی هستند که دستکم بخشی از دوره تحصیلی خود را در خارج از کشور گذراندهاند و چون از نزدیک در تماس با این شکل مواجهه با علم اقتصاد بودهاند آموختهها و سرفصلهای آموزشی آنها به آنچه در دنیا وجود دارد نزدیکتر است. چنین تجربهای کمتر در دوستان طیف مقابل وجود دارد و در نبود این تجربه یک چرخه منفی یا درخودفرورفته در بخشی از دانشکدههای اقتصاد ما شکل گرفته که سبب شده هیچ بازخوردی از بیرون نگیرند، تعاملی با دنیای بیرون نداشته باشند و فهم خود از اقتصاد را بازتولید کنند. در نهایت اینکه اقتصاد چیست و کدامیک از این دو طیف اقتصاد است، بحثی معرفتشناسانه است. اگر بپذیریم اقتصاد آن چیزی است که اقتصاددانان برتر دنیا میگویند، نمیتوانیم این حد از تنوع را در آکادمی بپذیریم.
اخیراً بسیاری از دوستانی که تجربه آموزش در خارج از کشور را داشتهاند به داخل برگشتهاند و به تدریس در دانشکدههای مختلف مشغولاند و من امیدوارم نسل آتی اقتصادخواندهها در ایران کمتر دچار این چالش شود. اگرچه من فکر میکنم این تغییر زمان خواهد برد. من در این جلسه چندینبار خودم را جای رئیسجمهور گذاشتم که وقتی اینقدر تنوع نظرات زیاد است با چه ملاک و معیاری میتوان انتخاب کرد کدام توصیه و راهکار دقیقتر و درستتر است و پاسخی برای آن نداشتم.
این تفاوتها بیش از همگرایی، واگرایی ایجاد میکند. این واگرایی چه لطمهای به اعتبار علم اقتصاد میزند؟
این مساله در وهله اول به ضعف آموزش عالی ما بازمیگردد و راهحل هم در همانجا نهفته است. ما در آکادمی و به طور مشخص در آکادمی علوم اجتماعی فضای جدی نقد منصفانه و سختگیرانه را تجربه نکردهایم. نظرات متفاوت اقتصاددانان ما هیچگاه در معرض نقد علمی جدی قرار نگرفتهاند که اگر گرفته بودند دچار این آشفتگی نظری نبودیم. اگر آکادمی ما زنده و پویا شود، و خودانتقادی در آن شکل بگیرد و آموزهها و پژوهشهای خود را به شکل آکادمیک و جدی نقد کند میتوان امید داشت واریانس فهم ما از اقتصاد در کشور کم شود و به نگاههای مشترکی در این علم دستکم در اصول اولیه و پایهای مانند چگونگی تاثیر قیمت بر تقاضا، رشد نقدینگی بر تورم، تورم بر ارز و از این دست برسیم. بر مبنای این تفاهم میتوان توصیههای دقیقتری برای سیاستگذار داشت. اما تا زمانی که چنین اتفاقی در آکادمی ما نیفتد نقد جدی به آن وارد است چون از نگاه بیرون -عامه یا سیاستگذار- تمایز بین این دو نگاه بسیار زیاد است و نمیشود به آنها نشان داد کدامیک به آنچه باید باشد نزدیکترند.
در شرایط کنونی نقد اصلی را به سیاستمداران و دولتمردان وارد میکنیم که چرا به توصیه اقتصاددانان توجه نمیکنند. اما چه نقدی به توصیههای اقتصاددانان وارد است؟
یک نقد آن است که اقتصاددانان به جای آنکه نظرات متفاوت خود را در نامههای سرگشاده به جامعه منتقل کنند ابتدا باید آن را درون خانواده اقتصاددانان مطرح و نقد کنند. الان هر دو طیف اقتصاددانان جلساتی را جداگانه برگزار و با هم گفتوگو میکنند اما این گفتوگوهای درونطیفی منجر به گفتوگوی بیرونطیفی نمیشود و تا این اتفاق نیفتد، نتیجه انتشار این نامهها، تنها افزایش شکاف میان این دو طیف است. به جای آنکه رقیب را به مبارزه بطلبیم، لجبازانه بر مواضع ابطالناپذیر خود پافشاری کنیم و فقط سالها و سالها همه را به باد انتقاد بگیریم بدون آنکه هیچوقت نظرات خود را در مقالههای علمی مکتوب کرده باشیم بهتر است در عرصه عمل نشان دهیم توصیههایی که میکنیم چقدر میتواند موثر باشد و اندیشههای خود را نه در مصاحبهها بلکه در مقالات آکادمیک در معرض داوری اهل فن قرار دهیم و از سوی دیگر سیاستهای پیشنهادی خود را تا جای ممکن با انواع روشهای ارزیابی تاثیر (Impact Evaluation) بسنجیم و از بهتر بودن آنها به طور دقیق دفاع کنیم.
اما اقتصاددانان در رسانهها نظرات خود را در خصوص موضوعات مختلف عنوان میکنند. این گفتهها و توصیهها چه ویژگیهایی باید داشته باشد؟
آنچه در علم اقتصاد کمتر میبینیم ارائه این محتواها به زبان ساده برای مردم و سیاستگذاران است. اگر شما به آکادمی در غرب نگاه کنید برای همه طیفها از کودک و نوجوان گرفته تا افراد تحصیلکرده غیراقتصادخوانده کتابهای بسیاری برای انتقال مفاهیم به زبان ساده وجود دارد. این اتفاق در کشور ما کمتر افتاده است. به دلیل بدفهمی سیاستگذار و مردم، اتخاذ بسیاری از تصمیمات بسیار دشوار است. این هم ضعف آکادمی است که نتوانسته این گفتوگو را با مردم و سیاستمداران شکل دهد و معمولاً با زبان ثقیل دانشگاهی با مردم صحبت کرده است. زبانی که سنگر امنی شده است تا برخی اقتصاددانان، دانش خود را در پس واژگان تخصصی پنهان کنند و خود را از انتقادات مصون بدارند در حالی که هزینه این دشواری ادبیات آن بوده که کمتر توانسته است در میان مردم و سیاستگذاران تاثیرگذار باشد.
در چند ماه گذشته، اقتصاددانان بسیاری انتقاداتی مطرح کردند و هر کدام نسخهای برای برونرفت از شرایط پیچیدند. آیا این نسخهها کاربردی است؟
من فکر میکنم این بیانصافی است که بگوییم در ماههای اخیر اقتصاددانان نسخهای برای بهبود اوضاع ارائه نکردهاند. این اتفاق واقعاً افتاده اما من فکر میکنم نظام حکمرانی ما دچار اصرار بر ندیدن مسائل، تنبلی در اندیشیدن برای حل آنها، کندی در تصمیمگیری و در نهایت لختی در اجراست که همه اینها سبب میشود بسیاری از فرصتها از دست برود. بسیاری از بیماریهای اقتصادی ما را میشد زودتر و با هزینه کمتر درمان کرد اگر سیاستگذار کمی زودتر اقدام میکرد. این بار نقد اصلی به سیاستمداران ما وارد است. چون من معتقدم بهخصوص در ماههای اخیر دوستانی با زبان علمی، دقیق و ساده نهتنها مسائل را برای مردم و سیاستگذار شکافتند که راهحلهای خلاقانهای هم ارائه دادند. اما ظاهراً دولت پذیرای نظرات آنها نبوده است و نشانی از شنیده شدن این صداها به چشم نمیخورد. در شرایط بحرانی اقتصاد، دولت باید چابک و منعطف باشد و بتواند توصیههای علمی ارائهشده را به سرعت اجرا کند. نمونه بارز این مساله انفعال دولت در برابر مساله ارز بود که همچنان نیز ادامه دارد. دولت در حل بحران ارز تعلل کرد و هر روز تاخیر خسارات بسیاری به کشور وارد کرده و میکند. شاید لازم است بازسازی و بازتعریفی در ساختار برنامهریزی و تصمیمگیری کشور اتفاق بیفتد که متناسب با نیازهای زمانهای باشد که بسیار متغیر و به معنایی بحرانی است. ساختار موجود نشان داده انعطاف و چابکی لازم را در برابر شرایط متغیر امروز ندارد.
بیتوجهی سیاستگذاران به نسخههای اقتصادی تنها ناشی از ضعف ساختار حکمرانی است؟ آیا یکی از دلایل آن این نیست که اقتصاد اعتبار خود را نزد سیاستمداران از دست داده است؟
یک تبیین خوشبینانهتر این است که نبود نظام برنامهریزی و تصمیمگیری مناسب باعث شده وقتی کشور با مسائل حاد مواجه میشود، به ناچار تصمیمات عاجلی بگیرد و معنای ضمنی این مساله این است که تصمیمات چندان کارشناسانه نخواهد بود. تحریمها یا جهش ارز مسالهای است که میشد آن را پیشبینی کرد و برای آن برنامهریزی دقیق و کارشناسانه ارائه داد. اما ما آنقدر در تصمیمگیری تعلل کردیم که وقتی مساله حالت بحرانی به خود گرفت مجبور به اتخاذ تصمیمات عجولانه شدیم. تصمیماتی که طبیعتاً نمیتواند علمی و دقیق باشد.
اما تبیین بدبینانه این است که نظام تصمیمگیری کشور اعتقادش را به نظام کارشناسی اقتصادی از دست داده و حس میکند خودش دانش و توانایی حل همه مشکلات را دارد و از نظرات کارشناسی متخصصان بینیاز است. پس به شکل سریعی پاسخهای از پیش آمادهشده را برای مسائل بغرنج به کار میگیریم و باز شکست میخوریم و باز این چرخه تکرار میشود.
شواهد بسیاری نیز برای این آسیب بنیادین نظام تصمیمگیری کشور وجود دارد و البته که مسالهای سابقهدار در کشور ماست که محدود به یک دولت و دوره خاص نیز نیست. امیدوارم این مشکلات اخیر این درس را به سیاستگذار داده باشد که از این نگاه به مساله سیاستگذاری فاصله بگیرد و سعی کند با کمک گرفتن از متخصصان برنامهها را پیش ببرد.
شما گفتید در نگاه بدبینانه سیاستگذار اعتمادش را به اقتصاددانان از دست داده است. اگر چنین باشد اقتصاددانان چگونه میتوانند این اعتماد را بازسازی یا احیا کنند؟
راهحل بازسازی این اعتماد از دسترفته گفتوگوی درونخانوادهای است تا این همگرایی اتفاق بیفتد. هرچه همنظری اقتصاددانان در حل یک مشکل بیشتر باشد، اعتماد سیاستگذار هم بیشتر میشود چون توصیههای سیاستی که از دل این همگرایی در بیاید نزدیکی بیشتری به هم خواهد داشت و تصمیمگیری را برای سیاستمدار راحت میکند.
عدنان مزارعی، معاون بخش خاورمیانه و آسیای مرکزی در صندوق بینالمللی پول، در گفتوگو با تجارت فردا گفته بود تجربه تورم سنگین دهه 1920 در آلمان تا حدی وارد ژن تحلیلی و نظری اقتصاددانان و سیاستگذاران آلمان شده. یا با وقوع بحران بازارهای مالی سال 2008 تعداد زیادی مقاله و پژوهش درباره آن منتشر شد و مشکل را ریشهیابی کردند. در اینجا چهار یا حتی پنج دهه است یکسری اشتباه را تکرار میکنیم. چرا راهکارها وارد ژن اقتصاددان و سیاستمدار ما نمیشود و هنوز سر اصول پایهای اختلاف داریم؟
این سوالی که پرسیدید بسیار مهم است. پاسخ این سوال به نظرم باز هم به آکادمی بازمیگردد. ما حلقه بازخوردی بین جامعه و دانشگاه نداشتیم و دانشگاه به خاطر مسائل ساختاری و وابستگی به بودجه دولتی، مستقل از مسائل و نیازهای جامعه حرکت کرده است. در نتیجه تغییرات اجتماعی بازخورد و بازتابی در پژوهشهای دانشگاهی نداشته و تجربه ادوار مختلف به شکل دقیق و علمی در دانشگاهها بررسی، مستند و منتقل نشده است. در کشورهایی که شما نام بردید دانشگاه ارتباط بسیار نزدیکی با جامعه دارد. در نتیجه وقتی بحران سال 2008 رخ داد، دانشگاهیان به مدلهای دانشگاهی بازگشتند و سعی کردند آن مدلها را به نحوی اصلاح کنند که هم توانایی پیشبینی این اتفاقات را داشته باشند و هم بتوانند راهحلهایی برای حل مشکلات ارائه دهند. این حلقه بازخورد در دانشگاههای ما وجود ندارد. چون اساساً نیاز نبوده که پژوهشها و پایاننامههای ما نزدیک به مسائل روز جامعه باشد و مسالهای را از جامعه و اقتصاد کشور حل کند. پژوهشهای بسیاری را در مجلههای اقتصادی میبینیم که در تحلیلهای بینکشوری اثر تغییرات متغیرهای کلان را بررسی کردهاند در حالی که به نسبت پژوهشهای بسیار کمتری به مسائل روی زمین در اقتصاد ایران مانند یارانه حاملهای انرژی، مدیریت درآمدهای نفتی، داراییهای سمی در نظام بانکی و... پرداختهاند. من فکر میکنم تجربههای تلخ ما در دهههای گذشته بازتاب متناسبی در پژوهشهای اقتصادی ما نداشت و منجر به تحلیل دقیق علمی نشد، که به کمک سیاستگذار بیاید تا تجربههای تلخ گذشته را مدام تکرار نکند. تا وقتی این حلقه ارتباطی بین جامعه و دانشگاه شکل نگیرد و تا وقتی دانشگاه یک حلقه در خود فرومانده و به دور از واقعیت جامعه باشد، وضع به همین منوال پیش خواهد رفت و اشتباهات تکرار خواهد شد.راهحل این است که از طرفی حلقههای بسته دانشکدههای اقتصاد ما به روی مقالات و یافتههای جدید اقتصاد گشوده شود و افراد باتجربه روزآمد جهانی سطح آموزش اقتصاد را تکانی دهند و از طرف دیگر حلقه ارتباطی دانشگاه با جامعه شکل بگیرد و پژوهشهای ما مسالهمحور شود تا از دل اتفاقاتی مانند جهش ارزی، رکود تورمی و تورم مزمن پژوهشهای جدی شکل بگیرند که به توصیههای سیاستی منجر شود. اما تا این حلقههای بسته در آکادمی وجود دارد نمیتوان امید داشت که تجربههای تلخ گذشته دستاویزی برای تکرار نشدن آنها در آینده شود.