رگ خواب
چه الزاماتی برای اثرگذاری سیاستی علم اقتصاد باید محقق شود؟
بیشتر جامعهشناسان، انسانشناسان و متخصصان حوزه علوم سیاسی بر این باورند که اقتصاد مهمترین حوزه علمی در میان علوم اجتماعی به لحاظ قدرت اثرگذاری سیاستی است. از سوی دیگر، اقتصاددانان میدانند که این اثرگذاری، در صورت وجود، بسیار محدود است. در بیشتر معضلات اقتصادی در دهههای گذشته، سیاست در نهایت بر اقتصاد غلبه کرده است، حتی زمانیکه اقتصاددانان همصدا بودهاند.
بیشتر جامعهشناسان، انسانشناسان و متخصصان حوزه علوم سیاسی بر این باورند که اقتصاد مهمترین حوزه علمی در میان علوم اجتماعی به لحاظ قدرت اثرگذاری سیاستی است. از سوی دیگر، اقتصاددانان میدانند که این اثرگذاری، در صورت وجود، بسیار محدود است. در بیشتر معضلات اقتصادی در دهههای گذشته، سیاست در نهایت بر اقتصاد غلبه کرده است، حتی زمانیکه اقتصاددانان همصدا بودهاند. از اینرو، یک سوال جدی مطرح میشود: اقتصاد چگونه تصمیمات سیاستی را تحت تاثیر قرار میدهد؟
در این زمینه، پژوهشگران حوزههای جامعهشناسی و علوم سیاسی به اتفاق به دو باور دست یافتهاند. نخست اینکه اقتصاددانان بیشتر در معضلات فنی نقش مشاوران اثرگذار را ایفا میکنند، یا در مسائلی که در آنها نااطمینانی سیاستگذاران را وادار کند به راهحلهای جدید بیندیشند. باور دوم آنها این است که تاثیر غیرمستقیم اقتصاد بر سیاستگذاری به اندازه نقش مستقیم اقتصاددانان اهمیت دارد. گستره گفتمان اقتصادی سبب شده است فهم سیاستگذاران غیراقتصادی از یک معضل مشخص شکل تازهای به خود بگیرد. گستره ابزارهای فنی اقتصاددانان اطلاعات در دسترس سیاستگذاران را تعیین میکند و فرآیند تصمیمگیری را تغییر میدهد. در این یادداشت، پرسش را بهجای «چگونه اقتصاد بر سیاستگذاری اثر میگذارد؟» به شکل «چه الزاماتی برای اثرگذاری سیاستی اقتصاد و اقتصاددانان باید محقق شود؟» مطرح میکنیم. برای پاسخ به این پرسش که تاثیر روی سیاستگذاری شامل چه مولفههایی است، بهجای شروع از یک نتیجه سیاستی و تلاش برای توضیح اینکه آیا توصیه اقتصاددانان به حصول آن نتیجه کمک کرده است یا خیر، یا بهجای شروع از توصیههای سیاستی اقتصاددانان و سپس جستوجو برای یافتن آثار سیاستی آن، رویکرد این یادداشت تمرکز بر سه منبع قدرتی است که در ادامه به تفصیل معرفی میشود. اثرگذاری اقتصاددانان میتواند با رسیدن به درجه مشخصی از اقتدار حرفهای1 و اتکا به آن به شکلهای گوناگون باشد. اقتصاددانان همچنین میتوانند با کسب موقعیتهای نهادی2 مشخصی در دستگاههای سیاستگذاری، مانند نقشهای سازمانی مشخص و رسمی، موثر باشند. در حالت سوم، آنها با شکلدهی به زیرساخت شناختی3 سیاستگذاری تاثیرگذارند که میتواند با ایجاد یک سبک استدلالی4 خاص انجام شود، یعنی با آموزش دادن این نکته به سیاستگذاران که مانند یک اقتصاددان به مشکلات فکر کنند. برای فهم آثار سیاستگذاری یک اقتصاددان، بهتر است تحلیل را به دو بخش تقسیم کنیم. در بخش نخست به پیششرطها توجه میکنیم: اینکه هر یک از منابع قدرت معرفیشده چگونه به دست میآید و اقتصاددان چه نقشی در آن ایفا میکند. سپس در بخش دوم، به این نکته معطوف میشویم که اثر سیاستی هر منبع قدرت چیست. البته باید به این مهم توجه داشت که برای ایفای آثار سیاستی، ضرورتی ندارد اقتصاددانان به هر سه منبع قدرت دست یابند.
اقتدار حرفهای
منظور از اقتدار حرفهای اعتبار، مشروعیت و جایگاهی است که به اقتصاددانان داده میشود. در نتیجه وقتی از اقتدار حرفهای صحبت میکنیم، منظور اصلیمان آثار سیاستی مستقیم نیست. بلکه بیشتر به دنبال یافتن پاسخی به این پرسشایم که چرا «اقتصاددانان»، و نه متخصصان علوم دیگر، در حوزههای سیاستی مشخص صاحب جایگاه و مقام اظهارنظرند. چنین تحلیلی ابتدا به این موضوع میپردازد که اقتصاد چگونه در طول زمان چنین اقتداری به دست میآورد که بتواند در مرحله بعد آن را به صاحبانش، یعنی اقتصاددانان، منتقل کند. به دست آوردن اقتدار حرفهای به معنای آن است که اقتصاددانان بهترین افراد برای پاسخگویی به مسائل اقتصادی باشند و دانش آنها در این حوزه در مقایسه با سایر حوزهها مشروعیت بیشتری داشته باشد.5
تاریخ اقتصاد آمریکا در قرن بیستم میلادی مورد تجربی مناسبی است برای دستیابی به این فهم که یک حوزه علمی چطور میتواند اقتدار حرفهای کسب کند. محصول اقتدار حرفهای نهتنها موفقیت بیشتر در پشتیبانی از سیاستگذاری، بلکه منابعی است که برای حمایت از ورود آن حوزه علمی مشخص به قلمروهای سیاستی جدید و نهادسازی نقش تصمیمگیری آن در دولت به دست میآید. به دست آوردن اقتدار حرفهای پیششرط اثرگذاری سیاستی در بخشهای مختلف دنیاست. اقتصاددانانی که در قرن بیستم میلادی در آمریکا پرورش یافته بودند توانستند در کشورهای آمریکای لاتین موثر باشند و اقتصاددانان تحصیلکرده غرب موفق شدند در چین پایههای قدرت را در دولت بنا کنند.
موقعیت نهادی
در حالیکه اقتدار حرفهای به جایگاه گسترده و غیرمتمرکز اقتصاددانان در دولت میپردازد، مطالعات در حیطه موقعیت نهادی بر پایگاه آنها در سازمانهای اثرگذار بر تصمیمات متمرکز میشود. هنگامیکه کسب جایگاه توسط اقتصاددانان در سازمانهای سیاستی مشخص نهادینه شود، آنها در نهایت راساً به سیاستگذار تبدیل میشوند، همانند آنچه در بسیاری از بانکهای مرکزی اتفاق افتاده است. هنگامیکه اقتصاددانان موقعیتی در سازمانها یا شبکههای سیاستگذاری به دست آورند، نهتنها میتوانند در تدوین و شکلدهی به سیاست جدید موثر باشند، بلکه امکان آن را مییابند که در جزئیات اجرا و ارزیابی سیاست در حال اجرا نیز اثر بگذارند. حتی هنگامیکه اقتصاددانان متصدی یک سازمان نباشند، پایگاه آنها در سازمان میتواند این امر را محقق کند. علاوه بر نهادهای سیاستگذاری ملی (مانند بانکهای مرکزی)، اقتصاددانان در بیشتر سازمانهای اقتصادی بینالمللی نیز حضور دارند. بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول سابقه تاریخی زیادی در برقراری سیاستهای توسعهای و سیاستهای اقتصاد کلان داشتهاند. از آنجا که حضور اقتصاددانان در این سازمانها پررنگ است، اصول اقتصادی موجود به میزان زیادی سیاستهایی را که آنها تجویز میکنند تحت تاثیر قرار میدهد.
زیرساخت شناختی
تاثیرگذاری علم اقتصاد تنها به تصمیمگیریهای مستقیم اقتصاددانان پرنفوذ محدود نمیشود. در این بخش، توجه خود را از اقتصاددانان به عنوان آحاد اقتصادی به اقتصاد در نقش شکلدهنده زیرساخت شناختی سیاستگذاری معطوف میکنیم. همانطور که جایگاه برتر اقتصاددانان به نهادینه کردن حضور آنها در سیاستگذاری کمک کرده است، اعتبار رو به افزایش اقتصاددانان سبب شده است اقتصاد حتی هنگامیکه سیاستگذاران اقتصاددان نیستند و مشاورههای اقتصاددانان را نادیده میگیرند نیز بر سیاستگذاری موثر باشد. در ادامه، یک مولفه مهم زیرساختشناختی که آثار سیاستی دارد بررسی میشود.
اقتصاد در نقش یک سبک استدلال- منظور از سبکهای استدلال، پارادایمهای علمی یا نظریهها و الگوهای مشخص نیست. بلکه این سبکها مجموعهای است از مفاهیم، شیوههای تفکر در مورد معضلات مختلف، فروض علّی و رویکردهای مختلف به روششناسی که به مردم امکان میدهد گزارهها و استدلالهای جدیدی ارائه کنند. سبک استدلال مفاهیم پایهای مانند انگیزهها، رشد اقتصادی، کارایی و آثار بیرونی را دربر میگیرد. همچنین، راههای اقتصادی مواجه شدن با مسائل را آموزش میدهد، مثل استفاده از مدلها، لحاظ کردن هزینهها و منفعتها در تصمیمگیریهای مختلف، تحلیل کردن کمّی دادهها و توجه به انگیزهها. این سبک استدلال به شکلهای مختلفی میتواند بر سیاستها اثر بگذارد. واضحترین مورد آن از راه موقعیت نهادی است. وقتی علم اقتصاد به مردم آموزش داده شود (خواه در سطوح مقدماتی یا در سطوح عالی) یا آنها در اندیشکدهها، نهادهای پژوهشمحور با رویکرد سیاستی یا دولت صاحب منصب شوند، شیوه تفکر آنها بر شکلگیری سیاست اثر میگذارد. اقتدار حرفهای علم اقتصاد نیز میتواند به این امر منجر شود که سیاستگذاران سبک استدلال اقتصادی را برتر از سایر حوزهها بدانند.