من هم خائنم
آیا اردشیر زاهدی تغییر کرده است؟
عادت کردهایم به زنده باد، مردهباد. تاریخ ما پر است از کسانی که گاه تقدیس شدهاند و گاه تقبیح، عادت کردهایم خیلی زود و راحت آدمها را به حامیان و مخالفان تقسیم کنیم. که مدام همدیگر را محاکمه کنیم و با هر جملهای که به مذاقمان خوش نمیآید، آن را به خیمه دشمن روانه سازیم. این روزها، سخنان اردشیر زاهدی در دفاع از سردار سلیمانی بار دیگر خبرساز شده، او بارها در دوران ریاست جمهوری ترامپ و پیش از آن به سیاستهای ایرانستیزی دولت آمریکا نقد داشته و این بار نیز نامه سرگشادهای منتشر کرده که در آن از سیاستهای دولت آمریکا در قبال جمهوری اسلامی انتقاد کرده و نوشته است شرایط کنونی جهان و گسترش ویروس کرونای جدید باید فرصتی تلقی شود برای تغییر رفتار و برای آنچه او فراموش کردن و بخشیدن خوانده است.
شادی معرفتی: عادت کردهایم به زنده باد، مردهباد. تاریخ ما پر است از کسانی که گاه تقدیس شدهاند و گاه تقبیح، عادت کردهایم خیلی زود و راحت آدمها را به حامیان و مخالفان تقسیم کنیم. که مدام همدیگر را محاکمه کنیم و با هر جملهای که به مذاقمان خوش نمیآید، آن را به خیمه دشمن روانه سازیم. این روزها، سخنان اردشیر زاهدی در دفاع از سردار سلیمانی بار دیگر خبرساز شده، او بارها در دوران ریاست جمهوری ترامپ و پیش از آن به سیاستهای ایرانستیزی دولت آمریکا نقد داشته و این بار نیز نامه سرگشادهای منتشر کرده که در آن از سیاستهای دولت آمریکا در قبال جمهوری اسلامی انتقاد کرده و نوشته است شرایط کنونی جهان و گسترش ویروس کرونای جدید باید فرصتی تلقی شود برای تغییر رفتار و برای آنچه او فراموش کردن و بخشیدن خوانده است. انتشار این نامه و مصاحبه وی در حمایت از سردار سلیمانی موجب شده که در شبکههای اجتماعی برخی بهشدت از اردشیر زاهدی انتقاد کنند و بعضی در ستایش او بنویسند. گروهی از او قهرمان میسازند و سخنانش را مصادره به مطلوب میکنند و مخالفان حکومت، او را به جانبداری از جمهوری اسلامی متهم میسازند.
زاهدی در نامهای سرگشاده خطاب به ترامپ که هفتم اردیبهشت 1399 در ستون آگهیهای روزنامه نیویورکتایمز با عنوان «شتر در خواب بیند پنبهدانه» منتشر کرده، به آمریکا توصیه میکند به ایران حمله نظامی نداشته باشد. او حضور ایران در سوریه را به دعوت دولت این کشور دانسته، حمله به عراق را یادآوری کرده و پرسیده: آیا مغزهای وزارت خارجه و سیا از دود شدن هفت هزار میلیارد دلار بیخبرند؟ چند روز بعد نیز در گفتوگویی با بیبیسی فارسی، سردار سلیمانی را سرباز وطنپرست و شرافتمند نامیده و درباره او گفته است: «من به او افتخار میکردم، افتخار میکنم و افتخار خواهم کرد، کسی که جان خودش را در راه مملکتش فدا کرد نه کسانی که خودشان را به پول فروختهاند. سلیمانی یکی از شخصیتهایی است که در دنیا شناخته شده است. سرباز وطنپرست و شرافتمند و بچه ساخته ایران بود. وزیر خارجه آمریکا آدم بدبختی است که میگوید سلیمانی تروریست بود. بزرگترین تروریست خود آمریکاست. در کشوری که دولت و مجلس دارد و کسی را که میهمان آن کشور بوده و برای اقدامات ضدتروریستی با این کشور همکاری میکرده، میکشد؛ بعد هم میگوید ما مدرک داریم. چرا نشان نمیدهند مدارک را؟ مگر آمریکا قانون و مجلس ندارد؟ مگر نباید در کنگره تصویب کند؟ اینها خیال میکنند همه کر و کور و خرند. گیر کردهاند در گل. مستاصل شدهاند. هر روز یک کار غلط میکنند.»
او در پاسخ به این سوال که آیا او از جمهوری اسلامی حمایت میکند، گفته: راجع به دولت و جمهوری اسلامی هیچوقت صحبت نکردم و نمیکنم، در این موضوع عقیدهام بوده و هست. دیپلماتهای ایران الحقوالانصاف پنج سال زحمت کشیدند و توافقنامهای را امضا کردند اما رئیسجمهور آمریکا آمد گفت چون رئیسجمهور قبلی که امضا کرده سیاهپوست است، من آن را قبول ندارم؛ این چیزها در دنیای امروز قابل قبول نیست: «آمریکا و شرکایش مانند اسرائیل و سعودی در برابر ایران به زانو درآمدند. آنها خلاف قانون سازمان ملل که خودشان در آن حضور دارند و در آنجا رای دادند عمل میکنند. وزیر خارجه آمریکا غلط میکند که از خلیج عربی به جای خلیج فارس استفاده میکند، کجا خوانده؟ او بچه بوده. من نمیخواهم کسی از خارج برای ما تصمیم بگیرد.»
اما اظهارات ضد آمریکایی او، مربوط به این اواخر نیست. او مهر ۸۶ با انتشار نامه سرگشادهای خطاب به سناتور جان مککین، نامزد جمهوریخواهان در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا که مدعی «جاهطلبی ایرانیها» و «قدمتی تاریخی مبنی بر تسلط پارسها بر منطقه» بود، نوشت: «تجربه تلخ تجاوز بیگانگان در گذشته به ایرانیان آموخت که در جلوگیری و دفع هر تجاوز احتمالی تنها گزینه پیش روی آنان آمادگی و قوی بودن در دفاع از وقار، تمامیت و حاکمیت سرزمین اجدادی است. ایرانیان این آمادگی و ایستادگی را در ۱۹۸۰ و به دنبال تجاوز ارتش صدام، صرفنظر از کمکهای بیدریغ غرب و شرق و نیز برخی از کشورهای ثروتمند نفتخیز منطقه به دیکتاتور بغداد به اثبات رسانیدند.»
دو سال پیش هم نوشته دیگری در نیویورکتایمز منتشر کرده و نام آن را «گربههایی که در آرزوی گرفتن موش میمانند» گذاشته و نوشته بود قلدری بهندرت توفیق مییابد: «تاریخ بهسرعت به متجاوزان خارجی این درس را داده است که افکار پوچ و خیال خام درباره شکستن و خردکردن ایران را رها کنند. گربهها در آرزوی گرفتن موش خواهند ماند. هیچکس قادر نخواهد بود ایران را درهم بشکند و خرد کند.» او درخصوص برجام نیز گفته بود «حتی اگر یکی از طرفهای امضاکننده توافق هستهای ایران و گروه ۱+۵ از آن خارج شود، این همچنان یک سند معتبر و لازمالاجراست. من دعا میکنم منطق و عقلانیت و بلوغ دیپلماتیک غالب شود.»
بهمن ۹۷ هم در مصاحبهای با شبکه تلویزیونی «آرتی» روسیه، از عملکرد و کارنامه جمهوری اسلامی در ۴۰ سال گذشته دفاع و حملات تندی را متوجه اپوزیسیون خارجنشین کرد. او با حمله به دولت ترامپ و سیاستهای خصمانه این دولت نسبت به ایران، سیاست اصلی آمریکا و دولت ترامپ را تغییر رژیم در ایران دانست و در عین حال این سیاست را غیرعملی و خوشخیالانه دانست. او با اشاره به اینکه از نظر آمریکا پسر شاه مخلوع یکی از گزینهها برای تغییر رژیم است، سیاست تغییر رژیم را زیر سوال برد و گفت: «تصور براندازی در ایران خوشخیالی است.»
زاهدی اما درگیر یک پارادوکس بزرگ تاریخی- خانوادگی است؛ او در حالی با هرگونه مداخله خارجی و بهویژه آمریکاییان در امور ایران مخالفت میکند که نخستوزیری پدرش در مرداد ۳۲ یکی از شاخصترین جلوههای مداخله آمریکا در ایران بود. او در حالی با جنگ و تحریم آمریکا مخالف است که پدرش با کودتایی آمریکایی انگلیسی سر کار آمد. اتفاقاً آنچه باید زاهدی ۹2ساله به آن پاسخ دهد درباره میراث خانوادگی اوست که شاه متواری را با کودتایی نظامی با کمک مستقیم نیروهای خارجی به تاجوتخت برگرداند و ایفاگر نقش اصلی در آن کودتا پدرش بود. زاهدی نهتنها سقوط مصدق را کودتا نمیداند بلکه عزل نخستوزیر را حق قانونی شاه میداند، او حتی آمریکا و بریتانیا را نیز از هدایت وقایع ۲۸ مرداد مبری کرده است. حال سوال اینجاست آیا وزیر امور خارجه محمدرضاشاه طرفدار جمهوری اسلامی است؟ آیا او تغییر کرده که اینگونه به حمایت از سردار شهید پرداخته یا دچار پارادوکسی عمیق شده است؟
اردشیر زاهدی کیست
اردشیر زاهدی فرزند نخستوزیر کودتا، در 1307 در دوشان تپه متولد شد. دوره دبیرستان خود را در سال ۱۳۲۵ در بیروت به پایان رساند و برای ادامه تحصیل راهی آمریکا شد. پس از سه سال تحصیل، از کالج کشاورزی ایالت یوتا گواهینامه کشاورزی اخذ کرد و در ایران پس از ورود به وزارت کشاورزی در سال ۱۳۳۱ به همکاری با آمریکاییها پرداخت و به معاونت و نیز خزانهداری کمیسیون مشترک ایران و آمریکا برای بهبود امور روستایی (اصل 4 ترومن) منصوب شد. اردشیر زاهدی در رابطه با اصل ۴ ترومن در اسفند همان سال به مدت یک سال برای گذراندن یک دوره آموزش به آمریکا رفت. زاهدی با بهکارگیری تعدادی از نیروهای ایرانی و آمریکایی دست به یک سلسله کارهای عمرانی در قالب برنامههای اصل4 زد. مورد قبول واقع شدن فعالیتهای اردشیر زاهدی توسط محمدرضا پهلوی سبب شد تا شاه نشان درجه سوم تاج را به او بدهد. با شروع اختلافات شاه و مصدق بر سر برخی مسائل بهخصوص نفت، اردشیر زاهدی به تبعیت از پدر مخالفت با مصدق را در پیش گرفت، این اختلافات سبب شد تا اردشیر زاهدی از اصل 4 جدا شده و فعالیتهای کودتایی و ضد مصدقی را در پیش گیرد.
با پیروزی کودتا و بازگشت مجدد محمدرضا پهلوی به کشور، پدر و پسر پاداش ویژهای از سوی شاه دریافت کردند: فضلالله زاهدی بهعنوان نخستوزیر و اردشیر زاهدی ابتدا بهعنوان مشاور مخصوص نخستوزیر و سپس بهعنوان آجودان مخصوص شاه برگزیده شد. از این پس اردشیر زاهدی به دوست و محرم شاه تبدیل شد و در هر مراسمی در کنار شاه حضور مییافت. نزدیکی اردشیر زاهدی به شاه و آشنایی با خانواده سلطنتی سبب شد تا وی در ۲۰ شهریور ۱۳۳۶ با شهناز پهلوی، دختر محمدرضا پهلوی، ازدواج کند. این ازدواج سبب افزایش قدرت و نفوذ اردشیر زاهدی در دستگاه حکومتی پهلوی شد.
در سال ۱۳۳۸ اردشیر به عنوان نماینده شاه و سرپرست دانشجویان خارج از کشور انتخاب شد و به اروپا رفت و در همان سال سفیر شاه در آمریکا شد و به مدت دو سال در این سمت باقی ماند. اما به دو علت ماموریت زاهدی در آمریکا به پایان رسید: اول نارضایتی و حساسیت دانشجویان نسبت به زاهدی که موجب اعتراض علیه وی شد و دوم اردشیر در دوران دولت امینی سفیر ایران در آمریکا بود و از طریق دوستان آمریکایی خود در جهت حذف امینی تلاش میکرد؛ ازهمینرو وی در اسفند ۱۳۴۰ به تهران فراخوانده شد.
پس از بازگشت به ایران، وی به درخواست عباس آرام (وزیر امور خارجه در دولت اسدالله علم) به سفیر کبیری ایران در لندن منصوب شد و به مدت چهار سال (از شهریور ۱۳۴۱ تا آذر ۱۳۴۵) در این سمت مشغول به فعالیت بود. در سال ۱۳۴۵ با حمایت شاه و امیرعباس هویدا، نخستوزیر وقت، اردشیر زاهدی به سمت وزیر امور خارجه منصوب شد. این انتصاب نشانه توجه محمدرضا پهلوی به او بود؛ چرا که در این زمان او و دختر شاه، شهناز، از یکدیگر جدا شده بودند. در دوران وزارت او، ایران با همسایه شمالی (شوروی سابق) روابط دیپلماتیک متعادل برقرار کرد و با تقویت پیمان همکاری و عمران منطقهای روابط ایران وضع معقولی به خود گرفت.
توجه بیش از حد محمدرضا پهلوی به زاهدی و مشورت با او، به نگرانی و دلخوری هویدا منجر شد، کشاکش این تنش و همچنین ماجرای بحرین، باعث استعفای زاهدی از وزارت خارجه شد. اردشیر زاهدی پس از مدت کوتاهی بیکاری، به پیشنهاد شاه و ملکه، مجدداً به عنوان سفیر ایران در آمریکا منصوب و در سال ۱۳۵۱ وارد واشنگتن شد. وی در جریان رقابتهای ریاستجمهوری آمریکا، که بین دو حزب دموکرات و جمهوریخواهان بود، فعالیت بسیار کرد و حتی محمدرضا پهلوی را نیز به حمایت از جمهوریخواهان ترغیب و ازاینرو مبلغ زیادی صرف تبلیغات این حزب کرد. در بحبوحه انقلاب اردشیر با برژینسکی مشاور امور امنیتی رئیسجمهوری آمریکا در تماس بود و برای بقای رژیم شاه تلاش میکرد و در این زمینه با کارتر دیدار و گفتوگو کرد. سپس برای دیدار با شاه به ایران آمد و در دیدارهای مکرری که با شاه داشت، موضع سیاست جدید آمریکا را درباره منطقه خاورمیانه و ایران با او در میان میگذاشت. او معتقد بود که شاه باید قاطعانه یک دگرگونی بنیادی و بسیار سریع را در ایران اجرا کند. زاهدی امیدوار بود، بتواند با اقدامات خود و سازماندهی نظامیان و افسران طرفدار شاه و برخی از بازرگانان و متصدیان امور اقتصادی و دیگر صاحبمنصبان کشوری دست به کارهایی بزند تا شاه بتواند بر امور مسلطشده و امور کشور را مجدداً تحت کنترل درآورد و تا حدی هم توانسته بود، نظرات خود را به شاه القا کند؛ اما تمام این تلاشها در برابر امواج خروشان مردم بینتیجه ماند. مصاحبه زاهدی با روزنامه «کیهان لندن» حاکی از این است که حکومت پهلوی تحلیل درستی از حرکات انقلاب مردم نداشت.
سرانجام با افزایش اعتراضات مردمی و خروج شاه، اردشیر زاهدی اعضای خانواده خود و اثاث منزل را به مونترو سوئیس فرستاد. او تا واپسین روزهای حیات محمدرضا از نزدیکترین اشخاص و معتمدان او بود؛ بهطوریکه در دوران تبعید و بیماری محمدرضا، تنها مقام حکومت سابق بود که شاه مخلوع را همراهی میکرد. وی پس از مرگ محمدرضا خودش نیز به مونترو سوئیس عزیمت کرد و در آنجا سکنی گزید. وی هماکنون ۹۱ سال دارد و در مونترو زندگی میکند.
زاهدی و کودتای 28 مرداد
اردشیر زاهدی، که در زمان کودتای 28 مرداد، جوانی بیست و پنج ساله بود، آنچه در 28 مرداد اتفاق افتاد را «رستاخیز ملی» میداند. او در خاطراتش درباره وقایع آن روز میگوید: آن روز بعدازظهر (دولت مصدق) سقوط کرد. پدر من تیمسار زاهدی در خیابان شمیران قدیم بود. در جایی که یکی از تانکها تسلیم ما شد. با آن تانک و خودرو بیوک آقای شوشتری - که نماینده مجلس و جزو اقلیت علیه دولت بود - و من جلویش نشسته بودم، رفتیم به طرف محله بیسیم، در بیسیم هم آنها مسلسلها را زمین گذاشته بودند؛ من و عدهای هم داد میزدیم که نخستوزیر قانونی دارد میآید. از آنجا مردم پدر من را سر دست بردند و آنجا پدرم پیامش را فرستاد به مردم. آن شب اولین تلگراف از داخل شهربانی به اعلیحضرت شد و بعد هم به شاه پیام داده شد که مردم شما را میخواهند و خواهش میکنیم که برگردید. او در خاطراتش عمدتاً کوشیده است نقش خود و پدرش در کودتا را برجسته کند و لام تا کام درباره عوامل در حال نقشه و توطئه انگلستان و آمریکا در روزهای فاصله 24 تا 28 مرداد چیزی نمینویسد.
زاهدی در مردادماه 1390 در نامهای به روزنامه نیویورکتایمز نوشت: «به یقین سقوط مصدق را نمیتوان نتیجه طراحی و توطئه سیآیای دانست.» او به این گفته ریچارد هلمز که سالها ریاست سازمان سیآیای را برعهده داشت، استناد میکند که «سیآیای هرگز درصدد تکذیب دخالت خود در وقایع ۲۸ مرداد بر نیامده، چون آن سازمان پس از عملیات خلیج خوکها در کوبا که با شکست روبهرو شد، نیاز به امتیاز مثبتی برای بالا بردن اعتبار خود داشت.» او براندازی محمد مصدق و روی کار آوردن پدرش سپهبد فضلالله زاهدی توسط ماموران سیآیای را داستانی بیاساس میداند. عجیبتر آنکه به تلگرافی از لوی هندرسون سفیر وقت آمریکا در تهران اشاره میکند که نوشته دولت مصدق در یک خیزش مردمی که از فقیرنشینترین مناطق تهران آغاز شده سقوط کرده است. او برای تبرئه پدرش از همدستی با نیروهای خارجی در کودتا و این ادعا که «تاریخ ایران از پدر من به عنوان میهنپرستی یاد میکند که نشانهای افتخار را چون جراحات پیکرش در میادین نبرد کسب کرده است» و اینکه «من در طول رویدادهای ۲۸ مرداد شانه به شانه در کنار پدرم قرار داشتم و بهعنوان دستیار او خدمت میکردم، حرکات او نمیتوانست از دیده من پنهان بماند. من به جرات میتوانم بگویم که او در هیچ توطئه خارجی شرکت نداشت.» و… اذعان چندباره مقامات ارشد آمریکایی مبنی بر دخالت سیآیای در کودتای ۲۸ مرداد و اسنادی که در سالهای گذشته منتشرشده را بیاعتبار میداند.
مادلین آلبرایت، وزیر خارجه آمریکا در سال ۲۰۰۰ گفت: «آمریکا در سال ۱۹۵۳ در ساماندهی براندازی نخستوزیر محبوب مردم ایران، نقش چشمگیری بازی کرد. دولت آیزنهاور، به دلایل استراتژیک، اقدامات خود را موجه میدانست اما کودتا، برای توسعه سیاسی در ایران، به روشنی یک پسگرد بود و اکنون به آسانی میتوان دریافت که چرا بسیاری از ایرانیان، از این مداخله آمریکا در امور داخلیشان، همچنان ناخشنودند.» و این بار هم زاهدی وزیر خارجه دولت دموکرات بیل کلینتون را متهم کرد که «این خانم مشق و تکلیفش را انجام نداده و به افسانهای پرداخته که به مناسبات ایران و آمریکا، یک نسل آسیب رسانده است. آمریکا ممکن است توطئهای برای براندازی دولت دکتر مصدق چیده بود، اما آنچه اهمیت دارد این است که مصدق با توطئه آمریکا سقوط کرد یا به دلایل دیگری؟ آنچه با قاطعیت میتوانم بگویم این است که سقوط مصدق، نتیجه توطئه آمریکا نبود.»
زاهدی به تلگراف سفیر آمریکا در آن زمان استناد میکند، اما گفتههای باراک اوباما درباره نقش آمریکا «در براندازی دولتی در ایران که منتخب مردم بود» و اذعان آلبرایت و اسناد منتشرشده از طریق آرشیو امنیت ملی ایالات متحده در سالهای اخیر درباره کودتای ۲۸ مرداد را نادیده میگیرد. چطور میتوان اعلام کرد «من نمیخواهم کسی از خارج برای ما تصمیم بگیرد» اما اذعان نکرد که همین خارجیها ۶۷ سال پیش با همکاری پدر زاهدی در ایران دولت قانونی را برانداختند که یکی از اولین تلاشهای آمریکا برای تغییر دولتها در جهان بود. بهویژه اینکه در اسنادی که سال ۹۲ آزاد و منتشر شد آمده «هدف عملیات آژاکس سرنگونی دولت محمد مصدق، بازسازی منزلت و قدرت شاه و جایگزینی دولت مصدق با دولتی بود که ایران را با سیاستهایی سازنده اداره کند». این بزرگترین چالش و پارادوکس در مواضع زاهدی است؛ نقطه عزیمتی که البته با توجه به رابطه پدر و فرزندی بهسختی بتوان انتظار داشت به آن اذعان کند.
مساله بحرین
شاه و زاهدی در مورد پرونده جزایر کاملاً تفاهم داشتند اما اختلاف نظرشان در مساله بحرین کاملاً هویدا بود. هنگامیکه در زمستان ۱۳۴۶ انگلیس اعلام کرد تا پایان سال ۱۳۵۰، نیروهای خود را از شرق سوئز بیرون خواهد برد، دولت ایران از این تصمیم استقبال و اعلام کرد که از حق حاکمیت خویش بر بحرین منصرف نشده است. بریتانیا پیشنهاد داد که کشوری فدرال به نام امارات عربی با 9 شیخنشین از جمله بحرین پس از خروج انگلیسیها تشکیل شود. ایران این کار را توطئه جدید استعمار خواند و با آن مخالفت کرد، ولی از آنسو شیخ بحرین با ابراز ناخشنودی از خروج نیروهای بریتانیا، ادعای مالکیت ایران را مشکلی امنیتی برای آینده مجمعالجزایر دانست، بنابراین حل مشکل را پیوستن به این حکومت فدرال دانست. اردشیر زاهدی وزیر خارجه وقت در هفدهم تیر ۱۳۴۷ در بیانیهای شدیداللحن اعلام کرد: «ایجاد چیزی به نام فدراسیون امارات خلیج فارس با شرکت جزایر بحرین از دیدگاه ایران مطلقاً قابل قبول نیست.»
اردشیر زاهدی که تا قبل از سال ۱۳۴۷ سفیر ایران در بریتانیا بود، در کتاب خاطرات خود چنین نوشته است: «هنگامی که سفارت انگلیس را برعهده داشتم، برای شرکت در یک مهمانی به قصر ملکه انگلیس دعوت شدم. منوچهر ظلی و دکتر ظلی در کاخ ملکه پیش من آمدند و گفتند: سفیر بحرین در این مهمانی شرکت دارد. گفتم: من به عنوان سفیر ایران، چون بحرین را بخشی از قلمرو کشورم میدانم، همین الان قصر را ترک میکنم. ملکه انگلیس، در همان موقع وارد میشد، رئیس کل تشریفات و مارشال کور دیپلماتیک آمدند و به من گفتند که این جریان در تاریخ انگلیس سابقه نداشته، گفتم این موضوع در تاریخ ایران هم سابقه نداشته.»
تهران و منامه در ۱۳۵۰ مرزهای دریایی میان خود را تعیین و تصویب و روابط دوجانبه را در همه زمینهها آغاز کردند. در آذر ۱۳۴۹ حاکم بحرین نخستین بار به ایران آمد و قرارداد اولیه تحدید حدود فلات قاره بین ایران و بحرین به امضا رسید؛ موافقتنامه نهایی پس از سفر اردشیر زاهدی به بحرین در خرداد ۱۳۵۰ امضا شد.
در پروسه پرونده بحرین در جاهایی به وضوح دیده میشود که زاهدی در برابر نظر شاه مقاومت و سعی میکند نظر او را تغییر دهد. به عنوان مثال دیداری ترتیب داد تا کارشناسان در جریان پرونده بحرین، نظراتشان را با شاه در میان بگذارند و این اقدامات عملاً در زمانی صورت گرفت که شاه صراحتاً نظرش را در مورد بحرین ابراز کرده بود.
گزارشهایی که به وزیر خارجه داده میشد، در واقع بر این نکته پافشاری میکرد که علاوه بر مسیری که این پرونده طی میکند راههای دیگری نیز برای حل مساله بحرین وجود دارد. در واقع تلاش میشد که گزینههای دیگری نیز در این راه مورد توجه قرار گیرد. در همین زمان زاهدی کاری کرد که با توجه به اوضاع و احوال آن زمان بسیار تعجببرانگیز بود. شاه برای سفری دوماهه برای استراحت و اسکی، به سنت موریس رفت. زاهدی بدون اطلاع شاه، با عدهای از حقوقدانان و افسران بلندپایه ارتش و مقامات امنیتی جلساتی محرمانه برگزار کرد. این جلسات شبها در دفتر زاهدی در وزارت خارجه و صبحها در محل زندگیاش در حصارک تشکیل میشد.
او از این افراد خواست که با بررسی شرایط موجود گزینههای مورد نظرشان را در مورد پرونده بحرین با او در میان بگذارند. او حتی تاکید کرده بود که عامل استفاده از قوه قهریه را از نظر دور ندارند. این مساله قابل اهمیت است چرا که روند فکری شاه با چنین نظرهایی تباین داشت. ولی زاهدی به خودش جرات داد که این جلسات را در غیبت شاه تشکیل دهد و به این افراد چند روز فرصت داد که نتیجه را به او اعلام کنند. اما پاسخها همه با اما و اگرهایی همراه بود و کسانی که در ابتدا موافق چنین حرکتی بودند در انتها نظرشان را تغییر دادند.
زاهدی، سه ماه بعد در 21 شهریورماه 1350 از وزارت خارجه استعفا داد. اغلب علت این برکناری یا استعفا را اختلافاتش با هویدا اعلام میکنند، زاهدی که ظاهراً مورد توجه شاه بود و در زمینه سیاست خارجی با او مشورت میکرد و این امر باعث کدورت بین شاه و هویدا شده بود. نخستوزیر تصریح کرد که زاهدی عضو کابینه اوست و باید از طریق وی به شاه گزارش دهد و این کار سبب شد که زاهدی اعلام کند که شاه باید بین او و هویدا یکی را انتخاب کند و هویدا پیروز شد. یکی دیگر از نکاتی که موجبات نارضایتی زاهدی را در وزارت خارجه فراهم آورد سفر اشرف به چین بود که نوعی مداخله در امور مربوط به وی تلقی میشد. اشرف در بازگشتش از سفر خود به شاه کتباً در مورد سفرش گزارش داد و حتی یک نسخه از گزارش خود را به زاهدی نداد. اما بعید نیست که این استعفا، کوتاه زمانی پس از جدایی بحرین، بیارتباط به این موضوع نیز نباشد.
رابطه با شاه
زاهدی بعد از کودتا، به شاه نزدیک شد و حتی پس از جدایی از دخترش نیز در کنار او ماند و در دوران بیماری و تبعید، تنها دولتمرد سابق بود که در کنار شاه ماند. وی در جاهایی از خاطراتش به تذکراتی که به شخص شاه بهخصوص در روزهای آخر داده اشاره کرده است؛ خاطراتی که نقدهای زیادی به آنها شده و امکان راستیآزمایی آنها وقتی طرف مقابل در قید حیات نیست، وجود ندارد.
در بخشی از خاطراتش نوشته: وقتی به کاخ رسیدم، هویدا را دیدم که پشت ستون نشسته بود. حرفهایی زد که بوی ناامیدی میداد. به سراغ اعلیحضرت که رفتم جریان را به عرض رساندم. گفتند ترسیده که از نخستوزیری برکنارش کنم... شما هم بروید خودتان را (برای نخستوزیری) آماده کنید... عرض کردم گروهی را جمع کردن و از دولت بد و خوب گفتن شرط مردانگی نیست. نظر مبارکتان هست که یک روز استدعا کردم علیه پدرم چیزی نگویید؟ در این صورت، اگر خود من یک روز آمدم و علیه پدرم چیزی به شما گفتم معلوم است که دارم توطئه علیه شما میکنم.
و در قسمتی دیگر نوشته: در آخرین روزها، در قسمت خوابگاه کاخ بودیم و علیاحضرت هم تشریف داشتند. به ایشان (شاه) عرض کردم اگر خیال میکنید با تشریف بردن شما، آدم احمق و دیوانه دیگری پیدا میشود که جریان اوضاع را عوض کند و 28 مردادی بشود اشتباه میکنید. اعلیحضرت فرمودند تو چقدر نسبت به پدرت حق ناشناس هستی. این همه خدمت کرد و اینطور از او یاد میکنی؟ گفتم در این باره بعد صحبت میکنیم، ولی در این مورد تاریخ تکرار نخواهد شد.
از دیو و دد ملول
نگاهی کوتاه به گذشته زاهدی نشان میدهد که او اگرچه در قبال کودتای 28 مرداد، موضعی بهزعم اغلب ما، پارادوکسیکال دارد، اما فارغ از عناوین حکومتها و دولتها، به دفاع از قدرت منطقهای و هژمونی سیاسی ایران برمیخیزد. او همانطور که در دوره سفارتش در آمریکا مدافع دخالت نظامی ایران در جنگ ظفار به خواست دولت یمن بود، امروز هم میگوید حضور ایران در سوریه به دعوت دولت این کشور است.
او از نسل دولتمردانی است که در سالهای پس از انقلاب با مشخصه میهنپرستی صف خود را از دیگر طیفهای اپوزیسیون جدا کردند؛ نه مانند منافقین به جبهه صدام در حمله به ایران پیوستند و نه مانند نسل جدید مدافعان سلطنت، اهرمهای خارجی را برای تغییر مباح دانستند. او تا همین امروز هم به اعلیحضرت وفادار است و هرگز در نقد شاه چیزی نگفته است و سستیها را به گردن بیماری و ضعف جسمانی شاه میاندازد و عدهای که او را گمراه کردند و معتقد است: «در سقوط شاه، خودمان باعث دردسر شدیم. اعلیحضرت بیمار بود. اینها همه دانهدانه و قطرهقطره جمع شد، بدبختی درست شد.» «من خودم را بارها مقصر دانستم. منِ اردشیر زاهدی مقصرم. ما بد کردیم. ما مردم را نفهمیدیم. اینها را صراحتاً میگویم. اعلیحضرت میگفت تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها. اینها هست، اما اصل کار حسادت و خودخواهی کشورهای خارجی است که میخواهند ما را بمکند.» حتی با وجود مخالفتش با نظر شاه در مساله بحرین، باز هم خود را مقصر میداند و میگوید: «قبول کردم. اگر خیانت کردم، من مسوول بودم. من امضا کردم. من صحبت کردم.»
زاهدی همانند برخی همنسلهایش هنوز در ادبیات خود از واژه «مملکت» استفاده میکند؛ کلمهای که بیشتر از آنکه معنی کشور بدهد مترادف با کشورداری، شهریاری و پادشاهی است، همچنان مومن به تفکر «خدا، شاه، میهن»؛ نگاه او به ایران فراتر از یک کشور است، قدرتی برگرفته از آداب و سواد ایرانیان و هژمونی غالب ایران در منطقه. چنانکه میگوید نمیخواهد ایران، تبدیل به «عراق یا افغانستان یا سوریه دیگری» شود. اینجاست که در گفتوگوی اخیرش با بیبیسی، ایرانیهایی را که در خارج میگویند بروید آنجا بمب بیندازید دیگر ایرانی نمیداند چون «شرافتشان را فروختند» و «پستان مادر را گاز میگیرند»!
یکی از نخستین درسهایی که تاریخ میآموزد، این است که آدمها سیاه و سفید نیستند، طیفی از خاکستریاند. درست همان چیزی که در ادبیات امروز ما چندان قابل فهم نیست. آدمها از نظر ما یا سیاهاند، یا سفید، و نمیتوانیم درک کنیم که میشود مشهورترین کودتای آمریکایی قرن را «رستاخیز ملی» نامید و همزمان شهید قاسم سلیمانی را «قهرمانی ملی» دانست. انصاف از دایره واژگان ما حذف شده است، برخی که زاهدی را «باشرف» و «وطنپرست» مینامند و براندازان و مخالفانی که او را «مالهکش» و «مزدور جمهوری اسلامی» میدانند، به یک اندازه از ظن خود یار زاهدی شدهاند.
باید از براندازانی که رویای حمله ترامپ را در سر میپرورانند، پرسید چطور با تحریم میتوان پیروز شد؟ که این تحریمها، هر روز بیشتر و بیشتر جان مردم را به لبشان میرساند.
این طیف البته در خلوت بهخوبی میدانند که تحریم، موجب تسلیم ایران نخواهد شد. اما امیدوارند که دستکم طاقت مردم آنقدر طاق شود که برآشوبند و از دل آن فرجی برای آنها حاصل شود. این عده در مقابل اردشیر زاهدی، بهسادگی او را مزدور رژیم میخوانند و متهمش میکنند.
طرف مقابل هم که این روزها، اردشیر زاهدی را باشرف میداند، صرفاً به شکل موسمی اینچنین در شرافتمند دانستن فردی از نظام پیشین سخاوتمند شده و اکنون به این پرسش جواب نمیدهد که چگونه شرافتمندی را با تعلق خاطر فردی بهنظام پیشین و صدور حکم غیابی اعدام علیه او، مانعهالجمع نمیداند.
انصاف یگانه راه نجات ماست، وقتی انصاف در کار نباشد و نگرش صفر و صدی الگوی حاکم بر روح و فرهنگ تکتک ما باشد، نتیجه این میشود که هر دورهای تمام انرژی خود را در ناکام نشان دادن پیشینیان خود صرف کند و در نتیجه هر دوره، صرف ویران کردن دستاوردهای دوره گذشته شود. وقتی عادت میکنیم که دیگری را خوبی یا پلشتی مطلق نشان دهیم تن به فرآیندی دادهایم که خود نیز بهزودی گرفتار آن خواهیم شد. و نقطه مشترک اغلب ما این است که وقتی کسی منادی انصاف و تعادل میشود همه گروهها در هجمه به آن و استفاده از ادبیات مشترک فحاشانه و حذفی همداستان میشویم، غافل از آنکه هرگاه همه خود را در نکبتی جمعی بیگناه میدانند یعنی همه در آن مقصرند.
این، آن حقیقتی است که اردشیر زاهدی بیتوجه به آنان که به او زنده باد و مرده باد میگویند، به مدد تجربه گرانقدر زندگی، پذیرفته است و میگوید: «در مورد گذشته من هم خائنم.» این سخن «خودویرانگری» نیست، تلنگری است برای ارزیابی منصفانه خودمان و مسوولیتی است که باید بدان متعهد باشیم. یافتن واژگان جدید برای برچسب زدن به یکدیگر، اثبات خود و نفی دیگری، فضیلت نیست. نمایشی کردن مراسم «زنده باد» و «مرده باد» برای دک کردن رقیب بدون درک جوهره سخن آنکه له یا علیه او شعار میدهیم، هم فضیلت نیست. فضیلت واقعی، انصاف مستمر است. فضیلت واقعی آن است که مرز بین اجنبی و آنکه در داخل چوب حراج به سرمایه و آینده این مملکت زده است، با مصلحت مردم و کشور، بهروشنی مشخص شود. به این واقعیت برسیم که همه ما در ناخوشایندی روزگارمان، مقصریم و این وضعیت علتی دارد که اگر شناسایی و رفع نشود، اتفاق جدیدی رخ نمیدهد. به این باور برسیم که تشدید تنفر، بیانصافی و لجنمال کردن دیگری، مصداق در آبگینه نشستن و سنگ پراندن است.