منبع باروت
مردمی که همراه نمیشوند و صحنههایی که بسیار دیدهایم
صحنه اول: صحنههای دادگاه است که از مقابل دیدگان رژه میرود. روزگاری است که موضوع فساد اقتصادی حرف اصلی هر کوی و برزنی است و از اتفاق تغییر ریاست قضا موقعیت تازهای برای مقابله با این فسادها ایجاد کرده است. ظاهر ماجرا در بین برخی سیاسیون تحسین این اقدامات است و برخی دیگر مطالبه فراگیری و غیرجناحی بودن دارند. اما در این میانه مردم در سکوت نظاره میکنند و فاصلهشان از صاحبمنصبان و قدرتمندانی که توانستهاند چنین فساد کنند بیشتر میشود.
صحنه اول: صحنههای دادگاه است که از مقابل دیدگان رژه میرود. روزگاری است که موضوع فساد اقتصادی حرف اصلی هر کوی و برزنی است و از اتفاق تغییر ریاست قضا موقعیت تازهای برای مقابله با این فسادها ایجاد کرده است. ظاهر ماجرا در بین برخی سیاسیون تحسین این اقدامات است و برخی دیگر مطالبه فراگیری و غیرجناحی بودن دارند. اما در این میانه مردم در سکوت نظاره میکنند و فاصلهشان از صاحبمنصبان و قدرتمندانی که توانستهاند چنین فساد کنند بیشتر میشود.
صحنه دوم: صفحات شبکههای اجتماعی مملو است از خودنماییهای آدمهای یکشبه سربرآوردهای که متظاهرانه فخرفروشی ثروتشان را میکنند. چنان ارزش نمادین و مصرفی آفریدهاند که حتی اگر ذرهای به آن طبقه تعلق نداشته باشی، بازهم در حد دقایقی بازنماییات را با کوک آنها تنظیم میکنی. همین میشود که در سبد خانوارت انواع رستوران و کافه تا انواع سفر خارجی باید باشد. همینهاست که معنای رفاه و زندگی را برای طبقه متوسط رقم میزنند. البته فرهنگ شبکههای اجتماعی طبقه نمیشناسد. جوان است و آرزوها و توقعاتی که با بازنمایی یا بدون بازنمایی برآورده نمیشود.
در همین صحنه و در کنار محرومیتهای رخ داده، انواع ارجاعها به انواع ژنهای خوب و سلبریتیهای مروج رفاه هم میشود. آنها که برای خود طبقهای میآفرینند فراتر از دسترس و بدون زحمت. ما و آنهایی که میسازند فراگیر میشود و دامنگیر همه فرزندان مسوولان و افراد خاص. کافی است موضوع دوتابعیتیها، موضوع خانههای خارج و داخل، با مجوز و بیمجوز هم به آن الصاق شود.
صحنه سوم: صحنه آشنای همه ماست. بعد از اینکه سبک زندگیها تغییر کرد و فرهنگ و ملزومات اضافی از گردونه خارج شدند، حالا صحنه جولانگاه سفرههاست. سفرههایی که اول از گوشت و مرغ و لبنیات خالی میشود. خانوادهها از نظر تغذیه و سلامتی به مراتب فقیرتر میشوند. بیکاری 35درصدی در خانوارها و بیکاری بالای 50 درصد مناطق محروم هم در این میانه نقش زیادی بازی میکنند. نظام پزشکی و دارویی هم از پاسخگویی به مطالبات اجتماعی ناتوان است. بیمه سلامت هم که دیگر در دکانها خریدار ندارد. حرفی خوش بود برای دورهای دیگر. تهیه دارو هم با تحریم و قیمت ارز مشکلتر میشود. جیبهای خالی و دستهای ناتوان مهمترین و فراگیرترین صحنهای است که میتوان دید.
صحنه چهارم: از خواب برمیخیزی. اخبار دور سرت میچرخد. چطور یکشبه میتواند ارزش پول ملی چنین تضعیف شود. ارز دونرخی؟ رانتهای نابرابر؟ جماعتی که به عمرشان پول خارجی ندیدهاند، چراکه طبق آمار حدود 95 درصد از جمعیت تابهحال سفر خارجی نداشتهاند، بیشترین ضررکنندگان این بازی نابرابرند. مزه این پول خارجی انگار در هرچه میخریم و نمیخریم جا خوش کرده است. جماعتی که ناباورانه و حتی گاهی بدون هرگونه علم و اطلاع ناتوانی دولتمردان از کنترل اوضاع را نظاره میکنند.
صحنه پنجم: صحنه اعتراض است. صحنه کارگاههای تعطیل شده. صحنه دستمزدهای به تعویق افتاده و زندگیهایی که چون ماهی از آب بیرون افتادهاند و جان میدهند، در این کشاکش، هر دستاویزی برای ماندن ممکن میشود و البته همان میتواند دستاویزی باشد که اصل موضوع فراموش شود. انگار اعتراض قرار نیست باشد. قرار نیست صداها شنیده شوند. مجرایی برای شنیده شدن صداها نیست هرچند که بسیاری از فرصتهای اعتراض و لزوم آن میگویند و چنین است که مدام انسانها به حاشیه میروند. حاشیه دیگر به شکل فیزیکی به تصویر کشیده نمیشود. در حاشیه بودن ناشنیده بودن هم هست. حاشیهنشین بودن عدم تاثیرگذاری بر سیاستهای حاکم بر سرنوشت ملی هم هست.
صحنه ششم: صدا و سیمای ملی را روشن میکنی. تعداد کانالها زیاد شده و شبکههای دیجیتال رادیویی و تلویزیونی جولان میدهد. گزارش خبری اول، مصاحبههای میان برنامه دوم و انواع و اقسام آدمهای افقی، نسیمی، خبری و... با رشادت زبان به نقد دولت گشودهاند و تصویرگر آزادی انتقاد شدهاند. گاهی همدلانه میشنوی و هرروز آزردهتر از دیروز دولت ناتوانی را میبینی که قرار است تصمیمهای سخت را به آسانی پیش ببرند. به نظر میآید دورههای همراهی صدا و سیما با دولت موقتی است و البته برای مخاطبانش باورناپذیر.
صحنه هفتم: انتخابات است یا چه موضوعی دیگر معلوم نیست. احزاب اگر حرف خاصی دارند در رسانههای خودشان برای خودشان میتوانند بزنند. نه مردم حوصله شنیدنشان را دارند که جز برای انتخابات حرفی دیگر ندارند و هم پیری عارضه لاعلاج اغلب احزاب شده است. در غیر این صورت نیز عرصهای نیست که امکان کسب مجوز و فعالیت وجود داشته باشد. اگر هم باشد قدرت و سیاست حرف اول و آخر را میزند. لیستهایی از پی هم تکرار میشوند. بدون هرگونه رصد و پیگیری بعدی که کار هر حزبی میتواند باشد. فارغ از گرایشهای سیاسی، در مجموع گروه، حزب، جامعه مدنی، نهاد واسط بین حاکمیت و مردم به امری محال و صحنهای رویایی میماند.
صحنه هشتم: خط به خط نهجالبلاغه را به تصویر کشیدهایم. درباره نسبت والیان با مردم میخوانیم. میدانیم که طبق این آموزهها اگر نمیتوانیم درد مردم را کمتر کنیم لااقل همدلی و تواضع باید در پیش گیریم. سیاست داخله است یا خارجه. اوضاع روز است یا دعواهای شبانهروز. هرچه هست تریبونها محل خشونتورزی نسبت به مردمی ناراضی میشود. ناراضیانی که دوست داریم باور کنیم به تحریک آمدهاند. پچپچهایی از قیمت بنزین به گوش میرسد. در کنار همه عصبانیتها، سخنگو و وزیر موضوع را منتفی میدانند. ادبیات و موضع از بالا روال این روزهاست. روالی که با توجیه فشارهای اقتصادی و سیاسی جهانی توجیه میشوند.
صحنه نهم: وقایع مختلفی پشت هم اتفاق میافتد. جامعهشناسان و متخصصان بسیاری از همبستگی اجتماعی گفتهاند و سوژه عاصی. از علاقه به زندگی گفتهاند و شکاف و طبقات اجتماعی. از سیاستهای خیابانی گفتهاند و از شورش گرسنگان. انواع پژوهش و آمار هم در این زمینه در میان است. به فراخور هر مشکل و مسالهای یکبار عدهای ثابت که نخبگان قوم میشمارندشان دورهم جمع میشوند و در این زمینهها نقادی میکنند و راهکار میگویند. صحبتها دیگر تکراری است و دانستهها بسیار. گویا نوبت سیاستگذاری و تبدیل به برنامه است. نوبت تغییرات و اصلاحات تدریجی که بتواند با آنچه در پیشبینی آینده است مقابله کند.
صحنه دهم: تصویری است از روبهروی هم نشستن روسای قوا و خبری که مثل بمب ساعتی عمل میکند. تصمیمی که همیشه مجرای متفاوتی داشته و در مجلس که حتی با وجود نقد و تحلیلها محل جمهوریت این نظام است دنبال میشده، به یکباره اعلام میشود. یک شوک فراگیر گسترش مییابد. شیوه دقیقاً در مقابله با رویهای که روزگاری به تدریج در حال انجام بود و ظفرمندانه در دورهای که دوره توزیع فقر از طریق یارانه و تثبیت قیمت بنزین اتفاق افتاد از بین رفت. این شوکدرمانی اثرش را میگذارد. هم در روح و روان مردم و هم در قیمتهایی که به ظاهر ثابت میشوند، اما در لایههای زیرین شهر صعودشان حتمی است.
و چرا به جای تحلیل جامعهشناسانه و احتمالاً نظری صحنهها را پشت هم ردیف کردهام و انگار تصاویر تکراری به خورد مخاطب دادهام؟ چون موضوع به همان اندازه تکراری است. چون آنچه پیش آمده مدتهاست جلوی چشمانمان رژه میروند و بساط گستراندهاند. این صحنهها میتواند از برخی گروههای اجتماعی ناراضی منبع باروت بسازد. وجود همین منبع است که شیطنت و مداخله هر بیگانه و آشوبگری میتواند چون جرقهای آن را منفجر کند. از همینروست که بهرغم وجود سردستههای سازماندهیشده بسیاری از دستگیرشدگان از میان فقرا و محرومان بودهاند. طبیعی است که در چنین جامعهای با این حجم از رنج گسترانیده شده و فقرایی خسته، سوژگانی درصدد عصیان پدید میآید. مردمانی که همدل نیستند و همدلی نمیبینند. موضوعاتی که پراکندهاند و اصلاحشان اصلاح کلان و ساختاری میطلبد و مردم و مسوولانی که آمادگی چنین تصمیمهایی را داشته باشند. تصمیماتی که میبایست مردم را و خواستشان را بیشتر بفهمد و البته مردمانی که باور کنند همیشه اولین و مهمترین تصمیم دولتمردان و صاحبمنصبانشان کاستن از رنج آنهاست. اگر چنین شود هم مردم پذیرای تصمیمهای درست و به قاعده اعمالشده خواهند بود و هم صدای معاندان برانداز و سلطنتطلب حتی نمیتواند شنیده شود.