مرد افسانهای
زندگی و زمانه اسدالله عسگراولادی (1398-1312)
اسدالله عسگراولادی یکی از چهرههای شاخص اقتصاد و سیاست بازار بود که با حکم امام (ره) هسته اولیه اتاق بازرگانی بعد از انقلاب را شکل دادند و در فراز و فرود سالهای جنگ تحمیلی و سازندگی و دوران گفتوگوی تمدنها روزگار تلخ و شیرینی را در اتاق تجربه کردند. مرحوم عسگراولادی علاوه بر عضویت در هیاترئیسه اتاق تا دوره پنجم، 18 سال در اتاق بازرگانی ایران و چین، 15 سال در اتاق ایران و استرالیا، 25سال در اتاق بازرگانی ایران و روسیه و شش سال در کنفدراسیون صادرات عضویت داشت.
شادی معرفتی: دربارهاش افسانه زیاد ساخته بودند، مردی که او را سلطان پسته و خشکبار مینامیدند یا سلطان میلیاردرهای ایران. یکی از مردان شاخص بخش خصوصی که صادرات را از پسته و خشکبار آغاز کرد و برخلاف برادرش که راه سیاست را رفت، تمام سعیاش را کرد که همواره به بخش خصوصی وفادار بماند. اسدالله عسگراولادی یکی از چهرههای شاخص اقتصاد و سیاست بازار بود که با حکم امام (ره) هسته اولیه اتاق بازرگانی بعد از انقلاب را شکل دادند و در فراز و فرود سالهای جنگ تحمیلی و سازندگی و دوران گفتوگوی تمدنها روزگار تلخ و شیرینی را در اتاق تجربه کردند. مرحوم عسگراولادی علاوه بر عضویت در هیاترئیسه اتاق تا دوره پنجم، 18 سال در اتاق بازرگانی ایران و چین، 15 سال در اتاق ایران و استرالیا، 25سال در اتاق بازرگانی ایران و روسیه و شش سال در کنفدراسیون صادرات عضویت داشت. مرحوم عسگراولادی در 22 شهریور 1398، چشم از جهان فرو بست. گزارشی که میخوانیم خاطرات اوست که تحت عنوان «فرجام بازار» منتشر شده است.
♦♦♦
اسدالله عسگراولادی فرزند چهارم از یک خانواده متدین و مذهبی بود که در اسفند 1312 در تهران متولد شد. خانوادهاش اهل دماوند بود که در سال 1308 به تهران مهاجرت کرد و اسدالله در تهران متولد و تحصیلات ابتدایی را در دبستان امید دماوند و دوره دبیرستان را در تهران با مدرک ششم ادبی و ششم طبیعی گذراند و از دانشگاه تهران در رشته ادبیات و اقتصاد فارغالتحصیل شد. از سال 1326 در بازار تهران نزد حاج عبدالله توسلی شاگردی کرد و سپس وارد مدیریت در حوزه صادرات شد. از سال 1336 تجارت در زمینه صادرات را آغاز کرد و سپس با تاسیس شرکت صادراتی حساس فعالیتهای صادراتی خود را وسعت و توسعه داد.
از همان اوایل فعالیت خود را در زمینه صادرات خشکبار شروع کرد و نخستین خاطراتش مصادف است با روزهای ملی شدن صنعت نفت و ارادتش به حاج سیدابوالقاسم کاشانی. آن روزها کارمند حاجمیرزا عبدالله توسلی بود که شرکت واردات و صادرات داشت. آن روزها خودش فعالیت چندانی در زمینه سیاست نداشت، اما برادرش حبیبالله به شدت درگیر مسائل روز بود و در سال 1341 که اسدالله قصد ازدواج داشت به دلیل زندانی شدن برادرش، نتوانست ازدواج کند. او تجارت را انتخاب کرده بود و دلیلی نمیدید وارد فضای سیاسی کشور شود. خیلی هم تلاش کرد برادر را از سیاست دور کند، اما به دلیل علاقه او به مبارزه، چندان موفقیتی به دست نیاورد. حبیبالله برادر بزرگتر، در سرای حاج محمدعلی در بازار دفتری داشت و حبوبات میفروخت و تجارت داخلی داشت. حاج سعید امانی هم در همین سرای بازار دفتری داشت و این دو با هم همسایه بودند. حاج حبیب در ماجرای 15 خرداد دو ماه زندانی بود و سپس آزاد شد و مدتی بعد کاملاً از فضای کسبوکار دور شد. در سال 1343 ماجرای ترور منصور پیش آمد و دوباره دستگیر شد. البته حاج حبیب در ماجرای ترور دخالت مستقیم نداشت و به گفته برادرش احتمالاً مسوولیت داشت تا از یکی از مراجع در مورد ترور منصور مجوز شرعی بگیرد. به همین منظور به گیلان میرود تا از یکی از مراجع مجوز بخواهند، ولی موفق نمیشوند و همان زمان احتمالاً یک روحانی دیگر که با تیم موتلفه رابطه داشت، خدمت مرجع دیگری رسیده بود و پس از آن اقدام به ترور منصور میکنند. حبیبالله به دلیل همان سوال از مرجع گیلانی بازداشت و به حبس ابد محکوم شد.
اسدالله در همان سال بدون حضور برادر ازدواج کرد. خانواده در آن روزها نمیدانست که او بازمیگردد یا اعدام میشود. از میان متهمان تعدادی محکوم به اعدام شده بودند و دستگاه روشن نکرده بود که حاج حبیب هم به حبس میرود یا اعدام میشود. یک شب پیش از اعدام چهار نفر از محکومان، همه به زندان رفتند تا با زندانیانشان ملاقات کنند. معلوم نبود کدام یک از محکومان اعدام خواهند شد، اما برخلاف شایعهها، دو نفر از اعدامیها هم تخفیف گرفتند و به حبس ابد محکوم شدند که حاج مهدی عراقی و حاج هاشم امانی بودند.
حاج اسدالله در آن سالها هیچ ارتباطی با گروههای سیاسی و مبارز نداشت، در این دوره تجارت خارجی خود را گسترش میداد و با غرب در تجارت بود. در میان کشورهای غربی با آمریکا معاملاتی داشت و مرتب به آنجا سفر میکرد و به قول خودش برای حفظ تجارتش، سرش به کار خودش بود. بیشتر سعی میکرد به خانواده زندانیان سیاسی کمک مالی کند. رابطی وجود داشت که کمکهای مالی را جمعآوری میکرد و به خانواده زندانیان سیاسی میرساند. در بازار حاج سعید امانی عهدهدار این مسوولیت بود و از طریق او به خانواده زندانیان سیاسی کمک مالی میشد. ساواک به این روابط خیلی حساس بود و همین کارها دردسرهایی برای تجارت حاج اسدالله میساخت. به همین دلیل تصمیم گرفت برای کمک به خانه کسی نرود و کمکها به حاج سعید امانی و حاج محمدتقی حاج طرخانی داده میشد و آن دو بر اساس شناختی که داشتند، میان خانواده زندانیان توزیع میکردند. حاج اسدالله همان دوره با شوروی خیلی تجارت داشت. به آنها کشمش میفروخت. هربار که به شوروی میرفت، ساواک احضارش میکرد و از دلایل سفرش میپرسید. با آمریکا هم به همان نسبت تجارت داشت. عمده کالایی هم که به آمریکا میفرستاد پسته و زیره سبز بود. تقریباً بیشترین میزان زیره سبز را به آمریکا میفرستاد و بزرگترین تاجر این کالا در آمریکا بود. در تمامی مناقصههایی که برای فروش زیره در آمریکا و آمریکای لاتین برگزار میشد، حضور داشت. روند اتفاقات که در سالهای بعدی رخ داد، شرایط را برای همه تغییر داد. در سال 1342 خشکسالی بزرگی در کشور رخ داد که معادلات تجاری گذشته را دگرگون کرد. همه تجار متضرر شدند. حاج اسدالله هم که در کار صادرات خشکبار بود، به شدت آسیب دید. اما در سال 1345 شرایط دوباره تغییر کرد. قیمت نفت اندکی رشد پیدا کرد. دولت هم از آمریکا کمک مالی میگرفت و قصد داشت رفاه را در جامعه زیاد کند. امام هم به ترکیه رفته بود. حاج اسدالله در سال چندین سفر خارجی داشت، ژاپن، آمریکای جنوبی و هامبورگ مقاصد سفرش بود، هر ماه هم برای کارهای تجاری به آمریکا سفر میکرد. آن دوره ویزای آمریکا چهارساله بود و قیمت بلیت نیویورک 9 هزار تومان، پرواز 101 هر روز صبح از تهران به نیویورک میرفت. در همان سالها برای نخستینبار با شهید بهشتی در مسجد هامبورگ ملاقات کرد. اولین دفتر کوچکش را در لندن خرید. یک آپارتمان به قیمت 20 هزار تومان. سالهای دهه 40 به همین منوال گذشت. حاج اسدالله علاقهای به سیاست نداشت و معتقد بود که حضور در عرصههای سیاسی به تجارت آسیب میزند. البته در جلساتی مانند مدرسهسازیها و قرضالحسنه گاهی شرکت میکرد. در میان بازاریان طیفی وجود داشت که هم با دولت رابطهای نداشت و هم در میان بازاریان محبوب بود. افرادی مانند حاج محمدتقی اتفاق و حاج سیدرضا مجد در صنف قماشفروشان، حاج محمدحسین ساده و حاج قاسم همدانیان در صنف آهن و تعداد دیگری که در بازار نفوذ کلام بالایی داشتند. طیف دیگری که از گروه قبلی کمسن و سالتر بود و نفوذ کمتری هم داشت، در زمینه فعالیتهای خیریه و قرضالحسنه فعال بود، کسانی نظیر حاجرضا شاهپوری، حاج سید عبدالله خاموشی، امانیها، شفیق و برادران میرمحمدصادقی. در همین دوره، حاج شیخ عباسعلی اسلامی، «جامعه تعلیمات اسلامی» را راهاندازی کرد که نهاد بسیار مهمی بود و بسیاری از بازاریان میانی به این گروه پیوستند و شروع به حضور در عرصههای فرهنگی مثل مدرسهسازی کردند، از نظر سیاسی نیز به آقایان بهشتی و رجایی نزدیک بودند و هسته اولیه موتلفه را شکل دادند. طیف دیگری هم در بازار حضور فعالی داشتند که به جبهه ملی نزدیک بودند و با بازرگان در ارتباط بودند. ابوالفضل کرداحمدی، محمود مانیان، عالینسب، یدالله سحابی و محمدحسن شمشیری در این طیف قرار داشتند. یک طیف دیگر هم بودند که با دولت روابط محافظهکارانه داشتند و در بازار هم محبوب بودند. افراد شاخص این گروه لاجوردی، قاسمیه، برکت، حاج محمدتقی برخوردار و حسین نوشیروانی بودند. طیف دیگری هم درباریهای بازار تهران بودند، کسانی که با رانت و وابستگی وامهای کلان میگرفتند و محبوبیتی در بازار نداشتند که مشهورترینشان، هژبر یزدانی بود. اسدالله عسگراولادی بیش از همه به طیف اول تمایل داشت و با آنها وارد عرصه مدرسهسازی شد. در سال 1353 و 1354 که قیمت نفت افزایش پیدا کرد، تجارت رشد کرد. شرایط مالی حاج اسدالله بهتر و ارتباطاتش گستردهتر شد. در این دوره صادرات زیادی به غرب داشت و تقریباً مهمترین صادرکننده خشکبار ایران به اروپا و آمریکا شد. چون همه نمیتوانستند به آمریکا زیره و پسته بفرستند و همین باعث شد تا میزان تجارتش افزایش پیدا کند. پستههای ایرانی که به آمریکا میرفت، گاهی مورد تایید وزارت بهداشت آنجا نبود، ولی در یکی از سفرهایش به آمریکا به عضویت یکی از موسسات بهداشتی به نام سازمان کمیسیون مواد غذایی درآمد و پس از آن زیره و پسته صادراتی به آمریکا را بر اساس ضوابط آنها تهیه میکرد که به تایید آنها میرسید. در آن زمان بزرگترین صادرکنندگان پسته به آمریکا آقایان آگاه و مرشد بودند. مدتی هم وارد عرصه تولید شد. سال 1355 کارخانه آبسنج را تاسیس کرد و مدتی بعد یک کارخانه بستهبندی خشکبار. کارخانه کشت و صنعت بستان را هم در قزوین که هیچگاه سودآور نبود و بعدها به گاوداری تبدیل شد. بازار در آستانه انقلاب دستهبندی جدیدی پیدا کرد. مذهبیها و ملی-مذهبیها دو دسته اصلی بازار در جریان انقلاب بودند که اعتصابات را برنامهریزی میکردند، در این دوران حاجمهدی عراقی و حبیبالله عسگراولادی رابط اصلی امام با بازار بودند. مدتی بعد نیز کمیته تنظیم اعتصابات شروع به کار کرد. آقایان یدالله سحابی، مرحوم بازرگان و هاشمی مسوول اعتصابات بخش نفت بودند، مدتی بعد نیز آقای باهنر مسوول کمیته تنظیم اعتصابات شد، کمیته با روحانیونی مانند دکتر بهشتی و آقای امامیکاشانی و برخی مراجع در ارتباط بودند. این کمیته در مجموع 15 یا 20 نفر بودند که به دعوت آقایان میرمحمدصادقی و لولاچیان گرد آمده بودند و آقایان میرمحمدصادقی، عسگراولادی، لولاچیان، خاموشی و چند نفر دیگر در آن حضور داشتند. هرکدام از اعضا، مامور یکی از وزارتخانهها یا نهادهای دولتی بودند. آقای عسگراولادی و کرداحمدی مامور نظارت بر بانک مرکزی بودند که نقل و انتقال ارز برای یاران رژیم و خانواده سلطنتی انجام نشود. به گمرک هم دائم فشار میآوردند که کالاهای متعلق به وابستگان رژیم را ترخیص نکنند. حاج اسدالله به دلیل فعالیتهای برادرش، مجبور شد امور تجاری را به صورت نیمهتعطیل درآورد و به دلیل زندانی شدن برادر ناگزیر وارد عرصه سیاست شد. از آنجا که حاج اسدالله در ساواک پروندهای نداشت، خانهاش تحت نظر نبود و جلسات هماهنگی در منزل او برگزار میشد که آقایان بهشتی، مطهری، علی قدوسی، طالقانی و محلاتی و بسیاری دیگر در این جلسات حضور داشتند. از سال 1356 برای رسیدگی به این جلسات، تقریباً کار را تعطیل کرد. در سال 1355 برادرش از زندان آزاد شد و اگرچه او را بیشتر به سمت فعالیتهای سیاسی سوق داد، اما حاج اسدالله چندان اهل مبارزه به این شکل نبود و بیشتر کمک مالی میکرد.
پس از انقلاب
پس از بازگشت امام از پاریس، کار کمیته تنظیم اعتصابات به پایان رسید و مرحوم عسگراولادی به شرکت خود بازگشت تا کارهایش را آغاز کند. پس از انقلاب، حکم حضور در اتاق بازرگانی پیش آمد. روز 27 بهمن 57 آیتالله بهشتی از حضرت امام حکمی گرفتند که بر اساس آن حکم هشت نفر به اتاق بازرگانی رفتند. آقایان میرمحمدصادقی، میرمصطفی عالینسب، ابوالفضل کرداحمدی، حاج طرخانی، علیاکبر پورشهامی، محمدعلی نوید، علینقی خاموشی و اسدالله عسگراولادی که در میان آنها حاجی طرخانی به صورت غیررسمی رئیس شد. پس از یک ماه مرحوم بهشتی نامه دیگری نوشت و در آن نام آقای محمود میرفندرسکی را نیز اضافه کرد. مدتی بعد پورشهامی عذرخواهی کرد و از اتاق رفت. در همان اوان، مرحوم عسگراولادی به همراه حاج طرخانی و حاج مهدی شفیق، حکم ساماندهی اموال هژبر یزدانی را دریافت کردند. همین وقایع موجب شد حاج اسدالله کارهای تجاری شخصی را کم کند. صبحها به دفتر خود میرفت و بعدازظهرها اتاق بازرگانی بود. اتاق بازرگانی در همان دوران، اولین اختلافاتش با رئیسجمهور وقت بنیصدر را تجربه کرد. اختلافها از بحث تعیین وزیر بازرگانی شروع شد. ابتدا صادق اسلامی به عنوان وزیر بازرگانی معرفی شد. بنیصدر او را قبول نکرد، بعد دکتر صدر را هم رد کرد. در نهایت هم اصلاً وزیر بازرگانی تعیین نکرد. در مورد وزیر بازرگانی اختلافات اوج گرفت و صادق اسلامی هم با حکم شهید رجایی سرپرست شد. تا زمان شهادت آقای اسلامی، بنیصدر به او حکم وزارت نداد.
در دوران نخستوزیری میرحسین موسوی، اختلافاتی در اتاق بازرگانی با مرحوم عالینسب به وجود آمد. این اختلافات در گذشته ریشه داشت. ماجرا از جایی شروع شد که آقایان عالینسب، عسگراولادی، میرمحمدصادقی، خاموشی و کرداحمدی مشاور آقای رجایی شدند. آقای عالینسب معتقد بود که چون 80 درصد اقتصاد دست دولت است، دولت باید متمرکز باشد و اقتصاد مملکت را اداره کند. اما مهندس خاموشی میگفت چون امام معتقد است که مردم باید کارها را انجام دهند، پس دولت باید کوچک شود و هر سال درصدی از دولت را باید کوچک کنیم.
سال 1363، تیم اتاق بازرگانی برای حل اختلافات نزد نخستوزیر وقت رفتند، اما به نظر میرسید که موسوی درصدد حذف تیم بخش خصوصی است، میرحسین در همان جلسه گفت: مثل عالینسب فکر کنید. عسگراولادی در پاسخ تاکید کرد که «ما نمیتوانیم، آقای عالینسب دولتی فکر میکند، ما نمیتوانیم. چون نمیتوانیم دولتی فکر کنیم، بنابراین استعفا میدهیم و کنار میرویم، اما دولتی فکر نمیکنیم. چون ما بخش خصوصی هستیم». همان زمان مهندس خاموشی به شدت از بخش خصوصی دفاع و از لایحه حفاظت انتقاد میکرد. البته تیم استعفا نداد و برای شرح ماوقع به امام مراجعه کردند، عاقبت قرار شد برای حل ماجرا، انتخابات اتاق در اواخر سال 1363 برگزار شود، انتخابات برگزار شد و آقای عالینسب هم ثبتنام کرد و رای نیاورد و آقایان خاموشی، عسگراولادی، نوید، میرمحمدصادقی و میرفندرسکی رای آوردند. اما این اختلافات بعدها نیز ادامه پیدا کرد، حتی میرحسین موسوی جایی اذعان کرده بود از نظر من عالینسب رئیس اتاق است و این روند تا سال 1367 ادامه داشت.
در دوران نخستوزیری مهندس موسوی، اختلافات شدیدی نیز میان اتاق و وزارت بازرگانی وجود داشت. دولت به دنبال تمرکز بود و با حضور اتاق موافق نبود و اتاق در مقابل قانون حفاظت را مضر برای اقتصاد کشور میدانست. اعضای بخش خصوصی در سال 65 نیز درصدد استعفا برآمدند که مورد موافقت رئیسجمهور وقت واقع نشد. اما مهمترین اختلافات با وزارت بازرگانی در سال 1366 و دوران وزارت حسن عابدیجعفری رخ داد که اصلاً با حضور و وجود بخش خصوصی مخالف بود. میگفت 35 میلیون کارت بازرگانی میدهیم، با شما هم کاری نداریم. یعنی هر فردی که شناسنامه داشت، صاحب یک کارت بازرگانی میشد. کارت بازرگانی را هم با توصیههای آقای عالینسب و نخستوزیر اختیاری کردند. اتاق دچار ضعف مالی شد و وزیر در پاسخ نامه بخش خصوصی نوشت: روزهای جمعه ملاقات عام دارم. شما هم بیایید داخل صف تا با من ملاقات کنید. عسگراولادی در پاسخ به این نامه بدون ذکر عنوان وزیر نوشت، در انتظار وزیر بعدی میمانیم. سالهای سختی بر اتاق گذشت، تا سال 67 که میرحسین موسوی از نخستوزیری کنار رفت و آقای هاشمی رئیسجمهور شد. این دوره فصل جدیدی در زندگی اتاق آغاز شد و روابط اتاق و دولت نیز تغییر کرد. عالینسب نیز آرامآرام از اتاق کنارهگیری کرد. وضعیت اتاق در دوران هاشمی رو به بهبود رفت. آنچه موجب همراهی وزارت بازرگانی با اتاق میشد هم شخص هاشمیرفسنجانی بود، از نظر سازندگی دوره هشتساله ریاستجمهوری هاشمی درخشان است، او در دوره دوم ریاستجمهوری خودش قول داد سهم بخش خصوصی را به بیش از 40 درصد برساند، اما نتوانست موفق شود. سهم بخش خصوصی به 20 تا 25 درصد رسید، ولی باز 70 تا 75 درصد اقتصاد دست دولت بود. خاتمی هم که در سال 76 انتخاب شد، همان قول را داد، ولی نتوانست عمل کند. اما در هشت سال ریاستجمهوری خاتمی روزبهروز شرایط حضور بخش خصوصی بهتر شد. اطرافیان خاتمی موافق نبودند، ولی خودش حامی بخش خصوصی بود. خیلی از کارخانهها در دوران هاشمی بازسازی شد و بسیاری از پروژهها به اجرا درآمدند. در دوران خاتمی نیز فضایی ایجاد شد تا منابع سرمایهگذاری خارجی وارد کشور شوند. البته به بخش خصوصی میدان ندادند، بلکه وام خارجی را به میدان آوردند، یعنی از طریق بخش خصوصی سراغ منابع بدون ردیف رفتند. خارجیها به دولت وام نمیدادند. هیاتی از بخش خصوصی جهت جذب سرمایه عازم اتریش شدند. این هیات مرکب بود از آقایان خاموشی، عسگراولادی، میرمحمدصادقی و مهدی صفری سفیر ایران در اتریش. این سفرها در دوران خاتمی ادامه پیدا کرد و موجب رشد بخش خصوصی و جذب سرمایه خارجی شد. نکته موجب تاسف اینکه در این دوران از سرمایهگذاری داخلی دفاع نشد، نگاه بدِ چپی هنوز وجود داشت که سرمایهگذاری را با سرمایهداری قیاس میکرد و نمیدانست که سرمایهگذار کارخانه را راه میاندازد و تولید را تقویت میکند.
هشت نفر اولیه اتاق، دوران هاشمی را نیز در اتاق سپری کردند، اما دیگر تمایلی به ادامه حضور در هیات نداشتند. آرامآرام محمدعلی نوید از هیاترئیسه کنار رفت. از آن هسته اولیه، خاموشی، عسگراولادی و میرمحمدصادقی مانده بودند. عسگراولادی در دوره پنجم انتخابات اتاق داوطلبانه کنار رفت، در دور ششم هم آقای خاموشی رای نیاورد. آقای میرمحمدصادقی تنها باقیمانده از آن تیم اولیه اتاق است.