مشکل از ذهنیت است، نه زبان
بررسی ریشههای جدال کلامی سیاستمداران و مردم در گفتوگو با سمیه توحیدلو
سمیه توحیدلو، پژوهشگر جامعهشناسی اقتصادی، میگوید: «مسوولی که گاف میدهد در ذهنیت خود مشکل دارد و نه در زبانش.» او معتقد است جنجالهایی که به خاطر کلام سیاستمداران رخ میدهد ناشی از کمتوانی سیاستمداران در سخنوری نیست: «سیاستمداران ما سخنوران خوبی هستند؛ خوب حرف میزنند، زبانشان زبانی الکن نیست و حرف خود را خوب مطرح میکنند. معنای جنجالهایی که رخ میدهد این نیست که سیاستمداران ما سخنوران خوبی نیستند.»
سمیه توحیدلو، پژوهشگر جامعهشناسی اقتصادی، میگوید: «مسوولی که گاف میدهد در ذهنیت خود مشکل دارد و نه در زبانش.» او معتقد است جنجالهایی که به خاطر کلام سیاستمداران رخ میدهد ناشی از کمتوانی سیاستمداران در سخنوری نیست: «سیاستمداران ما سخنوران خوبی هستند؛ خوب حرف میزنند، زبانشان زبانی الکن نیست و حرف خود را خوب مطرح میکنند. معنای جنجالهایی که رخ میدهد این نیست که سیاستمداران ما سخنوران خوبی نیستند.» این مدرس جامعهشناسی با اشاره به اینکه زبان در گفتمان معنادار میشود، میگوید: «زبان یک فیلسوف یا یک سیاستمدار برآمده از نگاه گفتمانی و تعلق گفتمانی اوست. گاهی فردی متعلق به یک گفتمان است اما میل دارد جای دیگری باشد، یا مصلحت ایجاب میکند جای دیگری باشد، در نتیجه این تضادهای گفتمانی پیش میآید و در زبان دیده میشود.»
♦♦♦
سیاستمداری با سخنوری در پیوندی ناگسستنی است تا حدی که برخی معتقدند سیاست چیزی جز زبان نیست. چرا برخی سیاستمداران از نظر زبانی ضعیف هستند و بدون درک شرایط یا با درکی متفاوت با آحاد جامعه، سخنانی بر زبان میآورند که باعث خشم یا ناراحتی مردم میشود؟
ماجرای زبان ماجرایی پیچیده است و نمیتوان مفهوم زبان را بیارتباط با سایر بخشهای گفتمان حاکم در فضای سیاسی در نظر گرفت. هر فردی زبان خود را همانطور به کار میگیرد که درکی از گفتمان سیاسی حاکم دارد خصوصاً وقتی بهکارگیری زبان را در بین مسوولان بررسی میکنیم. فهمی که مسوولان از موقعیت اجتماعی، زمینهبندیهای سیاسی و مساله قدرت دارند روی زبان آنها تاثیر میگذارد. این سخن یکی از کشیشان یا فلاسفه است که زبان مردم عادی برای این است که درونیات خود را آشکار کنند و زبان سیاستمداران برای استفاده در راستای پنهان کردن درونیات آنهاست. در واقع یک سیاستمدار زبان را به خدمت میگیرد تا بتواند در گفتمان سیاسی حاکم نقش خود را بازی کند. اما چرا بهرغم اینکه در فضای تبلیغاتی گفته میشود مردم در صدر امور هستند، سیاستمداران ما زبانی متفاوت با این شعارها به کار میگیرند؟ به طور کلی سیاستمداران، فلاسفه و اندیشمندان در درون یک زمینهمندی و در درون یک گفتمان عمل و حرکت میکنند و اتفاقاً وقتی ناخواسته سخنی بر زبان میآورند، افکار واقعی آنها بیشتر نمایان میشود. گفتمان اقتدارگرایی لزوماً از دل استبداد بیرون نمیآید. گفتمان اقتدارگرایی زمانی شکل میگیرد که افراد در ذهن خود میپندارند آنچه میبینند و در زمینهبندی آنهاست، واقعیت محض است و زبانشان برآمده از این است. از آنجا که تصور میکنند آنچه میبینند عین واقعیت است، در راستای یک نگاه از بالا به پایین کلامشان یک کلام اقتدارگرایانه است حتی اگر گاهی بگویند هدف ما خدمت به مردم است. همین افراد وقتی مورد نقد قرار میگیرند، طوری پاسخ میدهند که نشان میدهند که مشخص است خود را حق میدانند و از کلامی استفاده میکنند که نشان میدهد واقعاً در کدام گفتمان قرار میگیرند. در واقع اتفاقاً به صورت ناخواسته زبان این افراد آنها را برملا میکند. از اینرو گفته میشود سیاستمداری با زبان درآمیخته؛ که سیاستمدار آمده است تا زبانش را پنهان کند یعنی از طریق زبان خواستهها، ذهنیات و درونیات خود را پنهان کند و حرفی بزند که قدرت حاکمه و گفتمان حاکم میگوید ولی این زبان ناخواسته درونیات افراد را نشان میدهد. به نظر میرسد آنچه بسیاری از سیاستمداران میگویند با آنچه در درون دارند متمایز است، یعنی آنها خود را طوری تربیت نکردهاند که واقعاً در آن فضای گفتمانی باشند و درباره آن حرف بزنند. از همینرو در لحظاتی ناخواسته حرفهایی میزنند که دردسرساز میشود. البته آدمها ممکن است اشتباه کنند و در پاسخ گفته شود که به صورت درونی اینطور نیستند و به اشتباه از این مدل زبانی استفاده کردهاند. در این صورت بحث حوزه عمومی، رسانه و انتقاد و نقد معنادار میشود و اتفاقاً موج انتقادی که در رسانهها شکل میگیرد میتواند به افراد کمک کند که دیگر این اشتباهات را تکرار نکنند. اما متاسفانه به نظر میرسد عکسالعمل بسیاری از این مسوولان به نقد مردم نیز از جنس گفتمان اقتدارگرایانه است نه مردمگرا. میتوان بر مبنای زبان این افراد تحلیل گفتمانی کرد که اینها در کدام قاموس فکری قرار میگیرند و مبتنی بر آن عمل میکنند. بنابراین زبان با سیاست درآمیخته است. افراد ممکن است اشتباه کنند ولی آنچه سیاستمدار میگوید فقط گفتار (speech) نیست، آنچه میگوید برآمده از گفتمان (discourse) اوست. این دو را باید از یکدیگر متمایز بدانیم چون کاملاً با هم متمایز هستند. اگر این دو را از هم تمایز ندهیم، مساله قدرت، مساله سیاست، مساله زمینهمندیها و بسیاری چیزهای دیگر را ندیدهایم.
به نظر شما سیاستمداران ما در سخنوری مشکل دارند یا اینکه اساساً افکار آنها با خواستههای مردم و حتی با شعارهای خودشان فاصله دارد و جدلهای امروز مسوولان و مردم نتیجه این فاصله است؟
اتفاقاً من فکر میکنم سیاستمداران ما سخنوران خوبی هستند؛ خوب حرف میزنند، زبانشان زبانی الکن نیست و حرف خود را خوب مطرح میکنند. معنای جنجالهایی که رخ میدهد این نیست که سیاستمداران ما سخنوران خوبی نیستند. زبان در گفتمان معنادار میشود. بخشی از گفتمان زبان است، بخشی از آن ذهنیتهای افراد است و بخش دیگر زمینهمندیهاست. نیروهای مسلط، قدرت، روابط سیاسی، تمامی مفروضاتی که آدمها برای یک کلام به کار میگیرند و حتی مصالحی که ممکن است از جانب یک سیاستمدار در نظر گرفته شود، همه در آن زمینهها و عینیات میآیند. زبان نیز برآمده از آن گفتمان است، یعنی زبان یک فیلسوف یا یک سیاستمدار برآمده از نگاه گفتمانی و تعلق گفتمانی اوست. گاهی فردی متعلق به یک گفتمان است اما میل دارد جای دیگری باشد، یا مصلحت ایجاب میکند جای دیگری باشد، در نتیجه این تضادهای گفتمانی پیش میآید و در زبان دیده میشود. من باور ندارم که سیاستمداران ما زبانوران خوبی نیستند؛ آنها زبانوران خوبی هستند اما در نگاه گفتمانی، ذهنیت آنها به گونهای است که این عینها را نمیبینند، زمینهمندیها را نمیبینند. شاید هم باوری ندارند. اگر از فضای فلسفی و اجتماعی خارج شویم، در نهجالبلاغه کلامی با این مضمون هست که یکی از کارهای سیاستمدار همدلی است، یعنی اینکه بتواند خود را به جای کسانی بگذارد که بر آنها سیاست میراند. همدلی یکی از فاکتورهای بسیار مهم است که اعتماد اجتماعی میآفریند و از فاکتورهای بسیار مهم اجتماعی است. مهم است که یک سیاستمدار یا مسوول که قرار است با مردم سروکار داشته باشد، بتواند خود را به جای دیگران بگذارد. این جدا از اینکه یک مدل اجتماعی است، میتواند یک مدل سیاستورزی هم باشد. بر اساس تبلیغات رسمی جمهوری اسلامی قرار بوده سیاستمدار ما بتواند همدلی کند و برای همین از شعارهای اصلی و رسمی جمهوری اسلامی این است که مردم در راس امور هستند. این گفتمان حاکم است و سیاستمدار ما قرار است در این راستا عمل کند اما به نظر میرسد آنچه برخی مسوولان بر زبان میآورند در راستای این گفتمان و این سیاست نیست. این تضاد به صورت ناخودآگاه در کلام مسوولان نمود پیدا میکند و نشان میدهد این افراد نه اینکه سخنور نباشند، بلکه باور به همدلی ندارند. برخی بر این باورند که دارند بهترین خدمات را به مردم ارائه میکنند و برخی از این مردم قدرناشناس هستند و از همینرو از آنها انتقاد میکنند. نمیتوان گفت چنین افرادی توان سخنوری ندارند، بلکه به این معناست که معنای همدلی را نمیدانند و به این معناست که این افراد در گفتمان حاکم در جمهوری اسلامی قرار ندارند. این خروجی به این علت است که سیاستمداران ما نگاه حرفهای، فلسفی و اندیشهای به جایگاه خود ندارند چون ما درگیر تکنوکراسی هستیم. سیاستمدار ما از همان ابتدا که کار را آغاز میکند آموزش تکنوکراتیک میبیند و بیشتر با بوروکراسی ادارات و نحوه عمل آشنا میشود نه با فلسفه عمل و اندیشهای که پشت آن اعمال هست. بنابراین خصوصاً در جاهایی که سیاستمدار کاملاً تکنسین است؛ مهندسی و علوم تجربی خوانده است این مشکلات را بیشتر میبینیم چون اساساً به فلسفه عمل نمیاندیشند. شاید هم تمایز گفتمانی اساساً برای آنها آشکار نباشد. اگر کسی از بیرون به فلسفه فکری آنها نگاه کند این تمایز را میبیند. علت این است که مسوولیتها در جامعه ما نه مبتنی بر اندیشه بلکه مبتنی بر تکنوکراسی و اصول کارگزاری میچرخد. اینجاست که مساله ایجاد میشود و ما گاهی تضاد را میبینیم. این تضاد را نهتنها دانشگاهیان میبینند، بلکه مردم و رسانهها هم میبینند. مردم میان سخنانی که برآمده از اندیشههای حاکم بوده با حرفها و عمل سیاستمدار نوعی دوگانگی میبینند. اینها برآمده از این است که اساساً اندیشه در جای دیگری سوار شده و عمل در جایی دیگر.
چرا بسیاری از مسوولانی که سالهاست در مناصب گوناگون قدرت مستقر ماندهاند، عمدتاً اصرار دارند بگویند ما خادمان مردم هستیم و کمتر حاضرند به عنوان سیاستمدار و اهل قدرت شناخته شوند؟ چگونه میتوان این تناقض را حل کرد؟
در ساختارهای حاکمیتی ما افرادی که قرار است هدایتگری کنند و نمایش داده میشوند، به کارگزار تبدیل شدهاند. ممکن است فردی به عنوان مثال مدیر یک پروژه باشد چنین فردی کارگزار است و نباید از او انتظاری در سطح اندیشهورزی داشت، اما کسانی که تصویر و ارتباطشان با مردم مهم است که عملاً تمامی ارکان سطح یک و دو حاکمیتی ما جزو این دستهاند، باید بتوانند اندیشهورزی کنند. آنچه اتفاق افتاده خلط این دو مبحث است؛ یعنی تکنوکراسی هم در مقام تصمیمگیر قرار گرفته است. در مقام تصمیمگیری و مسوولیت نیز آدمهای ما تکنوکراتیک شدهاند. این افراد عمدتاً چندان با اندیشه سیاسی آشنا نیستند. به هر حال حاکمیت یکسری ویترینها دارد. اگر تکثر ویترین را بپذیریم یکسری مشکلات ایجاد میشود. اگر هم بگوییم قرار نیست همه آدمها گوینده باشند باید تکثر ویترین را کم کنیم و برخی از مسوولان را در سطح کارگزار قرار دهیم و آرامآرام این را برای مردم جا بیندازیم که اینها ویترینهای ما نیستند. اما واقعیت این است که این تمایز در عرصه تصمیمگیری و در عرصه عمل اتفاق نمیافتد. حرف بسیاری از منتقدان این است که اندیشهورزی در مقام تصمیمگیری و سیاستگذاری تعطیل شده و همه کارگزار شدهاند. همین کارگزاران در ویترین قرار میگیرند و وقتی در ویترین قرار میگیرند به این علت که اندیشهای پشت عملشان نیست، مدام اشتباه میکنند. مشکل ما تکثر هدایتگری نیست، مشکل ما این است که کسانی هم که در ویترین هستند به کارگزار و خدمترسان تبدیل شدهاند؛ فقط به عملکرد تکنوکراتیک خود میپردازند و فراموش میکنند که گفتمان و اندیشه حاکم چه بوده است. از همینروست که مدام از دور شدن مسوولان از آرمانها انتقاد میشود. کسی که باید کارگزار باشد باید کارگزاری کند ولی کسی که در فضای کلان حاکمیتی قرار است فلسفهپردازی کند و در یک حوزه شخص اول باشد و سیاستگذاری کند، باید اندیشمند باشد. به صرف اینکه کسی در یک حوزه خاص از آن مسوولیت توانمند است نمیتواند ویترین آن مجموعه بشود. در حال حاضر به این موضوع دقت نمیشود و استیلای روابط تجربی در جامعه ما که بسیاری از جوامع از آن عبور کردهاند، باعث میشود ما مقولههای اجتماعی را تنها یکسری خدمترسانیهای کمیتهوار به مردم بدانیم، بدون توجه به فلسفه و اندیشههایی که در آنها به کرامت انسانی و عدالت اجتماعی پرداخته شده است. وقتی اندیشهها مغفول میمانند، مفاهیم از عرصه سیاستگذاری و عمل کنار گذاشته میشوند و فقط در دستگاههای آکادمیک و اندیشهای به آن پرداخته میشود و ارتباط این دو بخش از بین میرود، زبان سیاستمدار هم دیگر آن زبان مبتنی بر گفتمان حاکم نیست و به راه تکنوکراسی و فاصله گرفتن از مردم میرود و نتیجه آن تناقضهایی است که میبینیم. بنابراین زبان صرفاً ابزار برقراری ارتباط نیست که بگوییم سیاستمدار ما توانایی آن را دارد یا نه. زبان بیانگر ذهن و عین گفتمانی است که این فرد درونی کرده و پذیرفته و بر اساساً آن کار میکند. مشکل این است که این تضادها در جای دیگر حل نشدهاند. برای حل این تناقضها یکی از روشها این است که آدمهایی که در ویترین قرار داده میشوند آدمهای اندیشمندی باشند که از گفتمان حاکم برآمده باشند و این آدمهای اندیشمند سیاستگذار، از خدمات کارگزاران هم استفاده کنند؛ یعنی تیمی داشته باشیم که ویترین آن یک فرد اندیشمند باشد نه یک فرد لزوماً کارگزار.
در شرایطی که رسانههای مختلف و شبکههای اجتماعی به صورت گسترده فعالیت میکنند، محدود کردن ویترینهای متکثر ممکن است؟ مسوولان در شرایط بحرانی چگونه باید سخن بگویند که نه دروغ مصلحتآمیز باشد و نه راست فتنهانگیز؟
مسوولی که گاف میدهد در ذهنیت خود مشکل دارد و نه در زبانش. رسانه و مردم کار خود را میکنند. البته این یک واقعیت است که زمینه اجتماعی ما نشاندهنده کاهش اعتماد مردم نسبت به دولت است. شکاف دولت و ملت را به وضوح میبینیم و به دلیل این شکاف مردم در موضع انتقاد نشستهاند. اما نه انتقادهای مردم بد است و نه کار رسانه که دارد اشتباهات مسوولان را بازمیتاباند نادرست است. همه اینها عاملی میشود برای اینکه مسوولان بیشتر به رفتار خود توجه کنند. واقعیت اینجاست که ما یا باید فلسفه سیاسی حضور خود را تغییر دهیم یا بپذیریم که بحث این نیست که مسوولان به مردم دروغ نگویند، مساله اینجاست که برخی مسوولانی که در این گفتمان و این اندیشه ایستادهاند، چنین زبانی را به کار میگیرند که برآمده از نگاه واقعی آنهاست و مسالهساز میشود. ماجرا ماجرای یک کلام نیست، بحث دروغ گفتن به مردم نیست. پذیرش اشتباه و کمکاری مسوولان و پذیرش درد و رنج مردم هم از نظر دینی مورد تاکید قرار گرفته و هم در نظامهای دموکراتیک باید به آن پایبند بود. بالاخره مردم رنج میبرند و اینکه مسوولان این رنج را ندانند یک طرف ماجراست و اینکه نتوانند رنج را از بین ببرند و وضعیت مردم را بهبود ببخشند یک طرف دیگر. برخی مسوولان ما در هر دو ساحت کم میگذارند، یعنی حتی رنج را نمیبینند و آن را انکار میکنند و در مرحله پذیرش رنج مردم هم نیستند. در این میان نباید از رسانه که یک ابزار برای انعکاس اینهاست ایراد بگیرند، انتقاد اصلی باید متوجه مسوولی باشد که این رفتار را بروز میدهد و سخنش با گفتمان حاکم در تناقض است. مساله این نیست که این مسوول حرف نزند یا چگونه حرف بزند، مساله این است که چرا این فرد اینگونه فکر میکند. زبان خود فینفسه چیزی نیست. زبان برآمده از ذهن است. ذهنی که چنین میاندیشد چگونه قرار است از رنج مردم بکاهد؟ برای اینکه این ذهن درست کار کند، کارگزار باید مسائل را اندیشمندانه ببیند. ضعف کارشناسی یعنی ضعف اندیشه و این ضعف اندیشه به شیوههای مختلف خود را نشان میدهد. بنابراین مشکل ضعف در زبانوری نیست که با دروغ گفتن مسوولان یا سخن نگفتن آنها حل شود.
چرا برخی سیاستمداران و مسوولان طوری سخن میگویند که به نظر میرسد در دهههای قبل ماندهاند و سخنشان نشانی از همدلی و درک شرایط مردم ندارد؟
حاکمیت نگاههای تکنوکراتیک در فضای اجتماعی ما باعث شده همیشه به دنبال آدمهایی بگردیم که آن مقوله را به شکل فنی، ابزاری و تکنیکی خوب میشناسند ولی چنین افرادی ممکن است لزوماً کلیت آن را نشناسند. هرچه از زمان وقوع انقلاب و از زمان تصویب قوانین میگذریم، آدمهایی که گفتمان حاکم در آنها درونی نشده، به حاکم شدن تکنوکراسی و ابزار دامن میزنند. هرچه هم بگذرد با آدمهایی طرف خواهیم بود که به شکل تبلیغی شعارهایی منطبق با گفتمان حاکم میدهند درحالیکه عمل آنها به شکل دیگری است. وقتی این آدمها حرف میزنند تناقضها خود را نشان میدهند. به نظر میرسد مشکل این است که ما در چیدمان افراد تنها به کارگزاران توجه کردهایم و علوم انسانی، فرهنگ و جامعهشناسی غایب ماجراست. بنابراین فقط داریم عمل میکنیم ولی این عمل به لحاظ اندیشهای دچار مشکل شده است، افراد جامعه را از هم منفک و همبستگی و اعتماد را کاهش داده است.
واکنشهای شدیدی که مردم در مواجهه با سخنان برخی مسوولان نشان میدهند ناشی از شکاف دولت و ملت است؟
یک بخش از آن ناشی از عدم اعتماد به مسوولان و شکاف دولت و ملت است، بخشی از آن فهم اکثریت و حوزه عمومی از این تناقضهاست. واکنشهای مردم، طنازی کردنها و به تمسخر گرفتنها برآمده از همه تناقضهایی است که میبینند و نمیتوان گفت اکثریت و حوزه عمومی همهجا در حال اشتباه کردن است. این طبیعت مردم، حوزه عمومی و رسانه است که به شکل اغراقشده تناقضها را برجسته میکند و نشان میدهد. مسوول میتواند بپذیرد یا نپذیرد اما اگر بپذیرد میتواند کارگزار قویتری باشد.