هشدارهای کاذب
چرا روایتهای رایج از فروپاشی و افول اقتصادی نادرست هستند؟
شوکها و بحرانهای سالهای اخیر -همهگیری، رکود، تورم، جنگ- مدیران اجرایی و سرمایهگذاران را مجبور کرده است تا قبول کنند اقتصاد کلان اکنون خطری است که باید به طور فعال مدیریت شود. با این حال، پیشبینیهای غیرقابل اعتماد، قضاوت فراگیر و دادههای چندوجهی که از آنها میتوان نتیجههای متفاوتی گرفت، بهشدت کار رمزگشایی چشمانداز را مختل میکند. آیا اختلالات گذرا و زودگذر هستند یا دائمی و ساختاری؟ هشدارهای کاذب تلههای پرهزینهای هستند، اما تغییرات ساختاری واقعی که شناسایی نمیشوند نیز همینطور هستند. متاسفانه یا خوشبختانه در 40 سال گذشته یا کمی بیشتر، یک محیط تجاری خوشخیم برای مدیران شرکتها و سرمایهگذاران وجود داشته است. در حوزه مالی، تورم بالا و پرنوسان به سطوح پایین ساختاری و باثبات تبدیل شد و نرخ بهره را به همراه خود کاهش داد و ارزش سهام و سایر داراییها را تقویت کرد. در اقتصاد واقعی، طول عمر توسعهها و حاشیه سود افزایش یافت. در روابط بینالملل، فرآیند همگرایی ژئوپولیتیک آشکار شد و شبکهای از ترتیبات نهادی و قوانین جهانی پایدار را به وجود آورد که زنجیرههای ارزش فرامرزی و دسترسی به بازارهای پویا را ممکن کرد. در مجموع، این محیط، رهبران کسبوکار را تشویق کرد تا ریسک کنند و عملیات خود را گسترش دهند. این وضعیت و بهخصوص طولانیمدت بودن آن به طرز عمیقی ذهنیتها و انتظارات نسل امروزی رهبران را شکل داده است. آنها کسبوکار و حرفههای خود را در یک صحنه جهانی رشد دادهاند که میتواند اقتصاد کلان را بهعنوان پسزمینهای سالم و غیرمشکلزا در نظر بگیرد، نه بهعنوان ریسکی که باید مدیریت شود. این بدان معنا نیست که هیچ شکافی در وضعیت مناسب اقتصاد کلان وجود نداشت- یکی از مهمترین آنها بحران مالی جهانی در سال 2008 بود. اما از آنجا که سیاستگذاران از فروپاشی ساختاری جلوگیری کردند و طولانیترین توسعه ایالاتمتحده را در تاریخ ثبت کردند، تصور و باور این بود که اقتصاد کلان ذاتاً خوشخیم و انعطافپذیر است و حتی در صورت بروز مشکل میتوان آن را مدیریت کرد.
امروزه اما اطمینان به روند مثبت دائمی یا حداقل طولانیمدت اقتصاد کلان متزلزل شده است. طی چند سال گذشته، شوکها و بحرانها مرتب پایههای سیستم اقتصاد را به لرزه درآورده است. در حوزه مالی، رهبران سیاسی و اقتصادی و شرکتها برای نخستینبار در یک نسل با تورم بسیار بالا و افزایش سریع نرخ بهره مواجه شدهاند. در اقتصاد واقعی، اختلالات فیزیکی ناشی از بیماری همهگیر، تنگناهای زنجیره تامین و کمبود نیروی کار، خطرات ناشناختهای ایجاد کرده و چهارچوب نهادی جهانی که بر اساس انتظارات رهبری هژمونیک ایالاتمتحده و همگرایی سیاسی اجتنابناپذیر ساخته شده است، در حالی که جهان دوقطبی مجدداً خود را تایید میکند، در حال نابودی است. جنگ در اروپا حتی درگیری قدرتهای بزرگ را به توزیع ریسک بازگردانده است. با این حال، اثر شوکها بهندرت خطی است. اما مهم است بدانیم در عین اینکه خطرات کلان افزایش یافتهاند و باید جدی گرفته شوند، اما تاریکترین پیشبینیها بهندرت محقق میشوند- و معمولاً اغراق میشوند. در واقع، برای هر بحران واقعی، هشدارهای نادرست زیادی وجود دارد. در همین حال، فناوری که در دو دهه گذشته برای افزایش رشد تلاش کرده، وعده خود را برای ارائه یک تغییر بزرگ به شکل هوش مصنوعی تجدید کرده است. بدبینها به روند اقتصاد کلان هم باید مراقب باشند: از دست دادن رشد اقتصادی کلان نیز نوعی ریسک است. مدیرانی که مسئولیت استراتژی و موفقیت بلندمدت کسبوکارها یا سبد سرمایهگذاری را بر عهده دارند، نمیتوانند این خطرات را برای پایههای واقعی، مالی و جهانی محیط کسبوکار نادیده بگیرند. ایجاد ارزش به اندازه کافی سخت بود، حتی زمانی که روند مثبت اقتصاد کلان، نحوه عملکرد اقتصاد را تعریف میکرد. اما اگر خود پایهها متزلزل شوند، وظیفه ارزشآفرینی تغییر میکند. چه بخواهیم، چه نخواهیم، پس از دههها حضور در پسزمینه، اقتصاد کلان در مرکز قرار گرفته است و اکنون به طور جدی در دستور کار مدیران عامل قرار دارد. کتاب فیلیپ کارلسون-سلزاک و پل سوارتز تلاشی برای کمک به رهبران برای هدایت چنین خطراتی است. «شوکها، بحرانها و هشدارهای نادرست: چگونه ریسکهای واقعی اقتصاد کلان را ارزیابی کنیم» آنطور که نویسندگان میگویند با هدف ارائه روشی تازه و در دسترس برای ارزیابی ریسکهای کلان اقتصادی نوشته شده است. آنها با ایجاد تردید در تفکر مبتنی بر الگوی مرسوم، رویکرد قدرتمندتری را برای قضاوت صحیح اقتصاد کلان نشان میدهند. این کتاب با استفاده از تجزیه و تحلیل دقیق مبتنی بر چهارچوبها، زمینههای تاریخی و روایتهای ساختاری -چیزی که آنها «التقاطگرایی اقتصادی» مینامند- به خوانندگان مهارتهای مهمی برای ارزیابی ریسکهای دائمی در حال تحول در اقتصاد واقعی، سیستم مالی و عرصه ژئوپولیتیک ارائه میدهد. علاوه بر این، رویکرد ظریفتر نویسندگان نشان میدهد که روایتهای بسیار رایج از فروپاشی و افول اقتصادی اغلب، خود، هشدارهای نادرستی هستند، که بیش از حد بدبینانه نوشته میشوند و تصمیمگیری بر اساس آنها میتواند خود مشکلات بزرگی به بار بیاورد.
«شوکها، بحرانها و هشدارهای نادرست» با خوشبینی منطقی بهجای بدبینی افراطی، از مناقشات کلیدی مالی و اقتصاد کلانی که زمانه ما را تعریف میکنند صحبت میکند- و قطبنمایی برای حرکت در اقتصاد جهانی فراهم میکند. رهبران به جای تکیه بر قضاوتهای پراکنده افراد بیرونی میتوانند و باید ریسکهای کلان اقتصادی را خودشان قضاوت کنند. نویسندگان میگویند، تا زمانی که آنها درک درستی از نیروهایی که روند اقتصاد کلان را به چالش میکشند، نداشته باشند، بهسختی میتوانند تعادل خود را حفظ کنند، زیرا خواهناخواه تمایل به باور پیشبینیهای بدبینانه در مورد وضعیت اقتصادی خواهند داشت. شوکها و بحرانها یک تهدید واقعی هستند، با این حال واکنش بیش از حد به هشدارهای نادرست نیز یک تهدید واقعی است که حتی در شرایط مطلوب نیز میتواند بحران ایجاد کند. درک ریسک اقتصاد کلان -پتانسیل تغییرات مثبت و منفی، و همچنین تمایز میان تغییرات چرخهای و ساختاری- برای درک این تهدیدها ضروری است.
نویسندگان بنا به تصریح خود از یک رویکرد التقاطی استفاده میکنند که اقتصاد کلان را به عنوان مجموعهای از روایتها در نظر میگیرد. این رویکرد بر اساس استفاده عاقلانه از دادهها همراه با زمینهای که این دادهها در آن وجود داشتهاند و تاریخ، ساخته شده است. هدف و نتیجه این رویکرد اما طبیعتاً رسیدن به یک حقیقت ثابت نیست، بلکه کمک به توانایی قضاوت بر اساس موقعیت است. ذهنیتی که بیش از یک نظریه است و همهجانبه به جریانات نگاه میکند و خوشبینانه و در عین حال منطقی با ریسک درگیر میشود. نویسندگان باور دارند ارزیابی ریسک کلان اقتصادی موثر شامل سه عادت قوی است که عبارتاند از:
ابتدا باید ذهنیت الگوی غالب را رد کرد. اقتصاد را به عنوان سیستمی برای تولید خروجی در نظر نگیرید. پیشینه پیشبینی الگوهای کلان اقتصادی بهقدری ضعیف است که بهندرت منبعی که بتوان با رجوع دوباره به آن درباره آینده تصمیم گرفت محسوب میشود. شما نمیتوانید با اتکا به روند پیشبینیهای گذشته آینده را پیشبینی کنید، چون پایگاه داده در این زمینه بسیار ضعیف، ناکامل و مهمتر از همه وابسته به زمان است و اغلب حداقل یکی از هشدارهایی که با رجوع به تاریخ با آن مواجه خواهید شد نادرست هستند. با کمال تعجب، این باور رایج مبنی بر اینکه الگوهای پیچیده پاسخهایی دقیق ارائه میدهند، با وجود انباشته شدن پیشبینیهای نادرست همچنان ادامه دارد. الگوها غیرقابل اعتماد هستند، زیرا پویاییهای اقتصاد کلان وابسته به زمینه است، و به این دلیل که الگوها بر اندازههای نمونه (بسیار کوچک) تکیه دارند. به عنوان مثال، ایالاتمتحده از زمان جنگ جهانی دوم تنها 12 رکود را تجربه کرده است که هر کدام نتیجه یک مجموعه بسیار خاص از عوامل ایجادکننده بوده است. در نتیجه این ویژگیها و محدودیتها، الگوسازی ظاهراً علمی اغلب بهطور قابل ملاحظهای غیرعلمی است. این موضوع به این معنی نیست که نباید از الگوها استفاده کرد، یا الگوها منسوخ نمیشوند، اما رهبران نباید آنها را به عنوان منبع قابل اعتماد بینش در نظر بگیرند. در عین حال زمانی که بیشترین نیاز را به پیشبینیها داریم اتفاقاً آنها کمتر از همیشه قابل اعتماد هستند. در مواقع بحران، مدیران اجرایی بهطور قابلتوجهی برای راهنمایی در مورد آنچه ممکن است در آینده اتفاق بیفتد، ناامید هستند. اما در زمان بحران -بنا به تعریف- ارائه دادهها بسیار شدت میگیرد که همه آنها قابل اتکا و باارزش نیستند. بنابراین، در شرایط بحران که پیشبینیها بیشترین ارزش را دارند، الگوها باید توانایی عمل را خارج از محدوده تجربی شناختهشده خود انجام دهند. مثلاً دادههای شدید تولیدشده در دوران بیماری کووید بسیار خارج از محدودهای است که تاکنون تجربه شده است. این ایده که میتوان یک مسیر بهبودی را الگوسازی کرد، در حالی که الگوها اساساً در گذشته هرگز این تغییرات را ندیده بودند، خندهدار است. ارزیابی ریسک اقتصادی بیشتر به قضاوت مربوط میشود تا پیشبینی و تا زمانی که رهبران یاد نگیرند چگونه قضاوت خود را شکل دهند، خواه آن را بدانند، خواه ندانند، در حال خرید پیشبینی هستند.
اگر اولین عادت رد الگوهای اصلی است که در بالا توضیح دادیم، دومین عادت بدبینی نسبت به نابودی اقتصاد کلان است که گفتمان عمومی به آن تمایل دارد. هشدارهای کاذب چند سال اخیر، نه واقعی هستند و نه کامل. به یاد داشته باشید، برای هر بحران واقعی، هشدارهای نادرست زیادی وجود دارد. اما چرا سوگیری پیشبینیها اغلب منفی است؟ به نظر نویسندگان پاسخ بسیار ساده است: پیشبینی یک عذاب بزرگ در آینده نزدیک اغلب میفروشد. روزنامهنگاران اقتصادی و مالی بهندرت میتوانند در مورد جنسیت، جنایت یا افراد مشهور بنویسند. اما بحرانها و فروپاشی جایگزینهای معقولی در رقابت برای جذب خواننده و ایجاد بازخورد هستند. این امر بهویژه در مورد جریان اصلی و تخصصی تلویزیون، چاپ و رسانههای آنلاین صادق است. اما حتی معتبرترین عناوین نیز مانند صاحبنظران و مفسران، به طور قابل اعتمادی پوشش منفی میدهند. روزنامهنگاری اقتصادی و مالی از آلودگی تبدیل اخبار به سرگرمی مصون نیست.
این نویسندگان را به سومین و مهمترین عادت سوق میدهد: التقاط اقتصادی. منظور آنها ذهنیتی است که خود را از یک نظریه، مکتب فکری یا فلسفه برجستهای که فرض میکند یک لنز واحد و قابل اعتماد برای ارزیابی خطرات ارائه میدهد، رها میکند. در عوض، یک ذهنیت التقاطی از موقعیت آگاه است و بر اقناع علّی و انسجام در روایت متمرکز است. ورودیها از نظر امکان تعبیر گسترده هستند و نهتنها از اقتصاد، بلکه از رشتههای مجاور نیز میآیند. گاهی اوقات چهارچوبهای موضوعی به ما در درک ریسکها کمک میکنند. گاهی اوقات اپیزودهای تاریخی باعث ایجاد آگاهی میشوند. گاهی اوقات حتی الگوهای بسته نیز میتوانند مفید باشند. به زعم نویسندگان التقاط اقتصادی به ما این امکان را میدهد که ریسک اقتصاد کلان را با مطالعه محرکهای آن، زمینه و الگوهای آن و توزیع آن ارزیابی کنیم. مزیت این رویکرد این است که ما تصدیق میکنیم دینامیک و محرکها ممکن است تغییر کنند. بنابراین، در سراسر کتاب نویسندگان بر روی آنچه برای وقوع بحرانهای واقعی لازم است و نه صرفاً روی این پرسش که آیا آنها اتفاق خواهند افتاد یا خیر، تمرکز میکنند.
در حال حاضر میتوان گفت واکنش سرمایهگذاران حرفهای به ریسکهای کلان اغلب اجتناب از آنها و حتی تلاش نکردن برای پیشبینی کلان است، چون در غیر این صورت در دام دنبالهرویها میافتند. با این حال، بخش قابل توجهی از ریسک و بازده با محیط کلان مرتبط است و بزرگترین فرصتهای سرمایهگذاری از شوکها و بحرانهای کلان بزرگ ناشی میشود. صرفاً اجتناب از پیشبینیهای ریسک صعودی و نزولی بهشدت بر بازده بلندمدت اثرگذار است، بنابراین استفاده از قضاوت کلان بهعنوان آمادهسازی برای آینده ارزشمند است. این کتاب میتواند به سرمایهگذاران حرفهای و حتی مردم عادی؛ چه وارد دنیای سرمایهگذاری شخصی شده باشند، چه نه، کمک کند تا بینش بهتر و دقیقتری نسبت به بحرانهای اقتصاد کلان داشته باشند و کمتر در دام پیشبینیهای کلیشهای که خود میتواند ایجادکننده بحران باشد، یا باعث ضرر و زیان شدید شوند بلغزند. ایجاد یک چهارچوب ساده بدون قرار گرفتن در تفکر منفی همه یا هیچ، رویکرد استاندارد بسیاری از تحلیلگران کلان را متعادل میکند و این کاری است که نویسندگان تلاش در انجام آن داشته و تا حد زیادی موفق شدهاند. به طور مشابه، التقاط تعبیهشده در چهارچوب اصلی نویسندگان، خوشبینی بیش از حد برخی از تقویتکنندههای کلان بازار را به حداقل میرساند. میتوان گفت هر خواننده عادی یا حتی متخصص با این کار به بینشهای کلیدی تازهای دست خواهد یافت.