شاغلان بیخانمان
پدیده بیخانمانهای شاغل چگونه شکل میگیرد؟
بیخانمانی شرایط بسیار دشواری است. مطالعات علمی و شواهد تجربی فراوانی وجود دارد که نشان میدهد مردم زمانی که با یک حادثه یا بدشانسی نظیر از دست دادن شغل، بیماری، اختلاف در روابط و... مواجه میشوند (بهخصوص آنهایی که پسانداز یا پشتوانه و اعتبار مالی ندارند) برای جلوگیری از بیخانمان شدن و خوابیدن در خیابانها یا گرمخانهها نهایت تلاش خود را به کار میگیرند. همانطور که پیتر روسی (1989) در مطالعه برجسته خود زیر عنوان «پایین و بیرون در آمریکا: علل بیخانمانی»، بیخانمانی را اینطور توصیف میکند: «بدترین وضعیت مشکلات و فقر مطلق است.»
در حالی که به نظر میرسد رابطه روشنی میان بیخانمانی و شرایط نامطلوب اقتصادی وجود دارد، اما مطالعه و دستیابی به تصویری دقیق و جزئی از پیامدهایی که افراد بیخانمان در جامعه آمریکا تجربه میکنند هنوز چالشبرانگیز است. بدون داشتن نشانی مشخص، این افراد عمدتاً در نظرسنجیهای مربوط به خانوار به حساب نمیآیند، نظرسنجیهایی که در فهم وضعیتی رفاه و فقر بسیار کمککننده هستند. بنابراین طبیعی است که در ادبیات مربوط به فقر مطلق آنچنان که باید به افراد بیخانمان پرداخته نشده باشد. آخرین نظرسنجی ملی که در آمریکا وضعیت درآمد و برنامههای دریافتی بیخانمانان را مورد ارزیابی قرار داد، نظرسنجی است با عنوان «نظرسنجی ملی بیخانمان و یاریرسانان (NSHAPC)»، که به حدود سه دهه قبل برمیگردد؛ سال 1996. به تازگی مطالعاتی سعی داشتهاند میان اطلاعات جزئی گرمخانهها و آمارهای رسمی اشتغال ارتباط برقرار کنند. گرچه این مطالعات به برخی یافتههای ارزشمند دست یافتهاند اما قلمرو آنها تنها محدود به چند شهر و منبع درآمدی است.
دانستن وضعیت درآمدی، اشتغال و شبکه ایمنی افراد بیخانمان برای طراحی و هدفگذاری مداخلات سیاستی حیاتی است. به عنوان مثال چنین آگاهی میتواند به شناسایی چالشهای درآمدی که به بیخانمان شدن میانجامند، جمعیت در معرض خطر و میزان مداخلات سیاستی مورد نیاز برای کاهش این معضل کمک کند. همچنین آگاهی از میزان ماندگاری چالشهای درآمدی میتواند سیاستگذاران را به سوی اتخاذ اقدامات سیاستی بهینه هدایت کند؛ اقداماتی که احتمالاً دربردارنده اهدافی از قبیل افزایش ادامهدار درآمد، کاهش نوسانات درآمدی و کاهش قیمت مسکن هستند. پنج دانشمند حوزه اقتصاد و سیاستگذاری عمومی به نامهای بروس دی مِیر از مدرسه سیاستگذاری هریس دانشگاه شیکاگو، الِکسا گرونوالت از دانشگاه ییل، آنگِلا وایس از دانشگاه شیکاگو، دِرک وو از مدرسه رهبری و سیاستگذاری فرانک باتن دانشگاه ویرجینیا و گیلیان مِیر از دانشگاه پنسیلوانیا آمریکا در مقالهای که به تازگی (آوریل 2024) در انجمن ملی تحقیقات اقتصادی این کشور منتشر شده است به بررسی شرایطی که موجب افزایش بیخانمانی در جامعه آمریکا میشود پرداختهاند. به ادعای نویسندگان، این مقاله اطلاعاتی دقیق، جزئی و بهروز از درآمد، اشتغال و مشارکت در شبکه ایمنی جمعیت بیخانمان جامعه آمریکا به تصویر میکشد. نمونه مورد بررسی اصلی مقاله دربردارنده 139 هزار نفر بیخانمانی است که در آمارهای 2010 به عنوان بیخانمان شناسایی شدند. از این تعداد 89 هزار و 500 نفر در سرپناهها و گرمخانهها سکونت داشته و 49 هزار و 500 نفر هم بیسرپناه بودند. این آمارها به نوبه خود بزرگترین و شایستهترین نمونهای است که تاکنون در این حوزه از پژوهش مورد استفاده قرار گرفته است، بهخصوص برای آن دسته از بیخانمانهای بیسرپناه که تاکنون در هیچ آمار رسمی حضور نداشتهاند. در این مقاله این افراد با آمارهای رسمی مالیات و برنامههای سیاستی مرتبطسازی شدهاند تا اولین محاسبه ملی و رسمی اشتغال، درآمد و مشارکت در شبکه ایمنی آنها ارائه شود. با این دستاورد امکان مقایسه این گروه از بیخانمانها با سایر گروههای جمعیتی نظیر فقرایی که از مسکن برخوردارند فراهم میشود. در اینباره از جمله موضوعاتی که مورد ارزیابی قرار میگیرد عبارتاند از: وضعیت سرپناه، نژاد، جنسیت، وضعیت خانوادگی، اسپانیاییتبار بودن و موقعیت جغرافیایی. همچنین این ارزیابیها با سایر منابع اطلاعاتی و روشهای ارزیابی شامل نمونههایی که از «سیستم اطلاعاتی مدیریت بیخانمانها (HMIS) برخی شهرها یا «نظرسنجی جامعه آمریکایی (ACS)» جمعآوری میشود مقایسه میشود. مزیت روش مقاله تنها بزرگ و دقیق بودن نمونه آن -که دربردارنده اطلاعاتی جامع از همه افراد بیخانمان نظیر آنهایی که سرپناهی ندارند است- نیست، بلکه اطلاعاتی دقیق از درآمد و شبکه ایمنی بر اساس آمارهای رسمی را شامل میشود. با بهرهگیری از روشهای محرمانه شناسایی هویت، افرادی که بیخانمان شدن را تجربه کردند با دادههای خرد «خدمات درآمد داخلی (IRS)» پیرامون درآمد مشمول مالیات، اشتغال و همچنین برخی از برنامههای شبکه ایمنی دولتی و ایالتی (نظیر برنامه کمک تغذیهای تکمیلی، مدیکیت، کمک موقت برای خانوار نیازمند و...) مرتبطسازی میشوند. همچنین در آمارها با استفاده از دادههای «اداره امنیت اجتماعی (SSA)» وضعیت مرگومیر افراد هم لحاظ شده است. یافتههای مقاله حاکی از آن است که افراد بیخانمان بهطور تعجببرانگیزی با مشاغل رسمی و شبکه ایمنی اجتماعی در ارتباط هستند، برخلاف باوری که در سالهای دور از جدا بودن این افراد از دنیای اشتغال و شبکه ایمنی وجود داشت. طبق یافتهها، تقریباً تمام بیخانمانهای دارای سرپناه در نمونه مورد بررسی (97 درصد) و عمده آنهایی که سرپناه نداشتند (93 درصد) در سال 2010 (همان سالی که به عنوان بیخانمان شناسایی شدند) شاغل رسمی بودند یا حداقل در یکی از برنامههای ایمنی اجتماعی ثبتنام کردند. البته بخش قابل توجهی از این افراد از طبقه کارگران ضعیف بودند: حدود نیمی از آنهایی که سرپناه داشتند و 40 درصد آنهایی که بیسرپناه بودند در سال 2010 شغل رسمی داشتند، هر چند مشاغل آنها نامنظم و با متوسط دریافتی پایین (سالانه حدود هشت هزار و 300 دلار) بود. به ویژه ثبتنام در برنامه «کمکتغذیهای تکمیلی (SNAP)» بسیار بالا بود، جایی که حدود 77 درصد از بزرگسالان نمونه مورد بررسی در این برنامه (در سال 2010) ثبتنام کردند. این نرخ اشتغال و دریافت برنامههای کمکی باعث دستکم گرفتن نرخهای واقعی میشود، بهخصوص اینکه اطلاعاتی کم و ناقص پیرامون مشاغل غیررسمی و مشارکت در برنامهها در دسترس است.
با این حال حضور در مشاغل رسمی و شبکههای ایمنی (کمکهای اجتماعی) همزمان با فقر عمیق برای این گروه از جمعیت است. ارزش متوسط جامعترین معیار درآمدی که پرداختیهای کمکی نیز به آن افزوده شده است مقدار درآمد سالانه هفت هزار و 500 دلار را برای بیخانمانهای استفادهکننده از سرپناهها و پنج هزار و 500 دلار را برای بیخانمانهای بیسرپناه در سال 2010 نشان میدهد. این یافتهها، برای گروههای مختلف جمعیتی در جغرافیاهای متفاوت، مشابه است، هر چند بر مبنای جنسیت و نژاد ممکن است قدری الگوها متفاوت باشد. در مجموع، یافتههای مقاله بیانگر آن است که بیخانمانی مردم به خاطر از دست دادن منابع درآمدی یا محروم بودن از برنامههای کمکی نیست، بلکه فقر شدید است که ممکن است حتی با وجود داشتن درآمد، افراد را بیخانمان کند.
برآوردهای مقاله نشان میدهد در یک دهه حوالی بیخانمانی (حوالی سال 2010)، درآمدها همواره در سطح پایین تداوم داشتند. طی این دوره، میانگین درآمد سالانه (با احتساب یارانههای نقدی) هیچگاه برای بیخانمانهای برخوردار از سرپناه از 10 هزار دلار و برای بیخانمانهای بیسرپناه از هشت هزار دلار فراتر نرفت. با نگاه به روند بلندمدت گذشته، تنها کاهشی جزئی در رابطه با اشتغال و درآمد مشاهده میشود. این مشاهده بیانگر آن است که شوکهای بزرگ اشتغال و درآمد تاثیر چندانی در وضعیت بیخانمانی ندارند. وابستگی به شبکه و برنامههای ایمنی-اجتماعی نیز همواره در دوره 10ساله مورد بررسی بالا بوده است، گرچه این وابستگی در سال مربوط به بیخانمانی (حدود سال 2010) به اوج خود رسید. موضوع دیگر آن است که الگوی بلندمدت کاهش اشتغال با افزایش ثبتنام برای دریافت برنامههای حمایتی همزمان است. این الگوها بیان میکنند بیخانمانی به جای شوکهای بزرگ درآمدی، تمایل دارد بیشتر همراستا با روند ادامهدار محرومیت، کاهش مستمر در اشتغال و افزایش دریافت کمکهای اجتماعی حرکت کند. در بخشی دیگر از مقاله برخی قیاسها میان افراد بیخانمان برخوردار از سرپناه و افراد فقیری که در مسکن شخصی زندگی میکنند صورت گرفته است. این گروه فقیری که در مقام مقایسه تعیین شده است، دربردارنده افراد مجردی است که اغلب مرد هستند، سن بین 40 تا 59 سال دارند و جمعیت سیاهپوست به نسبت بیشتری دارند. این گروه از افراد متوسط درآمد (با احتساب یارانههای نقدی) 9 هزار و 900دلاری در سال 2010 داشتند (در مقایسه با درآمد هفت هزار و 500دلاری بیخانمانهای دارای سرپناه). در برخی جنبهها به نظر میرسد فقیران دارای مسکن، از بیخانمانها محرومتر هستند: آنها (فقرای مسکندار) با احتمال کمتری بین سالهای 2005 تا 2010 شاغل و با احتمال بیشتری متقاضی دریافت کمکهای اجتماعی بودند. یافتههای مقاله به توضیح برخی الگوهایی که در ادبیات این حوزه عنوان شده است کمک میکند. به عنوان مثال، روزافزون مطالعات تجربی به این نتیجه میرسند که پرداختیهای اضطراری کوچک به افرادی که در خطر از دست دادن مسکن خود قرار دارند (گاهی اوقات به اندازه یک ماه اجاره و حتی کمتر) میتواند بهطور قابل توجهی احتمال بیخانمان شدن آنها را کاهش دهد. تاثیر این پرداختیهای کوچک همراستا با یافتههای این مقاله است که نشان میدهد بیخانمانی نه ناشی از بحرانهای درآمدی بزرگ، بلکه با محرومیتهای سخت و ماندگار اتفاق میافتد، جایی که از دست دادن بخش کوچکی از منابع درآمدی میتواند به بیخانمانی منجر شود و در مقابل یک کمک کوچک مانع از آن شود. البته طبق یافتههای مقاله ممکن است با وجود این پرداختیهای کمکی باز هم خطر بیخانمان شدن باقی بماند، چرا که این پرداختیها در موارد محرومیتهای بلندمدت، نمیتواند علاج باشد.
کلام پایانی
در مرور علمی-اقتصادی این هفته مقالهای از نظر گذشت که سعی داشت ارزیابی دقیق و جزئی از وضعیت بیخانمانهای جامعه آمریکا داشته باشد. در این باره بر اساس آمارهای رسمی، نخستین برآورد ملی از درآمد، اشتغال و مشارکت در شبکه ایمنی-اجتماعی افراد بیخانمان صورت گرفت، افرادی که با توجه به مشخص نبودن محل سکونتشان، اطلاعات چندانی از آنها در دسترس نیست. بهطور خلاصه، یافتههای مقاله حاکی از آن است که احتمال اینکه افراد بیخانمان در جامعه آمریکا شاغل باشند یا از برنامههای
ایمنی-اجتماعی بهره ببرند، بالاست. در این رابطه تقریباً تمامی بیخانمانهای بهرهمند از سرپناه مورد مطالعه (97 درصد) و بخش عمده بیخانمانهای بدون سرپناه (93 درصد) در سالی که به عنوان بیخانمان شناسایی شدند، حداقل از یک برنامه ایمنی کمک دریافت میکردند یا اینکه شغل رسمی داشتند. در معیار درآمد تنها، با در نظر گرفتن هر دو گروه جمعیتی بیخانمانهای باسرپناه و بیسرپناه، یافتههای مقاله نشان میدهد در زمانی که در نظرسنجی افراد به عنوان بیخانمان شناسایی شدند حدود نیمی از آنها (46 درصد) شغل رسمی داشتند و بیش از یکسوم از آنها از نهادهای حمایتی، کمک غذایی دریافت میکردند. در حالی که این نرخها بالاتر از برآوردهای مطالعات پیشین است، به خاطر اینکه آمارهای جمعآوریشده در مقاله کامل نیست، باعث میشود میزان اشتغال و دریافت کمکهای اجتماعی کمتر از حد نشان داده شود. همزمان با وجود شاغل بودن افراد بیخانمان، اما درآمد آنها در سطح پایینی قرار دارد: متوسط درآمد سالانه با در نظر گرفتن یارانههای نقدی در سال 2010 برای بیخانمانهای باسرپناه هفت هزار و 500 دلار و برای افراد بیسرپناه پنج هزار و 500 دلار بود. این یافتهها به معنی آن است که افرادی که درآمد بسیار پایین دارند، حتی با وجود داشتن شغل رسمی و بهرهمندی از شبکههای ایمنی-اجتماعی، در معرض خطر بیخانمان شدن قرار دارند. از طرفی به نظر نمیرسد سیاستهایی که به شغل رسمی و بهرهمندی از کمکهای اجتماعی برای افراد منتهی میشوند، به تنهایی برای جلوگیری یا کاهش بیخانمان شدن کافی باشند.
تجزیه و تحلیلهای مقاله نشان میدهد، در حوالی سالهایی که افراد به عنوان بیخانمان شناسایی شدند (سالهای 2005 تا 2016)، محرومیت شدید آنها ادامهدار بوده و متوسط درآمد آنها چندان تغییر نکرده است. طی این بازه، اشتغال آنها روند کاهشی ثابتی را دنبال کرد. کاهش اشتغال در بلندمدت، با افزایش تقاضا برای دریافت کمکهای اجتماعی همراه شد. یافتههای مقاله بیانگر آن است که بیخانمانی چندان به شوکهای بزرگ و ناگهانی اشتغال و درآمد حساس نیست، بلکه در یک بازه بلندمدت به خاطر محرومیت شدید یا کاهش تدریجی و مستمر اشتغال و درآمد بروز مییابد. به عبارتی دیگر، ماندگاری درآمدها در سطوح پایین، افراد را با خطر بیخانمان شدن مواجه میکند، چرا که با منابع درآمدی محدود، ضربهگیر لازم در مواجهه با بحرانهای اقتصادی در دسترس نیست. یکی از یافتههای جالب توجه مقاله این است که گروه جمعیت بیخانمان باسرپناه با گروه فقیرانی که از مسکن برخوردارند، تشابهات زیادی دارند. هر دو گروه سطح درآمد پایین دارند، درآمدی که چندان دستخوش تغییر نشده و در سطوح پایین پایدار است. بهعلاوه، دریافتی هر دو گروه از شبکه کمکهای اجتماعی بالاست. این در حالی است که طبق شواهد حتی گروه بیخانمانها به نسبت نرخ اشتغال بالاتری دارند. این تشابهات برخی ابهامات در خصوص عوامل اثرگذار غیرقابل رویت ایجاد میکند، عواملی که در برخی موارد باعث میشوند افراد مسکن خود را از دست داده و بیخانمان شوند و در مواردی دیگر افراد بتوانند مسکن خود را حفظ کنند.