پس از جنگ
ویتنام چگونه در مسیر آشتی و توسعه قرار گرفت؟
در 30 آوریل 1975، آخرین نفرات از پرسنل جنگ در ویتنام جنوبی سوار بر قایقها و هلیکوپترهای پر از جمعیت شدند تا از کشور فرار کنند. در همان روز، تانکهای ویتنام شمالی از دروازههای کاخ ریاستجمهوری در سایگون عبور کردند. این کاخ مقر دولت ویتنام جنوبی بود که آمریکاییها از آن حمایت کرده بودند و ویتنام شمالی با آن مبارزه کرده بود. هنگامی که افسران ویتنام شمالی وارد کاخ شدند، رئیسجمهور ویتنام جنوبی به آنها گفت که آماده است قدرت را تحویل دهد. گفته میشود آنها پاسخ دادند، «شما نمیتوانید چیزی را که ندارید رها کنید».
جنگ ویتنام یا آنچه در ویتنام به عنوان جنگ مقاومت علیه آمریکاییها شناخته میشود، به پایان رسیده بود. اما تلفات این جنگ بسیار زیاد بود. زیرساختهای این کشور از طریق بمباران و مینهای زمینی ویران شده بود و بخشهایی از مناظر سرسبز آن با مواد شیمیایی سمی از بین رفته بود. دو میلیون غیرنظامی و 3 /1 میلیون سرباز ویتنامی در درگیریها جان باختند. بیشتر این سربازان در جنگ برای ویتنام شمالی یا در کنار آن جان باختند. اما با وجود تمام ضررهایی که ویتنام شمالی باید متحمل میشد، دولت و متحدانش دلیلی برای احساس پیروزی داشتند. کریستوفر گوشا، مورخ، میگوید: آنها «بر همه سختیها پیروز شده بودند». ابتدا فرانسویها را در یک جنگ خشونتآمیز شکست دادند و سپس آمریکاییها را در یکی از وحشیانهترین جنگها مغلوب کردند.
راه جنگ و تقسیم
در ماه می 1975، دولت ویتنام شمالی با وظیفه هولناکی روبهرو شد که کشوری را که در اثر چندین دهه جنگ از هم پاشیده بود، به هم بچسباند. این گسست ریشه در دوره استعمار فرانسه (1954-1858) داشت؛ تجربهای تلخ برای اکثریت قریببهاتفاق ویتنامیها که باعث ایجاد جنبشهای مختلف طرفدار استقلال شد. مهمترین آنها حزب کمونیست هند و چین بود که رهبر ملیگرا، هوشی مین در سال 1930 ایجاد کرد. در طول جنگ جهانی دوم، ژاپنیها هند و چین را اشغال کردند، اما فرانسویها را برای اداره ویتنام نگه داشتند. در همین حال، در سال 1941، هوشی مین مخفیانه لیگ استقلال ویتنام را به نام ویت مین ایجاد کرد، اما تا سال 1945 فرصتی برای به دست گرفتن قدرت نداشت.
در مارس همان سال، ژاپنیها فرانسویها را در هند و چین سرنگون کردند، اما پنج ماه بعد در مقابل متفقین تسلیم شدند. تسلیم خلأ قدرتی ایجاد کرد که به ویت مین اجازه داد تا قدرت را در شهر شمالی هانوی به دست بگیرد. در 2 سپتامبر 1945، هوشی مین استقلال کشور را اعلام کرد و نام آن را جمهوری دموکراتیک ویتنام گذاشت.
فرانسه اما حاضر به دست کشیدن از مستعمره سودآور خود نبود. از سال 1946 تا 1954، در درگیری با ویت مین جنگید. جنگی که اکنون به عنوان جنگ اول هند و چین شناخته میشود. در ابتدا، فرانسویها دست برتر را داشتند، اما ویت مین آنها را از بین برد و در سال 1954 در نبرد ضربهای قاطع به آنها وارد کرد.
در سال 1960، جنگ داخلی در حال شکلگیری بود، به ویژه پس از ایجاد جبهه آزادیبخش ملی (NLF)، یک سازمان سیاسی و ارتش، که بیشتر به عنوان ویتکنگ شناخته میشود. انالاف هم کمونیستها و هم غیرکمونیستها را شامل میشد و هدف آن سرنگونی دولت انگو دین دیم و متحد کردن کشور براساس شرایط شمال بود. همانطور که ویتکنگ کنترل خود را بر جنوب گسترش داد، ایالاتمتحده با فرستادن مستشاران نظامی بیشتری به آن پاسخ داد. جان اف کندی، رئیسجمهور ایالاتمتحده، با نگرانی از اینکه نگو دین دیم نتواند جلوی قدرت گرفتن کمونیستها را بگیرد، از سرنگونی ارتش ویتنام جنوبی در سال 1963 حمایت کرد. نه دیم و نه کندی در آن سال جان سالم به در نبردند. دیم در 2 نوامبر 1963 از سوی ارتش خودش ترور شد و کندی سه هفته بعد در دالاس کشته شد.
پس از ترور کندی، لیندون جانسون رئیسجمهور جدید ایالاتمتحده شد. در سال 1965، ایالاتمتحده مستقیماً در جنگ داخلی ویتنام با اعزام نیرو به ویتنام جنوبی مداخله کرد. جنگ دوم هند و چین -که به عنوان جنگ آمریکا نیز شناخته میشود- آغاز شده بود. این جنگ تا زمانی که ایالاتمتحده عقبنشینی نکرد و ویتنام جنوبی به دست جمهوری دموکراتیک ویتنام که بهوسیله کمونیستها اداره میشد در سال 1975 سقوط کرد، پایان نیافت. شکست جنوب و متحدانش از جمهوری ویتنام راه را برای اتحاد مجدد این کشور که مدتها انتظارش را میکشید، هموار کرد. بلافاصله پس از آن، دولت ویتنام شمالی چندین گام برای تحکیم کنترل سیاسی خود بر جنوب برداشت. این گامها شامل حذف رقبای بالقوه، «آموزش مجدد» کسانی که مظنون به بیوفایی بودند، و جلوگیری از رقابت ایدئولوژیها و عقاید دیگر با سوسیالیسم بود.
شمال به سرعت روشن کرد که توافقات قبلی برای تقسیم قدرت با گروههای متحد در جنوب دیگر معتبر نیست. بر اساس توافقنامه صلح پاریس در سال 1973 (مجموعه دیگری از مذاکرات با هدف پایان دادن به مناقشه)، ویتنام جنوبی «قرار بود به عنوان یک کشور مستقل به حیات خود ادامه دهد تا زمانی که شمالیها و جنوبیها بتوانند در مورد چگونگی توافق به تفاهم برسند.»
در نشست نمایندگان شمالی و جنوبی در تابستان 1976، تصمیم رسمی گرفته شد، دو ویتنام در یک ایالت واحد به نام جمهوری سوسیالیستی ویتنام ادغام شوند. این تصمیم بدون هیچ بحث معناداری گرفته شد. برخی از نمایندگان جنوبی مخالفت کردند و گفتند مردم جنوب به راحتی زندگی در یک سیستم سوسیالیستی را نمیپذیرند، اما به اعتراضات آنها توجهی نشد.
«بازآموزی» مردم: بسیاری از کارمندان دولتی ردهپایین و متوسط در دولت قدیمی ویتنام جنوبی با مقامات شمالی جایگزین شدند. اکثر این مقامات کارهایی را انجام داده بودند که ماهیت سیاسی خاصی نداشتند، مانند اداره مدرسه یا بیمارستان. اما آنها همچنان مجبور بودند چند روز یا چند هفته را در «دورههای بازآموزی» بگذرانند که در آن کادر کمونیست با دقت به شنوندگان خود خطاهایشان را توضیح داد [و] مبانی یک جامعه کمونیستی جدید را به آنها ارائه میداد و سخنرانی خود را با استنادهای لیبرال از قانون انترناسیونالیستی مارکسیستی و هوشی مین پر میکرد. او سپس اهمیت پیروی از مسیر صحیح را قبل از رها کردن همه تکرار میکرد.
برای سربازان و مقامات عالیرتبه در دولت ویتنام جنوبی، و برای هرکس دیگری که با سوءظن به آن نگریسته شود، «تعلیم مجدد» طولانیتر و شدیدتر بود. برخی از مردم چندین سال را در اردوگاه سپری کردند. آنها تحت شکنجه و شستوشوی مغزی قرار گرفتند و مجبور به انجام کارهای سخت در مناطق غیرقابل سکونت کشور شدند. برخی از آنها که به اردوگاهها برده شدند دیگر هرگز دیده نشدند. در مجموع، حدود یک میلیون نفر در ویتنام جنوبی سابق تحت نوعی «آموزش مجدد» قرار گرفتند.
برخی از جنوبیها اولینباری بود که در دوران حضور خود در این اردوگاهها پس از سالها با مردم شمالی ارتباط برقرار کردند. ترن تری وو، که چهار سال و نیم را در شش اردوگاه آموزش مجدد گذراند، این موضوع را در خاطرات خود، سالهای گمشده، شرح میدهد: نسل ما در جنوب ناگهان متهم به اشتباه شد، زیرا ما در شمال زندگی نکرده بودیم، به شیوه استدلال مردم شمالی عادت نکرده بودیم، ایدئولوژی آنها را نپذیرفته بودیم. پوست ما یک رنگ بود، به یک زبان صحبت میکردیم، منشأ قومی و موقعیت جغرافیایی ما یکسان بود، با این حال کاملاً با آنها متفاوت بودیم. زمانی که سربازان شمالی به جنوب سرازیر شدند، در چشمان ما مردمی روستایی بودند که به یک شهر بزرگ آمده بودند. با زندگی در جمع آنها، مشاهده شیوه زندگی و تفکر آنها، و بهخصوص تجربه رفتار خود در اردوگاه، فهمیدیم که بین ما و آنها سدی است که هرگز نمیتوان بر آن غلبه کرد.
دوی موی و ویتنام جدید
در اوایل دهه 1980، دولت ویتنام داشت متوجه میشد که کمونیسم درمانی معجزهآسا برای مدرن کردن سریع کشور و رشد اقتصاد آن ارائه نمیکند. همچنین میتواند 50 سال بعد کمونیستها را سرنگون کند. در سال 1986، ویتنام یکسری اصلاحات در بازار به نام doi moi («نوسازی») ارائه کرد. برنامهریزی مرکزی کنار گذاشته شد و اقتصاد به روی نیروهای بازار عرضه و تقاضا باز شد. در مناطق روستایی، دولت به کشاورزان اجازه داد تا آنچه کاشت میکردند را نگه دارند و آن را در بازارها بفروشند. تولید برنج بهطور چشمگیری افزایش یافت و ویتنام را به یکی از بزرگترین صادرکنندگان برنج در جهان تبدیل کرد. صادرات چای و قهوه نیز رشد قابل توجهی داشته است. در شهرها، کارخانههای جدید شروع به تولید اقلامی مانند کفش، لباس و رایانه کردند که در کشورهای دیگر فروخته میشد. تا سال 2001، اقتصاد ویتنام به سرعت در حدود هشت درصد در سال رشد میکرد.
اگرچه مزایای دوی موی نابرابر بوده است، و برخی از آن بیشتر از دیگران سود میبرند، تقریباً همه شاهد پیشرفتهایی در زندگی خود بودهاند. به عنوان مثال، در پایان جنگ، 70 درصد مردم ویتنام زیر خط فقر رسمی زندگی میکردند. امروزه این رقم کمتر از 20 درصد تخمین زده میشود.
نرخ باسوادی ویتنام اکنون به 95 درصد رسیده است. اصلاحات همچنین وضعیت برخی از جنوبیها، بهویژه آنهایی را که مهارتهای تجاری دارند، بالا برده است. در حالی که زمانی به آنها به دلیل ارتباط با سرمایهداری برچسب «عناصر نامطلوب» میزدند، اما دولت نقش آنها را در تقویت اقتصاد کشور بسیار پررنگ میبیند.
البته دوی موی نقاط ضعفی هم داشته است. علاوه بر افزایش نابرابری اجتماعی و اقتصادی، فساد (از جمله توسط اعضای حزب کمونیست حاکم) به یک مشکل جدی تبدیل شده است. علاوه بر این، هیچ اصلاحات خاصی در نظام سیاسی صورت نگرفته است. با این حال، حداقل دو نشانه وجود دارد که بسیاری از مردم ویتنام، چه در داخل و چه در خارج از کشور آن را مثبت میدانند.
خوشبینی به آینده: در سال 2014، در یک نظرسنجی از 44 کشور (اعم از در حال توسعه و توسعهیافته) از مردم پرسیده شد که آیا فکر میکنند فرزندانشان از نظر مالی بهتر یا بدتر از خودشان هستند؟ ویتنام در خوشبینی خود نسبت به آینده از هر کشور دیگری برتری داشت و 94 درصد گفتند معتقدند فرزندانشان وضعیت بهتری خواهند داشت. همان نظرسنجی از مردم پرسید: «به جوانی که خواهان زندگی خوب، اقامت یا مهاجرت به خارج از کشور است، چه توصیهای میکنید؟» 88 درصد از مردم ویتنام گفتند «بمانند» که تفاوتی فاحش با احساس بسیاری در اواخر دهه 1970 داشت.
بازگشت ویتنامیهای خارج از کشور
برخی از افرادی که 40 سال پیش ویتنام را ترک کردند، اکنون بازمیگردند. همین امر در مورد برخی از فرزندان آنها که در کشورهایی مانند استرالیا، کانادا، فرانسه و ایالاتمتحده بزرگ شدهاند نیز صادق است. درک آنها از ویتنام از بیرون شکل گرفته است، از جمله از سوی والدین و پدربزرگ و مادربزرگشان که ممکن است تحت شرایط ناراحتکنندهای کشور را ترک کرده باشند. هر آنچه ممکن است از بزرگان خود آموخته باشند، با این حس که میتوانند از انرژی ویتنام و اقتصاد به سرعت در حال رشد بهره ببرند، فریبشان میدهد.
این ارتباط با Viet kieu (ویتنامیهای خارج از کشور) از طریق دولت ویتنام تشویق شده است، که امیدوار است ویتنامیهای خارج از کشور سرمایهگذاری و انواع مشاغل سرمایهداری را که زمانی کمونیستها به شدت با آن مخالف بودند به کشور بیاورند. مهاجرت معکوس همچنین با برقراری مجدد روابط ویتنام با دشمن قدیمی خود، ایالاتمتحده، و سایر کشورهای غربی که ویت کیو آنها را خانه مینامد، تسهیل شده است.
اگرچه باز شدن نظام سیاسی بسیار کندتر بوده است، اما به نظر میرسد که دولت ویتنام، که هنوز از سوی حزب کمونیست اداره میشود، درسی را آموخته است که بسیاری دیگر از احزاب کمونیست حاکم نیز آموختهاند؛ یکی از راههای جلب نظر جمعیت کشورتان این است که به آنها اشتراکیسازی و «آموزش مجدد» کمتر، و فرصتهای بیشتر برای لذت بردن از همان چیزهایی که مردم در کشورهای دیگر از آن لذت میبرند، مانند ماشین، تلفنهای هوشمند و تعطیلات خانوادگی، بدهید.
ویتنامیهای جوان چه فکر میکنند؟ پاسخ به این سوال قابل توجه است. تقریباً 70 درصد از جمعیت کشور پس از جنگ متولد شدهاند و خاطرات آنها از آن دوره از تاریخ کشور عمدتاً از والدین و پدربزرگها و مادربزرگهایشان به ارث رسیده است یا از طریق آنچه در مدرسه به آنها آموزش داده میشود، یاد میگیرند. در واقع، نسل پس از جنگ «اولین نسل از زمان استعمار فرانسه است که در دوران استقلال و صلح پرورش یافته است». آنها ترجیح میدهند وقت خود را صرف انجام کارهایی کنند که جوانان در کشورهای دیگر دوست دارند انجام دهند، مانند اسکیتسواری، خرید با دوستان، دور زدن در کافهها و برنامهریزی برای جایی که در خارج از کشور تحصیل خواهند کرد.
با این حال، این مزایا اغلب برای بسیاری از جوانان روستایی دور از دسترس است. در حالی که اصلاحاتی که از سال 1986 در جریان بوده است، عموماً به نفع ویتنام به صورت کلی بوده است، به وضوح این موضوع دیده میشود که خانوادههای شهری و با ارتباطات خوب سود بیشتری بردهاند. این موضوع شامل اعضای دولت میشود. این بدان معنا نیست که ویتنامیهای روستایی بیشتر از همتایان شهری خود در گذشته مدفون شدهاند. با این حال، ممکن است نشان دهد که تقسیم جدیدی در جامعه ویتنامی آغاز شده است- نه بین شمال و جنوب، بلکه در میان کسانی که موفقیت اقتصادی و آینده درخشان ویتنام را تجربه میکنند و کسانی که هنوز در آرزوی آن هستند.