توهم کنترل
چرا بحرانهای مالی رخ میدهند؟
بحران سال 1763 را که با پایان جنگ هفتساله فرانسه و انگلستان شروع شد، شاید بتوان اولین بحران مالی سیستماتیک در جهان دانست. این اولین بحران مالی جهانی مدرن بود، زیرا ناشی از جنگ یا کمبود محصولات کشاورزی نبود، بلکه ناشی از بانکداری در سایه (بانکداری غیررسمی غیرقانونی) و استفاده گسترده از ابزارهای مالی پیچیده بود که امکان پنهان کردن و گسترش ریسک از طریق سیستم مالی کارآمد و بههمپیوسته را فراهم میکرد. از آن زمان بحرانهای سیستمی زیادی را تجربه کردهایم و قابل توجه است که همه آنها چقدر شبیه هم هستند. حتی اگر جهان در سال 1763 با سال 2008 بسیار متفاوت بوده باشد، چگونگی شکلگیری و اثرگذاری بحران به طرز وحشتناکی مشابه بود: بانکداری در سایه آسیبهای عمیقی ایجاد میکرد که تنها زمانی که خیلی دیر شده بود قابل مشاهده بودند. این شباهتهای غیرقابل کتمان باعث شده تا اقتصاددانان و سیاستمداران روشهایی برای جلوگیری از وقوع بحرانهای مالی اتخاذ کنند که بر مبنای مشاهده نشانههایی است که معمولاً قبل از بحرانها رخ میدهند.
روشهای تعریفشده جدید برای اندازهگیری ریسک و کنترل بحرانهای اقتصادی، موضوع کتاب جدید دکتر جان دنیلسون است. دنیلسون که دکترای اقتصاد خود را از دانشگاه دوک در سال 1991 دریافت کرده است، در حال حاضر در مدرسه اقتصادی لندن تدریس میکند. «توهم کنترل: چرا بحرانهای مالی رخ میدهند و ما چه کارهایی میتوانیم (و نمیتوانیم) برای کنترل آن انجام دهیم» عنوان طولانی کتاب جدید وی است که در سال 2022 انتشارات دانشگاه ییل به بازار کتاب ارائه کرد و فوراً مورد توجه قرار گرفت.
سیستم مالی در برابر انواع مختلفی از شوکها آسیبپذیر است؛ برخی از آنها از خارج از سیستم مالی مانند کووید19 و برخی دیگر به وسیله خود سیستم ایجاد میشوند. برخی شوکها خاص هستند و تنها بر یک موسسه یا دارایی تاثیر میگذارند، در حالی که برخی دیگر بر کل سیستم مالی به علاوه اقتصاد واقعی اثرگذارند. شوکهای کوچک اغلب از خارج از سیستم وارد میشوند. تکانههای بزرگ اما به واسطه تعامل انسانهایی که سیستم مالی را تشکیل میدهند ایجاد میشوند. ممکن است یک محرک خارجی وجود داشته باشد، اما آسیب واقعی ناشی از اشکالات نهفته در سیستم مالی است که تنها به جرقهای برای شعلهور شدن نیاز دارند.
دنیلسون در تلاش برای توضیح چگونگی شکلگیری یک بحران سیستمی اقتصادی اینگونه مینویسد: «اگر بخواهم بحران مالی را برای استفاده در یک کتاب درسی تعریف کنم، چیزی شبیه به این خواهد بود: موسسههای مالی پول زیادی برای وام دادن دارند. وقتی وامگیرندگان مطمئنی که توانایی بازپرداخت دارند، تمام میشوند، بانکها شروع به اعطای وام به اشخاص نامطمئن میکنند. این وامها اغلب وارد بازار املاک و مستغلات میشود. در ابتدا همه چیز مبتکرانه به نظر میرسد. توسعهدهندگان برای ساختن خانههای جدید پول قرض میکنند، که باعث رونق و تقاضا برای خانهها میشود. قیمت ملک بالا میرود. همه احساس ثروتمندترشدن میکنند و خوشبینتر میشوند، در نتیجه وام دادن بیشتر و ساختوساز بیشتر در یک چرخه یکدیگر را تقویت میکنند. این چرخه مرگبار باعث بسیاری از بحرانها شده است. در نهایت دیر یا زود معلوم میشود هیچ اقتصاد زیربنایی قوی وجود ندارد و همه چیز به زمین میخورد. چرخه رونق میشکند، قیمتها سقوط میکنند، توسعهدهندگان شکست میخورند، بانکها پول خود را از دست میدهند، اقتصاد منقبض میشود و قیمتها باز هم بیشتر سقوط میکنند. افزایش قیمتها قبل از بحران بسیار کندتر از سقوط قیمت است: قیمتها از پله برقی بالا میروند و از آسانسور پایین میآیند.»
دنیلسون همچنین با حذف بحرانهای کوچک و محدود از آمار، به این نتیجه میرسد که بحرانهای بزرگ سیستمی، در هر نسل یک بار رخ میدهد. این موضوع به گفته وی به این دلیل است که برای تکرار اشتباهات انباشتهای که به یک بحران عظیم تبدیل خواهد شد نیاز است تا نسل قبل به همراه تجربههایش بازنشسته شود و نسل جدید که بحرانی بزرگ را به چشم ندیده است (حتی اگر آن را به صورت داستانی هیجانانگیز در کتابها خوانده باشد) سکان کار را به دست بگیرد.
در «توهم کنترل» بنا به اعتقاد نویسنده میبینیم روشهای اندازهگیری ریسک که با هدف کاهش مخاطرات مالی منتهی به بحران انجام میشود، نمیتواند هدفی را که برای آن ساخته شده به درستی انجام دهد. این سیستمها به نظر دنیلسون بر روشهای اندازهگیری نادرست و الگوهای ناقص برای اتخاذ تصمیمهای حیاتی متکی هستند. روشهای ریسکسنجی بر شبیهسازی وضعیت گذشته و کوتاهمدت برای تعیین میزان ریسک و در نتیجه پیشبینی اتفاقی که در آینده رخ خواهد داد متکی هستند. به نظر دنیلسون این کار، مانند آن است که سعی کنیم با نگاه به آینه وسط خودرو و فقط نگاه کردن به پشت سر خود رانندگی کنیم، به این امید که بقیه خودروها هم در همان موقعیت پیشروی ما قرار دارند و در نتیجه با مشاهده درست و دقیق پشت سر، تصادف نخواهیم کرد. ما از اندازهگیری ریسک استفاده میکنیم تا ضمن به حداکثر رساندن رشد خود، خطرات سرمایهگذاری را کنترل کنیم. استراتژیهای کنونی برای پیشبینی ریسک آینده بر تکنیکهای ریاضی و دادههای تاریخی تکیه میکنند، اما مولفه انسانی و ماهیت ریسک ذاتی سیستم را نادیده میگیرند. جان دنیلسون استدلال میکند که ریسک حیاتی از درون، از طریق تعاملات افراد ایجاد میشود و از طریق باورها، اهداف، تواناییها و تعصبات آنها تداوم مییابد. او ادعا میکند که این باور عمومی مبنی بر اینکه ریسک خارج از سیستم مالی سرچشمه میگیرد، توانایی ما را برای اندازهگیری و مدیریت آن کاهش میدهد، و پیامدهای احتمالی مقررات جدید که به کاهش ریسکهای کوچک کمک میکند، به طور انحرافی ریسکپذیری بیش از حد را تشویق میکند.
کتاب در کمتر از سیصد صفحه و 14 فصل خواندنی نسبتاً کوتاه تنظیم شده است که نثری جذاب، خواندن آن را ساده و البته دلپذیرتر هم میکند. دنیلسون در فصل پایانی با عنوان «چه باید کرد» به ارائه خلاصهای از دیدگاههای پیشتر شرحداده خود میپردازد. وی بر این باور است که برای کاهش خطر بحران سیستمی باید پنج اصل را رعایت کرد:
1- تهدید واقعی ناشی از ریسکهای درونزاست. هیچ عامل بیرونی نمیتواند بهتنهایی و در یک سیستم مالی کاملاً سالم یا ایزوله (سیستمی مانند کره شمالی، اگر اصلاً بتوان عنوان سیستم به آن داد)، بحران سیستمی جدی ایجاد کند. ما اغلب ریسکهای درونزا را نادیده میگیریم و تلاش خود را بر عوامل خارجی متمرکز میکنیم. اندازهگیری ریسکهای درونزا اما تا حد غیرممکن بودن دشوار است و برای همین تلاش میکنیم توان خود را روی موضوعات سادهتر، به جای مهمتر متمرکز کنیم. علاوه بر این ریسکهای درونزا میتوانند برای سالها و دههها خود را پنهان کنند تا یک عامل بیرونی محرک بروز آنها شود.
2- از نقاط ضعف و غیرقابل اطمینان بودن روشهای مختلف سنجش ریسک آگاه باشید. روشهای انعطافپذیر ریسکسنجی میتوانند بهراحتی توهم امنیت ایجاد کنند در حالی که در بهترین حالت مراقباند اشتباهات دفعه قبل تکرار نشود که مسلماً به معنای عدم وقوع بحران نیست. علاوه بر اینکه بر سر مفهوم ریسک اختلاف نظر وجود دارد و هر گروهی بنا به هدفی که دارد ریسک را متفاوت تعریف میکند، نحوه سنجش آن هم مورد اشکال است. ابزارهای سنجش ریسک، مانند تقریباً هر وسیله دیگری زمانی که در دستهای مناسب قرار میگیرد مفید است، اما زمانی که در دست کسانی است که از محدودیت آن اطلاعی ندارند یا هشدارها را عمداً نادیده میگیرند (موردی که به گفته دنیلسون بیشتر رخ میدهد) بسیار خطرناک خواهند بود.
3- به خاطر داشته باشید اهداف بازارهای مالی چیست و چرا برای آنها قانون وضع کردهایم. مدیرهای این بازارها باید ملزم شوند سیستمهای مدیریت ریسک را به گونهای تنظیم کنند که بازتابدهنده نیازهای مشتریانشان باشد. مشتریان معمولاً چشمانداز بلندمدت دارند و مدیریت ریسک کوتاهمدت، کاری که معمولاً مدیران بازارهای مالی انجام میدهند در جهت اهداف مشتریان نیست. از آنجا که تمرکز بیش از حد بر کوتاهمدت بسیار رایج است، روشهای اندازهگیری ریسک نوسانات کوتاهمدت را ثبت میکنند، درحالی که خطرات ادامهداری را نادیده میگیرند که میتوانند برای بازده سرمایهگذاری بلندمدت بسیار مضر باشند. اهداف سرمایهگذاران میتواند فدای تکنیکهای علمی مدیریت ریسک شود که فقط تهدیدهای کوتاهمدت برای عملکرد سرمایهگذاری را کاهش میدهد.
4- اصل چهارم این است که مسوولان باید تلاش خود را هم روی حداکثر کردن رشد و هم به حداقل رساندن هزینههای بحران متمرکز کنند. ما امروز این کار را نمیکنیم زیرا سیاستگذاران در محیطهای ایزوله زندگی میکنند. آنها عمیقاً به جهان محدود خود اهمیت میدهند، و به آنها دستور داده شده که بقیه جهان را نادیده بگیرند. اما برای کاهش خطرات ریسک باید بتوانید جهانی فکر کنید، نه محلی. سیستم مالی شبکهای است که همه را به هم متصل میکند، اما بیشتر کسانی که در این سیستمها کار میکنند این شبکه جهانی را فراموش کرده و صرفاً بر محیط اطراف خود متمرکز میشوند. در حالی که بروز بحران، مانند بروز یک بیماری همهگیر است. هیچکس از آن در امان نخواهد ماند و همه هزینه میدهند حتی اگر در داخل محدوده کاری کوچک خود همه اصول را به درستی رعایت کرده باشند. اهمیت ندادن به بازارهای جهانی و ایزوله کردن خود در یک محیط محدود کاری، میتواند هزینههای بسیار سنگینی داشته باشد، زیرا نیروهای عملکرد بد سرمایهگذاری و بحرانها از جدا بودن بازارها و فعالان آنها سوءاستفاده میکنند و در مرزهایی کار میکنند که هیچکس در آن نظارت ندارد. بانک مرکزی انگلستان در ژوئن 2017 تصمیم گرفت محدودیتهای سرمایه را برای بانکهای تجاری تشدید کند، زیرا فکر میکرد آنها ریسک زیادی میکنند. در آن ماه همچنین تصمیم گرفت نرخ بهره را پایین نگه دارد تا بانکها را تشویق کند وامهای پرخطر بیشتری به شرکتهای کوچک و متوسط بدهند تا اقتصاد را تحریک کنند. بدیهی است که این تصمیمات سیاستی متناقض هستند. دنیلسون اعتقاد دارد، این تناقض احتمالاً به این دلیل رخ داد که تصمیمات از طریق دو بخش متمایز بانک -بخش ثبات مالی و بخش سیاست پولی- گرفته میشد و آنها با یکدیگر هماهنگ نبودند.
5- اصل نهایی برای به دست آوردن بهترین نتیجه از سیستم مالی، پذیرش تنوع، قویترین نیروی ثبات مالی و عملکرد خوب سرمایهگذاری است. فرض کنید شوکی به بازارها وارد شود؛ شاید ویروسی مانند کووید 19 یا اختلاف میان سرمایهگذاران صندوقهای تامینی کوتاه فروش در ژانویه 2021. اگر من به شوک با خرید واکنش نشان دهم و سرمایهگذار دیگری به آن با فروش واکنش نشان دهد، واکنشهای ما خنثی میشود. اما اگر در عوض، هر دو خرید یا فروش داشته باشیم، به صورت دورهای حرکت قیمت را تقویت میکنیم و آن را وارد چرخه سقوط یا صعود قیمتها میکنیم. زمانی که جهان را به یک شکل میبینیم و نسبت به آن واکنش نشان میدهیم، چرخهای هستیم و زمانی که تنوع وجود دارد با چرخه مقابله میکنیم. ما به همه کسانی که فرصتهای خرید را در زمان آشفتگی ببینند، نیاز داریم. برای اینکه چنین افراد و نهادهایی وجود داشته باشند، آنها باید بدون محدودیت و آزاد باشند تا به بهترین نحوی که میتوانند سرمایهگذاری کنند. دشمن ثبات مالی و بازده مطمئن، بالا و پایدار و بلندمدت سرمایهگذاری، یکنواختی است. هرچه موسسههای مالی مشابهتر باشند، ریسک سیستماتیک بالاتر میرود، زیرا آنها همان شوکها را تقویت میکنند و همان حبابها را متورم میکنند. مشکل همانگونه که دنیلسون میگوید، اینجاست که مقررات مالی بیشتر از یکنواختی حمایت میکند تا تنوع. به عنوان مثال بانکها باید دو دسته هزینه به مقامات مالی بپردازند؛ هزینههای ثابت و متغیر. در نتیجه بزرگ بودن بانک و ادغام آنها با یکدیگر به معنای هزینه ثابت سرشکن کمتر به ازای هر مشتری و در نتیجه سود بیشتر خواهد بود. پشت پرده محدود شدن تعداد بانکها و ادغام شدن آنها با هم اما افزایش ریسک بحران سیستمی است، زیرا تنوع از بین میرود. قانونگذاران باید به انواع جدیدی از موسسههای مالی اجازه ورود و فعالیت در بازارهای مالی را بدهند. هرچه موسسههای نظام مالی بیشتر با یکدیگر تفاوت داشته باشند و مقررات ناهمگنتر باشند، سیستم پایدارتر و متنوعتر خواهد بود، ازاینرو سبدهای سرمایهگذاری عملکرد بهتری خواهند داشت. تنها راه غلبه بر نیروهای یکنواخت این است که دولت، نهادهای نظارتی را مجبور به پذیرش تنوع کند.
«توهم کنترل» برای هر کسی که میخواهد در بازارهای مالی فعالیت داشته باشد (تبی که این روزها همهگیر است) میتواند راهگشا باشد. همچنین هر کسی که میخواهد بداند چرا بحرانها رخ میدهند و چه مشکلی در سیستمهای اقتصادی وجود دارد که هر چند سال یکبار به فروپاشی محدود یا وسیع سیستم منتهی میشود میتواند مطالب جالبی در این کتاب پیدا کند که به درک بهتر هم بحرانهای اقتصادی و هم اقتصاد و نحوه عملکرد آن کمک کند.