جاذبههایی شتابزده
چگونه استدلال ذاتگرا باعث جذب شتابان افراد به یکدیگر میشود؟
جرقه شکلگیری بسیاری از روابط، نقاط مشترک پیشپاافتادهای هستند که شاید هیچ ارزشی در یک رابطه بلندمدت نداشته باشند؛ علایق مشترکی مانند یک کتاب یا حتی یک فیلم. حتماً شما هم تجربه چنین روابطی را داشتهاید، زمانی که به محض ورود به یک مهمانی، جذب شخصی شدهاید که تیشرت گروه موسیقی مورد علاقهتان را پوشیده است، یا با کسی همصحبت شدهاید که دیدگاههای سیاسی یکسانی با شما دارد، یا حتی به کسی اعتماد کردهاید که سبک لباس پوشیدن او به شما نزدیکتر است. این افراد ناخودآگاه میتوانند به غریبههایی قابل اعتماد در یک مهمانی تبدیل شوند که در گروه خودیها قرار میگیرند. یک علاقه کوچک و مشترک هرچند بیاهمیت و پیشپاافتاده یعنی شروع مکالمهای با جمله «من هم این را دوست دارم» که میتواند آغاز رابطهای بلندمدت باشد.
به چنین نگرشی در ایجاد ارتباط، «اثر جذب همسان» (Similarity Attraction Effect) میگویند و به این معنی است که ما جذب افرادی میشویم که شبیه خودمان هستند، هرچند این شباهت بسیار سطحی باشد. چارلز چو، از دانشگاه بوستون، در مطالعه جدید خود سعی دارد عامل موثر بر شکلگیری این پدیده را بررسی کند. فرضیه اصلی چارلز چو، استادیار مدیریت و سازمان در دانشکده بازرگانی BUQuestrom و برایان لوری از دانشگاه استنفورد این بود که آنچه «اثر جذب همسان» را در افراد تقویت میکند و به جذب آنها به سمت افراد شبیه خودشان منجر میشود، سازوکاری ذهنی است به نام «استدلال ذاتگرا». مقاله این دو پژوهشگر در ژورنال علمی «روانشناسی اجتماعی و شخصیتی» انجمن روانشناسی آمریکا در سال 2023 منتشر شده است.
چارلز چو پس از مشاهدات خود «اثر جذب همسان» را نوعی شتابزدگی غیرمنطقی ذهن برای پذیرش فقط یک یا دو شباهت به عنوان شباهت بنیادی و ذاتی میان دو نفر بیان میکند. پدیدهای که او آن را خطایی در طرز تفکر انسان میداند. نخستین نمود چنین تفکری عدم تمایل فرد به ایجاد ارتباطهای جدید و محدود شدن روابط اجتماعی است که به اتفاقات غیرمنطقی در روابط اجتماعی ما میانجامد؛ برای مثال، فقط به دلیل وجود یک علاقه مشترک کماهمیت، جذب فرد خاصی میشویم ولی در مقابل فقط به دلیل اختلاف نظرهایی کوچک بر سر مسالهای جزئی مانند علاقه به یک برنامه تلویزیونی، یک کتاب یا حتی یک گروه موسیقی از برقراری ارتباط با افرادی خاص طفره میرویم. دلیل علاقه یا بیعلاقگی انسان برای ارتباط با دیگران نه لزوماً شباهتها و تفاوتها میان آنها، بلکه باوری است که این شباهتها و تفاوتها را نمادی از خود واقعی آنها و جهانبینی کلی آنها میداند.
چو میگوید: «ما موجودات بسیار پیچیدهای هستیم که افکار و احساسات خود را میتوانیم درک کنیم ولی از درک ذهن دیگران و واقعیتهای وجودیشان همیشه عاجز هستیم.» در واقع آنچه در فرآیند ایجاد ارتباط با حداقل اطلاعات رخ میدهد این است که انسان برای جبران ناتوانی خود و پر کردن فضاهای خالی اطلاعاتش نسبت به دیگران، آنچه از خود میداند را به دیگران تعمیم میدهد. این فرآیند در عمل، موجب شکلگیری فرضیههای اشتباه در مورد دیگران و تصورات پر از خطا از قابل اعتماد بودن یا غیر قابل اعتماد بودن دیگران میشود. چارلز چو بر این باور است که این نوع دیدگاه نسبت به روابط با انسانها، نهتنها شکلگیری روابط مفید و سازنده را محدود میکند، بلکه باعث قضاوتهای منفی در مورد کسانی میشود که بر سر فقط یک دیدگاه یا حتی یک موضوع کوچک و بیاهمیت، با شما اختلاف نظر دارند.
استدلال ذاتگرا
چارلز چو و برایان لوری در مقاله خود عامل اصلی ایجاد حس علاقه یا نفرت انسانها نسبت به یکدیگر را فرآیندی ذهنی به نام «استدلال ذاتگرا» (Self-essentialist Reasoning) میدانند. این استدلال آن باوری است که بر اساس آن هر انسانی تصور میکند دارای یک جوهر درونی است که هویت، رفتار و طرز فکر آنها را شکل داده است. چارلز چو در مطالعه خود ثابت میکند اگر باور قلبی کسی این باشد که همه رفتارها و تمایلات او ریشه در این جوهر درونی دارد، به طور قطع منشأ احساسات و طرز فکر دیگران را نیز همین جوهر درونی میداند و قضاوت او از دیگران بر همین اساس شکل میگیرد. ازاینرو در هنگام برخورد با کسی که علایق مشابه دارد، اینطور تصور میکند که ذات این فرد بسیار شبیه خود اوست، پس جهانبینیشان نیز بسیار نزدیک به یکدیگر است. به عبارت سادهتر نخستین پیام مغز بعد از برخورد با کسی که علاقهای مشابه ما دارد این است که، «علاقه یکسانی داریم، پس ذات ما بسیار به هم نزدیک است». چارلز چو میگوید: «وقتی میخواهیم تصویری از خود ارائه دهیم، آنچه در ذهن ما شکل میگیرد قطعهای است با یک هسته جادویی در داخل آن که آن هسته منشأ همه احساسات و تفکرات ماست. باور به اینکه همه مردم دارای چنین جوهره درونی هستند بدین معنی است که وقتی با کسی برخورد میکنیم که فقط در یک موضوع با ما تفاهم دارد، تصورمان اینگونه است که جوهره درونی او نیز به طور قطع بسیار مشابه ما خواهد بود.»
این فرآیند فکری از طریق نوعی ذاتگرایی روانشناختی هدایت میشود که بر طرز فکر مردم درباره خود و هویت فردیشان تاثیرگذار است و بسیارند افرادی که باور ماهیتگرایانه دارند. برای مثال آنها باور دارند که دیدگاه شخصیشان در مورد طبقه اجتماعی، نژاد و جنسیت تحت تاثیر آن جوهره درونیشان شکل گرفته است. ماهیتگرایی هر چیزی یعنی تعریف آن چیز به کمک ویژگیهایی غیر قابل تغییر درونی یا همان ذات. برای مثال، گروه گرگها همیشه با ماهیت گرگ بودنشان توصیف میشود که شامل صفاتی مانند بینی نوکتیز، دندانهای تیز، دمهای پرمو و همزیستی گروهی و خصلت تهاجمیشان میشود. این خصلتها از آنجا تغییرناپذیر هستند که اگر گرگی با یک گوسفند بزرگ شود نیز در نهایت ویژگیهای یک گرگ را خواهد داشت. ازاینرو طرفداران متعصب «ذاتگرایی» بر این باورند که ذات افراد غیر قابل تغییر است و همیشه نمودهای بیرونی مانند رفتارها، سلیقهها و احساسات خاص خود را بروز میدهد.
دانشمندان دریافتهاند که انسان به خودِ وجودیاش نیز نگاهی ماهیتگرایانه دارد. ماهیتگرایی یعنی خود را با مجموعهای از خصلتهای ریشهدار و تغییرناپذیر تعریف میکنیم که هویت و شخصیت ما را تشکیل میدهند. یک «خود ذاتگرا» باور دارد آنچه دیگران در ما مشاهده میکنند و نحوه رفتار ما ناشی از جوهری درونی است که تغییرناپذیر است. چنین فردی روابط خود را نیز بر همین باور شکل میدهد که آنچه در طرف مقابل میبینم، نمودی از ذات واقعی اوست.
مطالعه چو و لوری
برای درک این موضوع که چرا ما جذب افرادی خاص میشویم در حالی که نسبت به دیگران کششی احساس نمیکنیم، چو چهار مطالعه متفاوت انجام داد که هر کدام برای بررسی چگونگی جنبههای دوست داشتن یا نداشتن مردم طراحی شده بود.
در مطالعه اول شخصیتی تخیلی وجود داشت به نام جیمی با دیدگاههایی نسبت به موضوعات حساسی مانند مجازات اعدام، مالکیت اسلحه، آزمایش بر روی حیوانات و خودکشی داوطلبانه که شرکتکنندگان در تحقیق در جریان دیدگاههای او قرار گرفتند. همزمان در ارزیابی دیگری، میزان ذاتگرا بودن این شرکتکنندگان نیز بررسی شد تا مشخص شود کدام شرکتکننده به میزان بیشتری به تاثیر ذات بر علایق و باورهای انسان ایمان دارند. سپس از آنها خواسته شد که نظرشان را در مورد جیمی یا همان شخصیت ساختگی بگویند. بررسی نتایج این بخش از پژوهش نشان داد آن دسته از شرکتکنندگان که باورهای ذاتگرایانه بیشتری داشتند و دیدگاههایشان به جیمی نزدیکتر بود، به میزان بیشتری برای دوستی و ملاقات با جیمی ابراز علاقه کردند.
تفاهم در دیدگاهها فقط به موضوعات مهمی مانند مالکیت اسلحه منحصر نمیشد، بلکه نزدیکی افراد در موضوعاتی بسیار پیشپاافتاده نیز میتوانست انگیزه ایجاد رابطه را تا حد چشمگیری افزایش دهد. در بخش دیگری از این آزمایش چو از شرکتکنندگان خواسته بود که کاری بسیار ساده انجام دهند، تعداد نقاط آبی در یک صفحه را حدس بزنند و سپس در جریان عملکرد فرضی جیمی در تخمین نقاط آبی نیز قرار بگیرند. نتیجه این بود که حتی در پیشپاافتادهترین موضوعات مانند توانایی تخمین زدن نیز فقط شرکتکنندگانی برای برقراری ارتباط با جیمی ابراز علاقه میکردند که هم ذاتگراتر بودند و هم عملکردشان به او نزدیکتر بود.
تصمیماتی بر اساس علم جذب
چارلز چو که در زمینه مطالعات رفتار سازمانی و روانشناسی سابقه زیادی دارد، ردههای تکنیکهای مذاکره در دانشگاه Questrom برگزار میکند و استدلال میکند، مطالعه اخیر او در دنیای تجارت و مذاکرات کاربرد فراوانی دارد. مذاکره در واقع نوعی گفتوگو و چانهزنی در مورد توزیع قدرت و منابع در طرفین مذاکره است. اینکه چه احساسی نسبت به طرف مقابل مذاکره داریم و از توافق یا عدم توافق با او چه برداشتی میکنیم و تعبیر ما از اینکه یک نفر امتیاز بیشتری بگیرد و دیگری امتیاز کمتر چه خواهد بود، تاثیر بسیاری در روند تصمیمگیری ما در مذاکرات خواهد داشت.
واقعیت این است که اختلافات سیاسی و ایدئولوژیک این قابلیت را دارند که در همه ابعاد زندگی رسوخ کنند، ازاینرو یافتههای مطالعات چو کاربردی بسیار فراتر از چگونگی احساس ما در یک مذاکره پیچیده تجاری میتواند داشته باشد. مدیریت یک شرکت، همکاری بر سر پروژهها و ارتباط گروهی همه تحت تاثیر قضاوتهای ما از یکدیگر و میزان شباهتهای ما با دیگران قرار دارد. استدلال ذاتگرا میتواند حتی بر توزیع منابع در یک جامعه نیز نقش داشته باشد. قضاوت اینکه چه کسی ارزش حمایت کردن دارد، یا چه کسی باید کمکهای مالی دریافت کند و چه کسی شایسته دریافت چنین کمکی هست یا نیست، تحت تاثیر باوری است که ریشهای عمیق در احساسات سطحی انسانها نسبت به یکدیگر دارد.
ایجاد رابطه و اعتماد به افرادی که شباهتهای پیشپاافتادهای با ما دارند از یکسو میتواند مفید باشد، زیرا همه ما در جستوجوی گروهی هستیم که به آن تعلق داشته باشیم. معاشرت با افرادی که سرگرمیها و علایق مشترکی با ما دارند، موسیقی و کتاب مشابه ما را دوست دارند و هیچ اختلاف نظر سیاسی با ما ندارند میتواند بسیار جذاب و دلپذیر باشد. جذابیت این نوع روابط در این واقعیت است که مردم میتوانند در چنین روابطی، بخش بزرگی از خودشان را در افراد جدید و غریبهها مشاهده کنند. اما از سوی دیگر چنین تفکری باعث حذف یا تقسیمبندی و مرزبندی بسیاری از اطرافیان ما میشود. این نوع واکنشها گاهی به حدی شدت مییابد که حتی کوچکترین و بیاهمیتترین موضوعات نیز موجب ایجاد حس بد و بیاعتمادی افراد نسبت به یکدیگر میشود.
در زندگی راههای زیادی برای شناخت مردم وجود دارد بدون آنکه نیاز باشد مرتب به خودمان رجوع کنیم. کلنجارهای فکری مستمر که چه کسی شبیه من است و چه کسی شبیه من نیست، همیشه هم روش مناسبی برای شناخت مردم دوروبر ما نیست. انسانها بسیار پیچیدهتر از تصورات ذهنی ما هستند و لزوماً تحت تاثیر ذات یا همان جوهره درونی خود قرار ندارند. چو و لوری در پایان مطالعه خود اینگونه مینویسند: «شاید بسیار طبیعی به نظر برسد که باور داشته باشیم چیزی عمیق و تغییرناپذیر درون من، آنچه من هستم را شکل داده است. ولی نکته اینجاست که این باور خودذاتپنداری، فقط یک مقوله شخصی نیست، این باور میتواند در همه قضاوتهای ما از دیگران و همه روابط ما نقش داشته باشد. اولین نمود چنین باوری، آن احساس گرمی است که نسبت به کسی در نخستین برخورد داریم و آن توهمی که هر دو ما دنیا را از یک دریچه مینگریم. که نتیجه امیدبخش آن تسهیل روابط انسانی و اجتماعی و نتیجه تلخ و تاریک آن انزوای اجتماعی گروههایی از مردم میتواند باشد که در نتیجه مرزبندی میان ما و آنها ایجاد شده است. نسبت دادن مشاهدات ظاهری ما به ذات مردم فقط یک پیامد دارد، آنهم استنباطهای سطحی و غیرواقعی از انسانهایی که بسیار پیچیدهتر از رفتارهای ظاهریشان هستند.»