قاعده قدرت
کتاب جدید سباستین مالابی چه تصویری از سرمایهگذاری خطرپذیر ارائه میکند؟
شاید فکر کنید در این زمانه میلیاردرها و سفیدپوستها به دفاع نیازی ندارند. در این میان میلیاردرهای سفیدپوست که حتماً نیازی به مدافع ندارند، با این حال شاید برایتان جالب باشد که یکی از مهمترین کتابهای سال 2022 وظیفه دفاع از میلیاردرهای اغلب سفیدپوستی را بر عهده گرفته است که بسیاری از آنها شرکتهای تولیدکننده برنامهها و اپلیکیشنهای معروف روی موبایلهای شما را تامین مالی کردهاند و به ثروتهای افسانهای هم دست پیدا کردهاند. حتی اگر بعضی از این شرکتها زیانده بوده باشند. کتاب جدید «سباستین مالابی» روزنامهنگار اقتصادی که کتابهای تحسینشده و پرفروشی در کارنامه دارد، به این دفاعیه اختصاص پیدا کرده است. سباستین کریستوفر پیتر مالابی روزنامهنگار انگلیسی است که در نیویورک زندگی میکند. او که کتابهای تحسینشده و پرفروشی در کارنامه دارد، در گذشته سردبیر فایننشال تایمز و ستوننویس و عضو هیات تحریریه واشنگتنپست بوده است. مالابی در حال حاضر کارشناس شورای روابط خارجی در آمریکاست، و پیش از این در باب موضوعاتی مثل بانک جهانی و سرمایهگذاری کتاب نوشته است.
«قاعده قدرت» درباره سرمایهگذاری خطرپذیر است، مفهومی که به عقیده مالابی، تقریباً تمام اختراعات مدرن جهان را از موتورهای جستوجو و گوشیهای هوشمند گرفته تا واکسنها، برای ما به ارمغان آورده است. کتاب بیش از 500صفحهای مالابی که در اول فوریه سال 2022 انتشارات پنگوئن به بازار کتاب ارائه کرد با تمرکز کامل بر ایالات متحده نوشته شده است و تنها یک فصل از آن به چین اختصاص دارد. مالابی داستان خود را از سال 1957 آغاز میکند. زمانی که هشت نفر از بااستعدادترین دانشمندان آن زمان، پس از کشمکشهای فراوان با مدیریت شرکت تولید نیمهرسانای شاکلی
(Shockley Semiconductor Laboratory) تصمیم گرفتند این شرکت را ترک کنند و به این ترتیب و در جریان جستوجو به دنبال سرمایهگذار، پایهگذار مفهومی شدند که امروزه به نام سرمایهگذاری خطرپذیر شناخته میشود.
مالابی با این شروع در 14 فصل، داستانهای بسیار هیجانانگیزی درباره نحوه تامین مالی نمادینترین شرکتهای جهان، از اپل تا فیسبوک و گوگل را روایت میکند. داستانی جذاب و طولانی با جزئیات بسیار درباره تاریخ سرمایهگذاری خطرپذیر، آنقدر با جزئیات که حتی اگر در تمام این سالها دنبالکننده روند کار و رشد این شرکتها بوده باشید باز هم نکات جدیدی در آن خواهید یافت.
نویسنده کتاب استدلال میکند، سرمایهگذاری خطرپذیر از همان ابتدار قرار بود درباره کسبوکارهایی باشد که آنچنان نوآورانه و دور از ذهن هستند که سرمایهگذاران عادی در آنها دخالت نمیکنند. این سرمایهگذاریها اما برای هر کس که ریسک آن را بپذیرد، دو خصوصیت مشترک و ثابت دارند؛ اول اینکه اگر موفق و سودآور شوند، سود آنها از قاعده توانی پیروی خواهد کرد و در نتیجه بازگشت سرمایهای بسیار عظیم ایجاد خواهد کرد و دوم اینکه در اکثر موارد به شکست منتهی خواهند شد.
در واقع نسبت خیلی بالای شکست به موفقیت (حدود 80 به 20)، ویژگی اصلی سرمایهگذاری خطرپذیر است که مالابی اعتقاد دارد، دیده نشدن آن از سوی جامعه باعث شده تا این گروه نهتنها از شأن و منزلتی که به نظر وی حق آنان است برخوردار نشوند، بلکه انتقادهای بسیاری را بیش از آنچه واقعاً شایسته آن هستند تحمل کنند. اگرچه خود وی به این امر معترف است که دستهای از این سرمایهگذاریها که شکست نمیخورند آنچنان برگشت سرمایهای خواهند داشت که تمام شکستهای پیشین را جبران میکند. به گفته مالابی، ویژگیهای مثبت سرمایهگذاری خطرپذیر، بسیار بیشتر از نکات منفی آن است. آنها خطرات مالی شدید را میپذیرند، از مهاجران فارغ از رنگ و نژاد و ملیت و تنها بر پایه توانایی آنها استقبال میکنند و بسیاری از استعدادهای بیبدیل اما ناسازگار را به صورتی کاملاً موفق و بهینه، به کار گرفتهاند. علاوه بر این به باور وی و البته به گفته خسلا، سرمایهگذار افسانهای که در روایت کتاب نقش موثری دارد: «تمام پیشرفتهای انسان، به واسطه افراد غیرمنطقی ایجاد شده است» و این کار سرمایهگذاران خطرپذیر است که کمک کنند تا تصورات غیرمنطقی انسانهای غیرمنطقی، باعث پیشرفت نسل بشر شود.
طبق روایت کتاب، «وینود خسلا» شخصاً ایده دکتر براون درباره گوشتهای گیاهی جایگزین گوشت واقعی را در حضور خود براون «غیرممکن» خواند و دقیقاً به همین دلیل حاضر شد روی آن سرمایهگذاری کند. وینود خسلا تاجر میلیاردر و سرمایهدار کارآفرین هندی-آمریکایی و یکی از بنیانگذاران سان مایکروسیستمز بهشمار میرود. او در اوایل دهه ۱۹۸۰ اولین مدیرعامل ارشد و رئیس این شرکت بود. آقای خسلا در سال ۲۰۰۴ شرکت کسلا ونچرز را تاسیس کرد که بر سرمایهگذاری ونچر در بخشهای مختلف فناوری، مهمتر از همه بر فناوری پاک متمرکز است.
خسلا نیز مانند همه سرمایهگذاران خطرپذیر دیگر، به افراد تقلیدکار، یا کسانی که ایدههای منطقی ارائه میکنند علاقهای نداشت. سرمایهگذاران خطرپذیر طبق ایده و برداشت مالابی، از افراد مشتاق و در عین حال دشوار و ناسازگاری استقبال میکنند که از نظم موجود ناراضی بوده و حاضرند آن را برای چیزی بهتر به خطر بیندازند چرا که «در پروژههایی که به احتمال زیاد موفق خواهند شد شکوهی وجود ندارد چون وضعیت انسان را تغییر نمیدهند». سرمایهگذاری خطرپذیر در عین حال بر یک تجربه اثباتشده دیگر هم تکیه دارد، کسی که وضعیت فعلی هر صنعتی را متحول میکند از فضای خارج از آن صنعت خواهد آمد. برای همین است که خسلا در جریان مصاحبه با مالابی میگوید: «اگر من یک شرکت تولید محصولات بهداشتی تاسیس کنم، مدیرعاملی متخصص در زمینه تولید محصولات بهداشتی نمیخواهم. من یک آدم واقعاً باهوش بدون سابقه کار در زمینه تولید محصولات بهداشتی میخواهم که بتواند در همه چیز، حتی ابتداییترین فرضیات صنعت تجدیدنظر کند.» وی در ادامه برای مالابی توضیح میدهد که این آمازون بود، نه والمارت که جریان خردهفروشی را متحول کرد و این ایلان ماسک بود نه جنرالموتورز و فولکسواگن، که ماشین نسل بعدی را ساخت. وی با همین استدلال نگرانیها درباره انحصار و تراست را غیرمنطقی و متعلق به مغزهای کوچک محدود میداند، چرا که همانطور که نتفلیکس و آمازون و تسلا و بسیاری دیگر به ما یادآوری میکنند، جایگزینهای بازیگران اصلی امروزه در بخشهای مختلف، از خارج صنعت خواهند آمد.
فصلی از کتاب که به چین اختصاص دارد نیز از همه نظر قابل توجهتر است. مالابی در «قاعده توانی» این ادعا را (که بهطور گستردهای در جهان و ایالات متحده پذیرفته شده است) که رشد اقتصادی چین نتیجه یارانه اعطایی از سمت دولت به شرکتهاست رد میکند. به نظر وی پتانسیل بالای چین باعث شده تا اتفاقاً ثروت ایالاتمتحده باعث شکوفایی آن شود. به نظر مالابی، دولت رشد اقتصادی خوشحالکننده چین را ایجاد نکرد، بلکه «رونق فناوری چین به میزان قابل توجهی از سوی سرمایهگذاران آمریکایی شکل گرفت». درباره علی بابا، مالابی به وضوح استدلال میکند که «دولت چین هیچ نقش مستقیمی در راهاندازی آن ایفا نکرده است»، اما «پول ایالات متحده بود که باعث تفاوتها شد». به همین دلیل است که مالابی میگوید، دزدیدن ایده و فناوری و تمام موارد مشابه به وسیله چین از آمریکا که در سالهای اخیر به خصوص از سوی محافظهکاران در فضای سیاسی ایالات متحده منتشر شده است، اشتباه محض است. چینیها چیزی را نمیدزدند بلکه ثروت و در نتیجه آن ایده و فناوری به جایی میروند که با آن بهتر رفتار میشود و چین در سالهای اخیر نشان داده پتانسیل بسیار بالایی دارد. به نظر مالابی این عزم و پتانسیل نه فقط در فضای اقتصادی که در سیاست و ایدئولوژی چین هم ظهور پیدا کرده و به همین دلیل وقتی شی جین پینگ در سال 2015 از ایالات متحده دیدن کرد «اولین ملاقات او با مدیران فناوری در سیلیکونولی و سیاتل بود نه با سیاستمداران و بانکداران واشنگتن و نیویورک». به گفته مالابی ایالات متحده با دشمن تصور کردن چین، اشتباه بزرگی را مرتکب میشود. راه درست رفع معایب داخلی آمریکاست، نه جنگ تجاری با کشورهای دیگر.
مالابی، روزنامهنگار تحسینشدهای است که علاوه بر سیزده سال سابقه کار در اکونومیست، هشت سال نیز در هیات تحریریه واشنگتنپست با تمرکز بر اقتصاد سیاسی و جهانی شدن فعالیت کرده است. مالابی همچنین نویسنده کتاب تحسینشده «بانکدار جهان» و همچنین «مردی که میدانست» زندگینامه آلن گرینسپن است که با استقبال بسیار روبهرو شد. اما به نظر میرسد کتاب جدید وی، بیشتر از همه آثار قبلی جنجالی و بحثبرانگیز باشد، بحثهایی که البته برخلاف موارد قبلی همگی مثبت نیستند. کتاب تنها چند هفته بعد از محکومیت الیزابت هولمز بنیانگذار ترانوس وارد بازار شد. پرونده هولمز یکی از مواردی بود که بحثها درباره غرور و طمع و فریب سیلیکونولی را دوباره رونق داده بود و کتاب مالابی که عملاً در دفاع اگرچه مشروط از سیلیکونولی و فرآیند در جریان در آن بود، خودبهخود در مرکز توجهها قرار گرفت. یکی از ابتداییترین ایرادهای واردشده بر «قاعده توانی» این است که سهم صندوقهای سرمایهگذاری خطرپذیر در اقتصاد را به گونهای شرح میدهد که گویا بیشترین نقش را در جریان اقتصاد دارند، در حالی که صندوقهای سرمایهگذاری خصوصی سهم بسیار بیشتری را به خود اختصاص میدهند و تنها در سال 2012 میزان سرمایهگذاریهای انجامشده به وسیله آنها سه برابر مجموع سرمایهگذاریهای خطرپذیر بود. موضوعی که مالابی درباره آن چیزی نمیگوید. منتقدان بر این باورند که برخلاف ادعاهای مالابی، این صندوقهای سرمایهگذاری خصوصی هستند که با تعیین اهدافی در دسترستر سهم عمدهتری در تامین و افزایش رفاه عمومی دارند، اما در مقابل این صندوقهای سرمایهگذاری خطرپذیر هستند که به دلایلی نامعلوم از انواع و اقسام حمایتهای قانونی و مالیاتی بهرهمند میشوند؛ حمایتهایی که صندوقهای سرمایهگذاری خصوصی از آن محروم هستند. «قاعده توانی» همچنین اگرچه داستانی بسیار پرجزئیات و مشروح است، اما در مواردی خاص، از شرح بعضی موارد حتی مهم صرفنظر میکند. به عنوان مثال مالابی بهطور مفصل شرح میدهد که چگونه یوری میلنر، یک الیگارش روس بسیار آرام و بیادعا، سرمایههای کلانی را وارد بعضی از مهمترین شرکتهای سیلیکونولی کرد. همچنین ما شرح مفصلی درباره تحصیل وی در ایالاتمتحده، پدری که استاد مدیریت در روسیه بود و بازگشت یوری به روسیه پس از اینکه در بحران مالی سال 1998 شغل خود را در بخش بانکی آمریکا از دست داد میخوانیم. اما جالب اینکه مالابی بهرغم مصاحبه مفصلی که با وی داشته و در کتاب آورده است، هیچ سوالی درباره منشأ ثروتی که وی را تبدیل به یکی از مهرههای مهم سرمایهگذاری خطرپذیر در سیلیکونولی کرد و به عقیده اغلب پیگیران اخبار این بخش منبع مشکوکی دارد، نمیکند. مواردی از این دست در کتاب فراوان است. وی همچنین برچسبهایی به هر نوع سرمایهگذاری خطرپذیر که در قالب تحلیل وی نگنجد، میچسباند. به عنوان مثال وی درباره الیزابت هولمز ادعا میکند هیچکدام از مهرههای مهم در زمینه سرمایهگذاری خطرپذیر وی را تامین مالی نکرده بودند و تمام سرمایه هولمز از کسانی که مالابی آنها را «گردشگران خطرپذیر» توصیف میکند، تامین شده است. به این معنا که این افراد با قوانین بازی در این زمین آشنا نبودهاند و به همین دلیل عامدانه یا سهواً یک کلاهبرداری بزرگ را تامین مالی کردند. در واقع مالابی به عنوان تایید ایدهاش شرح میدهد که چگونه یکی از شرکتهای معتبر در این زمینه آنقدر هولمز را با پرسشهای خود (که هولمز به عقیده مالابی به دلیل کلاهبردار بودن برای آنها پاسخ درستی نداشته است) بمباران کرده که وی گریان از دفتر خارج شده است. اما مشکل اینجاست که به نظر میرسد مالابی فراموش کرده عدم توانایی در جذب سرمایه از بسیاری شرکتها در این صنعت، اتفاقی است که برای همه فعالان آن حتی هشت شورشی اولیه و جابز هم رخ داده است و خود مالابی نیز آن را در فصلهای دیگر کتاب شرح داده است و نمیتواند به معنای توانایی صنعت در زمینه تشخیص تقلب در نظر گرفته شود. مالابی هیچ مستندی درباره اینکه شک و تردیدی درباره هولمز وجود داشته منتشر نمیکند یا نقلقولی در این زمینه از کسی ارائه نمیدهد و صرفاً به تعبیر و تفسیر اتفاقات عادی به نفع تحلیل خود بسنده میکند. همچنین انتقادهای فراوانی به تحلیلهای وی در مورد بازه زمانی 1970 و تحریم نفتی اعراب و... وارد شده است که نتیجهگیریهای کتاب را درباره این بازه زمانی، مورد شکهای جدی قرار میدهد. وضعیتی مشابه درباره تحلیل وی درباره نقش دولت در اقتصاد و تفکیکی که بین «علوم پایه» و «تبدیل این علوم پایه به محصول» ایجاد میکند وجود دارد. اما با وجود همه این انتقادها «قاعده قدرت» کتاب مهمی است که باید خوانده شود. به خصوص به خاطر تصویری که میتواند از آینده تکنولوژی و رابطه آن با اقتصاد به دست دهد.