فرانادانی
آیا میدانی که چه چیزی را نمیدانی؟
در یکی از برنامههای تلویزیونی جیمی کیمل که در سال 2014 پخش شد، اعضای تیم او مصاحبههایی خیابانی با مردم انجام دادند و از آنها سوالهایی با مضامین اشتباه و غیرواقعی پرسیدند؛ سوالاتی مانند: «آیا به نظر شما فیلم هالیوودی گودزیلا توهین بزرگی نسبت به بازماندگان حمله گودزیلا در توکیو نیست؟!» یا در بخش دیگری از مردم میپرسیدند «آیا بیل کیلنتون به دلیل پایان جنگ کره قابل احترام و قدردانی است؟» غیر از افرادی که با جواب «نمیدانم» از کنار گزارشگر میگذشتند، بسیاری نیز حاضر بودند تقریباً هر چیزی جلوی دوربین بگویند تا نادانیشان را در مورد موضوع مورد نظر پنهان کنند. بعضی از مردم با اعتمادبهنفس جوابهای بلند و با جزئیات در مورد موضوعی ارائه میدادند که از اصل و بنیان اشتباه و غیرواقعی بود. همه میدانیم که این برنامه تلویزیونی تنها محلی نبود که مردم در مورد موضوعاتی که هیچ دانشی در مورد آن نداشتند، اظهارنظر کردند. وقتی دونالد ترامپ پیشنهاد داد که با تزریق مواد ضدعفونیکننده میتوان با کووید 19 مبارزه کرد، بسیاری از ما با دکتر بیرکس که هماهنگکننده نیروی ویژه پاندمی و در چند قدمی رئیسجمهوری وقت آمریکا نشسته بود، همدردی کردیم. شاید این قابل لمسترین مثال از نظریهای بود که میگفت افراد با کمترین دانش دارای بیشترین اعتمادبهنفس هستند در حالی که متخصصان واقعی همیشه رفتاری بسیار متواضعانه و فروتنانه از خود نشان میدهند.
تشخیص بیکفایتی
حدود بیست سال پیش، استاد روانشناسی دانشگاه کورنل به نام دیوید دانینگ و دانشجوی مقطع فوقلیسانس او جاستین کروگر، با مشاهده دانشجویانی که با اطلاعات و دانش کمی که داشتند مرتب در کلاسهای درس دستهای خود را بالا میبردند و اظهارنظر میکردند تصمیم گرفتند به مطالعه این موضوع بپردازند که چرا بعضی از مردم نالایق و کمتجربه، از تشخیص بیکفایتی خود عاجز هستند. به عبارت دیگر چرا مردم، دانش و توانایی خود را در زمینه خاصی تا این اندازه دست بالا میگیرند. آنها مطالعهای بر روی دانشجویان دانشگاه و بر اساس تواناییهای آنها در منطق، دستور زبان و حس شوخطبعیشان انجام دادند. در بخش دستور زبان، پس از اینکه 84 دانشجوی کارشناسی در آزمونی از انگلیسی استاندارد نوشتاری شرکت کردند، از آنها خواسته شد توانایی دستور زبان و عملکرد خود را در این آزمون ارزیابی کنند. نتایج نشان داد، کسی که در 25 درصد پایین فهرست نمرههای این آزمون قرار گرفته بود، پیشبینیاش از چگونگی عملکرد خودش در این آزمون معادل رتبهای در بالای فهرست بود، یعنی برای مثال، دانشجویی که جایگاهی در صدک 12 به دست آورده بود، عملکرد خود را در آزمون معادل صدک 62 پیشبینی کرده بود، در حالی که کسانی که بیشترین امتیاز را در آزمون کسب کردند، پایینترین ارزیابی را از عملکرد خود ارائه داده بودند.
اثر دانینگ و کروگر
دانینگ و کروگر در سال 1999 و پس از انتشار مقالهشان، پایهگذار مفهوم جدیدی در ادبیات روانشناسی شدند به نام اثر دانینگ و کروگر که به نوعی خطای ذهنی اشاره دارد که در آن درک افراد از مهارتهایشان هیچ انطباقی با واقعیت مهارتهایشان ندارد. در سال 2000 دانینگ و کروگر برنده جایزه ایگ نوبل شدند؛ جایزهای که به دستاوردهایی اهدا میشود که اول مردم را خندانده و سپس آنها را به فکر وادار کرده است.
دیوید دانینگ در یکی از مقالات خود برای مجله استاندارد پاسیفیک که در سال 2017 منتشر شد، میگوید: «همیشه هم بیکفایتی به گیج و محتاط شدن افراد منجر نمیشود، گاهی آنها را تبدیل به انسانهایی با اعتمادبهنفس میکند که با چیزی که تصور میکنند دانش است، نیرو میگیرند.» اگر دقت کرده باشید، دانشجویانی که نمرههای پایین میگیرند، معمولاً دانش خود را بالاتر از نمره کسبشده میدانند. حتی سالمندانی که برای تمدید گواهینامه خود اقدام میکنند، معمولاً تصور غیرواقعی از میزان مهارت رانندگی خود دارند.
در همین راستا، مطالعات دیگری نیز با همکاری دیوید دانینگ انجام شد، که همگی وجود نوعی توهم «خودآگاه بینی» را در میان مردم تایید میکنند. برای مثال، استاو آتیر، دانشجوی مقطع دکترای فلسفه دانشگاه کورنل، پژوهشی انجام داد که در آن از شرکتکنندگان پرسیده میشد که آیا با انواع اصطلاحات مربوط به سیاست، زیستشناسی، فیزیک و جغرافیا آشنا هستند یا خیر و در میان اصطلاحات صحیح، اصطلاحات کاملاً ساختگی و غیرواقعی نیز گنجانده شده بود. نتایج نشان داد که 90 درصد از شرکتکنندگان مدعی بودند که اصطلاحات ساختهشده، نهتنها برایشان آشناست، بلکه اطلاعات کمی هم در مورد هر یک از آنها دارند.
تکلیف متخصصان
حال اگر افراد نالایق خود را متخصص و لایق تصور کنند، پس تکلیف افراد متخصص چه میشود؟ در مطالعه دانینگ و کروگر مشخص شد، اگرچه افرادی که بیشترین آگاهی را در سه موضوع مورد سنجش داشتند، توانستند ارزیابیهای واقعگرایانهتری از سطح دانش خود داشته باشند، اما امتیازی که به میزان مهارت و دانش خود دادند همچنان نسبت به بقیه شرکتکنندگان بسیار پایین بود. آنها میدانستند از حد میانگین بالاتر هستند ولی هیچ تصور درستی از اینکه تا چه اندازه از بقیه بالاتر هستند نداشتند. مشکل فقط این نیست که افراد لایق تصور درستی از میزان دانش خود ندارند، مشکل اینجاست که آنها بر این باورند که بقیه نیز به اندازه آنها دانش و مهارت دارند.
روانشناسی اختلال دانینگ کروگر
دانینگ و کروگر رفتار متوهمانه دانشجویان خود را ناشی از مشکل عملکرد «فراشناختی» (Metacongnition) مغز آنها میدانستند. عملکرد فراشناختی مغز همان توانایی ذهنی تحلیل افکار و ارزیابی عملکرد یک فرد است، به عبارت دیگر آگاهی ذهن از عملکرد خودش. وقتی فردی دچار این سوگیری شناختی میشود، در عمل فرآیند فراشناختی مغز او دچار اختلال شده است و نمیتواند درک و تحلیل صحیحی از قابلیتها و رفتار خود داشته باشد. چنین افرادی قادر نیستند عقب بایستند و بیطرفانه مهارتها و دانش خود را مورد ارزیابی قرار دهند. دانینگ و کروگر به این پدیده Dual Burden یعنی بار دوگانه میگویند. به اعتقاد آنها «کسانی که دانش محدودی در یک حوزه دارند، بار دوگانهای را بر دوش میکشند: نهتنها به نتایج اشتباه میرسند و مرتکب اشتباهات تاسفباری میشوند، بلکه بیکفایتی آنها مانع از درک اشتباهاتشان میشود». به عبارت دیگر، اصطلاح «بار دوگانه» به «جهل» و «نادانی نسبت به این جهل» اشاره دارد.
ریشه در پارادوکس
این خطای ذهنی ریشه در یک پارادوکس عجیب دارد، برای آنکه بدانیم در موضوعی چقدر تخصص و آگاهی داریم، باید همان تخصص و آگاهی را داشته باشیم. برای مثال بدون داشتن دانش دستور زبان چگونه میتوانید میزان دانش دستور زبان خود را ارزیابی کنید؟ قابلیت «فراشناخت» مغز برای ارزیابی میزان تخصص شما به همان تخصص نیاز دارد. از اینرو تشخیص این اختلال برای بسیاری از مردم امری غیرممکن محسوب میشود. علاوه بر این پارادوکس، تعریف ما از ناآگاهی هم کمی اشتباه است. ناآگاهی به معنی داشتن ذهنی خالی نیست، ذهن همواره مملو از انواع تجارب زندگی، تئوریها، حقایق، استراتژیها، الگوریتمها، اکتشافات، استعارهها و تصوراتی است که نامربوط و گمراهکننده هستند و متاسفانه به ظاهر بسیار مفید و دقیق به نظر میرسند. ما تشخیصدهندگان ارتباطات بیربط و نظریهپردازان غیرقابل کنترل هستیم که تئوریهایمان فقط برای گذار از یک روز به روز دیگر کفایت میکند. اما وقتی نبوغ ذاتیمان در داستانسرایی خلاقانه با ناتوانیمان در تشخیص نادانیمان همراه شود، میتواند موقعیتهایی شرمآور، تاسفآور و چهبسا خطرناک را برای خودمان و دیگران رقم بزند، بهویژه در یک جامعه دموکراتیک پیچیده و پیشرفته از نظر تکنولوژیک که گهگاه باورهای اشتباه و مخرب میتواند به جذب سرمایههای کلان و برنامههای ویرانگر منجر شود (مانند جنگ عراق).
گرفتاران تله دانینگ و کروگر
در دنیایی که اعتمادبهنفس، تبدیل به باارزشترین خصلت انسانی شده است، بسیاری از مردم، بهویژه افراد بیکفایت و نالایق، مصمم هستند که با باهوش و توانمند جلوه دادن خود، آبرویشان را حفظ کنند. البته این بدان معنا نیست که افراد باهوش گرفتار این تله نمیشوند. از آنجا که داشتن هوش زیاد لزوماً به معنی ماهر و توانمند بودن افراد نیست، همه مردم در معرض این سوگیری قرار دارند. علاوه بر آن، افرادی نیز هستند که تصور میکنند تجربه و تخصصشان در یک حوزه خاص، آنها را مجاز میکند که در حوزههای دیگر نیز صاحب نظر و رای باشند.
اثر دانینگ کروگر را میتوان در افراد زیادی مشاهده کرد از دانشجویان پزشکی، دارندگان سلاح، شطرنجبازان گرفته تا دانشجویان هوانوردی و تکنسینهای آزمایشگاههای بیمارستانها (دانینگ، 2011). موضوع فقط به حوزههای تخصصی محدود نمیشود، در مطالعهای که لیونز در سال 2021 انجام داد واکنش مردم نسبت به اخبار مورد مطالعه قرار گرفت و مشاهده شد، افرادی که توانایی تشخیص اخبار صحیح و واقعی از اخبار جعلی و غیرواقعی را ندارند، نهتنها نسبت به این عدم آگاهی خود هوشیار نیستند بلکه اشتیاق فراوانی برای اعتماد به اخبار کذب و انتشار آنها دارند.
توهم دانش سیاسی
برای یک سیاستمدار وجود طرفداران بیاطلاع و ناآگاه بسیار مفید است زیرا آنها نهتنها ادعاهای سیاستمدار را باور میکنند بلکه ایمان دارند که بر آگاهی و دانششان هم اضافه شده است و با اطمینان بیشتری پای صندوقهای رای میروند. ولی گروهی از مردم در میانه این طیف قرار دارند، تا حدودی در مورد مسائل سیاسی مطلع هستند ولی ترجیح میدهند از بحثهای سیاسی دوری کنند و حتی از رای دادن اجتناب میکنند زیرا خود را شایسته مشارکت سیاسی نمیدانند. کسانی هم که در بالای طیف دانش سیاسی قرار دارند، از آموزش دادن و آگاه کردن مردم طفره میروند زیرا نسبت به وسعت دانش خود کاملاً ناآگاه هستند. تله دانینگ و کروگر میتواند به همین آسانی دنیای سیاست را به سمت حاکمیت جهالت بر دانش سوق دهد.
توهم دانش مالی
سازمان تنظیم مقررات صنعت مالی آمریکا پژوهشی با عنوان «توانمندی مالی کشور» در سال 2012 به منظور مطالعه رفتار مالی شهروندان این کشور انجام داد. در این مطالعه از حدود 25 هزار نفر خواسته شد به دانش مالی خود امتیاز بدهند و سپس همه سوابق مالی آنها مورد بررسی قرار گرفت. 800 نفر از این تعداد شرکتکننده که در دو سال قبل از آن، دارای سوابق ورشکستگی (عدم توانایی پرداخت بدهیهای کارت اعتباری) بودند، دانش مالی خود را بالاتر از بقیه شرکتکنندگان تصور میکردند، 23 درصد از آنها بالاترین امتیاز دانش مالی را به خود داده بودند. آنها نیز مانند شرکتکنندگان مصاحبه جیمی کیمل به عبارت «نمیدانم» آلرژی داشتند و ترجیح میدادند تصور کنند از دانش مالی خوبی برخوردارند.
مخالفان سوگیری دانینگ و کروگر
اثر دانینگ و کروگر مخالفانی هم دارد. برای مثال جینیاگ و زیجنکوفسکی در مقاله سال 2020 خود مدل آماری و روش تحقیق دانینگ و کروگر را زیر سوال بردند و در همین راستا، مطالعهای مشابه ولی با روشهای تحقیق و آماری متفاوت انجام دادند که نتایج آن به نتایج تحقیق دانینگ و کروگر نزدیک نبود. آنها مدعی شدند که اگرچه سوگیری دانینگ و کروگر ممکن است برای بعضی مهارتها قابل استناد باشد ولی میزان اثرگذاری آن به اندازهای نیست که قبلاً بیان شده بود.
مکینتاش و دلاسالا، دو روانشناس انگلیسی نیز میگویند، اثر دانینگ و کروگر نوعی پدیده تصنعی آماری است که شانس نقش پررنگی در شکلگیری نتایج داشته است. آنها نیز از روش آماری دانینگ و کروگر انتقاد کرده و به تحقیقی مانند تحقیق برسان و همکارانش در سال 2006 استناد میکنند که در میان شرکتکنندگان در یک آزمون دشوار، این افراد موفق بودند که خود را دستکم گرفته و امتیاز خود را بسیار پایین تخمین زده بودند، در حالی که افرادی با عملکرد ضعیف تصور درستی از نتیجه آزمون خود داشتند. مطالعه دیگری نیز از سوی نوفر در سال 2017 انجام شد که ثابت میکند هیچ ارتباط سیستماتیکی میان بیتجربه بودن افراد و میزان اعتمادبهنفس آنها وجود ندارد.
نظریه جنجالی
نظریه دانینگ و کروگر با وجود مخالفان و موافقان بسیار یکی از جنجالیترین نظریههای روانشناسی محسوب میشود که گاهی نیز دچار سوءتعبیر و تعمیمهای اشتباه شده است. دیوید دانینگ در نامهای به جوناتان جری، پژوهشگر علمی دانشگاه مکگیل که از مخالفان تعمیم نظریه دانینگ کروگر است، مینویسد، «اثر دانینگ کروگر درباره خود ماست نه نادانها. درسی که باید از این پدیده گرفته شود درس فروتنی و محتاط بودن است». دیوید دانینگ و جاستین کروگر نه قصد داشتند که رفتار انسانهای نادان و بیکفایت را توجیه کنند و نه میخواستند اعتمادبهنفس را ناشی از حماقت افراد بدانند، هدف آنها تشویق مردم به نقدپذیری و آگاهی واقعبینانه نسبت به تخصص و دانششان بود، هرچند سالهاست متفکران و دانشمندان رویکردی متعصبانه پیش گرفته و معتقدند، احمقها همیشه نسبت به حماقت خود کور هستند. همانطور که داروین در کتاب تبار انسان تاکید میکند: «جهل بیشتر از دانش باعث اعتمادبهنفس میشود.»