سرمایهگذار کمتجربه
برای اینکه بازنده بازارها نباشیم چه باید کرد؟
حامد زرندی: میگویند قبل از سقوط بزرگ بورس نیویورک، «جو کندی» که سرمایهدار معروفی در آن دوران بود از والاستریت خارج شد و تصمیم گرفت کفشهایش را واکس بزند. مردی که کفشها را واکس میزد شروع کرد به تحلیل شرایط بازار سهام. از جمله به جو کندی پیشنهاد خرید چند سهام را داد و توصیه کرد چند سهم را بفروشد. وقتی کار واکسی تمام شد، کندی برخاست و بلافاصله به کارگزارش مراجعه کرد و دستور داد هرچه سهام هست را به فروش برساند. وقتی پرسیدند چرا چنین کاری کردی او در پاسخ گفت: بهنظرم این خطر بزرگی است که واکسی دورهگرد توصیه به خرید یا فروش سهام کند. این بازار جای ماندن نیست. «کندی» سرمایهاش را در سقوط بزرگ والاستریت در سال 1929 از دست نداد.
سوال اینجاست که چرا «کندی» زمانی که متوجه شد عموم جامعه در چنین سطحی فعالیت در بازار سرمایه را انجام میدهند تصمیم به خروج از این بازارها گرفت؟ چه اتفاقی برای بازارها میافتد اگر تصمیمهای ناپخته در آن گرفته شود؟ عواقب این اتفاقات برای سرمایهگذار چه خواهد بود؟
تلویزیون ایران اخیراً گزارش کوتاهی از خرید و فروش سهام توسط مردم یک روستا پخش کرده است. این روستا که مالملا نام دارد، به دلیل حضور حدود 85 درصد افراد این روستا در بورس به مالاستریت معروف شده است. اگرچه جای خوشحالی است که اندوخته همه روستاییان با داد و ستد سهام افزایش پیدا کند اما مطابق اصول مالیه رفتاری، داد و ستد سهام غریزی یا ذاتی نیست. بلکه یک کار تخصصی است و نیازمند اطلاعات و دانش روز است. تصویری که مدیران و سیاستمداران از بازارهای سهام و سرمایه ارائه میدهند این است که حضور در این بازار حق همه مردم است اما این یک واقعیت است که همه مردم در این بازارها نمیتوانند موفق باشند. جهتگیری اکثریت مردم شناساندن فرصتهای کسب سود به یکدیگر است اما کمتر افرادی پیدا میشوند که امکان ضرر و زیان را به دیگران گوشزد کنند. اگرچه به قول وارن بافت «سرمایهگذاری کاری ساده است ولی آسان نیست» اما برخی تحلیلگران مالیه رفتاری معتقدند سرمایهگذاران بیتجربه باعث شدهاند قیمت برخی داراییها از ارزش ذاتی آنها فراتر رود.
مالاستریت
تصاویری که بعد از اتمام گزارش در ذهن بیشتر افراد نقش میبندد احتمالاً حضور افراد این روستا بر زیر درخت و مشورت در مورد بازار بورس است. همچنین در بخشی از گزارش تصویری از یک دخترخانم نوجوان پخش میشود که به صورت شخصی در حال سرمایهگذاری و معامله در بازار بورس است. هرچند گزارش بسیار تلاش میکند که نشان دهد افراد این روستا در زمانهای دیگر زندگیشان مشغول کار و تلاش و کشاورزی هستند، اما این قسمت باورش شاید برای دیگران سخت باشد. حتی اگر امروز این شرایط وجود داشته باشد، در آینده ممکن است این بخش زندگیشان افت محسوسی داشته باشد. به دلیل آنکه چطور میتوان فردی را که با استفاده از گوشی تلفن همراه میتواند با چند کلیک سرمایهاش را افزایش دهد، در زمانهای دیگر زندگیاش به تلاش برای فعالیت در کشاورزی و دامداری تشویق کرد؟ بخش مهمی از دلیل این مساله را میتوان به رشد بسیار شدید و بیش از 300درصدی بازار سرمایه ارتباط داد. اگر رشد در این بازارها روند منطقی داشت، آنگاه میشد تصور فعالیتی متعادل در روستا را همزمان با فعالیت در بورس در نظر گرفت. شاید یکی از خطرهای بزرگی که بورس کنونی برای عموم مردم داشته است، دلزدگی آنها نسبت به فعالیتهای روتین زندگیشان باشد. گوشه و کنار متنهای متعددی را اخیراً خواندهایم که اشاره میکند به برخی از کارمندان که هنگام ساعت کاری مشغول فعالیت در بازار سهام هستند. این کارمند شاید تا مدتهای زیادی انگیزه و اشتیاقش را برای فعالیت سابقش از دست دهد و به درآمدزایی سریع انس گیرد که برای او و کشور خطر بزرگی خواهد بود.
انتقاد دیگری که به گزارش پخششده از روستای مالملا میتوان وارد کرد نشان دادن آن دختر نوجوان است. حال که صداوسیما قصد دارد مردم را به فعالیت در بازار سهام تشویق کند، از هر راهحلی برای این منظور دریغ نخواهد کرد. با خودتان تصور کنید اگر همین چند ثانیه باعث تشویق چند صد نوجوان دیگر شود که وارد بازار سرمایهگذاری در سنین بسیار پایین شوند، چه خطرهایی متوجهشان خواهد شد. زمانی که به زندگی برخی از ثروتمندان نگاه میکنیم، متوجه میشویم آنها تلاش میکنند که فرزندانشان در سنین کم بیشتر مشغول پرورش استعدادهایشان باشند و به دنبال رویاها و آرزوهایشان بروند. آنها بسیار تلاش میکنند تا فرزندانشان متوجه باشند که پول اولویت اول برای رسیدن به آرزوهایشان نیست. این گزارش پخششده، به راحتی میتواند ذهنیت بسیاری از نوجوانان را در سنین پایین مسموم کرده و خطرهایی را متوجه آنها کند.
یکی از بزرگترین خطرهایی که بیشتر از یک دهه است که گریبانگیر کشورمان شده، تغییر نگرش مردم به ثروتاندوزی است. امروز بیشتر از هر زمانی مردم کشورمان تمایل به درآمدزایی بسیار سریع دارند. اگر به فردی بگویید که برای خرید ماشین، منطقی است که دو تا چهار سال کار کنی، او احتمالاً این منطق را رد خواهد کرد. بخشی از علت آن البته صحیح است. برای آنکه افراد میدانند هرچقدر کار کنند، ارزش پول روز به روز در حال کاهش است و امید برای خرید هر وسیلهای نقش بر آب خواهد شد. در نتیجه به دنبال راهحلهایی برای افزایش درآمد بسیار سریع هستند. این فرهنگ آسیب بسیار زیادی به کشورمان خواهد زد.
البته این ایراد فقط در بازار سهام نبوده است. تبدیل کردن مردم به افرادی که عادت به کسب ثروتهای سریع داشته باشند در سیاستگذاریهای دیگرمان نیز دیده میشود. به عنوان مثال مدتی قبل واردکنندهای را دیدم که در ماههای گذشته با ارز دولتی واردات انجام داده بود. سود او در بازار بعد از هر بار واردات بیشتر از 100 درصد بود. بعد از اینکه ارز دولتی از آن بازار حذف شد، او وارداتش را متوقف کرده بود. او گفته بود که عادت به سود 40 یا 30 درصد ندارد و ترجیح میدهد فعلاً صبر کند. این مساله نشان میدهد که سیاستگذاری در کشورمان در بازارهای مختلف برای مردم فرهنگ غیرصحیحی را رقم زده است. بعد از گذشت این سالها اگر بتوانیم در نهایت به اقتصاد سالمی برسیم، چه انتظاری از مردم خواهیم داشت؟ آیا دختری که در نوجوانیاش در چند ماه ثروتش را دو برابر کرده است، حاضر خواهد شد چند سال کار کند تا ثروتش دو برابر شود؟
اما مساله بحثشده تنها یکی از ایرادات بازارهای اینچنینی است. ایراد جدی دیگری که به این بازارها با شرایط کنونی وارد است این مساله است که افراد عمومی را دچار «اعتماد به نفس بیش از حد» خواهد کرد. این اعتماد به نفس کاذب در موارد متعددی برای افراد و اقتصاد خطرناک خواهد بود. خطر اول آن است که آنها هنگام سرمایهگذاری به طور غیرحرفهای این فعالیت را انجام میدهند که اگر شانس بیاورند و ضرر نکنند باعث میشود قیمت برخی داراییها بالاتر از ارزش ذاتیشان شود. اما این اعتماد به نفس کاذب تهدید دیگری دارد. تصور کنید که بازار با رکود شدیدی مواجه شود. اگر افراد معمولی به موقع از بازار خارج نشوند و ضرر زیادی را متحمل شوند؛ آیا این افراد با خودشان میگویند که بازار مشکل داشت یا میگویند من سرمایهگذار بدی بودم؟ اگر این افراد به خودشان شک کنند، در حالی که بازار رشد غیرارگانیک و غیرصحیحی داشته است، برای خودشان و اقتصاد خطرناک خواهد بود. دلیل آن خواهد بود که آنها شاید تا مدتها فعالیتهای سرمایهگذاری در بازار نداشته باشند که این باعث توقف ورود نقدینگی به بازارهای سرمایه میشود و همچنین وضعیت درآمدی و باور افراد به خودشان را تحت تاثیر قرار میدهد.
تفاوت فرد خبره با غیرخبره
آزمایشهای رفتاری و تصمیمگیری در بازارهای مالی انجام شده است که نشان میدهد افراد ناآگاه به بازار سرمایهای و خبره در بازار سرمایهای گاهی اوقات تفاوتی در سود کردنشان در بازار وجود ندارد. حتی نیکلاس طالب نیز در کتاب قوی سیاه چندین بار حرفهایهای این بازار را افرادی در نظر میگیرد که خطای تصمیمگیری سرمایهگذاری زیادی میکنند. اما اگر تمام این مسائل را در نظر بگیریم، یک فرد خبره به دلیل حضور بلندمدتش در این بازارها برخی رفتارهای غیرحرفهای را انجام نخواهد داد. به عنوان مثال میبینیم که بسیاری از افراد عمومی جامعه که از طبقه متوسط یا حتی کمدرآمد جامعه هستند رفتارهای ریسکپذیرانهای را انجام میدهند. مثلاً میبینیم که خانه خودش را به فروش میرساند و با پول آن سهام میخرد. اگر آن پول سود زیادی هم کسب کند، آنگاه تمام این سود را ناشی از هوش و ذکاوتش در نظر میگیرد و مجدداً سرمایهگذاری پرخطری انجام میدهد و خودش را در خطر از دست دادن یکی از مهمترین سرمایههای اصلی زندگیاش قرار میدهد.
بیایید مجدداً فرض کنیم بازار سهام با رکود شدیدی روبهرو میشود. فرد غیرحرفهای که پول خانهاش را وارد بازار سهام کرده است متوجه کاهش سهمهایش میشود. به نظر شما چه تصمیمی میگیرد؟ او با خودش میگوید این پول خانهام بوده است. حال که کم شده است دیگر توان خرید خانه قبلیام را نیز ندارم. پس بهتر است سرمایهگذاری بهتری انجام دهم که حداقل همان پول را بهدست بیاورم تا بتوانم از نقطه قبلیام عقبتر نباشم. اما فرض کنید همین شرایط برای یک فرد حرفهای باشد. او میداند پولش در این بازار مخصوص سرمایهگذاری است. میداند اگر ضرر کند، بخشی از سرمایهگذاریاش با شکست روبهرو شده است و میتواند از ادامه ضرر جلوگیری کند. هر دو این سرمایهگذارها پولشان را از دست دادهاند. اما نفر اولی پول خانهاش بوده است که در هر لحظه پول سرمایهگذاریاش را با همان خانه مقایسه میکند و احتمال تصمیمهای اشتباهش افزایش پیدا میکند، اما فرد دوم پول سرمایهگذاریاش بوده است. به این مساله در اقتصاد رفتاری حسابداری ذهنی میگویند. به این معنا که افراد برای ثروت پولهایشان حساب ذهنی مجزایی را تصور میکنند و بر اساس همین تصور تصمیم میگیرند.
یکی از رفتارهای دیگری که فرد غیرحرفهای را تهدید میکند، نداشتن تجربه در از دست دادن دارایی و پول است. مطالعات اقتصاد رفتاری نشان میدهد درد از دست دادن هر چیزی در حدود 5 /2 برابر بهدست آوردن همان چیز است. این تئوری با عنوان نظریه چشمانداز در سال 2002 که از سوی دنیل کانمن (Daniel Kahneman) مطرح شده است، نوبل اقتصاد را دریافت کرده است. در هر صورت درد از دست دادن برای تمام افراد وجود دارد. اما زمانی که افراد خبره باشند، قبلاً این درد را تجربه کردهاند و میدانند در هنگام شروع به از دست دادن باید با کمترین ضرر از آن بازار خارج شد. اما فرد غیرحرفهای نمیتواند در چنین شرایطی رفتار صحیحی از خودش نشان دهد. او مقدار اولیه سرمایهگذاریاش را یک نقطه مهم در نظر میگیرد و در تمام تصمیمهایش تلاش میکند در هنگام فروش حتماً از آن نقطه شرایط بهتری داشته باشد. همین مساله باعث میشود مدت زمان بیشتری در آن بازار باقی بماند و ضرر بسیار زیادی را متحمل شود.
مهمترین خطر در بازار بورس در شرایط کنونی متوجه طبقه متوسط خواهد بود. افرادی که مهمترین داراییهایشان را وارد بازار میکنند. به خاطر دارم زمانی که این جو روانی در کشور ایجاد شد و بسیاری از مردم وارد بازار بورس شدند، چند نفر از حرفهایها در بازار بسیار خوشحال شدند. آنها گفتند ورود این افراد بیتجربه ما را ثروتمند خواهد کرد. سیاستگذار باید بداند که خطر بسیار بزرگی قشر متوسط جامعه و غیرحرفهای در سرمایهگذاری را که به بازار بورس وارد شدهاند تهدید میکند. هر شوکی به بازار باعث میشود این افراد ضربه روحی بسیار شدیدی را دریافت کنند. ضربهای که شاید برای بسیاری از آنها قابل جبران نباشد. اینکه افراد زیادی وارد بورس شوند بسیار عالی است. اما اینکه خودشان مستقیم و بدون تجربه وارد شوند بسیار خطرناک است. سیاستگذار باید به آینده و خطرات احتمالی که این قشر ضرر مالی زیادی در این بازارها بکند آگاهی داشته باشد. ضررهایی که یک چالش بسیار بزرگ برای کشور در پی خواهد داشت.