شناسه خبر : 46440 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

در جست‌وجوی حکمرانی مطلوب

چگونه می‌توان از تله بحران‌ها رست و ایرانی آباد و آزاد ساخت؟

 

محمدحسین باقی / نویسنده نشریه 

هنگامی که سر جان ملکم راجع به آزادی و قانون صحبت می‌کرد شاه مات و متحیر بود که او در مورد چه مطالبی گفت‌وگو می‌کند. ایلچی توضیح داد که هیچ فرد بلندپایه‌ای در انگلستان وجود ندارد که بتواند برخلاف قانون عملی انجام دهد و در آنجا هیچ چیز بر علیه قانون دیده نمی‌شود... شاه گفت که تمام مطالبی را که گفتید فهمیدم و پس از اندکی مکث و تفکر اضافه کرد به نظر من پادشاه شما «کدخدای اول» کشور است. سپس اعلیحضرت در حالی که تبسم می‌کرد به ایلچی که حالت دفاعی به خود گرفته بود گفت، این وضعیت دوام و بقای سلطنت را تضمین می‌نماید ولی چندان لذت‌بخش نیست. من اگر اراده کنم دستور می‌دهم تا سر سلیمان خان و عده‌ای از رجال بلندپایه را از تن جدا نمایند. آنگاه اشاره به درباریان نمود و گفت آیا این‌طور نیست؟ آنان در حالی که سر فرود می‌آوردند گفتند بله قبله عالم، همین‌طور است. سپس شاه گفت: این یک قدرت واقعی است ولی ثبات و دوامی ندارد. هنگامی که من بروم پسرم برای تصاحب تخت و تاج خواهد جنگید و همه چیز در هم فروخواهد ریخت هرچند حکومت بر ایران با داشتن لشکر و سپاه میسر خواهد بود... (بخشی از سفرنامه ملکم، به نقل از «ده سفرنامه یا سیری در سفرنامه‌های جهانگردان خارجی راجع به ایران»، مهراب امیری، انتشارات وحید، سال چاپ: ۱۳۷۰، صفحات ۱۶۷ و ۱۶۸).

♦♦♦

در شرایطی که کشورهای دنیا در پی ائتلاف‌سازی‌های منطقه‌ای هستند تا هم ضریب امنیت خود را ارتقا بخشیده و هم اقتصاد خود را با اقتصاد دیگر کشورها گره زنند اما روابط ایران با جهان خارج محدود به رابطه با چند کشور خاص شده و از بسیاری از ترتیبات امنیتی منطقه‌ای کنار گذاشته ‌شده است. در کنار بحران در روابط خارجی اما نباید چشم بر بحران‌های داخلی بست.1 بحران‌ها طیف گسترده‌ای را شامل می‌شوند؛ از بحران اقتصادی (تورم، رکود، بیکاری، ورشکستگی صندوق‌های بازنشستگی، نوسانات شدید نرخ ارز)، بحران محیط ‌زیست (اعم از تخریب جنگل‌ها، طبیعت و حیات‌وحش، بحران آب که با موجودیت تمدنی ایران سروکار دارد و دیگر بحث این یا آن جناح مطرح نیست، بحران آلودگی هوا) گرفته تا بحران‌های اجتماعی (گسترش بی‌رویه حاشیه‌نشینی، افزایش نرخ اعتیاد، سقوط سرمایه اجتماعی، نارضایتی‌های قومی و مذهبی) و بحران‌های سیاسی و الخ. بحران‌ها چنان تا مغز استخوان پیش رفته‌اند که گویی کسی را یارای آن نیست که کمر به حل بحران‌ها ببندد تا همای سعادت بر دوش مردمان این سرزمین لختی آرام گیرد.

وضعیت به‌گونه‌ای است که نویسندگان مرکز بررسی‌های استراتژیک ریاست‌جمهوری از «شکست در حکمرانی» سخن به میان آورده‌اند. گویی ایران دچار وضعیت «امتناع» از توسعه شده است. یکی از مهم‌ترین ارکان سنجش‌شده توسط موسسه لگاتوم شاخص حکمرانی است؛ که با شاخص‌های ۱۳گانه (اطمینان به صحت انتخابات، اطمینان به دولت، ادراک فساد، سطح دموکراسی، کارایی سیستم حقوقی در تنظیم‌گری چالش‌انگیز، اثربخشی دولت، استقلال قضایی، حقوق و مشارکت سیاسی، کیفیت تنظیم‌گری، حاکمیت قانون، شفافیت سیاست‌گذاری دولتی، مشارکت جمعیت رای‌دهندگان و حضور زنان در مجلس ملی) سنجیده می‌شود که بنا به استدلال این نویسندگان، همگی به مرحله بحرانی رسیده و ایران در زمره کشورهایی با «حکمرانی بد» قرار گرفته است.2 چنین به نظر می‌رسد که دولت هم در چنبره چالش‌های داخلی و بین‌المللی گیر افتاده و در حال روزمرگی است و ناکارآمدی، فساد و اتلاف منابع کاملاً عیان است. دیری نخواهد بود که با تداوم وضعیت فعلی از جمله بحران آب، طی سال‌های آتی موج مهاجرت بیش از آنچه اکنون هست فزونی گیرد. با این‌ حال، آیا امیدی برای حل مشکلات ایران با جهان وجود دارد؟ در زیر ابتدا بحثی نظری را مطرح می‌کنم و سپس به طرح مشکل پرداخته و به الگوی چین اشاره کرده‌ام در نهایت راه‌حل‌هایی را که برای عبور از بحران به نظرم می‌رسد بیان می‌کنم.

37

یکم)

بی‌آنکه بخواهم «هابز» را از متن تاریخی‌اش خارج سازم و با علم به اینکه نظریه هابز در نهایت زمینه‌ساز دولت مشروطه و لیبرال در انگلستان شد اما به گمانم بد نیست نکاتی را از اندیشه هابز استخراج کنیم تا شرایط برای بررسی اوضاع جامعه ایران اندکی سهل‌تر شود.

«توماس هابز» نویسنده «لویاتان» معتقد است که مردمان برای فرار از «وضع طبیعی» و «جنگ همه علیه همه» آزادی‌های خود را به «قدرت عمومی» یا «خداوند میرا»یی تفویض می‌کنند تا برایشان امنیت و آسایش به بار آورد. هابز برخلاف لاک -که حق طغیان علیه شخص حاکم را به دلیل ناتوانی در برآورده ساختن نیازهای مردم به رسمیت می‌شناسد- معتقد است که مردم حق هیچ‌گونه طغیانی را علیه شخص حاکم نخواهند داشت چرا که او برگزیده همین مردمان است. هابز با ستاندن حق شورش و طغیان از مردم به آنها گوشزد می‌کند اعمال حاکم، همان اعمال مردم است زیرا او به نمایندگی از همین مردم به حکومت دست ‌یافته است. این دیدگاه هابز یادآور گفته برخی فقهای اسلامی است که وجود حکومت «جائر» را بر بی‌حکومتی ترجیح می‌دادند. اگر وظیفه دولت برآورده ساختن مطالبات مردم است اما برخی از نظریه‌پردازان کلاسیک هم می‌گویند در صورتی‌ که دولت نتواند به وظایف اساسی خود عمل کند عملاً حق متابعت از گُرده مردم برداشته می‌شود و آنها مجاز به سرنگون ساختن حکومت هستند. وقتی تمام سوپاپ‌های تنفسی اجتماع بسته شود و به‌جای «حل» بحران به «جمع‌کردن» آن بپردازند نتیجه این می‌شود که زور عریان، باتوم و برخوردهای قهری قداست می‌یابد و به‌جای استدلال و توجیه کردن افکار عمومی، به برخوردها و رفتارها و ادبیات ناهنجار و قهرآمیز متوسل می‌شوند که همواره از تریبون‌های رسمی به خورد مردم داده می‌شود. در این شرایط، نیروهای سرکوب که همواره برای روز مبادا در گوشه‌ای نگاه داشته شده بودند مجال بروز می‌یابند و اداره جامعه «چماقی» شده و سیاست «تحمیق» [احمق فرض کردن جامعه] در پیش گرفته می‌شود. هر که سخنی برخلاف خواسته حاکم یا حاکمان بر زبان آورد چنان این نیروها بر سر او آوار می‌شوند که چاره‌ای جز پس گرفتن آنچه گفته برایش باقی نمی‌ماند.

هابز در بخش اول کتاب لویاتان «در باب انسان» به‌مثابه فیلسوف اخلاق می‌ماند اما در بخش دوم که «در باب دولت» سخن می‌گوید چهره‌ای دیگر از او نمایان می‌شود. او چنان بر قدرت دولت می‌دمد که گویی این «خداوند میرا»، به‌راستی خداوندی است که کسی را یارای به زیر کشیدن او نیست. هابز آزادی مشاجره بر ضد قدرت مطلقه را به «اسافل ناس» نسبت می‌دهد و آنها را به‌مثابه «کرم روده» موجب آزار دولت معرفی می‌کند که دائماً در قوانین بنیادی مداخله و فضولی می‌کنند. هابز و لاک در یک زمینه اشتراک دارند و آن زمینی کردن دولت، قدسی‌زدایی از آن و مبنی ساختنش بر قرارداد اجتماعی میان آدمیان است اما اختلافشان در جایی شروع می‌شود که هابز حق هرگونه طغیان و شورش و کین‌خواهی علیه دولت و حاکم را از مردم بازمی‌ستاند اما لاک این حق را برای مردم قائل می‌شود. هیچ شهروندی در هیچ کجای جهان بی‌جهت دست به اعتراض نمی‌زند مگر اینکه آن دولتی که به دست آن شهروند شکل گرفته حقوقش را پایمال و آسیبی به او وارد کند. آنجا که رنجیدگی بر مردم حاکم شود آنها حق خود می‌دانند که به آن رنجیدگی واکنش نشان دهند «زیرا رنجیدگی نه‌تنها آدمیان را به اقدام علیه عاملین و آمرین بی‌عدالتی سوق می‌دهد بلکه بر ضد کل قدرتی که از آنها حمایت کند نیز برمی‌انگیزد.»... «اعمال شدت نسبت به مردم در حکم مجازات کردن جهل و نادانی است و ممکن است علت اصلی جهل و نادانی مردم خود حاکم باشد زیرا به‌واسطه قصور وی از آموزش بهتر محروم می‌شوند.» «وقتی شخص حاکم، مردمی و محبوب باشد یعنی مورد احترام و عشق و دلبستگی مردم باشد، در آن صورت از محبوبیت اتباع خطری برنمی‌خیزد. زیرا سربازان هرگز آنقدر بی‌انصاف نیستند که وقتی شخص حاکم یا طریق او را دوست داشته باشند از فرماندهی خود بر ضد حاکم جانبداری می‌کنند هرچند هم فرماندهی خود را دوست داشته باشند.»3 با این توصیف، بیایید ببینیم ناآرامی چیست؟ آیا کسی که اعتراض می‌کند اغتشاشگر، شورشگر، مزدور دشمن، عامل خارجی است یا اینکه اعتراض او نتیجه فساد و بحران در نظام سیاسی است.

دوم)

ناآرامی اجتماعی اساساً «وضعیتی است که در آن نارضایتی از واقعه، جریان یا وضعی، گسترش یابد و باعث بروز رفتارهای خشم‌آلود گردد». این ناآرامی اجتماعی موجب بروز «بحران» در سیستم می‌شود. «گابریل آلموند» معتقد است منشأ بحران «یا در ذات هر نظام سیاسی یا در عوامل محیطی نهفته است». برخی نظریه‌پردازان بحران را با واژگانی مانند خشونت، فشار، تعارض، تنش، اضطراب، فاجعه و هراس و... برابر می‌انگارند. در واقع، بحران به هر نوع بی‌ثباتی، ناامنی، اختلال در نظم، حالت غیرطبیعی یا غیرمتعارف و... گفته می‌شود. برخی دیگر از نظریه‌پردازان مانند «میلر» و «ایسکو» بی‌کفایتی و به دنبال مقصر واهی گشتن را موجد بحران می‌نامند. در هر حال، زمانی که نهادهای موجود، قادر به پاسخگویی به نیازها نباشند، نوعی «عدم تقارن» ایجاد می‌شود. به‌ عبارت دیگر، وقتی سقف انتظارات اجتماعی از سطح توانمندی حکومت فراتر رود نوعی «عدم تقارن» میان خواست‌ها / انتظارات و پاسخگویی حکومت به وجود می‌آید. در این وضعیت حکومت به گفته تالکوت پارسونز «توان تطبیق با شرایط» و «حل تنش‌های اجتماعی» را از دست می‌دهد. این عدم تقارن‌های بارشده بر حکومت موجب متورم شدن نظام سیاسی و بحران ناکارآمدی می‌شود و نتیجه آن همین اعتراضاتی می‌شود که سالیانی است به‌صورت دوره‌ای و با تشدید فشارها همچون دُملی چرکین در جای‌جای این سرزمین سر باز می‌کند و پاسخ به آنها هم «جمع‌کردن» آنهاست نه «حل کردنشان». در چنین شرایطی نظام سیاسی کارکرد خود را از دست می‌دهد و تعادل در درون سیستم بر هم می‌خورد. هابرماس معتقد است بحران در هر حوزه وقتی پیدا می‌شود که «آن حوزه نتواند کارکردهای مورد انتظار را انجام دهد».

از زاویه دیگر هم می‌توان به این بحث نگریست. وقتی یک نظام سیاسی دچار بحران و ناکارآمدی شود و با توسل به نظریه «توطئه» همواره عامل خارجی را مقصر بپندارد، اگر هم صالح‌ترین، باتجربه‌ترین و کاربلدترین و تمام کسانی که شایسته صفت‌های مثبتِ تفضیلی «ترین» هستند در صدر چنین نظامی قرار بگیرند چاره‌ای ندارند جز اینکه منویات سیستم را پیاده کنند. ممکن است کسی دارای اندیشه باشد اما اجرای آن اندیشه در این سیستم و در این چهارچوب با موانع فکری و ساختاری سختی مواجه می‌شود به‌گونه‌ای که امکان کار از او سلب می‌شود. آلوین استنفورد کوهن می‌نویسد وقتی نظام سیاسی پاسخی معقول به بحران دهد، نظام به «حالت تعادل» می‌رسد و وقتی نظام سیاسی عاجز از پاسخ باشد و تنها پاسخ برخوردهای قهرآمیز باشد، محصول آن «بدکارکردی چندجانبه»4 است. این یعنی تلنبار و انباشت بحران‌ها. به تعبیر کوهن، مشکل در ساختار نظام سیاسی و نخبگانش است. هر اقدام مثبتی به دلیل عدم همراهی جامعه به ضد خود تبدیل می‌شود و بحران می‌آفریند. راه برون‌رفت ایران از مشکلات موجود عبور از «تله بحران‌ها»ست. به قول کوهن، وقتی نخبگان و کارگزاران سیاسی با تغییر همراهی نکنند احتمال برخوردهای خشونت‌بار میان توده‌ها با نظام سیاسی به وجود می‌آید و اینجاست که مشروعیت رژیم مورد سوال قرار می‌گیرد.

سوم)

بازگردیم به «شکست در حکمرانی». راه‌حل «شکست در حکمرانی» تغییر پارادایم و چرخش کامل از سیاست‌هایی است که در گذشته اتخاذ شده است. شرایط امروز جهان همچون شرایط چند دهه یا چند قرن پیش نیست که الگوهای محدودی از حکمرانی وجود داشته باشد. امروز با توجه به تعدد نظام‌های سیاسی، گسترش علم در تمام حوزه‌ها و...، می‌توان از الگوها و تجربیات کشورهای دیگر آموخت. نیازی به «ساختن و برساختن» و تکرار آزمون‌وخطا نیست. فجیع‌ترین و وحشتناک‌ترین بحران در ایرانِ فعلی نبود آب است که با موجودیت و هستی یک تمدن سروکار دارد. سیاست «کی بود کی بود من نبودم»، سیاست انداختن تقصیرها به گردن دولت(های) قبلی فقط گوینده‌اش را بی‌اعتبارتر می‌کند. مصادیق «شکست در حکمرانی» فراوان است: از افت کیفیت خدمات بهداشتی و درمانی، آموزش و تحصیل گرفته تا افول اقتصادی، بحران‌های اجتماعی فراوان، بن‌بست در تصمیم‌گیری در تمام ارکان نظام سیاسی. برون‌رفت از این وضعیت مستلزم این است که ابتدا وجود «بحران» یا «مشکل» به رسمیت شناخته شود و سپس درصدد حل آن برآیند. باید نگاه «حل کردن» بر «جمع‌ کردن» فائق آید.

می‌توان با توسل به گردش نخبگان، راه ورود جریان آب به دایره بسته نخبگان سیاسی را باز کرد تا خون تازه‌ای وارد کالبد نظام سیاسی شود. در عرصه خارجی نیز یکی از راه‌های تعامل با جهان، ورود به مذاکره خردمندانه با «قدرت‌های مهم جهان» است ازجمله قدرتی که «اوبر ودرین»، وزیر خارجه سوسیالیست فرانسه، او را «اَبَرترین قدرت» [ایالات‌متحده] می‌داند. باید از شدت تخاصم با داخل، پیرامون و فراپیرامون کاست، باید منافع ملی جایگزین ایدئولوژی شود و در نهایت یک گفت‌وگوی داخلی شکل گیرد نه اینکه همواره بر پمپاژ بحران دامن زده شود. بحران‌های پیاپی موجب استهلاک نظام سیاسی و اقتصادی شده و بر امنیتی‌تر شدن فضا می‌دمد. سیاستگذاران به‌جای پاسخگویی و حل مشکلات با امنیتی کردن فضا امکان واکنش مدنی را سلب می‌کند. اندک بحرانی بلافاصله جنبه امنیتی می‌یابد. آستانه تحمل و مدارای ساختار سیاسی تقریباً به صفر رسیده است. استفاده از برخوردهای امنیتی ناشی از ضعف و آسیب‌پذیری ساختار قدرت سیاسی و نبود سازوکارهای نهادی برای حل نارضایتی‌هاست. در نتیجه، فضای ناامیدی در تمام لایه‌های جامعه موج می‌زند. جامعه به شدیدترین وجه پرخاشگر شده و با اندک تلنگری منفجر می‌شود و «احتمال» فوران اجتماعی (اگر نگوییم انقلاب، شورش، فروپاشی یا چیز دیگر) زیاد است زیرا سوپاپ اطمینانی باقی نمانده و فضای تنفس جامعه در حال بسته شدن است. بنابراین، «شکست در حکمرانی» راه‌حل دارد و آن، باز کردن فضای سیاسی و اجتماعی و واردکردن خون تازه در کالبد نظام سیاسی و خروج از درجا زدن‌ها و داشتن نگاه کلان ملی است.

راه‌حل، عبور از «تله بحران‌ها»ست

38به نظر می‌رسد یکی از راه‌های خلاص شدن از این وضعیت «آچمزشدگی» کاستن از شدت تخاصم با قدرت‌های مهم جهانی به‌ویژه «ابرترین قدرت» باشد؛ راهی که ژاپن، ویتنام، چین، مالزی و بسیاری از کشورهای موفق و مستقل دیگر رفته‌اند.

۱- گام اول در برون‌رفت از وضعیت موجود کوتاه آمدن از نزاع‌های داخلی و اجماع بر سر اهداف توسعه ملی است. وقت آن رسیده که به‌جای نگاه سیاه‌وسفید، به تعبیر فوکویاما به «منطقه خاکستری» هم نگاهی بیندازیم. شاید ذکر یک مثال پر‌بیراه نباشد. چینی‌ها بیش از سه دهه کوشیدند تا چهره خود را از یک عنصر سرکش، انقلابی، چالشگر و طغیانگر نظام بین‌الملل به چهره‌ای معقول و منطقی تبدیل کنند. کوشیدند تا آنچه «ظهور تهدیدآمیز چین» خوانده می‌شد را با رفتاری معتدل و منطقی اصلاح کنند و این تضمین را به جهان بدهند که ظهور چین «مسالمت‌جویانه» خواهد بود. چشم‌بادامی‌ها با کنار زدن ایدئولوژی رادیکال و انقلابیِ مائو به یک عمل‌گرایی اقتصادی گذار کردند. آنها ضمن احترام به مائو اما او را در صندوقچه نهاده و به تاریخ سپردند و در عوض راه «دنگ شیائو پینگ» را در پیش گرفتند.

 در این راستا، «دیپلماسی اقتصادی» را محور سیاست خارجی خود قرار دادند. آنها فهمیدند که گام اول در بهبود اقتصادی داشتن محیط امن داخلی و منطقه‌ای است. چنین بود که نخبگان چینی دیپلماسی اقتصادی را به دیپلماسی سنتیِ مبتنی بر امنیت ترجیح دادند و به اعتمادسازی منطقه‌ای و جهانی روی آوردند. آنها سال‌ها پیش به همسایگان خود اعلام کردند در حوزه‌های سرزمینی مورد اختلاف به‌صورت مشترک کار و سرمایه‌گذاری کرده و حل‌وفصل اختلافات را به آینده موکول کنند؛ آینده‌ای که در آن از قضا اقتصاد دیگران را به اقتصاد خود گره زدند. در این آینده که البته فرارسید دست برتر برای حل مناطق سرزمینی مورد اختلاف باز با چینی‌ها بود. چینی‌ها به‌ جایی رسیدند که توانستند «مدل توسعه چینی» را به‌عنوان آلترناتیو یا جایگزینی برای «مدل غربی توسعه» مطرح کنند (اگرچه در این هم اماواگرهایی هست). آنها میان «رشد اقتصادی با ثبات سیاسی» و «اقتصاد بازار‌محور با دولت اقتدارگرا» یک تعادل ایجاد کردند. نخبگان چینی «اجماع بر سر اهداف توسعه» را درک کردند و این درک را در میدان عمل، عملیاتی کردند. بنابراین، پدیده چین محصول چند سال اخیر نیست بلکه محصول سه دهه تلاش غیرایدئولوژیک در زمینه اصلاحات سیاسی و اقتصادی است.

۲- اما الگوی چین5 چیست؟ در دوره گذار از «مائو» به «دنگ شیائو پینگ» چینی‌ها به این نتیجه رسیدند که با آرمان‌گرایی انقلابی و ایدئولوژیک مائو وداع و عمل‌گرایی اقتصادی دِنگ را در آغوش کشند. غرب تا دهه ۷۰ میلادی چین را مورد شناسایی قرار نداده بود. پس از سفر کیسینجر (از طریق اسلام‌آباد به پکن و سپس سفر نیکسون به این کشور) بود که چین رسماً مورد شناسایی قرار گرفت و کرسی «تایپه» در سازمان ملل و دیگر سازمان‌های بین‌المللی به «پکن» واگذار شد. چینی‌ها برای گذار از آن وضعیت «آنارشیک» و «آنومی» با تأسی به «دنگ» یک الگوی سه‌وجهی را در پیش گرفتند:

الف) اعتمادسازی داخلی: چینی‌ها در دوران دنگ شیائو پینگ به این نتیجه رسیدند که دوران مائو را به بایگانی بسپارند. آنها در این راه اعتماد مردم به‌نظام سیاسی را جلب کردند، به قربانیان انقلاب فرهنگی غرامت دادند، بوروکرات‌های سنتی را کنار گذاشته و نیروهای تازه‌نفس سر کار آوردند و شرایطی به وجود آوردند که اعتماد مردم به ‌نظام سیاسی جلب شد.

ب) اعتمادسازی منطقه‌ای: آنها سپس به مناطق پیرامون روی آوردند و به همسایگان تضمین دادند که در پی توسعه‌طلبی نیستند. آنها اعلام کردند که ترجیح ما اقتصاد است و نگرانی‌های امنیتی را می‌توان به آینده موکول کرد (البته آینده‌ای که باز چین در آن دست برتر دارد). آنها با ترجیح اقتصاد به امنیت به همکاری گسترده با همسایگان روی آوردند.

 ج) اعتمادسازی بین‌المللی: پس‌ از این دو مرحله بود که وارد تعامل با کشورهای فراپیرامونی شدند. نخبگان جدید به کشورهای مختلف دنیا (اعم از شرق و غرب) اعزام شدند تا با گفت‌وگو و استفاده از تجربه دیگران بتوانند به روابطی بهینه با خارج برسند. نخبگان چینی فرصت را از دست ندادند و به دنبال «ساختن و برساختن» و آزمون‌وخطا نرفتند. نخبگان چینی به توسعه درون‌زای برون‌گرا روی آوردند.

وقتی دنگ آغاز برنامه اصلاح و بازگشایی خود در سال ۱۹۷۸ را اعلام کرد، تولید ناخالص داخلی (GDP) چین ۱۵۰ میلیارد دلار بود اما ۴۰ سال پس‌ازآن، تولید ناخالص داخلی این کشور به رقمی بالغ بر ۱۴ تریلیون دلار رسید به‌گونه‌ای که برخی از آن با عنوان «معجزه اقتصادی چین» نام‌ برده‌اند. در دوران پیش از دنگ میلیون‌ها چینی در فقر مطلق بودند و با سوءتغذیه دست‌وپنجه نرم می‌کردند اما در عصر دنگ، چین زنجیرهای فقر را گسست و با عبور از اقتصاد کمونیستی-مائوئیستی وارد عصر توسعه اقتصادیِ بدون ایدئولوژی شد. چین امروز ۱۰ درصد از ثروت جهانی را در کف دارد و تنها یک درصد از جمعیتش در فقر مطلق به سر می‌برند. بر اثر سیاست‌های دنگ بود که چین امروز دارای ۶۰۰ میلیاردر بزرگ است، یعنی بیش از هر کشور دیگری در جهان. چینی‌ها با نگاه به گذشته ابتدا مسئولیت اخلاقی اشتباهات را پذیرفتند و با حقیقت مواجه شدند و با اقرار به اشتباهات درصدد رفع نقایص برآمدند و با اجماع کامل توانستند به معجزه اقتصادی دست یابند. این اولین گام چینی‌ها در مسیر توسعه بود.

ذکر این نکته لازم است که در دهه ۸۰ رهبران چین در حالی به برتری نهایی سوسیالیسم معتقد بودند که به‌صورت خجالت‌آوری عقب‌تر از غرب بودند. بنابراین، «چن یون»، معمار نخستین برنامه پنج‌ساله چین، با وضع اصطلاح «قفس» گفت اگر اقتصاد سوسیالیستی همانند پرنده است، پس ظرفیت برنامه‌ریزی مرکزی دولت سوسیالیستی همانند قفس عمل می‌کند. قفس یعنی محدودیت. به همین روی، قفس باید به‌صورت مداوم خود را با اندازه پرنده سازگار کند. یعنی هرچه پرنده بزرگ‌تر می‌شود، قفس هم باید بزرگ‌تر شود تا به آن فضای آزادی بیشتری بدهد.

نخبگان چینی که روزگاری برده ایدئولوژی بودند از اینکه در ماموریت خود چین را به کشوری سوسیالیستی و قدرتمند تبدیل کنند متحد بودند. در حقیقت، نخبگان چینی بر سر توسعه و مسیر توسعه به اجماع دست یافتند. روزگاری بعد، از قیدوبند ایدئولوژی رستند و ایدئولوژی را ابزار رسیدن به هدف کردند. بحث‌های فراوانی درگرفت که از سوسیالیسم و سرمایه‌داری کدام‌یک بهتر است؟ دنگ تردیدی به خود راه نمی‌داد که بگوید در بهره‌برداری از دستاوردهای همه فرهنگ‌ها و یادگیری از کشورهای دیگر شامل کشورهای توسعه‌یافته سرمایه‌داری و روش‌ها و عملکردها و تکنیک‌های مدیریتی نباید تردیدی به خود راه دهیم. دنگ با عبور از جزم‌گرایی ایدئولوژیک به بهره‌گیری از دستاوردهای سرمایه‌داری برای سوسیالیسم چینی معتقد بود. بی‌جهت نیست که به آن «سوسیالیسم دنگی» گفته شد، زیرا در قاموس او سوسیالیسم نوعی نظام باز بود که باید از دستاوردهای تمام فرهنگ‌ها استفاده می‌کرد. چین به آزمایشگاهی از تجربه‌های اقتصادی تبدیل شد و برخی دیگر هم «سوسیالیسم با مختصات چینی» را به «سرمایه‌داری با مختصات چینی» تبدیل کردند. آرمان‌شهر مائو راه به ویرانه برد اما سوسیالیسمِ دنگی زمینه ظهور چین در قرن ۲۱ را فراهم کرد.

با نیم‌نگاهی به الگوی توسعه چین، بجاست نخبگان ایرانی هم به‌جای فرار از گذشته، با آن مواجه شوند و دریابند اشتباه در کجا بوده است. نخبگان ایرانی باید به این درک برسند که نیم‌نگاهی هم به «منطقه خاکستری» داشته باشند. به قول فوکویاما، کشورها نباید در دام گذشته‌هایشان باقی بمانند. گذشته روابط ما با جهان هر‌چه بود پیش روی ماست. باید از دام گذشته رَست و گذشته را چراغ راه آینده قرار داد و از آن آموخت نه اینکه در گذشته بمانیم و در آن دست‌وپا بزنیم و همواره بر گرفتاری‌ها و مشکلات خویش بیفزاییم. به تعبیر هانا آرنت در جزوه «مسئولیت شخصی در دوران دیکتاتوری»، هر فردی در اتخاذ تصمیمات اشتباه مقصر است. آرنت دشمن سرسخت «مامورم و معذور» است. او می‌گوید «مهره بودن» یا «مامورم و معذور» عذر بدتر از گناه است و باید با وجدان اخلاقی، مسئولیت اخلاقی اشتباهات را پذیرفت تا گذار به مرحله بعد میسر شود. چهل و اندی سال است که ایرانمان زیر تیغ تحریم است. فقط کافی است نیم‌نگاهی به اطراف بیندازیم و ببینیم که چگونه کشورهای ذره‌ای به قدرتی فراتر از وزن و نقش خود دست یافتند. امارات به قطب اقتصاد منطقه تبدیل شده؛ قطر به ثروتمندترین کشور جهان تبدیل می‌شود و ترکیه به چهارراه انرژی تبدیل می‌شود اما ما هنوز اندر خم یک کوچه مانده‌ایم.

۳- کوتاه آمدن از ستیز با جهان و منطقه فراپیرامون، اتفاقاً عین سیاست و درایت است. «کیم جونگ اون» به‌عنوان یکی از آخرین بازماندگان کمونیسم وارد مذاکره مستقیم با دشمن تاریخی شد. پیش از آن کوبای کمونیست وارد مذاکره با امپریالیسم آمریکا شد. به نظر می‌رسد یکی از دلایل عدم مذاکره مستقیم نخبگان ایرانی با آمریکا این است که مذاکره با این کشور (همچون مسئله هسته‌ای) به امری حیثیتی تبدیل شده است. در قاموس کارگزاران نظام سیاسی، مذاکره مستقیم با آمریکا یعنی کوتاه آمدن از آرمان‌های انقلاب و استحاله نظام. درایت یک سیاستمدار در این است که منتظر شکار فرصت باشد تا دیر نشده گرهی باز کند، نه اینکه در شرایط بحرانی وارد مذاکره شود. چند دهه «صلح سرد» با جهان کافی است. اگر هم قرار است سیاست‌های فعلی ادامه یابد بهتر است در سیاست خارجی از الگوی ترکیه، چین و کشورهای مشابه استفاده شود که سطحی از ستیز با آمریکا را حفظ کرده و نگذاشته‌اند این ستیز از سطحی مشخص فراتر رود. چنین است که چین ریشه‌های اقتصاد خود را در بازار آمریکا می‌دواند و ترکیه به ناسازگاری با اسرائیل روی می‌آورد اما هیچ‌یک به‌اندازه ایران زیر تیغ تحریم نمی‌روند. آنها درعین‌حال پارادایم سیاسی خود را پیگیری می‌کنند. نمی‌توان سر در گریبان داشت و از عالم‌ و آدم برید و در عین ‌حال از توسعه و خودکفایی دم زد.

چه می‌توان کرد؟

 اگر کارگزاران نظام دچار یک گذار فکری از «ایدئولوژی» به «اقتصاد» شوند، اگر عالی‌رتبگان نظام سیاسی از روش‌های طی‌شده و مسیرهای آزموده‌شده فاصله می‌گرفتند، اگر اجازه داده می‌شد فضای آزاد در «گردش نخبگان» شکل گیرد تا از دایره نخبگان تکراری فعلی برهیم، اگر همه کارگزاران نظام سیاسی از پوسته «منتقد وضع موجود بودن» به درمی‌آمدند و خودِ خودشان می‌شدند، می‌شد به آینده نگاهی امیدوارانه داشت. اگر بخواهم از تعابیر «دارون عجم اوغلو» و «جیمز رابینسون» در کتاب «جاده باریک آزادی»6 استفاده کنم می‌توانم بگویم که ایران در «تله بحران‌ها» گرفتار شده است. در الگوی لویاتان ایرانی (برخلاف لویاتان چینی)، کارگزاران همچنان به دنبال آزمون‌وخطا هستند، به دنبال ساختن و برساختن هستند، به دنبال ترجیح امنیت و ایدئولوژی بر اقتصاد هستند، در دنیای به‌هم‌پیوسته و دهکده جهانی از خودکفایی دم می‌زنند. در ایدئولوژی نوعی «خودحق‌پنداری» حاکم است که دیگران را «باطل» یا «شر» می‌پندارد و بنابراین، امکان مذاکره و گفت‌وگو سلب می‌شود. وقتی کارگزاران نظام به «ادبیات ستیزه‌گر» با جهان و «هر که با من نیست، بر من است» روی می‌آورد نتیجه این می‌شود که به‌جای مذاکره با «ابرترین قدرت» به مذاکره با واسطه روی می‌آوریم. چنین به نظر می‌رسد که کارگزاران نظام سیاسی در ایران، همچون چینی‌ها نیاموختند که ابتدا اعتمادسازی داخلی به وجود آورند، سپس اعتمادسازی منطقه‌ای در محیط پیرامون و در نهایت به رابطه‌ای بهینه با جهان فراپیرامون برسند. آنها به دنبال شروع این روند از آخر به اول هستند. راه برون‌رفت ایران از گرداب مشکلات موجود عبور از «تله گذشته» است.

پی‌نوشت‌ها:

1- دوشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۹ در هفته‌نامه تجارت فردا مقاله‌ای با عنوان «همه عالم تن است و ایران دل» نوشتم. در آنجا هم اشاراتی داشتم. لینک آن در اینجا قابل دسترسی است:

https: / /www.tejaratefarda.com /fa /tiny /news-37330

2- پایداری ملی و سیستم‌های حکمرانی (ایران و مسئله پایداری)، نویسندگان: سجاد فتاحی، روح‌الله قاسمی، محمد فکری، محدثه جلیلی، مرکز بررسی‌های استراتژیک ریاست‌جمهوری، ۱۳۹۷ در این لینک:

http: / /renanistorage.ir /renani-fromother /renani-fromother-6.pdf

3- لویاتان، توماس هابز، ترجمه حسین بشیریه، نشر نی.

4- تئوری‌های انقلاب، آلوین استانفورد کوهن، ترجمه علیرضا طیب، نشر قومس سال انتشار ۱۳۹۶.

5- در مورد شرح کامل این الگو به این کتاب بنگرید:

معمای چین: رقابت‌های ژئوپولیتیک در قرن ۲۱ و تغییر موازنه قدرت در شرق آسیا، گردآوری، تلخیص و ترجمه: محمدحسین باقی، انتشارات امین‌الضرب، مرداد 1398. پی‌دی‌اف رایگان این کتاب هم قابل دستیابی است:

https: / /iccip.ir /file /download /page /1597727660-.pdf

6- جاده باریک آزادی، دارون عجم اوغلو و جیمز رابینسون، ترجمه: پویا جبل‌عاملی، جواد طهماسبی‌ترشیزی، محمدحسین باقی، انتشارات دنیای اقتصاد.

دراین پرونده بخوانید ...