سکوت برهها
چرا سیاستمداران تلاش میکنند آزادی بیان را محدود کنند؟
چیزی به نام «بیصدا» وجود ندارد. تنها کسانی هستند که عمداً ساکت شدهاند یا ترجیحاً شنیده نشدهاند. آرونداتی روی، نویسنده و فعال سیاسی هندی احتمالاً نمیداند این نقلقول تا چه اندازه با تلاش اخیر نمایندگان مجلس ایران برای خاموش کردن صداهای متنوع همخوانی دارد. نمایندگانی که کمر بستهاند تا با وضع قانونی عجیب و فاقد وجاهت، سبب غلبه گفتمان رسمی در جامعه شوند. طرح جدید کمیسیون قضایی میخواهد مادهای به ماده ۵۱۲ قانون مجازات اسلامی اضافه کند تا در موضوعات مختلف، اظهارنظرها در راستای قرائت رسمی باشد. مادهای که میگوید اگر اتفاقی در سطح جامعه رخ دهد و نیاز به اظهارنظر مراجع رسمی باشد، تا وقتی درباره آن رخداد، حادثه یا اتفاق اظهارنظر رسمی صورت نگیرد، افرادی که در مجموع میتوان به آنها افراد مشهور و پرمخاطب گفت، نباید پیرامون موضوع، اظهارنظر کنند.
طرح نمایندگان در شرایط آشفتهحالی جامعه البته سروصدای زیادی به پا کرده است. مطبوعات آن را طرحی علیه آزادی بیان میخوانند و مردم در شبکههای اجتماعی با هشتگ خفقان از آن یاد میکنند. کامبیز نوروزی، حقوقدان در نقد این طرح مینویسد: طرح بسیار شگفتآوری است که هم با حقوق ملت و هم با ابتداییترین اصول حقوق جزا در تضاد است. حتی میشود گفت سادهترین ضوابط قانوننویسی در آن رعایت نشده است... اگر فردی در اظهاراتش دروغ گفت، افترا زد و اسناد محرمانه افشا کرد طبق قوانینی که وجود دارد تنبیه میشود. اما این طرح به شکل صریحی اعلام میکند افراد اجازه ندارند قبل از اظهارنظر مقامات رسمی حرفی بزنند. چنین دیدگاهی یعنی نفی کامل آزادی بیان، چراکه همه افراد در هر زمان حق اظهارنظر دارند. چه افراد مشهور باشند و چه افراد عادی. ایرادهای دیگری نیز به طرح وارد است. اول اینکه مصداق افرادی که «دارای موقعیت شغلی، اجتماعی، سیاسی، خانوادگی، علمی، فرهنگی و نظامی جامعه» هستند، چیست؟ «اموری که نیاز به اظهارنظر مراجع رسمی است و هنوز اعلام نظر رسمی نشده است» را چه کسی تشخیص میدهد؟ اگر مراجع رسمی چه درست و چه غلط، و به هر دلیلی نخواهند در مورد موضوعی موضعگیری کنند، آنوقت تکلیف اتفاقی که افتاده چه میشود؟ همه باید در قبال آن سکوت کنند؟ فارغ از این نواقص اما به نظر میرسد طرح نمایندگان ناقض حق آزادی به شکل بسیار گسترده است. منتقدان میگویند این شدت عمل نسبت به سخنانی که در سطح جامعه مطرح میشود ناشی از ناتوانی دولتمردان در شنیدن صداهای مخالف و گفتوگوی موثر با منتقدان و کارشناسان است. سیاستمداران از آنجا که نمیتوانند در برابر جامعه پاسخگو باشند، میخواهند سخن گفتن تعطیل شود و فضای رعبآوری بر جامعه حاکم شود که افراد قید اظهارنظر درباره مسائل مهم را بزنند. تلاش برای مجازات آنچه در اذهان مردم میگذرد اما، نهتنها با نفس آزادیطلبی انسان در تقابل است که بیتردید به نتیجه روشنی نخواهد رسید. آزادی اندیشه و بیان، برای تقویت توانایی ما در ابراز عقاید، اعتقادات و باورها و مشارکت معنادار در دموکراسی حیاتی است. این آزادیها از یکسو برای فرد ارزش ذاتی دارد، زیرا شامل ارتباط بیرونی ما با قلمرو درونی افکار، باورها و اعتقاداتمان است- قلمروی که مسلماً غیرقابل تعرض است. از سوی دیگر با برخی ارزشهای بنیادی مانند استقلال شخصی و کرامت انسانی، مرتبط است. ضمن آنکه برای دموکراسی ارزشمند است؛ مشارکت سیاسی، انتقاد از دولت، آزادی رسانهها و رای دادن جنبههایی از آزادی بیان هستند. دفاع جان استوارت میل از آزادی بیان هم به ارزش معرفتی آن اشاره دارد. میل استدلال میکند که خطاپذیری انسان، ضرورت تحمل بیشتر آزادی بیان را توجیه میکند زیرا نمیتوان از اینکه چه چیزی درست است و چه چیزی نادرست اطمینان پیدا کرد. او معتقد است که هیچ توجیهی برای سرکوب عقاید و نظرات دیگران از طریق ابزارهای قهری وجود ندارد، حتی اگر معتقد باشیم که آن عقاید نادرست هستند. زیرا ممکن است در واقع درست باشند و عقاید و نظرات جایگزین درست نباشند. میل همچنین معتقد بود حقیقت را تنها زمانی میتوان به شکل «روشنتر» و «زندهتر» تشخیص داد که به آن فرصت دهیم با نادرست و خطا رودررو شود.
به بحثهای اخیر جامعه درباره اعتراضها، احکام و بازداشتهای مختلف، دیپلماسی، بودجه، مهاجرتهای گسترده، و مصائب و مشکلات زیستمحیطی فکر کنید. مسائلی که روزانه زندگی میلیونها نفر را تحت تاثیر قرار میدهند و سخن گفتن و شفافسازی درباره آنها اغلب در دستور کار سیاستمداران نیست. چه میشود اگر به کسانی که قرار است قطعات پازل حقیقت را کنار هم بچینند یا با به چالش کشیدن روایتهای رسمی، مسیرهای خطا را روشن و اصلاح کنند بگوییم دست نگه دارند، سکوت کنند، منتظر بمانند و در نهایت تابع گفتمان رسمی باشند؟
توجیه تحدید آزادی
با وجود آنچه در مدح آزادی عقیده و بیان گفته میشود، دولتها ممکن است به دلایل خاصی آزادی بیان را «محدود کنند». قوانین بینالمللی و داخلی به دولت این اختیار را میدهد که به منظور پیشبرد و تامین اهداف مهمتری مانند امنیت ملی، نظم عمومی، یا سلامت و اخلاق عمومی محدودیتهایی را بر آزادی بیان اعمال کند. اما شواهد بسیاری نیز وجود دارد که نشان میدهد آزادی بیان در برابر محدودیتهای بیمورد آسیبپذیر است. در واقع آزادی افراد برای بیان نظر، اعتقادات و عقاید خود اغلب در معرض خطر قرار میگیرد اگر دولتها دلیل موجهی برای توجیه تحدید آزادی نداشته باشند!
آیا «محدودیت یک حق» را میتوان با ارجاع به سود ناشی از برخی دستاوردها توجیه کرد؟ تحلیلگران میگویند هدف دولت هنگام محدود کردن یک حق، باید قانعکننده یا مشروع باشد. برای مثال دادگاه عالی ایالات متحده برای مشروع شناختن محدودیتهای آزادی چهار شرط تعیین کرده است. نخست آنکه محدودیت باید در محدوده قدرت قانون اساسی باشد. دوم، محدودیت باید منافع مهم یا اساسی دولتی را تقویت کند. سوم منافع دولتی نباید با سرکوب آزادی بیان همراه باشد و در نهایت، محدودیت باید به دقت تنظیم شود (بیش از حد لازم نباشد).
محدودیتها اغلب با ژست محافظت و پیشگیری اعمال میشوند. دولتها گاهی از بهانه انتشار «سخنان نفرتپراکنانه» یا «غیرکارشناسی» برای خفه کردن انتقاد و اجتناب از پاسخگویی استفاده میکنند. هر زمان که قانونی وضع میشود که اظهار نظر را ممنوع یا محدود میکند، مهم است که واقعاً مشخص و واضح باشد. در غیر این صورت، دولت میتواند از قوانین، خواه در مورد سخنان نفرتپراکنانه، امنیت ملی، توهین به مقدسات یا هر چیز دیگری، برای توجیه سرکوب مخالفتهای مشروع سوءاستفاده کند. پذیرفتن اینکه نمیتوانید چیزهای خاصی را بگویید، به معنای پذیرش این است که اشکال خاصی از قدرت را هم نمیتوانید به چالش بکشید. دامنه حق آزادی بیان باید گسترده باشد تا فضایی برای بیان نظرات و عقاید متعدد فراهم شود، حتی اگر برای برخی افراد در قدرت توهینآمیز به نظر برسد. قبل از هرگونه تعجیل در حمایت از کنترل بیشتر بر بیان، باید عواقب ناخواسته اعطای قدرت بیش از حد به دولتها برای کنترل آنچه «میتوانیم و نمیتوانیم بگوییم» را در نظر بگیریم. هنگامی که قدرت سانسور گستردهتر میشود، عقب راندن آن دشوار است و به راحتی میتوان از آن سوءاستفاده کرد. برای مثال، یک عوامفریب نژادپرستِ در قدرت مانند ترامپ میتواند این قوانین را علیه مدافعان برابری و عدالت بهکار بگیرد. به این ترتیب برای سیاستمداران آسانتر خواهد بود که قدرت خود را با جرمانگاری هرگونه انتقاد و مخالفتی تثبیت کنند و حتی به حریم دیگر آزادیهای اساسی مردم نیز تعدی کنند.
نکته دیگر آنکه کنترل و سانسور اغلب در حذف اظهارنظرهای غیرکارشناسانه یا نفرتآمیز ناکارآمد است و حتی نتیجه معکوس میدهد. شواهد کمی وجود دارد که نشان دهد سانسور، به ویژه پیگردهای کیفری، قلبها و ذهنها را تغییر دهد، در حالی که آموزش همراه با اقدامات مثبت متعدد میتواند اندیشه و بیان افراد را به مسیرهای درست هدایت کند. با جرمانگاری اظهار عقیده اما میتوانید از افرادی که ساز مخالف بیبنیان میزنند قهرمان بسازید یا مخالفتها را زیرزمینی کنید!
در برابر دگماتیسم
تا قبل از قرن بیستم، حاکمان برای کنترل فیزیکی اندیشه، رفتار و عملکرد مردم، صرفاً از زور و کنترل اقتصادی استفاده میکردند. اما کنترل آزادی بیان، شکل دیگری از سرکوب است. در اصل، دولتهای توتالیتر سعی کردند با ورود به قلمرویی که تصور میشد کاملاً خصوصی است، در تخریب مقاومتها دقیقتر عمل کنند: ذهن خود یک فرد. یک حکومت توتالیتر با کنترل افکار مردم خود نیازی به تکیه بر زور یا اقتصاد ندارد. وقتی هر فردی واقعاً باور داشته باشد که آنچه دولت میگوید یا انجام میدهد حقیقت مطلق است، یعنی سیاستمداران کنترل مطلق جامعه را در دست گرفتهاند.
بعید است «۱۹۸۴» جرج اورول را نخوانده باشید؛ رمانی که از قضا روایتی از محدودیت آزادی اندیشه و بیان است. از دید اورول، سرکوب آزادی بیان و عقاید به عنوان ابزار کلیدی یک حکومت توتالیتر عمل میکند، زیرا شهروندان هرگونه نااطمینانی در مورد زندگی خود را از دست میدهند و باور میکنند آنچه بر سرشان میآید درست و برای یک «هدف بزرگتر» است. وقتی هیچ محفل و انجمنِ بازی برای به چالش کشیدن ایدهها وجود نداشته باشد، دگماتیسم (جزماندیشی) در میان مردم نفوذ میکند و پیچیدگیهای زندگی بیجهت سادهانگاری میشود. آزادی، در توانایی درک نااطمینانی، نگرش باز و تنوع عقاید مردم نهفته است. بنابراین وقتی افراد جزم (دگم) را قبول میکنند و متوجه نمیشوند که میتوانند معنای متعلق به خودشان را در زندگی بسازند، آزادی وجود نخواهد داشت. آنگونه که اوشنیای اورول نشان میدهد، محدود شدن تفکر انسان، او را از دیدن جهان از هر منظر دیگری محروم میکند. از آنجا که نمیداند که آزادی بیشتری فراتر از قلمرو او وجود دارد، نهتنها از ادامه مسیر محدود خود، بلکه از تحمیل دیدگاه خود به دیگران نیز کاملاً راضی است. او نمیتواند واقعیت یا حقیقتی را برای خود بیافریند و در نهایت به نوعی خدمتگزار ایدئولوژی دیگران میشود و در نتیجه، بخش قابل توجهی از آزادی خود را که ناشی از توانایی او برای اندیشیدن و استدلال است از دست میدهد.
توانایی انتخاب و استدلال مستقل از دیگران نیز در این شرایط از دست میرود. برای از دست دادن این آزادی نیازی نیست تحت حکومتی توتالیتر زندگی کنید؛ کافی است به عقاید و باورهای رایج بچسبید و گرفتار هذیانهای جمعی شوید. کنار گذاشتن این جزماندیشی و تعصب هم به راحتی اتفاق نمیافتد و تنها بخش کوچکی از مردم آگاه قادرند از آن بگریزند. امانوئل کانت میگوید به دلیل دشواری رهایی از تعصب است که «تنها مردان اندکی هستند که استوار قدم برمیدارند و با پرورش ذهن خود، به بلوغ میرسند». حضور این متفکران برای حفظ اندیشههای آزادیخواهانه در جامعه بسیار حیاتی است، زیرا بدون آنها و اندیشههای مستقل آنها، دولت مستقیماً مسیر زندگی بسیاری از مردم را تعیین میکند و در واقع آزادی آنها را قبضه میکند.
توانایی بحث آزادانه و آشکار در مورد شایستگی ایدههای مختلف، ذاتاً قدرت دگماتیسم را از بین میبرد. بحث و گفتوگو باعث میشود که ایدهها نیز بهطور ارگانیک رشد کنند، زیرا افراد با عقاید متفاوت سخن میگویند و متقابلاً به نظرات دیگران گوش میدهند. این شایستهسالاری ایدهها، تنها در حالتی میتواند وجود داشته باشد که دولت از آزادی فکری مردم حمایت کند.
دستکاری حقیقت
در اوشنیای اورول تاریخ مرتب مطابق با نیازهای حاکمان تغییر داده میشود. قهرمان رمان، وینستون، در وزارت حقیقت کار میکند که در واقع مسوول انحراف حقیقت است. برای مثال، اگر برادر بزرگ پیشبینی انجام میداد که نادرست بود، کارمندان وزارتخانه به عقب برمیگشتند و حرفهای او را متناسب با شرایط تغییر میدادند تا برادر بزرگ هرگز اشتباه نکند. از آنجا که مردم در آن زمان بر این باور بودند که برادر بزرگ همیشه درست میگوید، این شیوه روایت تاریخ، به آنها احساس خطرناکی از یقین و مطلق بودن میداد. بهعلاوه، این شیوه، ابزاری موثر برای سرکوب مردم بود، زیرا «زمانی که حافظه از بین میرفت و سوابق مکتوب جعل میشدند» ادعای حزب مبنی بر «بهبود شرایط زندگی بشر» باید پذیرفته میشد، زیرا هیچ معیاری وجود نداشت و هرگز نمیتوانست وجود داشته باشد که این ادعا را محک بزند. به استدلال اورول دولت «حقیقت» را نشانه میرود. هنگامی که دولت توتالیتر منبع حقیقت مطلق برای مردم شد، آن وقت میتواند آنچه همه باور دارند را کنترل کند و تنوع فکری و گفتمانی را که سلامت فکری و آزادی به مردم میبخشد، از بین ببرد.
دولتهای توتالیتر مانند اتحاد جماهیر شوروی و اوشنیای خیالی اورول، با همین ترفند آزادی فکری شهروندان خود را نابود کردند تا آخرین مقاومتها در برابر اقتدارشان را ریشهکن کنند. آنها این کار را با ایجاد هالهای از یقین و جزماندیشی انجام دادند که عقاید و گفتمانهای مخالف را خفه میکرد. شرایط اقتصادی در دوران اقتدارشان فاجعه بود، اما هیچکس حتی نمیتوانست در مورد وضعیت، منفی فکر کند. سیستم قضایی روند عادلانه را کنار گذاشته بود، از شهروندان جاسوسی میکرد ولی باز هم صدایی درنمیآمد. نبود آزادی بیان باعث تداوم و تعمیق چنین رفتارهایی میشد. همه این مثالها ضرورت آزادی بیان در یک جامعه را تقویت میکنند، زیرا پس از از دست رفتن آن، بسیاری از آزادیهای دیگر نیز از دست میروند.
از آنجا که به گفته کانت، بیشتر مردم ظرفیت تفکر مستقل را ندارند، اندک آزاداندیشان باقیمانده، مسوولیت مقاومت در برابر گفتمان غالب را بر عهده دارند. اما همانطور که اورول در رمان «۱۹۸۴» روایت میکند، دولت در صورتی که قادر مطلق باشد حتی میتواند ذهن چنین متفکرانی را دستکاری و نابود کند. از دست دادن آزادی اندیشه و بیان در اندیشمندانی که رهبران فکری جامعه هستند میتواند از آنها افراد فریبکاری بسازد که در تایید گفتمان غالب بکوشند به سایر مردم بباورانند که آزادند!
این زمان و اینجا اما، اوشنیای اورول نیست. برادر بزرگی هم وجود ندارد. پس باید از خود بپرسیم آیا سیاستمداران میتوانند صداهای مخالف را خاموش کنند و روایتی یکپارچه بیافرینند؟ پاسخ صریح است. در حالت ایدهآل خیر، به هیچوجه! دولت نباید و نمیتواند مانع از آزادی بیان شود. نقض آزادی بیان، معادل تحریم مردم است. در قلب هر دو، سرطان حذف صداهای متکثر نهفته است. درست است که بیان پیش از موعد برخی واقعیتها یا سوگیری نسبت به آنها گاهی آسیبزاست اما رفتن به سمت سکوت آسیبهای بیشتری دارد. در اوشنیای اورول شبکههای اجتماعی و رسانههای جایگزینی وجود نداشت؛ امروز اما دولتی که به مردم خود اعتماد نمیکند و فرصت اظهارنظر به آنها نمیدهد، شهروندانی میپروراند که در فضاهایی که از کنترل دولت خارج است به بیان اندیشه میپردازند. نتیجه یک دور باطل است. دولت به دنبال بهانههای بیشتری میگردد تا صداها را خفه کند. شهروندان هم بیش از پیش به ابزارهایی روی میآورند که صدایشان را بلندتر کند. خلاصه آنکه، دولتهای سرکوبگر شهروندان عصیانگر میزایند و شهروندان عصیانگر، جوامع توطئهگر تشکیل میدهند!
تحدید آزادی بیان، سلاح انتخابی سیاستمداران برای مبارزه با جامعه آگاه است. بیشک اگر از پیامدهای این انتخاب آگاه باشند آن را کنار میگذارند و گفتوگو را به جنگی که برندهای ندارد، ترجیح میدهند.