اصولی مبتنی بر توهمات نفتی
انقلاب سفید و اقتصاد ایران در گفتوگو با موسی غنینژاد
موسی غنینژاد معتقد است شاه تحت تاثیر دو دغدغه، انقلاب سفید را برنامهریزی کرد: یکی دغدغه شخصی او نسبت به اشراف و زمینداران بزرگ -که میخواست دست آنها را از سیاست کوتاه کند- و دیگری جلوگیری از نفوذ کمونیسم. غنینژاد در ارزیابی میزان توفیق شاه در رفع این دو دغدغه میگوید: هدف اصلی شاه این بود که قدرت سیاسی و اقتصادی فئودالهای بزرگ را از بین برده یا محدود کند و در این راه موفق شد... اما در مورد حفظ ثبات سیاسی کشور میتوان گفت انقلاب سفید موفق نبود.
موسی غنینژاد معتقد است شاه تحت تاثیر دو دغدغه، انقلاب سفید را برنامهریزی کرد: یکی دغدغه شخصی او نسبت به اشراف و زمینداران بزرگ -که میخواست دست آنها را از سیاست کوتاه کند- و دیگری جلوگیری از نفوذ کمونیسم. غنینژاد در ارزیابی میزان توفیق شاه در رفع این دو دغدغه میگوید: هدف اصلی شاه این بود که قدرت سیاسی و اقتصادی فئودالهای بزرگ را از بین برده یا محدود کند و در این راه موفق شد... اما در مورد حفظ ثبات سیاسی کشور میتوان گفت انقلاب سفید موفق نبود. چون دیدیم که فضای سیاسی کشور در سالهای بعد بیثبات شد. این اقتصاددان همچنین تاکید میکند که «اصول متأخر انقلاب سفید که در دهه 1350 نوشته شد، عمدتاً ناظر بر توهمات ناشی از بالا رفتن درآمدهای نفتی بود: اینکه همه مردم را بیمه کنیم، به همه پوشش بهداشتی بدهیم، یا کارگران را نه فقط در سود کارخانهها بلکه در خود کارخانهها شریک کنیم».
♦♦♦
برای شروع بحث خوب است بدانیم شاه از اجرای پروژه «انقلاب سفید» دنبال چه بود و چه به دست آورد؟ یکی از تحلیلهای رایج درباره انگیزههای شاه این است که او نگران بروز یک انقلاب کمونیستی بود و فکر میکرد با اجرای چنین پروژهای فقر و محرومیت را کاهش میدهد و از چنان انقلابی جلوگیری میکند. به نظر شما این تحلیل چقدر درست بود و چرا در عمل نتیجه نداد؟ آیا در یک قضاوت کلی میتوان گفت انقلاب سفید ضد ماموریتهایش عمل کرد؟
به نظر من «انقلاب سفید» -که در ابتدا با عنوان «اصلاحات ارضی» معرفی میشد- دو ریشه داشت: یکی به دغدغه شخصی شاه نسبت به اشراف و زمینداران بزرگ مربوط میشد -که نقش سیاسی مهمی در کشور داشتند- و دیگری به آنچه شما اشاره کردید؛ بعد از جنگ جهانی دوم و تحت تاثیر روی کار آمدن جان اف کندی به عنوان رئیسجمهور آمریکا، این استراتژی مطرح شده بود که برای جلوگیری از نفوذ کمونیسم در کشورهای جهان سوم باید اصلاحاتی در این کشورها صورت گیرد و فضای سیاسی باز شود.
بنابراین شاه تحت تاثیر این دو دغدغه بود. ضمن اینکه او شخصاً یک نوع تفکر سوسیالیستی ملایم داشت؛ به این معنا که اگرچه به شدت با کمونیسم مخالف بود، ولی به خاطر تجربیات دوران تحصیلش در سوئیس، تحت تاثیر ایدههای سوسیال دموکراتیک رایج در این کشور قرار داشت و دوست نداشت رژیم تحت امرش یک «سرمایهداری صرف» باشد و نوعی رژیم اصطلاحاً متعادل «سوسیال دموکرات» را ترجیح میداد. این ایده در هر سه کتاب او که در زمان پادشاهیاش منتشر شده («ماموریت برای وطنم»، «انقلاب سفید» و «به سوی تمدن بزرگ») وجود دارد.
فکر میکنم انگیزه سیاسی اصلی شاه از انقلاب سفید این بود که دست اشراف را از سیاست کوتاه کند. چون نوعی عقده خودکمبینی نسبت به آنها داشت. کسانی مثل احمد قوام، محمد مصدق یا علی امینی با شاه برخوردی «از بالا» داشتند و او را نصیحت میکردند. ضمن اینکه از نظر سنی هم از او بزرگتر بودند و شاه از این وضعیت خوشش نمیآمد. بنابراین با اصلاحات ارضی سعی کرد دست این تیپ سیاستمداران را از صحنه سیاسی ایران کوتاه و خودش را خلاص کند. کمااینکه این اتفاق رخ داد و بعد از اصلاحات ارضی، ترکیب سیاستگذاران و هیات دولت و حتی نمایندگان مجلس -که حالا با نظارت دولت و شاه انتخاب میشدند- به گونهای بود که همه مطیع شاه بودند. شاه حتی این دغدغه را داشت که کسانی که نخستوزیر یا وزیر میشوند از نظر سنی هم بالاتر از او نباشند. بازتاب این دغدغه را در ترکیب کابینه اسدالله علم و حسنعلی منصور به بعد میتوان دید. هرچند این توجیه نیز مطرح بود که نیروهای جوان و تحصیلکرده روی کار بیایند -که تا حدودی هم حرف درستی بود- اما نباید فراموش کرد که شاه دیگر از امثال علی امینی خوشش نمیآمد و آنها را کنار گذاشته بود.
از سوی دیگر در اصول اصلاحات ارضی و انقلاب سفید به روشنی گرایشهای سوسیال دموکراتیک و چپ شاه را میتوان دید. اصول ششگانه اولیه اصلاحات ارضی کمابیش همان برنامهای است که در دهه 1320 از سوی حزب توده و نیروی سوم خلیل ملکی توصیه میشد. کار به جایی رسید که زمانی جلال آلاحمد گفت: اصلاحاتی که شاه انجام میدهد، همان حرفهای خلیل ملکی است؛ شاه آنها را از خلیل ملکی دزدیده، ولی به درستی اجرایشان نمیکند!
بنابراین شما با این قضاوت که انقلاب سفید در نهایت ضد ماموریتهای مورد نظر شاه عمل کرد، موافق نیستید؟
نخیر. هدف شاه این بود که قدرت سیاسی و اقتصادی فئودالهای بزرگ را از بین برده یا محدود کند و در این راه موفق شد. اما اگر هدف این بود که کشاورزی ایران توسعه پیدا کند، نه، توفیقی در کار نبود. از قضا یکی از اشکالات اصلی اصلاحات ارضی این بود که نقش اقتصادی مالکان بزرگ را -که تامینکننده سرمایه لازم برای تولید کشاورزی بودند- از بین برد، ولی جایگزین مناسبی برای آن به وجود نیاورد. البته شرکتهای سهامی زراعی و شرکتهای تعاونی تاسیس شدند، اما چون دولتی بودند نتوانستند جایگزین نقش سنتی اربابان شوند.
بررسی آمارهای تولید کشاورزی نشان میدهد که ایران در دهه 1330 صادرکننده گندم و کالاهای کشاورزی بوده، اما بعد از اصلاحات ارضی به واردکننده تبدیل شده است. هرچند شاه به تقلید از آمریکا به دنبال تاسیس واحدهای کشاورزی صنعتی رفت؛ او در مناطق مختلف ایران از دشت مغان گرفته تا خوزستان و دشت گرگان و امثال آن شرکتهای کشت و صنعت را تاسیس کرد که تا حدودی هم موفق بود، ولی کشاورزی ایران دیگر نتوانست به سطحی که قبل از اصلاحات ارضی داشت، برسد و به یک معنا کشاورزی سنتی ایران به بیراهه رفت.
از این منظر که شاه میخواست جلوی انقلابهای کمونیستی را بگیرد، اما در نهایت موفق نشد مانع بیثباتی سیاسی و انقلاب شود، چطور؟
از این منظر، بله. اگر فرض را بر این بگذاریم که هدف شاه و بالاتر از او، آمریکاییها، حفظ ثبات سیاسی کشور بوده، میتوان گفت انقلاب سفید موفق نبود. چون دیدیم که فضای سیاسی کشور در سالهای بعد بیثبات شد. البته دلایل این بیثباتی که در نهایت به انقلاب منجر شد، متعدد بود و معتقدم علت اصلی آن، نه مسائل اقتصادی، بلکه نارضایتی عمومی مردم از سیاستهای شاه بود. ولی یکی از عوامل نارضایتی -بهخصوص در میان قشر بازاریان- سیاستهایی مثل اصل چهاردهم «انقلاب شاه و مردم» بود که به کنترل قیمتها مربوط میشد. همچنین بود سیاستهایی که به تورم شدید انجامید: اشتیاق شاه برای رسیدن به تمدن بزرگ و سرمایهگذاری در سطح وسیع -بهطوری که در برنامه پنجم قبل از انقلاب هزینههای دولت را طی دو مرحله چهار برابر کرد- باعث شد حجم عظیمی از نقدینگی ایجاد شود و تورمی که در نتیجه این سیاست ایجاد شد، در نارضایتی مردم و بروز انقلاب اسلامی بیتاثیر نبود.
بعضی تحلیلگران میگویند با توجه به اقتضائات اجتماعی و تغییرات جامعه ایران در دهه 1340 شمسی، لازم بود نظام ارباب و رعیتی تغییر کند و انقلاب سفید راه چنین تغییری را باز کرد. اما شاید پرسش اصلی این باشد که آیا اقتضائات اقتصادی چنین تغییری هم فراهم بود؟ اشاره کردید که شاه نظام فئودالی را حذف کرد، اما چیزی که به جای آن آمد، یک سیستم دولتساخته ناکارآمد بود. به نظر شما آیا جامعه ایران از نظر اقتصادی برای انقلاب سفید آماده بود؟
در دهه 1330 و قبل از شروع انقلاب سفید، زمینداران بزرگ به دنبال کشاورزی صنعتی رفته بودند و تراکتور و تولید مکانیزه وارد ایران شده بود، اما زورگوییها و برخوردهای ظالمانه اربابها با روستاییان -یا به قول خودشان رعیتها- در افکار عمومی انعکاسی بسیار منفی داشت. دلیل پشتیبانی عامه مردم و روشنفکران از اصلاحات ارضی نیز همین مساله بود، نه ملاحظات اقتصادی. شاید راه بهینه این بود که اصلاحات از منظر اجتماعی و حقوقی انجام شود و «خانه انصاف» و «سپاه دانش» و «سپاه بهداشت» به روستاها برده شده و رابطه ظالمانه ارباب و رعیت اصلاح شود، بدون اینکه نقش اقتصادی مهم فئودالها و زمینداران بزرگ حذف شود. اما آنچه در عمل رخ داد، حذف این نقش با اصلاحات ارضی بود که کشاورزی سنتی ایران را زمینگیر کرد.
به نظر شما کدامیک از اصول انقلاب سفید خطا بود؟ میخواهم به ویژه در این باره صحبت کنید که کدام خطاهای انقلاب سفید بعدها هم ادامه پیدا کرد؛ چون رد پای بسیاری از اصول انقلاب سفید را در وضعیت امروز اقتصاد ایران میتوان دید: پررنگ شدن نقش دولت در اقتصاد، بیاعتبار شدن مالکیت خصوصی، ملی کردنها (از جنگلها و مراتع گرفته تا آبهای کشور)، سهامدار کردن دستوری کارگران، مبارزه دستوری با افزایش قیمتها و گرانفروشی، تلاش برای تامین پوشش بیمه اجتماعی برای همه مردم و امثال آن، هر یک به نوعی ریشه یکی از ابرچالشهای امروز اقتصاد ایران هستند.
تا قبل از دهه 1350 و سرازیر شدن سیل درآمدهای نفتی به اقتصاد ایران، اگرچه اصلاحاتی که انجام میشد با نوعی گرایش به سوسیال دموکراسی و اقتصاد دولتی صورت میگرفت، ولی نظر بدنه کارشناسی تکنوکرات در اقتصاد مورد توجه قرار داشت. اما وقتی درآمدهای نفتی بالا رفت، ظاهراً چشمانداز دیگری برای شاه پدیدار شد که احساس کرد میتواند رشد اقتصادی را یکباره دو برابر کند. الان ما میدانیم که این اتفاق امکانپذیر نیست، چون رشد اقتصادی دهه 1340 بهطور میانگین حدود 10 درصد بوده که نه فقط در تاریخ ایران، بلکه در جهان بیسابقه است. تداوم رشد 10درصدی آن دهه، این توهم را برای شاه ایجاد کرد که میتوان آن را به 20 درصد هم رساند! حال آنکه کشش چنین کاری از نظر فنی و تکنیکی وجود نداشت. محدودیت مالی، دغدغه طولانیمدت شاه بود و او در دهه 1340 در جلسات شورای اقتصاد مرتباً از این محدودیت حرف میزد. وقتی یکباره درآمدهای نفتی بالا رفت، شاه فکر کرد دیگر محدودیت منابع مالی ندارد. البته اقتصاددانان تاکید میکردند که افزایش درآمد مالی به معنای حذف محدودیتهای مالی نیست و کارشناسان سازمان برنامه هم بر این مساله تاکید میکردند که محدودیت مالی فقط پول نیست؛ نهادها و ابزارهای جذب این پول هم هست. آنها میگفتند ما زیرساختهای لازم را برای این کار نداریم، اما گوش شاه بدهکار نبود و میگفت یک عده کمونیست مخالف نظام شاهنشاهی در سازمان برنامه میخواهند مانع پیشرفت و توسعه ایران شوند! شاه متوجه نبود که حتی اگر بتوانیم با پول فراوان، کالاهای زیادی بخریم و وارد بنادر کنیم، بندرها کشش تخلیه این بار را ندارند؛ یا راهها کشش جابهجایی آن را ندارند. شاه مرتب کارخانههای دولتی و غیردولتی تاسیس میکرد، حال آنکه سیستم برق کشور کشش این همه کارخانه را نداشت. در نتیجه، قطعی برق از تابستان 1354 شروع شد و در تابستان 1356 به اوج خود رسید. طبیعی بود که این اتفاقات باعث نارضایتی مردم شود.
منظورم این است که اصول متأخر انقلاب سفید که در دهه 1350 نوشته شد، عمدتاً ناظر بر توهمات ناشی از بالا رفتن درآمدهای نفتی بود: اینکه همه مردم را بیمه کنیم، به همه پوشش بهداشتی بدهیم، یا کارگران را نه فقط در سود کارخانهها بلکه در خود کارخانهها شریک کنیم. حتماً میدانید که یکی از اصول انقلاب سفید این بود که 99 درصد سهام کارخانههای دولتی به کارگران و مردم عادی فروخته شود و تنها یک درصد سهام مدیریتی در اختیار دولت باقی بماند؛ همچنین 49 درصد سهام شرکتهای خصوصی به کارگران و سایر مردم واگذار شود و تنها 51 درصد آن در اختیار بخش خصوصی صاحب بنگاه باقی بماند. بدیهی بود که این کارها در میان اقشار مختلف مردم -از جمله در بخش خصوصی و تکنوکراتها- نارضایتی ایجاد میکرد. دلایل نارضایتی هم یکی دو تا نبود: از قطعی برق گرفته تا تورم.
چرا بعد از انقلاب همان روشها ادامه پیدا کرد؟ به ویژه در مورد اجرای سیاستهایی مثل بیمه همگانی یا سهام عدالت، به نظر میرسد رفتار سیاستمداران بیارتباط با درآمد بالای نفت نیست...
در این زمینه عوامل متعددی وجود دارد که یکی از آنها همین نکتهای است که اشاره کردید. در زمان انقلاب اسلامی، ایران ذخایر ارزی بالایی در اختیار داشت. اگرچه در مقطع انقلاب اسلامی درآمد نفتی ایران موقتاً کم شد، اما انقلابیون عموماً این تفکر را داشتند که محدودیت منابع مالی وجود ندارد و با پول نفت میتوان همه کار کرد.
نقشآفرینی دو عامل باعث شد وضع از آنچه بود هم بدتر شود: اول اینکه بعد از انقلاب اسلامی تفکر دولتی تشدید شد. چون ایدئولوژی اقتصادی انقلابیون بهطور کلی تحت تاثیر جریان چپ شکل گرفته بود. دوم اینکه انقلاب باعث شد نوعی تفکر ضد نخبگان و ضد تکنوکراسی شکل بگیرد. گروههایی از انقلابیون میگفتند همه متخصصانی که در زمان شاه کار کردهاند، عوامل رژیم و نظام سرمایهداری هستند و باید همه آنها را کنار گذاشت. اینگونه بود که همه تکنوکراتهای ردهبالا تصفیه شدند و در نتیجه بهرهوری نظام اداره و تدبیر کشور به شدت پایین آمد. به نظر من یکی از دلایل افت شدید اقتصاد ایران در دهه اول بعد از انقلاب همین مساله بود. البته وقوع بلافاصله جنگ هم موثر بود، ولی اگر حتی جنگ نمیشد، این افت اقتصادی را تجربه میکردیم.
شما هم در این مصاحبه و هم پیشتر این عقیده را ابراز کردهاید که «انقلاب اسلامی ریشههای اقتصادی، به معنایی که اغلب تصور میشود، ندارد». به نظر شما رابطه انقلاب سفید با انقلاب اسلامی چگونه قابل تحلیل است؟ آیا انقلاب سفید میتوانست طوری اجرا شود که مانع بیثباتی سیاسی بعدی در کشور شود؟
واقعیت این است که شباهتهای زیادی بین اصول «انقلاب شاه و ملت» -بهخصوص اصولی که بعد از دهه 1350 به آن اضافه شد- و سیاستهای اقتصادی غالب بعد از انقلاب اسلامی وجود داشت. البته هیچگاه به این موضوع اذعان نشد، چون پذیرفته و باورپذیر نبود که همان سیاستهای زمان طاغوت اجرا میشود. حتی اقتصاددانانی همچون من هم سرانجام بعد از گذشت 15-10 سال از انقلاب این جرات و جسارت را پیدا کردیم که چنین حرفی را به زبان بیاوریم و به عنوان مثال بگوییم کنترل قیمتها، دقیقاً همان کاری است که شاه در انقلاب سفید دنبال میکرد؛ با همان سازمانها و همان ریشهها. فکر میکنم ریشه این مشابهتها و مشترکات از آنجا آب میخورد که دیدگاه شاه کمابیش یک دیدگاه اقتصاد دولتی و چپ بود، ایدئولوژی مسلط در میان انقلابیون هم یک ایدئولوژی چپ بود؛ شاید به این دلیل که ایدئولوژی چپ در آن زمان بر فضای فکری ایران و جهان غلبه داشت.
اما در پاسخ به بخش دوم سوال شما: اگر شاه آن اصلاحات را انجام نمیداد، یا به شیوه دیگری انجام میداد، یا ترکیب دیگری از سیاستهای اصلاحی را انجام میداد، شاید آن بخش از بیثباتی سیاسی که ریشههای اقتصادی داشت، اتفاق نمیافتاد. مثلاً اگر شاه در دهه 1350 به حرف تکنوکراتها گوش میداد و تورمی به آن شدت را به جامعه تحمیل نمیکرد، طبعاً این تورم عامل نارضایتی و بیثباتی نمیشد. یا در حوزه اصلاحات ارضی، شاه میتوانست طوری اقدام کند که اصلاحات اجتماعی صورت بگیرد، ولی اقتصاد کشاورزی آنگونه فشل و زمینگیر نشود. ولی اگر سوال این باشد که آیا نوع خاصی از اجرای انقلاب سفید میتوانست مانع انقلاب اسلامی شود، پاسخ این است که «الزاماً نه». چون اعتقاد دارم انقلاب اسلامی ریشههای عمدتاً اقتصادی نداشت. این انقلاب اتفاقاً زمانی رخ داد که وضع اقتصادی مردم نسبت به قبل بهتر شده بود. به نظر من، آنچه منجر به انقلاب اسلامی شد مجموعهای از عوامل فکری، اجتماعی و سیاسی بود.