مارکسیستتر از مارکسیستها
بررسی ماموریتها و اهداف انقلاب سفید در گفتوگو با علیاصغر سعیدی
علیاصغر سعیدی، جامعهشناس و عضو هیات علمی دانشگاه تهران، میگوید: انقلاب سفید نوعی تلاش برای مدرن کردن جامعه ایران و نظام شاهنشاهی بود. این جامعهشناس با اشاره به ضرورت یادآوری شرایطی که انقلاب سفید در آن آغاز شد، توضیح میدهد: در دوره انقلاب سفید ایران، اصلاحات دموکراتیک در بسیاری از کشورها شروع شده بود و دیگر وجود یک نظام شاهنشاهی اقتدارگرا بهسختی ممکن بود.
علیاصغر سعیدی، جامعهشناس و عضو هیات علمی دانشگاه تهران، میگوید: انقلاب سفید نوعی تلاش برای مدرن کردن جامعه ایران و نظام شاهنشاهی بود. این جامعهشناس با اشاره به ضرورت یادآوری شرایطی که انقلاب سفید در آن آغاز شد، توضیح میدهد: در دوره انقلاب سفید ایران، اصلاحات دموکراتیک در بسیاری از کشورها شروع شده بود و دیگر وجود یک نظام شاهنشاهی اقتدارگرا بهسختی ممکن بود. از طرفی جنگ سرد در جریان بود و تغییراتی در برخی رژیمهای سوسیالیستی اتفاق افتاده بود، ایران هم همسایه ابرقدرتی به نام اتحاد جماهیر شوروی بود، از طرف دیگر انقلاب دهقانی در چین و انقلاب چریکی در کوبا رخ داده بود و همین شرایط کار را برای شاه خیلی سخت میکرد. سعیدی معتقد است برای اقدام شاه به انقلاب سفید مجموعهای از دلایل در کار بود و یکی از آنها هم حفظ یکپارچگی قدرت بود. شاه مجبور بود برای جلب حمایت آمریکا اصلاحات مدنظر این کشور را اجرا کند، تا حدودی به خواستههای روشنفکران سوسیالیست، دانشجویان و گروههای مبارز پاسخ دهد و تا حدودی به مدرنیسم روی بیاورد.
♦♦♦
انقلاب سفید در چه شرایطی و بر مبنای چه نیازی شکل گرفت؟ مهمترین ماموریتهایی که در اصول انقلاب سفید دنبال میشد چه بود؟
انقلاب سفید تدوین یک سلسله اصول و سیاستهای اقتصادی - اجتماعی بود که قرار بود جامعه ایران را مدرن کند. اما این شیوه اصلاح گرفتار تناقضی بود که از دوره رضاشاه و حتی زمان مشروطه شروع شده بود و آن تناقض گره زدن عامل مدرن تجدد به نظام پادشاهی دارای مشروعیت سنتی بود. گره زدن این دو عامل که در انقلاب سفید شاه و مردم جلوهگر شد، تناقضی را که از قبل شکل گرفته بود بسیار عمیقتر کرد. نظام پادشاهی در ایران سنتیترین نظام سیاسی بود. شخص شاه نیز معتقد بود که سلطنت یک ودیعه الهی است و مردم در آن نقشی ندارند. در همین حال انقلاب سفید و اصول آن با یک رفراندوم اجرا شد یعنی شاه تا حدودی حق شهروندی را به رسمیت شناخت و میخواست به رای مردم رجوع کند. بنابراین اگرچه انقلاب سفید نوعی تلاش برای مدرن کردن جامعه ایران و نظام شاهنشاهی بود، اما در عمل به آن تضاد درونی که از زمان رضاشاه و حتی از زمان انقلاب مشروطه وجود داشت، دامن زد. ماموریت انقلاب سفید نوعی صورتبندی نظری یا مفهومی جدید بر پایه ایدئولوژی شاهنشاهی و تجددگرایی بود که محققانی مثل آقای کاتوزیان به آن عنوان «شبهمدرنیسم» و افرادی مثل احمد اشرف عنوان «نئوپاتریمونیال» یا «شهپدری مدرن» اطلاق کردهاند. به هر حال شاه نوسازی را ماموریت خود میدانست و در کتاب «ماموریت برای وطنم» هم که البته برخی معتقدند شجاعالدین شفا یا کسی غیر از شاه آن را نوشته، این منعکس شده است که ایران باید به سرعت به سمت دروازههای تمدن بزرگ برود. شاه این کار را با یک سلسله اصلاحات اقتصادی-اجتماعی پیگیری کرد از جمله فروش سهام کارخانهها به کارگران، تاسیس سپاه بهداشت، تاسیس سپاه دانش و پیش از همه اینها اصلاحات ارضی که تقریباً نوعی خلع ید از فئودالیسم بود. البته بسیاری افراد مثل آقای کاتوزیان نظرشان این است که ما فئودالیسم نداشتیم و ادعای وجود فئودالیسم در ایران از تحلیلهای طبقاتی مارکسیستها بود. اما جالب است که خود شاه هم از فئودالیسم صحبت میکرد و حتی بعداً با گسترش صنعت هم از فئودالیسم صنعتی حرف میزد، سرمایهداران را نکوهش میکرد و میگفت اصل فروش سهام به کارخانهها و کارگران باید حتماً جدی گرفته شود تا فئودالیسم صنعتی نداشته باشیم.
شاه در چه شرایطی اقدام به اصلاحات اقتصادی-اجتماعی کرد؟ آیا نیاز به چنین تحولی در جامعه حس میشد یا صرفاً یک تحول از بالا به پایین اعمال شد؟
شاید در دادگاه تاریخ، بررسی این شرایط، شاه را به خاطر انقلاب سفید تا اندازهای تبرئه کند. در واقع بعد از جنگ جهانی دوم شرایط جهان تغییرات زیادی پیدا کرده بود. شاه در دورانی بود که به لحاظ شرایط جهانی بسیاری به آن دوران پسااستعماری میگویند. در غرب دپارتمانهای زیادی برای مطالعه درباره این موضوع وجود داشت که وضعیت کشورهایی مثل مالزی و اندونزی را بررسی میکرد که از دام استعمار رهایی پیدا کرده و مستقل شده بودند که بیشتر مربوط به دوران بعد از جنگ جهانی دوم بود. در دوره انقلاب سفید ایران، اصلاحات دموکراتیک در بسیاری از کشورها شروع شده بود و دیگر وجود یک نظام شاهنشاهی اقتدارگرا به سختی ممکن بود. از طرفی جنگ سرد در جریان بود و تغییراتی در برخی رژیمهای سوسیالیستی اتفاق افتاده بود، ایران هم همسایه ابرقدرتی به نام اتحاد جماهیر شوروی بود، از طرف دیگر انقلاب دهقانی در چین و انقلاب چریکی در کوبا رخ داده بود و همین شرایط کار را برای شاه خیلی سخت میکرد. بسیاری از مشکلات شاه حتی با آمریکا هم به این موضوع مربوط بود که چطور از خودش در مقابل شوروی محافظت کند. آقای ابتهاج نقل میکند که از یک ژنرال آمریکایی شنیدم که اگر جنگی بین شوروی و ایران دربگیرد، قبل از اینکه شما مطلع شوید آن جنگ تمام شده است. آمریکاییها همیشه در مذاکرات با شاه میگفتند ایران هیچ نیازی به ارتش ندارد، ولی شاه به داشتن یک ارتش قوی اصرار داشت که آن هم به خاطر ترسی بود که از شوروی داشت. این ترس بعداً تا اندازه زیادی بعد از نیمههای دهه 1340 برطرف شد چون هم آمریکا یک قرارداد استراتژیک با ایران بست و هم شوروی بعد از استالین سیاست خود را در قبال ایران تغییر داد. از بعد داخلی نیز تا سال 1341 که اصلاحات ارضی شروع شد، شاه دو دهه خیلی سخت یا دو دهه تحقیر سیاسی را پشت سر گذاشته بود. در دهه 1320 شاه به عنوان جوانی که تازه به سلطنت رسیده، هیچ قدرتی نداشت و مشاوران و نخستوزیران او از طریق مجلس انتخاب میشدند. در این دهه که جنگ جهانی دوم اتفاق افتاد، وقتی قدرتهای بزرگ جهان برای برگزاری کنفرانس تهران به ایران آمدند، هیچ کدام به دیدن شاه ایران نرفتند و شاه را به جلسات خود دعوت نکردند. اشغال آذربایجان، رشد حزب توده، بیثباتیهای کشور، ملی شدن نفت، دولت مصدق و... همه عواملی بودند که به نوعی شاه را تحقیر میکردند. مشاوران شاه در آن دوره از خودش بسیار مسنتر بودند. آقای نیازمند نقل میکرد که وقتی قوام به دیدن شاه رفته بود به او گفته بود: «اعلیحضرتا! خیلی بزرگ شدهاید!» چون قوام شاه را در کودکیاش دیده بود. این نوع برخوردها برای شاه قابل تحمل نبود. آخرین نوع تحقیر هم تحمیل نخستوزیری علی امینی به شاه توسط آمریکا بود. دوران نخستوزیری امینی برای شاه یک دوران سخت بود. در آن زمان جنبش معلمان به وجود آمده بود، تظاهرات مختلف دانشجویی سازماندهی میشد و اقتصاد کشور در رکود بود. البته بسیاری از کارآفرینان میگفتند وقتی امینی گفت باید کمربندها را محکم ببندیم، ما تعجب کردیم چون وضع اقتصاد اینقدر هم خراب نبود. وقتی علم بر سر کار آمد، مشکل اقتصاد این بود که آینده ناامیدکنندهای پیش روی سرمایهداران بود. اولین کاری که عالیخانی در دولت علم کرد، نشان دادن امید بود. مجموع فشارهای داخلی و خارجی آن دوره شرایط غیرقابل تحملی را برای شاه به وجود آورده بود و شاید او به دنبال این بود که با انقلاب سفید این شرایط را با یک جراحی تغییر دهد. شاه نمیدانست که این مسائل ناشی از چیست. در خاطرات مهدی سمیعی نقل شده که در جلسهای بعد از تظاهرات دانشجویان، شاه میگوید ما به این دانشجویان همه چیز دادهایم، اینها چه میخواهند؟ سمیعی با احترام و ملاحظه پاسخ میدهد: آنها آنچه شما به آنها دادهاید را حق مسلم خود میدانند و خود را مستحق خیلی چیزهای دیگر هم میدانند که شما هنوز به آنها ندادهاید. البته شاه به این نظرات خیلی توجه نمیکرد، اما کمکم از قدیمیها فاصله میگرفت و در عین حال تکنوکراتهای جوانی را که از آمریکا برگشته بودند جایگزین میکرد. در این دوره هم تکنوکراتهای جوان در کانون مترقی جمع شده بودند و تعدادشان روزبهروز بیشتر میشد. تقریباً هر کسی که به ایران برمیگشت حتی از بین سرمایهدارانی که علاقه سیاسی داشتند مثل آقای قاسم لاجوردی عضو کانون مترقی میشدند. شاه هم مشاوران قدیمی خود را کنار گذاشت و به تدریج به توصیه آمریکاییها گروههای دیگری که در کانون مترقی بودند مثل حسنعلی منصور و هویدا را جذب کرد. با این حال شاه همچنان این خصلت را داشت که رکگویان را تحمل نمیکرد. مثلاً سمیعی، ابتهاج و در دوره دیگر عالیخانی را کنار گذاشت. به هر حال شرایط شاه را مجبور کرد توصیه آمریکا برای انقلاب سفید را بپذیرد. در آن دوره هم آمریکا از امینی حمایت میکرد و امینی با ارسنجانی سیاستهای اصلاحات ارضی را پیش میبرد. شاه هم فکر میکرد خودش همه املاکی را که از رضاشاه به او رسیده بود، به دهقانان و کارخانهها را به دولت واگذار کرده است، پس خودش هم میتواند اصلاحاتی را که آمریکا میخواهد انجام دهد، ولی اصلاحات ارضی بیشتر باعث محبوبیت امینی و ارسنجانی شده است. در حالی که شاه علاقه داشت این اصلاحات را انجام دهد. بعد از سفر شاه به آمریکا این کشور از حمایت از امینی دست برداشت و علم نخستوزیر شد.
نگرانی از نفوذ شوروی و گروههای چپ بر اثر گسترش فقر در تمایل شاه به انقلاب سفید و حمایت آمریکا از آن چه نقشی داشت؟
نمیتوان این عامل را دستکم گرفت. شاه روی مفهوم فئودالیسم خیلی تاکید میکرد؛ گویی اصلاحات ارضی را به عنوان پاسخی به روشنفکران مارکسیست انجام میدهد. کمااینکه تودهایها از اصلاحات شاه طرفداری میکردند و آن را نشانه اصلاحپذیر بودن حکومت میدانستند. شاه کارهایی میکرد که خودش را مارکسیستتر از مارکسیستها نشان بدهد. اصلاحات ارضی باعث انفعال دهقانان شد و در واقع جلو انقلاب دهقانی احتمالی را گرفت. از جنبه دیگر هم با گسترش فروش سهام کارخانهها برخی سرمایهگذاری خود را متوقف کردند و دلسرد شدند و این به صنعت صدمه وارد کرد. این اقدام بدون مشورت صنعتگران انجام شد و نارضایتی زیادی در بین سرمایهداران ایجاد شد، اما در عین حال به انفعال کارگران انجامید. آقای دکتر اشرف تاکید میکند گروههایی مثل چریکهای فدایی از کارگران گلایه میکردند که چرا در مبارزه علیه شاه شرکت نمیکنند. در بسیاری موارد مارکسیستهایی که به عنوان کارگر در کارخانهها فعالیت میکردند هیچوقت نتوانستند تقاضای صنفی همکاران خود را به تقاضای سیاسی پیوند بزنند. این شاید یکی از دستاوردهای انقلاب سفید برای شاه بود. اما بهطور کلی شاه جدا از اینکه از اینها ترس داشته باشد، برای حفظ یکپارچگی قدرت خود این کار را کرد.
منظورتان این است که علت اقدام شاه به انقلاب سفید نگرانی از این بود که نتواند قدرت خود را حفظ کند؟
میتوان گفت مجموعهای از دلایل در کار بود و یکی از آنها هم حفظ یکپارچگی قدرت بود. شاه مجبور بود برای جلب حمایت آمریکا اصلاحات مدنظر این کشور را اجرا کند، تا حدودی به خواستههای روشنفکران سوسیالیست، دانشجویان و گروههای مبارز پاسخ دهد و تا حدودی به مدرنیسم روی بیاورد. در همین راستا در سیاست گردشگری، اسناد نشان میدهد که حکومت تمایل داشت گردشگران چهره مدرن ایران را ببینند. حتی من در سندی دیدم که وقتی یک گردشگر خارجی در ایران از یک منطقه سنتی و فقیر عکاسی کرده بود، دوربینش را از او گرفته و برای چاپ عکسها به انگلستان فرستاده بودند تا بررسی کنند که چه عکسهایی گرفته است. مدرنیسم نوعی ایدئولوژی جدید برای حکومت پهلوی بود که به تعارض بین سنت و مدرنیته هم دامن میزد.
آیا انقلاب سفید بهترین روشی بود که شاه میتوانست برای اصلاحات در پیش بگیرد یا میشد بهجای انقلاب سفید با شیوههای کمهزینهتری اصلاحات اقتصادی-اجتماعی را پیگیری کرد؟
این انتقادی است که سیاستمداران قدیمی مثل آقای نیازمند یا خیلی کسان دیگر میکنند و میگویند حذف زمینداران در اصلاحات ارضی که مهمترین دستاورد انقلاب سفید بود، نهتنها نتیجه مثبتی نداشت بلکه دولت را وارد روستاها کرد. به هر حال اگرچه در انقلاب سفید طبقه رعیت و نظام ارباب-رعیتی را از بین بردند و بعد از مدتی هم گفتند دیگر از کلمه «رعیت» در مکاتبات استفاده نشود، ولی نباید نقش این طبقه در نظام سهمبری در زمینه تولید کشاورزی را فراموش کرد. وقتی این طبقه حذف شد، زمینها تقسیم شد و بهرهوری کاهش یافت و استفاده از ماشینآلات کشاورزی برای مردم دشوار یا غیرممکن شد. بعضی از روستاییان هم زمینها را فروختند، به زیارت رفتند و بعد از بازگشت، کارگر فصلی شدند. بقیه هم که زمینها را حفظ کردند نمیتوانستند ادامه دهند و شرکت تعاونی روستایی تقریباً جایگزین طبقه زمیندار در روستاها شد. درواقع حکومت با اصلاحات ارضی در عمل نظام کشاورزی را بوروکراتیزه کرد چون سرپرست تعاونی روستایی دولت بود. حتماً میشد بهجای اصلاحات ارضی طرحهای بهتری پیدا کرد. یکی دیگر از پیامدهای حذف زمینداران در جریان اصلاحات ارضی، این بود که در دوره بعد هم بازاریان برای سرمایهگذاری اقدام نمیکردند چون نگران بودند شاه همانطور که زمینها را از زمینداران گرفته، اموال بازاریان را هم بگیرد. تا زمان انقلاب سفید در صنایع ما ملی شدن معنی نداشت. حذف طبقه زمیندار و گرفتن زمینهای آنها اثرات سوئی روی سرمایهگذاری داشت. چون زمینداران عمدتاً خارج از ده بودند و زمینداران شهرنشین هم دچار حس ناامنی شدند.
علاوه بر این، انقلاب سفید یک تغییرات طبقاتی ایجاد کرد یعنی طبقه جدیدی به وجود آورد و بندهایی را که دولت با اشراف قاجار و روحانیت داشت پاره کرد، تعادل طبقاتی نظام سیاسی را بر هم زد و زمینههای انقلاب را در دهه بعد ایجاد کرد. از سوی دیگر اعطای حق رای به زنان در لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی نیز در آن زمان نوعی تندروی محسوب میشد که باعث خشم و عکسالعمل تند روحانیت شد و به قیام 15 خرداد انجامید. البته دولت عقبنشینی کرد و مصوبه آن لغو شد.
کدام طیفها موافق و کدام طیفها مخالف انقلاب سفید بودند؟ انجام آن اصلاحات به نفع کدام طیفها و به زیان کدام یک بود؟
روحانیت که با اصل حمایت از مالکیت خصوصی موافق بود، به اصلاحات ارضی و گرفتن زمینهای افراد واکنش منفی نشان داد. مشابه این واکنش را بعد از انقلاب هم دیدیم که در مجلس روحانیان موافق برخی از بندهای اصلاحات ارضی اسلامی نبودند. شاید فقط آقایان منتظری و بهشتی و برخی دیگر موافق بودند که آن موقع به آنها روحانیان مترقی میگفتند. امام خمینی هم در این زمینه موضعگیری نداشتند، ولی ایشان پس از تصویب قانون حفاظت از صنایع که با استفاده از آن صنایع ملی شدند، در یک سخنرانی تاریخی به نوعی از سرمایهداران دلجویی و بر اهمیت احترام به مالکیت خصوصی و مارکسیستی نبودن روش اداره کشور تاکید کردند. بنابراین نهاد روحانیت با مالکیت خصوصی موافق بود و از این جهت با انقلاب سفید بین روحانیت و حکومت شاه نوعی شکاف ایجاد شد. اما ایده انقلاب سفید از جانب بسیاری از جمله تودهایها و روشنفکران غیرمذهبی مورد استقبال قرار گرفت. حتی تغییر تدریجی نگرش شوروی نیز که به این نتیجه رسید که میتواند با حکومت ایران کار کند چون اصلاحپذیر است ناشی از همین اصلاحات بود. در عین حال طیفهای مختلف سنتی و مذهبی مخالف انقلاب سفید بودند. بعضی از سنتیها که در 28 مرداد 1332 با رژیم شاه همراه بودند، در 15 خرداد 1342 که رژیم با انقلاب سفید از سنتیها جدا شد، به سمت مخالفان رفتند. بازاریها هم از اصلاحات ارضی ترسیدند. اما گروهی که توانستند از این فرصت استفاده کنند صنعتگران بودند که البته آنها هم از دل بازار بیرون آمده بودند، ولی برنامههای دولتی به نفع آنها شد. به هر حال طیفهای موافق و مخالف انقلاب سفید وجود داشتند. پس از انقلاب سفید بود که بعضی از طیفهای تودهای به سمت دولت برگشتند. تکنوکراتهایی مثل فریدون مهدوی یا کسانی مثل اکبر اعتماد و قطبی که دانشجویان کنفدراسیونی بودند، با این ایده که این رژیم قابل اصلاح است به سمت رژیم برگشتند. در عین حال از دل همان تودهایها چند گروه دیگر مثل چریکهای فدایی بیرون آمدند و از دل مذهبیها هم مجاهدین بیرون آمدند که بعدها به کنشهای مسلحانه علیه رژیم رو آوردند.