پُلِ پیروزی
ایران در نبرد بین چین و آمریکا باید در کجا بایستد؟
چین یک قدرت بزرگ جهانی است که سودای تبدیل شدن به یک ابرقدرت را دارد و در این راه تلاش میکند تا منطق نفوذ خود را به سمتوسوی غرب متمایل کند و گسترش دهد. این غول آسیایی، در برابر خود رقیبی به نام ایالات متحده و اروپا را میبیند اما توانسته در عرصه اقتصادی و در جذب بازارهای جهانی در حوزه تجارت به واسطه برخورداری از امتیازاتی چون نیروی انسانی ارزان و در عین حال، متخصص و کارآزموده به یک قدرت بزرگ جهانی تبدیل شود. در عین حال، چین با چالشهایی جدی از جمله مسائل حوزه فناوری و رقابت با آمریکا و اروپا روبهرو است. در حوزه منطقهای نیز چین را میتوان همزمان یک فرصت یا چالش در نظر گرفت. به عنوان نمونه، روابط چین با ایران در 50 سال اخیر بیشتر متوجه تحولات و فضای پس از وقوع انقلاب اسلامی بوده است. با توجه به اینکه ایران، از ابتدای انقلاب اسلامی، جهتگیریهای ضدآمریکایی را دنبال کرده است و در چهار دهه اخیر، هر سال بیش از سال قبل، روند جهتگیری ایران تا حد زیادی زمینهساز فضای اصطکاکی بیشتر با غرب و آمریکا و همچنین افزایش گرایش ایران به شرق (مشخصاً پکن) به ویژه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی شده است، چین تلاش کرده از این فرصت بهره کافی را ببرد. ایران با وجود کدهای ژئوپولیتیک و ژنوم استراتژیک خود، میتواند به همان شکلی که در قرن بیستم میلادی در جایگاه ویژهای در ارتباط با تبدیل شدن به پل پیروزی بین شمال و جنوب قرار گرفت، امروز در قرن 21 میلادی نیز نقش پل پیروزی اما این بار بین شرق و غرب را ایفا کند. آنچه روشن به نظر میرسد این است که چین به واسطه این کدهای ژئوپولیتیک، ژنوم ژئواستراتژیک و همچنین وضعیت ژئواکونومیک ایران در پی ایجاد فضای نفوذ در تهران برای رسیدن به منافع و اهداف خود هم در «ارتباطهای دوجانبه با ایران» و هم در قالب ارتباط «ایران در منطقه» و هم «منطقه در جایگاه بینالمللی» باشد. بنابراین از این جهت میتوان دریافت که چین در پی گسترش روابط خود با ایران در جهتی است که بتواند از ایران به عنوان یک پایگاه مهم در جهت بسط و گسترش نفوذ خود در منطقه و نظام بینالملل بهرهمند شود.
مبتنی بر نظریه هارتلند-ریملند بزرگ میتوان گفت که ایران و در مرکزیت آن، تهران، در جایگاه نوهارتلند یا هارتلند نوین قرار دارد که منطقهای کلیدی و حتی حیاتی در آینده نظام بینالملل است و بر همین اساس، ایران نهتنها برای چین و آمریکا بلکه برای اروپای متحد و همچنین روسیه نیز اهمیت دارد. مبتنی بر این جایگاه، قدرتهای بزرگ جهان، همگی در مورد فلات ایران خواهان آن هستند که بتوانند در جهت کسب بیشترین امتیاز ممکن از یکدیگر قرار بگیرند. موقعیت ویژه ایران به گونهای است که اگر در داخل کشور، تدابیر مناسبی اندیشیده شود و گفتمانهای مورد نیاز برای بازی در میدان بسیار پررقابت میان قدرتهای بزرگ جهانی با ابرقدرت جهانی یعنی آمریکا مورد توجه قرار داده شود، ایران خواهد توانست زمینهساز ایجاد فضایی برای گرفتن امتیاز لازم برای خود با توجه به این موقعیت شود. برعکس، اگر ایران نتواند این گفتمانها را به خوبی آرایش دهد و پیادهسازی آنها را در قالب سیاستهای خرد و کلان، برنامهریزی و عاملیتهای کنشگران، کنشورزان و کنشوران متفاوت تقویت کند و به اجرای آنها بگمارد، قطعاً میتواند نتیجهای معکوس در پی داشته باشد. چنین امری به این معنی است که کشورهای مقابل، ایران را مورد هجمه قرار خواهند داد و درست همان بلایی که در جنگ جهانی دوم بر سر ایران آمد و سرزمین ایران مورد هجوم قدرتهای بزرگ در جهت رقابت با یکدیگر در چارچوب پل پیروزی شمال و جنوب قرار گرفت، اکنون ایران باید هزینههای بیشتری را میان شرق و غرب پرداخت کند. آنچه در این میان اهمیت دارد، درک درست از بافت موقعیتی فعلی ایران و تنهایی استراتژیک بسیار دقیق در این آشفتهبازار نظام بینالملل است. ایران میتواند با اتکا به این اندیشه و پنجره ادراکی درستی که به سوی نظام بینالملل باز میکند، زمینههای موفقیت و دستیابی به امتیازات حداکثری را برای خود فراهم کند. اصل اساسی در این زمینه، توجه به منافع ملی ایرانیان و هدفگذاری بر اساس این منافع در چارچوب واقعیتهای موجود قدرت در جهان امروز است.
ایران باید به گونهای در نظام بینالملل گام بردارد که بتواند این نظام را به عنوان یک «محیط چالشبرانگیز» در نظر بگیرد؛ محیطی که چالشها، فرصتها و تهدیدها را به شکلی توامان با خود به همراه دارد. در نظام بینالملل، کشوری که بتواند فرصتها را افزایش دهد و تهدیدها را تبدیل به فرصت کند، سیاستمداران کارآمدتری دارد. طبیعتاً در نظام بینالملل کنونی و در جغرافیای گوناگون آسیا و مشخصاً جنوب شرقی آسیا و رقابت بین ژاپن، چین و هند و... کشورهایی در این بازی موفق خواهند شد که این رقابت را به درستی ادراک کنند و پنجره فهم خود را نسبت به این واقعیتها گسترش دهند. در این مسیر لازم است سیاستها و خطمشیهایی به کار گرفته شود که در پرتو آن بتوان به ایجاد یک فضای مناسب مبادرت کرد که در آن، از ارتباط با همه کشورها بهره کافی برده شود و در عین حال، تهدیدات ناشی از این ارتباطات گسترده نیز دفع شود. بر همین مبنا، حتی بهکارگیری ادبیات و گزینش واژگان مناسب در بیان جهتگیریهای سیاسی توسط رهبران ایران در نظام بینالملل حائز اهمیت است. مجموع این مسائل، بیش از هر چیز متکی بر «انسجام داخلی» و «وحدت درونی ملت و دولت» در درون کشور است تا بتوان با اتکا بر آن، عمق استراتژیک به دست آورد. به این ترتیب، نهتنها در همکاری با چین میتوان هند را نیز از دست نداد بلکه در این همکاری میتوان رقبای اصلی چین در نظام بینالملل را نیز به همکاری فراخواند.
بهطور کلی، چین به ایران نه به عنوان یک «پایگاه اقتصادی» بلکه به چشم یک «بازار اقتصادی» مینگرد. چین اعتماد کاملی به تهران ندارد اما تلاش میکند حوزه نفوذ خود را در ایران از راههای گوناگون به ویژه پیوندهای اقتصادی و سپس تبدیل کردن آن به پیوندهای استراتژیک گسترش دهد. اما این کشور به خوبی واقف است که در این راه، با چالشهایی جدی مخصوصاً در بعد ملی در ایران مواجه خواهد بود. اگرچه در بعد دولتی و حکومتی، این چالش کمتر به چشم میخورد اما در مجموع، چالش پذیرش چین به عنوان یک شریک استراتژیک از سوی ایران هنوز هم برای چین نامشخص است و طبیعتاً با توجه به نظام سیاسی ایران که حفظ استقلال کشور را اساسی تلقی میکند و عدم سلطهپذیری را نهتنها یک وظیفه ملی بلکه وظیفهای شرعی نیز میداند، میتواند تا حد زیادی برای چین، دغدغهبرانگیز باشد. به جز در زمانی که چین واقعاً بخواهد به ایران نه به عنوان یک «هدف اقتصادی» بلکه به عنوان یک شریک استراتژیک اقتصادی حقیقی، توجه کند. لذا ایران چه در بخش ملی و حتی در سطح دولتی و بخش نخبگی، اعتماد کافی به چین ندارد. اگرچه گاه در لایههای بیرونی، گفتن این مواضع با اکراه همراه میشود اما این نگرانی حتی در بین موافقان ارتباط با چین نیز هویداست.
باید توجه داشت که در این ارتباط دوگانه، دیپلماسی انرژی مهمترین اهرم ارتباطی و در واقع، ستون فقرات ارتباط اقتصادی ایران و چین است. اگرچه تبادلات مالی و اقتصادی دو کشور در حوزههایی فراتر از حوزه انرژی نیز صورت میگیرد اما چین به عنوان یکی از بزرگترین قدرتهای اقتصادی جهان رقیب آمریکا محسوب میشود و اکنون، آمریکا به نوعی از استقلال انرژی در جهان دست یافته است. طبیعتاً چین در این زمینه، نقطهضعفی دارد که دیپلماسی انرژی بین ایران و چین را بیشتر حائز اهمیت میکند. علاوه بر این، در مورد ابتکارات دیگر چین در حوزه اقتصادی مانند ابتکار «یک کمربند، یک راه» نیز باید اهمیت قائل شد. چین با احیای جاده ابریشم در تلاش است تا با رویکرد «چرخش به سوی آسیا» که آمریکا در پیش گرفته مقابله کند. آمریکا و اروپای متحد از خطر آسیا سخن میگویند و از همینروی، برای بزرگنمایی «خطر آسیا» درصدد توجیه نفوذ بیشتر غرب در شرق هستند و چین به خوبی معنای این رویکرد را تشخیص داده است. بنابراین، چین با سناریویی بدیل تلاش کرده است رویکردی تهاجمی را علیه ایالات متحده و غرب در پیش بگیرد. بنابراین کشورهای در میانه این مسیر از جمله ایران باید به این مساله عمیقاً بیندیشند که جهان به سمت یک نظام دوقطبی منعطف که یکسوی آن، سرمایهداری دموکراتیک به پرچمداری آمریکا و در سمت دیگر، سرمایهداری اقتدارگرا با پرچمداری چین قرار دارد در حرکت است و این روند میتواند به تقسیم دوباره جهان به دو بلوک قدرت منجر شود که بار دیگر مسائل پس از جنگ جهانی دوم را احیا خواهد کرد. از همینروی باید استراتژی روشن و مشخصی در پیش گرفته شود تا در این مسیر بتوان بیشترین منفعت و کمترین ضرر را متحمل شد.