بازی با حاصلجمع صفر
تورم چگونه سرمایه اجتماعی را به خطر میاندازد؟
سرمایه اجتماعی این روزها به آچارفرانسه روشنفکران ایرانی تبدیل شده است. کار را راحت میکند. به واسطهاش میتوان خیلی چیزها را بدون تحقیق و تدقیق توضیح داد و نتایج دلخواه را از آن مصادره به مطلوب کرد. گذشته از اقتصاددانان ناشی و جامعهشناسانی که بدون آشنایی با اقتصاد و بنا به مد روز میخواهند به گمانهزنیهای خود وجهه امپیریکال و پشتوانه اقتصادی بدهند، حتی کارشناسان و صاحبنظران هم بر سر یک تعریف واحد از سرمایه اجتماعی اتفاق نظر ندارند. از اینرو باید ابتدا برای آن تعریف مشخصی ارائه و سپس در بهکار بردن آن احتیاط کرد.
سرمایه اجتماعی این روزها به آچارفرانسه روشنفکران ایرانی تبدیل شده است. کار را راحت میکند. به واسطهاش میتوان خیلی چیزها را بدون تحقیق و تدقیق توضیح داد و نتایج دلخواه را از آن مصادره به مطلوب کرد. گذشته از اقتصاددانان ناشی و جامعهشناسانی که بدون آشنایی با اقتصاد و بنا به مد روز میخواهند به گمانهزنیهای خود وجهه امپیریکال و پشتوانه اقتصادی بدهند، حتی کارشناسان و صاحبنظران هم بر سر یک تعریف واحد از سرمایه اجتماعی اتفاق نظر ندارند. از اینرو باید ابتدا برای آن تعریف مشخصی ارائه و سپس در بهکار بردن آن احتیاط کرد.
حتی پیش از آدام اسمیت بسیارانی راجع به منشأ ثروت ملل غور کرده بودند. هرچند از آن زمان رهیافتهای زیادی دستگیرمان شده و قاطبه اندیشمندان از توهمات باستانی گذر کردهاند اما سوالی که ذهن آن قدما را مشغول کرده بود تا همین امروز همچنان محل بحث و درس و پژوهش و اندیشه است.
برای مدتی طولانی به نظر میرسید که مهمترین سرمایه یک ملت زمینهای حاصلخیز و ویژگیهای جغرافیایی است. بعدها نقش منابع معدنی پررنگتر شد. لیکن معلوم شد که زمینهای حاصلخیز و معادن را میشود بهزور تصرف کرد. پس بزرگترین سرمایه، قدرت و اقتدار نظامی بود که به واسطهاش میشد کشورگشایی کرد و ثروت اندوخت. البته ارتشداری و کشورگشایی و استعمار همه خرج داشت و گاهی درآمد حاصله از آن به گرد پای هزینهاش نمیرسد. پس نهایتاً این عرض و عمق خزانه بود که سرمایه کشور را معلوم میکرد. عموماً پر شدن این خزانه و افزایش آن سرمایه به معنای فقیرتر شدن اکثر افراد آن جامعه بود.
تا اینجا چند ویژگی مهم قابل شمارش است. اول اینکه ملاحظه میکنیم فرد و کیفیت زندگی افراد جامعه در این معادله جایی ندارد. تاریخ را پادشاهان و سرداران مینوشتند و بقال و چقال، مگر گاهگداری در پانویس، نقشی در این معادله نداشت. البته که رعیت هم یک جور سرمایه است اما برخلاف زمین و معدن و قصر و ارتش، همواره در حال زیاد شدن است و مقادیر معتنابهی از آن در جنگ و کشورگشایی به دست میآید.
مضاف بر اینکه رعیت خرج خودش را درمیآورد و حاصل جان کندن او به دارایی ارباب میافزاید. حال اینکه چقدر از دسترنج به ارباب و پادشاه میرسید بسته به زمان و مکان متفاوت بوده اما کلیت معادله کمابیش همین است. در این چارچوب، سرمایه اجتماعی معنای چندانی ندارد. در کوچکترین حالت، ارزش یک مِلک، مشتمل بر خانه و باغ و مزرعه و اثاثیه و کنیز و غلام، دخلی به کیفیت زندگی آن کنیز و غلام ندارد. در مقیاس بزرگتر، به همین ترتیب، سرمایه یک مُلک، مشتمل بر خزانه و کاخها و جواهرات و خدم و حشم و مانند اینها، دخل مستقیمی به ثروت و دارایی و کیفیت زندگی رعایای آن سرزمین ندارد. این یک بازی با حاصلجمع صفر است. کسی باید چیزی از دست بدهد تا دیگری ثروتی کسب کند. مثال کلاسیک این موضوع، لئوپولد دوم، پادشاه بلژیک بود که قریب به 45 سال بر تخت نشست و عمده این مدت مشغول استثمار آفریقا بود و از این مسیر ثروت کلانی اندوخت و (در قرن نوزدهم) قریب به 10 میلیون نفر را به کام مرگ فرستاد. ثروت به دستآمده از استثمار، صرف ساخت کاخهای مجلل شد و تاثیری روی زندگی مردمان بلژیک نداشت. زندگی رعیت بلژیکی قبل و در طول حکومت لئوپولد تغییر محسوسی نداشت.
تقریباً در تمام طول تاریخ بشر، داستان کم و بیش همین بوده است. به همین دلیل است که درآمد سرانه مردم دنیا تقریباً در تمام این مدت ثابت بوده است. منظور از درآمد سرانه ارزش کل تولیدات اقتصادی در جهان تقسیم بر کل جمعیت جهان است، که بناست معیاری برای آسایش و رفاه مادی برای متوسط آدمها ارائه کند.
شکلگیری بورژوازی این پارادایم را در هم شکست. در اروپای قرون وسطا یک قانون عرفی به وجود آمد که به موجب آن هر رعیتی که از سلطه فئودال یا شاهزاده خود میگریخت، پس از یک سال و یک روز زندگی در بورگ، از قید تعهد به کار روی زمین ارباب آزاد میشد. اینگونه بود که معروف شد «هوای شهر آزاد میکند».
زندگی در بورگ دیگر یک بازی با حاصلجمع صفر نبود. شهروندان بورگ از مشارکت و نفع رساندن به یکدیگر سود میکردند. آنها دیگر محکوم به ادامه کسب و پیشه اسلافشان در خدمت یک ارباب نبودند. محکوم به یک طبقه اجتماعی از قبل معلوم نبودند. منزلت اجتماعی از دست طبقات ممتاز، اربابان و فیلسوفان و منشیان و شاعران و کشیشان و شهسواران، به در آمد و مردم عادی کوچه و بازار به اعتبار همان زندگی ساده و کسبوکارشان صاحب منزلت شدند. اینگونه بود که ذهنیت اجتماعی نوآوریهراس که برای قرنها زندگی انسان را یکسان نگه داشته بود به دست همین طبقه تازه منزلتیافته شکسته شد و نوآوری در فن و تجارت به یک دگرگونی بزرگ و بیسابقه در زندگی مادی انسانها راه برد. آن دگرگونی بزرگ را به نام انقلاب صنعتی میشناسیم. آنچه امروزه بهعنوان سرمایه اجتماعی شناخته میشود، مجموعه اندیشهها، هنجارها و فضیلتهای اجتماعیای است که موجب قوام روابط اجتماعی میان انسانهای عادی و در نهایت تقویت همکاری و مساعدت اجتماعی میشود.
فرانسیس فوکویاما، در مقاله سرمایه اجتماعی و توسعه، سرمایه اجتماعی را پیشنیازی مهم برای توسعه تلقی کرده لیکن برقراری قانون و نهادهای زیربنایی سیاسی برای شکلگیری سرمایه اجتماعی را ضروری میداند. این خوانش از سرمایه اجتماعی رهیافت مهمی به دست میدهد که در ادامه به آن خواهم پرداخت.
با این تفاصیل ممکن است این تصور به وجود بیاید که وقتی صحبت از نهادهای زیربنایی و برپایی حاکمیت قانون است، اصولاً بحث یک مساله پولی نمیتواند مهم یا مطرح باشد؛ در مقابل ستونهای یک جامعه آزاد، یعنی امنیت و احترام مالکیت خصوصی موضوعی مثل تورم چه اهمیتی میتواند داشته باشد؟ پاسخ این است که وجود تورم افسارگسیخته به معنای فقدان این نهادهاست. جامعهای که به تورم مبتلاست از امنیت اقتصادی برخوردار نیست. به خاطر داشته باشیم که تورم مالیاتی غیرقانونی است که از دارایی شهروندان برداشته میشود.
اگر در جامعهای دارایی شهروند در معرض دستاندازی مستمر قرار گرفت، طبق تعریف مالکیت خصوصی مخدوش شده است. البته مصداقهای ضعف یا فقدان این نهادها در کشور محدود به تورم نیست و مثالها بسیارند.
باری، در شرایط تورمی، سرمایهگذاری و تولید و نوآوری و کارآفرینی از توجیه اقتصادی برخوردار نیست. اعتماد در جامعه جای خود را به شرایط عدم اطمینان میدهد و البته گروههای خاص با استفاده از ارتباطات سیاسی و به ضرر باقی جامعه راهی برای نفع بردن از این شرایط پیدا خواهند کرد. بدین ترتیب جامعه به شرایط بازی حاصلجمع صفر باز خواهد گشت که در آن عدهای به قیمت زیان دیگران ثروتمند خواهند شد. توقف نوآوری و تولید، توقف جامعه است. در چنین شرایطی سرمایه اجتماعی باقیمانده در جامعه نیز به مرور از بین خواهد رفت.
در غیاب نهادهای زیربنایی سیاسی و حاکمیت قانون، جامعه به همان مسیری خواهد رفت که جوامع بشری در ده هزار سال گذشته رفتهاند؛ رکود. البته این بار یک تفاوت وجود دارد. در طول تاریخ بشر سرنوشت همه جوامع همین بود اما امروز اینطور نیست. اگر سرمایه اجتماعی در کشوری فرصت شکلگیری پیدا نکرد، بسیاری از مردم، در کشورهای دیگر به دنبال فرصتهای بهتر خواهند گشت. به همین سبب است که همواره شاهد جاری شدن جمعیت از کشورهای فاقد نهادهای مورد اشاره به سمت کشورهای توسعهیافته هستیم.
مردم حاضرند خطرهای بیشمار را به جان بخرند و حاصل عمری تلاش را رها کرده و از پیوندهای اجتماعی و خانوادگی بگذرند تا جایی را پیدا کنند که در آن از موهبت این نهادها برخوردار شده و آینده خویش را بسازند.