تعامل خردگرایانه با مرد دیوانه
تبیین رابطه ایران و آمریکا بر اساس نظریه بازی در گفتوگو با مسعود فرخی
مسعود فرخی میگوید: در این شرایط هرچقدر حرکات شما مبتنی بر عقلانیت و دیپلماسی و تعامل خردگرایانه باشد، میتوانید مانع تاثیرگذاری «مرد دیوانه» شوید. با این حساب لازم است که صنایع نظامی و موشکی خود را ارتقا دهیم و آمادگی لازم برای یک جنگ غیرقابل پیشبینی را داشته باشیم.
آنچه میان ایران و آمریکا میگذرد را بر اساس کدام شقوق نظریه بازی میتوان تبیین کرد؟ مسعود فرخی در پاسخ به این سوال میگوید با روی کار آمدن ترامپ باید مدل خاصی از نظریه بازی در روابط بینالملل را در نظر بگیریم و آن بازی «بحران امنیتی» است. بازیای شبیه بازی جوجه با این تفاوت که در شرایط پیچیده نظم بینالملل انتظارات دولتها از هم بر اساس نااطمینانی عدم درک متقابل و نهایتاً میزان نیروی نظامی است. این دانشآموخته رشته اقتصاد سیاسی میگوید خصوصیت رفتار ترامپ غیرقابل پیشبینی بودن اوست و همین سبب میشود رفتار او در قالب تئوری مرد دیوانه قابل بررسی باشد. اما ایران باید در مقابل مرد دیوانه چگونه بازی کند؟ فرخی میگوید در این شرایط شما هرچقدر حرکات خود را مبتنی بر دیپلماسی جلو ببرید، نمیتوانید نهایتاً مانع تاثیرگذاری «مرد دیوانه» شوید. با این حساب لازم است توانایی نظامی بازدارندگی منطقهای و توان دفاع موشکی خود را ارتقا دهیم و خود را برای شرایط یک جنگ غیرقابل پیشبینی آماده کنیم. اما راهکار بسیار مهم که در مقابل او جواب میدهد در پیش گرفتن عقلانیت است.
♦♦♦
مروری بر آنچه میان ایران و آمریکا از گذشته تاکنون روی داده است، به برخی از شقوق نظریه بازی شبیه است. از نگاه شما آیا نظریه بازی پاسخگوی روابط بین دو کشور است؟
یک پاسخ ساده به سوال شما این است که بله، تئوری بازیها میتواند تبیینکننده روابط دو کشور باشد. چراکه بر اساس نظریه توماس شلینگ، اقتصاددان نظریه بازی زمانی در روابط بینالملل عنوان میشود که در آن کشورها به عنوان یک واحد مستقل عقلایی میتوانند وارد فرآیند تصمیمگیری استراتژیک شوند-که بازیگر دیگر هم در آن زمین باشد- و خروجی آن فرآیند بسته به ظرفیت نوع و دامنه چانهزنی (Bargaining power) تبدیل به تفاهم حفظ وضع موجود یا منازعه و جنگ شود. در این حالت تئوری بازیها میتواند یک مدل انتزاعی در اختیار ما بگذارد که هر کدام از بازیگران عقلایی چگونه بر اساس ترجیحات و تصمیمات مشخص خود عمل میکنند. از این منظر میتوان گفت که رابطه بین دو کشور در قالب تئوری بازی میگنجد. اما از بسیاری جهات به دلیل پیچیدگی محیط و مسائل مربوط به روابط بینالملل و حضور بازیگران غیردولتی (Non-state actors) این رویکرد بیانگر حقیقی روابط بین دو کشور نیست. روابط ایران و آمریکا را میتوان به سه دوره کلی تقسیم کرد؛ دوره اول از ابتدا تا انقلاب اسلامی ایران؛ دوره دوم از انقلاب تا قبل از انتخاب دونالد ترامپ است و دوره سوم از زمان به قدرت رسیدن ترامپ است. قبل از انقلاب، آمریکا بزرگترین متحد ما در منطقه بود و ترجیحات و تصمیمات دو کشور در یک راستا بود. اما پس از انقلاب ما بهجای تمایلات آمریکایی، در تقابل با آمریکا قرار گرفتیم. در فاز دوم رابطه، آمریکا وارد واکنش به ایران شد. این مجموعه واکنشها بر اساس پیامهای دریافتی غیرواضح بود و با توجه به پیشینه وقایع و عدم کانال ارتباطی شفاف و قابل اعتماد نتیجه آن وضع تحریمها، افزایش فشارهای بینالمللی و نهایتاً قطع ارتباط با آمریکا و امنیتی کردن -securitisation- ایران و نشان دادن ایران به عنوان یک بازیگر غیرمسوول بود. در مقطع سوم و با روی کار آمدن ترامپ و با توجه به بدعهدی و پیمانشکنی آمریکا و سیاست فشار حداکثری ما به شرایطی بازگشتیم که عدم اعتماد به آمریکا و بالاخص تیم ترامپ، ترجیحات مردم و حاکمیت است.
اگر به مساله ترجیحات توجه کنیم، آیا میتوان روابط بین دو کشور را بر اساس معمای زندانی بررسی کرد؟ چراکه هر کدام نگرانند که رفتار همیارانهشان با رفتار غیرهمیارانه طرف مقابل مواجه شود.
من فکر میکنم مدل ساده معمای زندانی (Prison Dilemma) مدل خوبی برای تبیین شرایط فعلی رابطه بین دو کشور نیست. در معمای زندانی همانطور که میدانید دو بازیگر عقلایی بر اساس ترجیحات خود و انتظارات از حرکات طرف مقابل و با توجه به منافع انتظاری (expected pay-offs) بازی را آغاز میکنند و هر کدام امیدوار است که دیگری رفتار همیارانه از خود بروز دهد. اما مساله این است که اکنون نه ترجیحات انتظاری ما و نه واکنش و حرکات استراتژیک آمریکا در یک راستا نیست و با توجه به ماهیت ترامپ حتی غیرقابل پیشبینی است. این نکته را هم در نظر بگیرید که ۱۲ شرط پمپئو عملاً قواعد بازی استراتژیک را برهم زده است. در کشور ما ترجیحات حاکمیت و عدم اعتماد مردم به ترامپ تصمیمگیری استراتژیک را دچار مخاطره کرده است. برای همین من نگران بروز خطای محاسباتی اشتباهات استراتژیک هستم. ایران میخواهد دانش هستهایاش به رسمیت شناخته شود و غنیسازی اورانیوم را به قصد صلحآمیز انجام دهد، اما در مقابل دولت فعلی آمریکا هیچکدام از این ترجیحات ایران را نمیپسندد. ترجیحات متفاوت دو کشور و عدم درک متقابل جایی برای رفتار همیارانه باقی نمیگذارد.
اما به نظر میرسد ایران و آمریکا یکبار بر اساس بازی معمای زندانی به توافقی رسیدند و هر دو رفتار همیارانه از خود نشان دادند و حاصل آن امضای برجام بود. اما آمریکا در این بازی، رفتار غیرهمیارانه در پیش گرفت.
در بازی معمای زندانی اولین و مهمترین نکتهای که در قواعد بازی باید بدانیم این است که آیا ما درباره بازی یکمرحلهای (one-shot game) صحبت میکنیم یا راجع به بازی تکرارپذیر با افق محدود (repeated game finite state) یا تکرارپذیر با افق نامحدود (infinitely repeated game) یا بازی چندمرحلهای (multi-stage)؟ انگیزه پیمانگریزی و مشارکت بسته به افق زمانی تغییر میکند. دقت کنید که مذاکرات ایران و آمریکا که در زمان اوباما و روحانی انجام شد سه ویژگی مهم داشت؛ اولاً مذاکرات موقتی بود، دوماً مذاکرات کوتاهمدت بود و سوماً مذاکرات با یک نااطمینانی در قدرت چانهزنی (limited bargaining power) همراه بود. معتقدم عدم اراده سیاسی لازم به وجود احتمال بازی مجدد و متزلزل بودن قدرت چانهزنی و مذاکره محدود، مسیر در پیش گرفتن رفتار همیارانه را از بین میبرد.
میتوان رفتار آمریکا و ایران و شکل مواجهه با هم را در قالب بازی جوجه تحلیل کرد؟
در بازی جوجه (chicken game) دو بازیگر در مقابل هم قرار میگیرند و قرار است از یک مسیر باریک مثلاً روی یک پل رد شوند. یک نفر که احساس قدرت بیشتری دارد راه را بسته و این دو با سرعت به سمت هم میروند، یا دو طرف با سرعت به هم برخورد میکنند، یا یکی کنار میکشد و راه را برای ترجیحات و شرایط طرف مقابل باز میکند. من فکر میکنم مذاکرات هستهای و شرایط فعلی ایران و آمریکا در این قالب نمیگنجد. ترجیحات مطلوب ایران بقای رژیم، دفاع از خود در مقابل دشمنان و تبدیل شدن به قدرت مهم منطقهای و داشتن اقتصاد باثبات است. آمریکا به عنوان طرف مقابل اما ترجیحات کاملاً متفاوتی دارد. او میخواهد به عنوان یک قدرت یکجانبهگرای بینالمللی اثبات شود، در یکی از بیثباتترین مناطق دنیا اقتدارگرایی و نظم ایجاد کند و مانع گسترش سلاحهای هستهای شود. اما با توجه به مفهوم احتمال حمله دوم (possibility of second strike) در روابط بینالملل و توانایی ایران در واکنش غیرمتقارن (asymmetric reactions) و توان بازدارندگی منطقهای ارتباط دو طرف در این مدل نمیگنجد.
اما به نظر میرسد ترامپ بر اساس همین الگو پیش میرود. چون در یک طرف پل ایستاده و با همه اقدامات خود در سه سال گذشته نشان داده برای هر تصادفی آماده است؟
اگر سه مقطع در رابطه میان دو کشور تعریف کنیم، اجازه بدهید برای دوره سوم- روی کار آمدن ترامپ- به مدل بازی خاصی در نظریه بازی بپردازم و آن بازی «بحران امنیتی» (Security Dilemma) در روابط بینالملل است. این بازی، تا حدودی شبیه بازی جوجه است با این تفاوت که انتظارات دولتها از هم بر اساس نااطمینانی، عدم درک متقابل و نهایتاً میزان نیروی نظامیشان است. در این حالت دولتها ناخواسته گرفتار یک حالت مارپیچی میشوند که حتی برخلاف ترجیحات اصلی و اولیه شروع به بالا بردن توان نظامی امنیتی و دفاعی خود میکنند، متحدان موقت تشکیل میدهند و به اصطلاح فاز تدافعی با چاشنی تهاجمی به خود میگیرند. کاری که تیم ترامپ انجام میدهد چیزی غیر از نشان دادن چنگ و دندان و به نوعی ارتباط از طریق سیگنالها نیست (communication through signalling). در اصل فرستادن سیگنالهای سخت و غیردیپلماتیک ولی نه لزوماً سیگنالهای دقیق و موثر تهاجمی. یعنی ترامپ ناو جنگی و هواپیمای نظامی راهی منطقه خلیج فارس میکند که نشان دهد قدرت نظامی بالایی دارد.
یعنی رابطه دو کشور در قالب بحران امنیتی قابل بررسی است؟
کل ارتباطات دو کشور در این قالب نمیگنجد، اما رفتار فعلی ترامپ در قالب بازی بحران امنیتی قابل توضیح است. ترامپ امنیت کسی را در منطقه تامین میکند که هزینه آن را بپردازد. در این حالت هر کشوری سعی میکند خود را بیمه کند و قدرتمندتر نشان دهد. عربستان و امارات هزینه بالایی به آمریکا پرداخت میکنند تا امنیت خود را تامین کنند. بسیاری میگویند مساله ایران مساله خاصی است. من این را تایید میکنم. این به دلیل موقعیت ژئوپولتیکی است که ایران دارد. مساله اصلی ایجاد توازن قدرت در خاورمیانه است. منطقهای که متاسفانه قاعده بازی به صورت بازی با حاصل جمع صفر تعریف شده است. همین سبب میشود که بازیگران دیگری هم به بازی ما اضافه شوند. یعنی ما در مواجهه مستقیم با آمریکا نیستیم. ما عملاً در مواجهه با عربستان، امارات، قطر، عمان، اسرائیل و حتی ترکیه و عراق و هند و پاکستان و روسیه هم هستیم. یعنی هم با آمریکا در یک تعامل دوجانبه قرار داریم، هم رابطه با کل این بازیگران در روابط ما نقش دارد. علاوه بر این در تکمیل بحث قبل باید بگویم که یک خصوصیت بارز تعادل نش در بازی جوجه این است که هر دو بازیگر، شانس بیشتری برای از دست دادن دارند تا برای به دست آوردن. این سبب میشود عملاً وقتی ما درباره روابط کنونی حرف میزنیم مجبور شویم از بازی بحران امنیتی صحبت کنیم.
میدانیم که ایران و آمریکا سابقه بسیار طولانی در رابطه با همدیگر دارند. الگوی مذاکره و تنش میان دو کشور مدام تکرار شده و باید بتوان بر اساس این الگو رفتار طرف مقابل را حدس زد. اما چه چیزی بازی در این میدان را برای دو طرف دشوار میکند؟
من دو سوال مهم دارم؛ که معتقدم مسوولان امنیت ملی ایران باید پاسخ قانعکنندهای برای افکار عمومی ایرانیان داشته باشند. اول اینکه چرا ما با کارت هستهای بازی میکنیم و ثانیاً چرا برنامه هستهای تبدیل به ابزاری شده که از آن برای مذاکره با بقیه کشورها استفاده کنیم. به نظر بنده پاسخ به این دو پرسش در چارچوب تحلیل هزینه فایده بسیار مهم است. از طرف دیگر در چارچوب تعادل نش، ما به تعادلی رسیدیم و آن تعادل بنا به هر دلیلی بر هم خورد. اگر میخواهیم به نوعی از تعادل برسیم، باید دامنه و افق مذاکرات برای ما مشخص شود؛ یعنی دقیقاً مشخص کنیم که چه سناریویی خواهیم داشت. ضمن اینکه مذاکره و ارتباط را یک امر مقطعی و موقت ندانیم و راه مذاکره را نبندیم و فرض را بر این بگذاریم که هر وقت نیاز به مذاکره داریم، مذاکره انجام شود. ایجاد دوگانههای جنگ و صلح یا مذاکره مطلق یا جنگ مطلق راهگشا نخواهد بود.
دو نوع بازی داریم؛ یکی بازی با اطلاعات کامل (perfect information) و دیگری بازی با اطلاعات تمام (complete information). بسیاری معتقدند ایران با چارچوبهای کلی کشور آمریکا آشنایی دارد. اما از طرف دیگر حضور ترامپ و عامل غیرقابل پیشبینی بودن و عدم سبقه سیاسی او کار مذاکره را دشوار کرده است. نگاه شما چیست؟
اول اجازه دهید بگویم که ما در روابط بینالملل نظریهای به نام صلح دموکراتیک (Democratic Peace Theory) داریم. این نظریه بر مبنای نظریه انتخاب عقلایی (Rational Choice Theory) میگوید وقتی بازی بین دو نظام سیاسی دموکراتیک است، این دو کشور هیچگاه با هم وارد جنگ نمیشوند. چون سیاستمداران در نظامهای دموکراتیک در چرخههای منظم در معرض رای مردم قرار دارند و اگر حزبی تصمیم بگیرد بیهوده جنگ کند از دور انتخاب مردم حذف میشود. اما در نظامهای دیکتاتوری، ما با دیکتاتوری مواجهیم که منافع خودش را بر منافع مردم ارجح میداند. متاسفانه چنین کشوری مستعد جنگ است. شاید جنگ داخلی شکل بگیرد مثل سودان یا جنگ با همسایهها مانند عراق. اما مساله دیگر این است که ترامپ فردی است که قوانین بازی را طبق روشهای از پیش تعییننشده میتواند تغییر دهد. ما دو مدل ساختار داریم. حالت اول بازی با اطلاعات کامل که در آن بازیگرها از انتظارات و مطلوبیتهای طرف مقابل و استراتژیهای اتخاذشده در هر مرحله اطلاعاتی دارند. جدا از آن میتوانند با درصدی احتمال حرکات طرف مقابل در مقاطع مختلف را حدس بزنند. یک زمانی هم هست که بازی با اطلاعات کامل انجام میشود یعنی نهتنها از انتظارهای طرف مقابل آگاهیم، بلکه اطلاع کاملی نسبت به حرکات هم داریم. اما پس از روی کار آمدن ترامپ، ما با فرد غیرقابل پیشبینی مواجهیم. ما دقیقاً نمیدانیم حرکت بعدی او چیست و تا کجا پیش خواهد رفت و این به نوعی ما را درگیر مدلی از بازی به صورت Imperfect Information کرده است.
پس شما هم معتقدید که میتوان رفتار ترامپ را در چارچوب تئوری مرد دیوانه نیکسون تعریف کرد؟ اگر رفتار ترامپ مصداق تئوری مرد دیوانه است، ایران در برابر مرد دیوانه چه بازیای باید در پیش بگیرد؟
راه گریز این است که هزینه تصمیمهای افراطی را برای او به بیشترین حد خودش برسانیم. یعنی سناریوهایی را ترسیم کنیم که در آن جنگ نظامی هزینه وقوع خیلی بالایی برای او داشته باشد. البته طرف مقابل هم هزینه ایران را بسیار بالا برده است. برای نمونه، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را در فهرست گروههای تروریستی قرار داده است. در این شرایط هرچقدر حرکات شما مبتنی بر عقلانیت و دیپلماسی و تعامل خردگرایانه باشد، میتوانید مانع تاثیرگذاری «مرد دیوانه» شوید. با این حساب آیا لازم است که صنایع نظامی و موشکی خود را ارتقا دهیم؟ صددرصد. آیا لازم است که برای یک جنگ غیرقابل پیشبینی آماده شویم؟ صددرصد! چون گزینه عقلانی دیگری نداریم.
اما باید به یک نکته دیگر هم توجه کرد. آن هم اینکه آمریکا 40 سال است هنوز به درک درستی از ایران نرسیده و ادراک نادرست او از دولت-ملت برای ما مشکلآفرین شده است. به باور آمریکا در ایران «رژیم» جمهوری اسلامی وجود دارد و نه یک «دولت- ملت» عادی. مشکل ماهوی آمریکا با ما اسلامی بودن یا مدل جمهوریت ما نیست. مشکل اینجاست که بهرغم اینکه ما یک دولت-ملتیم و سیستم سیاسی مبتنی بر جمهوریت داریم، اما سیگنالی که به دنیا مخابره میکنیم جز این است. ما از یکسو سیگنال مذاکره و تعامل به دنیا مخابره میکنیم، وزیر ما با دنیا وارد تعامل میشود و از آنسو، عدهای از دیوار سفارت عربستان بالا میروند! درک نادرست جهان از ما و سیگنالهای متعارضی که صادر میکنیم سبب شده که آمریکا تمام هدفش در مواجهه با ایران به یک چیز خلاصه شود؛ تغییر رژیم. به همین دلیل است که هرگونه مذاکرهای را منوط به 12 شرط پمپئو کرده است. البته من وجود دیگر بازیگران منطقهای و تاثیری را که در این میان میگذارند رد نمیکنم.
با این حساب در مقابل «مرد دیوانه» فقط عقلانیت جواب میدهد؟
عقلانیت توام با توان دفاعی متناسب و آمادگی داشتن برای بالا بردن هزینهها تا بتواند جلوی اقدامهای ترامپ را بگیرد و همینطور تقویت نهادهای انتخابی، اهمیت دادن به آرا و افکار عمومی و شفافیت و دقت در صدور سیگنالهای متناسب به دنیا. اینها اصول تعامل خردگرایانه در مواجهه با مرد دیوانه است.
آیا در چند روز گذشته این اتفاق افتاده؟ چون ایران ضمن اینکه اعلام کرده قصد جنگ ندارد و در چارچوب برجام حاضر به مذاکره است، اولتیماتوم 60روزهای هم داده است.
از نظر من حرکات ما در این مقطع، بسیار منطقی بوده است. اول از همه ما باید بتوانیم قدرت بازدارندگی خود را تقویت کنیم. با اولتیماتوم به شرکای برجام، در عمل فشار مضاعفی به اروپا آوردهایم. با اینکه اروپا بیانیه داد که به این اولتیماتوم پایبند نیستم، ولی این یک سیگنال خیلی جدی است که ما به عنوان یک حکومت مستقل به بازدارندگی نیاز داریم. نکته دیگر این است که باید از بازیگران دیگر هم کمک بگیریم. بازیگرانی مثل روسیه و چین که میتوانند روی آمریکا فشار بیاورند. از نظر من برجام هرچقدر هم که کامل نبود، با توجه به شرایط موجود بهترین حالتش بود. امیدوارم در چارچوب ایده تعامل خردگرایانه از شرایط بحرانی فعلی فاصله بگیریم.