با سایه میجنگیم
چرا سهم بخش خصوصی از اقتصاد بیشتر نمیشود؟
مطالعات چندینساله و مخصوصاً دوره راهبری که در چهار سال اخیر در خارج از کشور دیدم من را به این نقطه رسانده که مسائل حاکمیتی، ساختارها، موانع تولید، بزرگ نشدن بخش خصوصی، افزایش فساد و خیلی موارد دیگر بیشتر «سایه» هستند تا «عامل».
مطالعات چندینساله و مخصوصاً دوره راهبری که در چهار سال اخیر در خارج از کشور دیدم من را به این نقطه رسانده که مسائل حاکمیتی، ساختارها، موانع تولید، بزرگ نشدن بخش خصوصی، افزایش فساد و خیلی موارد دیگر بیشتر «سایه» هستند تا «عامل». درست همانند تمثیل غار افلاطون که عدهای زندانی به دلیل اینکه پشت به واقعیات داشتند و تنها از طریق شعلههای آتش سایهای از واقعیت را میدیدند، فکر میکردند این سایهها همان واقعیات هستند. در اقتصاد ایران هم گاهی اوقات ما فکر میکنیم که عدهای تصمیم گرفتهاند فاسد باشند و در نتیجه فساد سیاسی گستردهتر شده است یا مسوولان اجرایی که درگیر فساد شدهاند، از ابتدا برای کسب منافع شخصی خود وارد سیستم دولتی شدهاند. یا بگذارید مثال دیگری بزنم؛ بسیاری از مردم و مسوولان فکر میکنند هر موقع قیمت دلار بالا میرود نرخ تورم هم افزایش پیدا میکند. یعنی یک رابطه علی بین نرخ دلار و تورم را فرض محکمی میدانند، در حالی که این رابطه بیشتر یک همزمانی بین این دو متغیر است نه یک رابطه علت و معلولی.
ولی مردم و بعضی از مسوولان سایه را میبینند و نمیدانند که پست سر این سایه واقعیتی وجود دارد که چیز دیگری را میگوید. یا وقتی هزینه مبادلات در اقتصاد بالا میرود پیشنهاد میشود که سیاستهایی وضع شود که هزینه مبادلات را پایین بیاورد. ولی بالا رفتن هزینه مبادلات یک سایه است و چون واقعیت جای دیگری است، هر چه تلاش میکنیم و سیاستهای متفاوت اعمال میکنیم باز هزینه مبادلات نهتنها کم نمیشود بلکه روزبهروز بیشتر هم میشود.
پدیده «تکرارشوندگی»
مثال خیلی روشن این داستان پدیده «تکرارشوندگی» در اقتصاد ایران است. هر سال همه دولتمردان با اراده قوی به دنبال کاهش سهم دولت در اقتصاد هستند، ولی 38 سال است که نهتنها بخش خصوصی فعال و بزرگتر نمیشود بلکه دولت روزبهروز مداخلهاش در اقتصاد بیشتر میشود. این داستان را شما در بسیاری از موارد اقتصادی در کشور میبینید. میبینید که همه همت میکنند و سیاستگذاری میکنند تا نرخ ارز بالا نرود و الان 38 سال است که در دفعات معین نرخ ارز چندین برابر افزایش پیدا میکند. این حالت تکرارشدگی پدیده بسیار شایعی در اقتصاد ایران است. جالب است که با تغییر منش سیاسی سیاستمداران هم، بهرغم تغییرات محدود، همان مسائل دوباره تکرار میشود. علت این تکرار شدنها این است که ما داریم با سایه میجنگیم. علت اصلی را پیدا نکردهایم.
سایههای اقتصاد ایران
ولی واقعیت کجاست؟ عامل اصلی کجاست؟ آیا ساختارها یا نهادها یا قوانین و مقررات است؟ آیا علت اصلی این سایهها نوع ارتباط ما با جهان خارج است؟ به نظرم همه اینها دارند کار میکنند و بنابراین مهم هستند. ولی جنس واقعیت اصلی که توضیحدهنده بسیاری از سایههای اقتصاد ایران است شناختی cognitive است؛ حوزهای که به تازگی وارد علم اقتصاد شده و در نتیجه در سطح دانشگاههای جهان هم نارس است و مبانی اصلی آن هنوز جا نیفتاده است. وقتی در سطح سیاستگذاری کشور یک نوع شناخت مشابه یا تقریباً مشابه وجود داشته باشد و این نوع شناخت پایدار و تاریخی باشد، این شناختها واقعیت اصلی اقتصاد ایران را شکل میدهد.
همانطور که گفتم این شناختها در افراد اثرگذار بر اقتصاد کشور باید مشابه یا تقریباً مشابه باشد و ضمناً پایدار باشند، یعنی در یک دوره تاریخی یا ایدئولوژیک شکل گرفته باشند و در این حالت عمدتاً در سطوح ناهوشیار ذهن لانه دارند.
این مولفههای شناختی گاهی شتابدهنده هستند و گاهی مانع. بررسیها نشان میدهد که این شناختها در مورد بخش خصوصی مانع بودهاند. شاید بتوان گفت مظلومترین مفهوم اقتصادی که در سالهای بعد از انقلاب اسیر شناختهای پایدار بوده است همین مفهوم بخش خصوصی است.
به همین دلیل است که بخش خصوصی در اقتصاد ایران نتوانسته است بهدرستی رشد کند. دلیل اصلی این عدم رشد نه در غیرفعال بودن بخش خصوصی بوده (که اصلاً نبوده) و نه در تمایلات سوداگرانه در این بخش بوده (که بیشتر تمایلات متعهدانه و عشق به تولید غالب بوده است)، بلکه عامل اصلی مانع شناختی در سطح سیاستگذاران و در بعضی موارد مانع شناختی در خود بخش خصوصی بوده است.
به نظرم این دو حوزه شناختی شکلگیری سایهها را در اقتصاد ایران نشان میدهد. و تا وقتی این واقعیتها وجود داشته باشند، سایهها هم وجود دارند و هر چه با عوامل غیرشناختی به جنگ سایهها برویم مشکل را مزمن میکنیم و همان پدیده «تکرارشدگی» به وجود میآید.
یعنی همه میخواهند بخش خصوصی قدرتمند داشته باشند ولی بخش خصوصی در مقایسه با قدرت دولت دارد ضعیفتر میشود. آیا تا به حال از خود سوال کردهایم که چرا جریانات اقتصادی هم تکرار میشوند و هم در جهتی خلاف جهت سیاستگذاریها حرکت میکنند؟ همانطور که اشاره کردیم ما به سایهها توجه میکنیم.
دلیل اینکه به سایهها توجه میکنیم این است که مسائل را علمی و با حکمت بررسی نمیکنیم. ولی چون سایهها را میبینیم، فقط آنها را قبول داریم و در نتیجه سیاست خود را بر محور تغییر در رفتار سایهها تنظیم میکنیم. بعد سیاست شکست میخورد و مشکل بزرگتر میشود. بعد فکر میکنیم که نوع سیاست اشتباه بوده. مسوولی میرود و یک نفر دیگر میآید. بعد سیاست مبتنی بر سایه به شکل دیگری اجرا میشود ولی موفق نیست. چون انسانها با اراده و ذهن هوشیار خود تصمیم میگیرند ولی با ذهن ناهوشیار خود عمل میکنند. همینجاست که سیاستها پس از مدتی کوتاه کنار گذاشته میشود و بر اساس شناختهای تاریخی و پایدار باز همان الگوی کهنه شروع به کار میکند.
شناختهای پایدار و تاریخی
خلاصه کنم، مشکل ریشهای اقتصاد ایران و بهخصوص عدم توجه به بخش خصوصی در ریشهها شکل گرفته و این ریشهها همان شناختهای پایدار و تاریخیاند. اگر این شناختها تغییر نکنند (که برخی از آنها تغییر کردهاند ولی این تغییر بسیار کند بوده است)، هیچچیز تغییر نمیکند. موانع شناختی انگارههای سختی هستند که تولید سیاست معیوب میکنند. جالب این است که سیاستگذار در جهت رفع عیب سیاست تدوین میکند و مجریان با شناخت خود اجرا میکنند.
اینجاست که حکمرانی دچار اختلال میشود. خودمان هم گیج میشویم که چه شده که هر کاری میکنیم درست نمیشود. من مدتهاست هماندیشی اتاقها را با مسوولان نظام مطالعه میکنم. اگر توجه کنید همیشه حرفهای خوب زده میشود و قولهای خوبی به بخش خصوصی داده میشود. بعضیها که خیلی سخت نیستند اجرا میشوند ولی عمده این توافقها اجرایی نمیشود چون مانع شناختی بسیار قویتر از این وعده و وعیدهاست. آنهایی هم که وعده میدهند در اساس خلاف نمیگویند، ولی در اجرا دچار موانع شناختی میشوند.
تودهگرایی
یک نمونه از این موانع شناختی را با هم مرور کنیم:
یک مانع شناختی جدی در میان سیاستگذاران و تصمیم سازان ایران وجود دارد و آن این است که نرخ ارز بالا بد است و نرخ ارز ارزان خوب است. این تفکر هم در سطح مسوولان و هم در سطح نمایندگان مجلس و هم مدیران میانی دولتی شایع است. دلایل مشخصی دارد. مهمترین دلیل آن ایدئولوژیک است که همین عامل این مانع شناختی را بین سیاستمداران مشترک کرده است.
اگر از نمایندگان مجلس سوال کنید که ارز گران بهتر است یا ارزان، عمدتاً رای به ارز ارزان میدهند. البته بحث من این نیست که ارز ارزان بد است. طبیعی است که نرخ ارز با شرایط اقتصادی و سیاسی تغییر میکند و نه ارز ارزان خوب است و نه ارز گران بد است.
دلیل دیگر آن تاریخی است. بیشتر اوقات که ارز ارزان بوده است (حتی در قبل از انقلاب) وضعیت اقتصادی کشور هم خوب بوده است. دلیل دیگر گرایشهای تودهگرایی و دفاع از تورم پایین است. وقتی ارز و تورم به هم گره میخورند، چون تورم بالا بد است پس مسبب آن که ارز گران است، بد است. میتوان به دلایل دیگری هم اشاره کرد. نکته مهم این است که این مانع شناختی در عمق ذهن سیاستگذار نشسته بهطوری که خودش هم صغرا کبرای این نگاه را نمیشناسد.
یعنی پدیده کاملاً ناهوشیارانه شکل گرفته و به همین دلیل است که با احساس و تعصب گره خورده است. عبور از این مانع شناختی بسیار سخت است. رویارویی بخش خصوصی و مدیران اجرایی با مدافعان اقتصادی نظام یک رویارویی شخصی نیست که یکی خوب باشد و یکی بد. این رویارویی از نوع شناختی است و به همین دلیل است که هم بسیار آهسته تغییر میکند و هم قابل اختفاست.
یعنی شما میتوانید یک باور شناختی خاص داشته باشید و آن را مخفی کنید و به کسی نگویید. ولی در عمل آن را اجرا میکنید.
حال همین مانع شناختی موجب میشود که مجلس بهعنوان سدی محکم مقابل بانک مرکزی بایستد و جلوی مثلاً یکسانسازی یا شناورسازی نرخ ارز را بگیرد.
این مانع شناختی در اصل یک دستگاه اجرایی مهم را از کار میاندازد. از آن طرف بخش خصوصی که این نظام یکی از ابزارهای بازی آن است، خلع سلاح میشود و نمیتواند با تغییرات بازار بازی خود را در بازار ملی یا بازار جهان تغییر دهد. نتیجه این میشود که به خاطر دستکاری نرخ ارز بخش خصوصی که خبری از این دستکاری ندارد دچار مشکل میشود.
طبیعی است که این بخش با ادامهدار شدن این موانع (که استمرار آن یکی از ویژگیهای نظام بعد از انقلاب بوده است) ضعیفتر میشود. حال چون این مانع شناختی از ابتدای انقلاب تاکنون بوده است، پس همیشه بهعنوان یک ابزار تضعیف بخش خصوصی یا بهتر بگویم نظام بازار آزاد کار کرده است.
این مانع چه سایههایی داشته است؟ بعضی از آنها به شرح زیر است:
♦ جذاب شدن واردات و کسری تجاری ناشی از واردات
♦ تقاضای بالا برای ارز و در نتیجه کنترل ارز
♦ جهش ناگهانی و زیاد ارز در دورههای متفاوت برای همعرض شدن ارز با سایر متغیرها
♦ تنبیه صادرات و عدم تعامل درست با نظام جهانی
♦ ضعیفتر شدن بخش خصوصی
♦ فقدان توانایی پوشش ریسکهای ارزی (Currency Hedging) برای شرکتهای فعال در سطح بینالملل
♦ عدم تناسب تغییرات تورم و نرخ ارز و به هم خوردن مقیاسهای اقتصادی در سطح بینالمللی
♦ دخالت بیشتر دولت از طریق کنترل نرخ ارز
♦ متمایز شدن و برتری شرکتهای دولتی نسبت به بخش خصوصی بهخاطر دسترسی سادهتر به ارز کنترلشده
♦ هزینه بالای معاملاتی
♦ توزیع رانت و اختلال در نظام قیمتها
♦ ... .
باز میتوان به این فهرست اضافه کرد. اینها سایه هستند. به عمد از واژه معلول استفاده نمیکنم. چون رابطه علت و معلولی مشخصی بین مانع شناختی و سایهها وجود ندارد. فقط میدانیم که منبع این سایهها موانع شناختیاند. ولی نمیتوان رابطه روشنی بین این موانع و سایهها پیدا کرد. حداقل تاکنون روی این روش کار نشده است.
حال شما تغییرات یکباره نرخ ارز را بهعنوان سایه در نظر بگیرید. سیاستگذاران در درجه اول جهش قیمت ارز را به حساب دخالت سوداگران میگذارند و بعد از آن قوانین شدیدی برای گرفتن این آدمها وضع میشود. ولی هیچگاه این سیاستگذاران از خود نمیپرسند که چرا وقتی قیمت ارز ناگهان جهش میکند وارد بازار میشوند و سایر مواقع نیستند. طبیعی است که سوداگری نتیجه سیاست غلط ارزی دولت و بانک مرکزی است و سوداگری یکی از نتایج این سیاستهای تثبیتی مبتنی بر همان موانع شناختی است.
این نوع سیاستگذاری به همراه سیاستهای دیگر که بهطور مستقیم و غیرمستقیم بخش خصوصی را گیج و در نتیجه تضعیف میکند، ریشه خود را از موانع شناختی میگیرد. بنابراین برای آسیبشناسی عدم گسترش مناسب بخش خصوصی در کشور نباید سراغ سیاستها رفت، بهتر است ابتدا ریشههای شناختی آن مشخص شود و سپس سیاست مناسب اعمال شود که این خود بحث مفصلی است.
در اینجا سه بحث دیگر میماند که نمیتوان در این یادداشت به آنها پرداخت.
بحث اول این است که بهجز مانع شناختی گفتهشده چه مانع دیگری وجود دارد. بر اساس مطالعات انجامشده بیش از 10 مانع جدی اقتصادی در میان مسوولان است که ارائه و بحث هر یک از آنها وقت میخواهد که امکان پرداختن به آنها در این یادداشت کوتاه نیست.
دوم، این موانع تنها در بخش سیاستگذاری نیست، بخش خصوصی هم بهطور غالب درگیر مانع شناختی است، هرچند که فراگیر نیست. ولی اگر بخواهیم سهم موانع شناختی دولت و بخش خصوصی را مشخص کنیم، بیش از 80 درصد مشکلات بخش خصوصی بیرون بخش است که این هم بهشدت وابسته به موانع شناختی است.
ولی در هر حال توضیح موانع موجود در بخش خصوصی هم اهمیت دارد. یکی از دلایل اینکه برخی از واحدهای اقتصادی سریعتر از بقیه رشد میکنند به فقدان این موانع در این نوع واحدها برمیگردد. هرچند که عوامل دیگری هم دخیلاند.
بحث سوم هم این است که چگونه باید با این موانع برخورد کرد و آیا راهی وجود دارد که این موانع کمرنگتر شوند. این مبحث نیز نیاز به بحث مفصل دارد.