شکستهای اقتصاد ایران در توسعه صادرات
چرا در توسعه صادرات موفق نبودیم؟
پرسش مهم در اقتصاد ایران این است که چرا در توسعه صادرات تاکنون موفقیت چندانی نداشتهایم؟ این در شرایطی است که همیشه صادرات کشور در صدر سیاستهای کشور بوده است.در برنامههای توسعه، صادرات همیشه جایگاه خاصی داشته است، گاهی اوقات سال جدید با نام صادرات نامگذاری شده است، یک روز را به نام صادرات نامگذاری کردهایم و سازمان عریض و طویلی برای این منظور ایجاد کردهایم.
پرسش مهم در اقتصاد ایران این است که چرا در توسعه صادرات تاکنون موفقیت چندانی نداشتهایم؟ این در شرایطی است که همیشه صادرات کشور در صدر سیاستهای کشور بوده است.در برنامههای توسعه، صادرات همیشه جایگاه خاصی داشته است، گاهی اوقات سال جدید با نام صادرات نامگذاری شده است، یک روز را به نام صادرات نامگذاری کردهایم و سازمان عریض و طویلی برای این منظور ایجاد کردهایم. راستی چرا با این همه تلاش و اراده صادرات کشور به میزان قابل قبولی نرسیده است و چرا هنوز برای اداره کشور منتظریم درآمدهای نفتی بتواند ناتوانیهای ما را پوشش دهد.
در این زمینه مطلب زیاد نوشته شده است و هر یک از مسوولان و کارشناسان در این زمینه نکاتی مطرح کردهاند. گروهی به سیاستهای نامناسب اشاره کردهاند و گروهی دیگر انحصارات داخلی را علت اساسی دانستهاند و عدهای دیگر معتقدند دولتهای جمهوری اسلامی ایران اساساً به صادرات باور ندارند و به همین دلیل یک هدف میگذارند و یک سیاست اعلام میکنند ولی هیچگاه متعهد به سیاست خود نیستند.
من میخواهم از زاویه دیگری به مساله صادرات نگاه کنم. به نظرم ما در حوزه سیاستگذاری مشکل نداریم و مشکل ما عمدتاً یک پدیده شناختی است. به عبارت دیگر نگاهمان به صادرات مشکل دارد. بیان سادهتر مساله این است که من یک پازل دارم که از 10 قطعه درست شده است و صادرات تنها یک قطعه آن است و من یک قطعه را سر جایش میگذارم ولی نمیتوانم قطعه دیگر را جاسازی کنم. در نتیجه با یک قطعه هم پازل من درست نمیشود و هیچکس از آن چیزی نمیفهمد. به نظرم در سیاستهای توسعه صادرات ما سایر قطعات را نمیبینیم. نتیجهاش این میشود که در سیاستهای توسعه صادرات موفق نیستیم.
خلاصه این بحث این است که بدون دیدن کل صادرات و مجموعه مرتبط با آن، صادرات نمیتواند موفق باشد. ولی این کل چیست و ویژگیهای قطعات مفقوده آن کدام است؟
در یک بیان کلی اقتصاد یک کشور یک پدیده پویا و زنده و در نتیجه پیشرونده است. اقتصاد یک کشور و اقتصاد ایران یک سیستم است و این سیستم بسیار پیچیده است. ضمناً این سیستم سازگار است و قابلیت انطباق با شرایط مختلف را دارد. این سیستم باز است و از طریق این باز بودن نفس میکشد. سیستمهای سازگار و پیچیده یک ویژگی دارند که در ماهیت آنهاست و اگر از این ماهیت دور شوند شکننده میشوند. عدم تحرک و ایستایی این سیستمها زمانی است که از محور خود خارج میشوند. این ماهیت همان زنده بودن و رشد این سیستمهاست که از طریق تعامل با محیط به دست میآید. بنابراین تعامل برای این سیستمها اجتنابناپذیر است. از طریق این تعامل است که این سیستمها یاد میگیرند و از طریق این یادگیری است که تغییر در آنها اتفاق میافتد. ضمناً چون این تغییرات حاصل تعامل آنهاست، زیاد سیاستپذیر نیستند و باید تنها شرایط را برای این تعامل فراهم کرد. در این سیستمها، بنابراین، تغییر یک پدیده «پدیدار شدنی» است و نباید زیاد با آن ور رفت. تغییر در این سیستمها emergent است و اینطور پدیدهها بیشتر نیاز به زمینهسازی دارند نه سیاستگذاری. چون در درون این سیستمها یک انرژی بسیار بالایی برای حرکت نهفته است. اگر موانع از جلوی پای این سیستمها برداشته شود این انرژی برای حرکت وجود دارد. در این صورت اگر صادرات را بخشی از این سیستم بدانیم، این انرژی نزد صادرکنندگان است. عدهای اشتیاق به فتح بازارهای جدید دارند و عدهای نیز به دنبال سودآوریاند و عدهای هم عشق خود را در صادرات و تولید یافتهاند. اینها همه انرژی نهفته در صادرات یا در این سیستم زنده و پویاست. حال اگر مانعی سر راه این سیستمها به وجود آید این انرژی همانند یک آب خروشان به سدی میرسد که نمیتواند از آن عبور کند. اینجاست که تنها سیاست معنیدار برای این سیستمها رفع موانع آنهاست. در بسیاری از مواقع سیاستهای توسعه صادرات در واقع نتیجهاش ختم میشود به یک بوروکراسی پیچیده که خود تبدیل به یک مانع جدی برای توسعه صادرات میشود. مجدداً برگردیم به چگونگی سیستمهای سازگار و پیچیده و اقتصاد ایران!
چگونگی آغاز تغییر
اقتصاد ایران بر اساس مباحث گفتهشده وقتی میتواند تغییر کند که شروع کند به یادگیری و وقتی میتواند یاد بگیرد که شروع کند به تعامل. بنابراین مساله کلیدی در اقتصاد ایران تعامل است. طبیعی است که وقتی در مورد تعامل صحبت میکنیم منظورمان تعامل با سیستمی بزرگتر از خودش یا خارج از خودش است. این سیستم همان نظام جهانی است. اگر اقتصاد ایران نتواند در تعامل با این سیستم قرار گیرد، در تمامی حوزههای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی دچار مشکل میشود. مشکلی که ما در سیاستهای توسعه صادرات دنبالش هستیم افزایش صدور کالا به کشورهای دیگر و تحصیل ارز خارجی برای رفع نیازهای داخلی است. این یک تعامل نیست. این یک فعالیت پسماند و فرصتطلبانه است. در این نوع سیاستگذاری که روش ما همهساله در بعد از انقلاب بوده است اصلاً نگاه تعاملی برای یادگیری و تغییر نبوده است. به همین دلیل است که صادرات همیشه یک بخش از اقتصاد ایران بوده است که از آن انتظار داریم جور ارزی سایر بخشها را بکشد. در هیچ ادبیاتی به این تعامل نمیگویند. به این فرآیند میگویند ابزارگرایی (instrumentalism) یعنی ما یک نگاه ابزاری در اقتصاد داریم و طبیعی است که صادرات را هم به عنوان یک ابزار میبینیم. به همین خاطر است که وقتی درآمدهای نفتی خوب است به صادرات غیرنفتی نیاز نداریم. آمارش هم پایین آمد اشکالی ندارد. درآمدهای نفتی کافی است. ولی وقتی درآمدهای نفتی پایین آمد آنوقت صادرکننده عزیز میشود. حمایتها و بحثهای کارشناسی در مزایای صادرات آغاز میشود. مثل پدری که میخواهد پسرش را تشویق کند برود در صف نان بایستد و نان بیاورد. پدر از او به عنوان مرد خانه و... نام میبرد و او را تا آنجا تشویق میکند که برود نان بخرد. ولی اگر نان باشد نیازی به تمجید پسر هم نیست. همانطور که این پدر دارد از پسرش ابزاری استفاده میکند، دولتمردان و سیاستگذاران ما هم دارند از صادرات ابزاری استفاده میکنند. یک پدر از نان خریدن پسرش باید به دنبال این باشد که پسرش از این تعامل یاد بگیرد و سطح بلوغش در روابط اجتماعی بهتر و بیشتر شود. همین نگاه باید در سیاستهای صادراتی و در تفکر صادراتی وجود داشته باشد. ولی وقتی به جای تعاملی نگاه کردن، ابزاری نگاه و فکر کنیم، بعضی وقتها این ابزار نیاز است و بعضی وقتها نیاز نیست، در نتیجه حرکت یک چنین پدیدهای نمیتواند پایدار باشد. آنوقت چون تعامل به درستی انجام نمیپذیرد نه یادگیری شکل میگیرد و نه تغییر عملی میشود (توضیح اینکه وقتی من از تغییر صحبت میکنم بیشتر برای امانتداری از ادبیات سیسستمهای سازگار و پیچیده است وگرنه منظورم بیشتر دگرگونی و تحول است). آنوقت تعجب میکنیم که چرا 40 سال است نیت داریم، اراده داریم ولی نتیجه نمیگیریم. آنوقت پرسشی پیش میآید که صادرات ابزار چیست؟ همانطور که گفتم ابزار اقتصاد، نیازهای ارزی اقتصاد است. ولی خود همین اقتصاد نیز مورد استفاده ابزاری قرار گرفته است. پرسش بعدی این است که اقتصاد ابزار چیست؟ اقتصاد هم ابزار سیاست است. روزی مورد استفاده قرار میگیرد و روزی کمتر. به همین دلیل است که شما پایداری را هم در اقتصاد ایران نمیبینید. چون تعاملش مشروط است.
دوباره به صادرات برمیگردم. به نظرم نکته گفتهشده یکی از مهمترین موانع توسعه صادرات است. پس موانعی که صادرات دارد در ماهیت این فعالیت نیست. بیشتر در نگاه ابزاری به صادرات است. دلیلش هم مشخص است، چون فکر میکنیم صادرات خوب کار نمیکند، سریع به نتیجه میرسیم که یک جای این ابزار خوب کار نمیکند یا اشکال دارد. بعد بررسی میکنیم و جلسات متعدد میگذاریم که این عیب و اشکال را پیدا کنیم. در نهایت به یک سیاست میرسیم که این عیب را رفع کنیم، ولی چون این اشکال خودساخته است، راهحلش هم، هرچه باشد، خودساخته و مانع است. این اظهار دلیل محکمی دارد. اساساً سیستمهای پویا و باز نیاز به آزادی عمل دارند. وقتی شما بخواهید این سیستمها را کنترل کنید آنها را تخریب میکنید. وقتی تخریب کردید لازم است سیاست بهسازی اجرا کنید ولی باز تخریب میشود و تخریب بیشتر وارد یک بازخورد مثبت میشود که کمتر کسی میتواند آن را حل کند. البته این تخریبها راهحل سریع دارد ولی لازمه آن فرا رفتن از پارادایم کنترل پدیده است. راهحل آن یک پدیده مفهومی-شناختی است نه یک پدیده سیاستگذاری. درست همینجاست که صادرات در کلاف بوروکراسی به هم میپیچد و در نهایت نتیجه نمیدهد. ویژگی پدیدههای سازگار و پیچیده (مثل اقتصاد یک کشور) رشد مستمر است و دلیل آن هم این است که وقتی پدیده رشد میکند با خودش محرکهای رشد را هم بزرگتر و بزرگتر میکند و بنابراین رشد فزاینده میشود. اگر به منحنی نرخ رشد صادرات یا نرخ رشد تولید بعضی از کشورهای جهان نگاه کنید فزاینده بودن آن را میبینید. این همین قانون ساده است که دارد عمل میکند. بنابراین مفهوم ساده در این میان این است که وقتی با یک پدیده زنده سر و کار دارید شرط رشدش آزادیاش است. فرزندان ما هم از این قاعده پیروی میکنند. هر چه کنترل در خانواده بیشتر باشد بچه بیشتر تخریب میشود و به طور بدیهی هر چه صادرات بیشتر کنترل شود (سیاستگذاریهای معطوف به کنترل) صادرات بیشتر تخریب میشود. آنوقت میبینید که منحنی تغییرات صادرات به جای اینکه فزاینده باشد (که نشان از زنده و پویا بودن آن است) بیشتر به یک خط صاف شباهت دارد. این منحنیهای صاف یک پارادایم در پشتش دارد و آن هم ابزاری نگاه کردن به پدیده است. وقتی شما به یک پدیده ابزاری نگاه کنید طبیعی است که برای کارکرد بهتر لازم است آن را کنترل کنید یا تعمیرش کنید. همینجاست که این پدیدهها که در آزادی عمل تنفس میکنند با کنترل (هرچند دلسوزانه) تخریب میشوند. گفتم دلسوزانه، چراکه نیت زیاد مهم نیست. وقتی شما یک پدیده را ابزاری نگاه میکنید فرقی نمیکند که دلسوزانه این کار را میکنید یا نه. چون در هر حال نتیجهاش تخریب است. اگر دلسوز باشید، دلسوزانه تخریب میکنید. اگر هم حسن نیت نداشته باشید، ناجوانمردانه تخریب میکنید. در هر دو حالت نتیجه تخریب است.
جایگاه سیاستهای توسعه صادرات
در این میان یک بحث بسیار مهم مطرح میشود که پس سیاستهای توسعه صادرات چه جایگاهی دارند؟ اتفاقاً سیاستهای توسعه صادرات بسیار مهم هستند ولی ماهیتی مشخص دارند. سیاستهای توسعه صادرات اساساً باید معطوف به رفع موانع باشد، نه هیچ چیز دیگر. صادرات تشویق نمیخواهد. صادرکننده تنها میخواهد آزادی عمل او سلب نشود و برای این کار لازم است از جلوی پایش کنار بروید. صادرکنندگان نیاز ندارند شما یک چیز به مجموعه سیاستها اضافه کنید آنها دوست دارند مرتب یک سیاست را از بین ببرید. بنابراین بدون تردید بزرگترین مانع صادرکنندگان کسانی هستند که میخواهند صادرکنندگان را تشویق به صادرات بکنند. شاید این بحث یک مقداری پارادوکسیکال به نظر بیاید ولی اگر نیت را کنار بگذارید متوجه میشوید که سیاست مشوق صادرات چون به نوعی لازم است صادرکننده کنترل شود، در یک دور بعد به یک مانع تبدیل میشود. وقتی مانع شد لازم است دوباره یک سیاست بگذاریم که این مانع را درست کنیم. ولی اگر جهتگیری سیاستهای توسعه صادرات رفع موانع باشد جهت کاملاً مشخص است. ولی ممکن است شما بپرسید خب این سیاست هم خودش میتواند تبدیل به یک مانع شود. به نظرم بحث درستی است. هر سیاستی به راحتی میتواند به ضد خود تبدیل شود. ولی یک راه برای ضمانت اثربخشی سیاستها وجود دارد. وقتی شما میخواهید موانع صادرکننده را رفع کنید تنها راهش این است که از صادرکننده سوال کنید. اگر خودتان مانع را شناسایی کنید، که حداقل ما در کشورمان اینطور تصمیم میگیریم، نتیجه سیاست شکست است. حتی اگر در یک جلسه مفصل هم با مشارکت صادرکنندگان شما موانع را شناسایی کنید باز ممکن است خطا داشته باشید. برای این منظور روششناسی آسیبشناسی صادرات تنها و تنها در اختیار و تشخیص مجموعه صادرکنندگان است که از روشهای علمی بهرهبرداری میشود تا این موانع شناسایی شوند. وقتی این موانع شناسایی شدند مقامات مسوول سیاستهای با عمر کوتاه را تدوین و اجرا میکنند و وقتی مانع رفع شد سیاست هم حذف میشود. بنابراین عمر یک سیاست محدود و حضور و ماندگاری آن مانع دارد. بنابراین اعمال سیاستهای صنعتی بدون انتقال موانع صنعتی از صنعتگران به سیاستگذاران اثربخش خواهد بود و به همین ترتیب تدوین و اجرای سیاستهای صادراتی (تنها برای رفع موانع) بدون مشارکت موثر صادرکنندگان عملی است. این نکتهای را که گفتم ممکن است بدیهی به نظر برسد ولی خودش یک مانع جدی دارد. مانعش این است که دولتیها و سیاستگذاران اقتصادی، صنعتی و صادراتی در این توهم هستند که از فعالان بازار بیشتر میدانند و در نتیجه مانع را خودشان شناسایی میکنند و سیاست رفع موانع موجب شکلگیری موانع جدید میشود. اگر دقت کرده باشید وقتی شما یک نماینده مجلس یا یک وزیر یا معاون وزیر یا یکی از سیاستگذاران نظام میشوید، همین پست برایشان هویت میآورد و این هویتها همه ختم میشوند به اینکه «من میدونم..» در ایران برای سیاستگذار کسر شأن است که بیاید از صادرکنندگان سوال کند. فرض این است که چون وزیر شده است پس باید همه چیز را بداند، دکتر هم باشد چه بهتر!
اینجاست که هویت شکل میگیرد و سیاستها از مجرای درست خودش حرکت نمیکند. وزیر صنعت و سیاستگذاران صادراتی کشور باید بدانند و عمیقاً اعتقاد داشته باشند که معتبرترین منبع آماری برای شناسایی موانع صادراتی کشور خود صادرکنندگان هستند. دیگر کاری هم به کشورهای دیگر نداریم. چون مسائل هیچ دو کشوری شبیه هم نیست. اگر کل این بحث را خلاصه کنیم اینطور میشود که عوامل توسعه صادرات کشور تنها و تنها صادرکنندگان هستند. وظیفه مسوولان هم تنها و تنها رفع موانع آنهاست. بنابراین مسوولان لازم نیست خیلی تئوریهای صادرات را بدانند و پایاننامه خود را در زمینه صادرات نوشته باشند. تنها باید قبول داشته باشند که مرجع (تنها مرجع) مسائل و مشکلات صادرات کشور، خود صادرکنندگان هستند و مسوولان باید در خدمت آنها باشند که مسائلشان هم حل شود و هم سریعاً حل شود. ولی همه میدانیم که ما داریم سرنا را از سر گشادش میزنیم. صادرکنندگان باید کلی تلاش کنند که بتوانند مسوولان صادراتی را ببینند. اگر توجه کرده باشید در سمینارهای صادراتی که هم مسوولان و هم صادرکنندگان حضور دارند وقتی مقامات صادراتی میخواهند سخنرانی کنند موقع رفتن به جایگاه از سوی صادرکنندگان مورد تشویق قرار میگیرند. خود صادرکننده هم نمیداند چرا بلند میشود و دست میزند. ولی ما میدانیم. پشت ذهن صادرکننده این است که یک نفر از ما بهتران قرار است سخنرانی کند و از اینرو به احترام او بلند میشود. البته این احترام هیچ اشکالی ندارد ولی فکر نمیکنید که این احترام باید دوطرفه باشد؟ چرا مسوولان وقتی صادرکنندهای به مرحله پایانی زندگیاش نزدیک میشود مورد عنایت قرار میگیرد و حتی دستش را هم میبوسند؟ به نظرم این کار سمبلیک بسیار تشریفاتی و آسیبزننده است. اصلاً چرا باید دست صادرکننده را بوسید؟ بهترین کار این است که تمامی مشغله سیاستگذار حل مسائل صادرکننده باشد و این کار بدون ارتباط مستمر و مستمر و مستمر با صادرکنندگان و تشکیلات صادرکنندگان امکانپذیر نیست. وقتی شما این کار را میکنید بهترین خدمت را دارید به صادرکنندگان میکنید و دیگر لازم به دستبوسی هم نیست.
بنابراین آنچه باید تغییر کند زاویه نگاه و دیدگاههاست. اگر دنبال سیاست جدیدی برای حل مساله صادرات باشیم در همان مسیر 40ساله افتادهایم که تا الان خوب جواب نداده است. این تغییر نگاه یک کلید دارد. ما نباید به دنبال استراتژی توسعه صادرات باشیم، ما باید به دنبال تعامل بیشتر و گستردهتر با نظام جهان باشیم، آنگاه توسعه صادرات به عنوان نتیجه این تعامل شکل خواهد گرفت. اگر این تعامل شکل نمیگیرد پس مطمئن باشید که صادرات هم نمیتواند به صورت پایدار افزایش یابد.