رابطه مذاکرات و انتظارات
گفتوگو با مهدی حقباعلی درباره چرخه شکلگیری انتظارات
مذاکرات هستهای بعد از دو دهه کشمکش همچنان برای فعالان اقتصادی به مثابه گره کوری است که باید در تصمیمگیریها لحاظ شود. تغییر دولتها در دو کشور اصلیِ طرفین این مذاکرات، در ظاهر این امید را برای مردم دنیا به ویژه مردم ایران زنده میکرد که این اختلافات سرانجام حل شود، اما در واقعیت تغییری در سیاستهای در صحنه دو کشور مشاهده نشد. هر دو جناح آمریکا و دولتهای ایران در این سالها با انواع صحبتها و حتی انعطافهای اندک هنوز نتوانستهاند به اجماع برسند؛ هر چند تغییر رویهای که آمدن دونالد ترامپ در رفتارهای آمریکاییان ایجاد کرد، تقریباً همه امیدها را برای سالها از بین برد. این اتفاقات «انتظارات» را برای مردم شکل داد؛ انتظاراتی که همزمان با التهاب و آرام مذاکرات، در رفتوآمد میان خوشبینی و بدبینی قرار گرفت. اما این انتظارات چه ویژگیهایی دارد؟ آیا میتوان آن را نادیده گرفت؟ چگونه میتوان آن را مدیریت کرد؟ اثر مذاکرات به عنوان یکی از مهمترین گلوگاههای اقتصاد معاصر ایران که موجب شده سالهای متمادی شریانهای حیاتی آن تحت سختترین فشارها قرار بگیرد بر این انتظارات چیست؟ آیا میتوان به آن بیاعتنا بود؟ برای پاسخ به این سوالها، سراغ مهدی حقباعلی فارغالتحصیل رشته فاینانس از دانشگاه ایالتی جورجیای آمریکا رفتیم و با او درباره تاثیرات متقابل سیاستگذاری، انتظارات و بازارهای مالی گفتوگو کردیم.
♦♦♦
مفهوم انتظارات چه نقشی در متغیرهای اقتصادی دارد؟ چرخه انتظارات عقلانی چگونه شکل میگیرد؟
بحث انتظارات ابتدا بیشتر از حوزه اقتصاد کلان در اقتصاد مطرح شد و تقریباً در پاسخ به یکسری از پیشبینیها و تئوریهای کینزی بود. کسانی که این تئوری را توسعه دادند، بر این باور بودند که اگر ما با بازیگر منطقی (Rational) طرف باشیم، ذهنیت آنها لزوماً محدود به داراییهای در لحظه خود نیست و منتظر نمیمانند تا پدیدهای اتفاق بیفتد و بعد برای واکنش به آن تصمیم بگیرند؛ آنها انتظارات را نسبت به آینده برای خود شکل میدهند، برای رخدادها احتمالی را در نظر میگیرند و بر اساس آن تصمیم میگیرند. این مساله چرا مهم است؟ به این علت که بر اساس این انتظار که در سطح کلان اقتصاد شکل گرفته، همه بازیگران اقتصادی تصمیماتی میگیرند که تبعاتی دارند؛ یعنی انتظاری شکل میگیرد، بر اساس آن تصمیمی گرفته و به آن عمل میشود و این تصمیم بر آینده اثر میگذارد. در واقع به این شکل نیست که بازیگران اقتصادی به صورت منفعل به انتظار نشسته باشند بلکه تصمیم میگیرند و این تصمیمات آینده را تحت تاثیر قرار میدهد.
طبیعتاً این مساله در بحثهای تورم، دستمزد و بیکاری زودتر از سایر حوزهها مطرح شد و به این شکل بود که اگر شما طی فرآیندی به نتیجه برسید که سال آینده تورمی وجود خواهد داشت (کاملاً متاثر از شرایط تورمی در لحظه) هنگام شروع سال در مذاکره با کارفرما، به دنبال افزایش دستمزد به میزان حداقل برابر با تورم خواهید بود تا آن را پوشش دهید. اثر این اتفاق چیست؟ وقتی تورم افزایش مییابد، همزمان بهای تمامشده کالا نیز افزایش مییابد و دوباره قیمتها را متاثر میکند، به این ترتیب چرخهای از افزایش قیمتها شکل میگیرد. بنابراین نتیجه این میشود که اگر انتظارات تورمی وجود داشته باشد، ممکن است به شرایط نامطمئن تورمی جامعه دامن بزند و اوضاع را بدتر کند.
بعد از این حوزهها، تئوری انتظارات عقلانی خیلی سریع و خودکار به تئوری بازارهای کارا متصل شد. تئوری انتظارات منطقی انطباق خوبی با تئوری بازارهای کارا دارد، به این شکل که اگر بازیگران بازارهای مالی انتظارات منطقی داشته باشند و آنها را در قیمتگذاریهای خود لحاظ کنند، بازار به سمت تعادلی میرود که مشاهده قیمتها در هر زمان، تمام اطلاعات موجود در اقتصاد متشکل از گذشته و انتظارات آینده را منعکس کند. این دقیقاً همان تئوری بازارهای کارا بود. به این ترتیب انتظارات عقلانی در بازارهای مالی نیز مفهوم پیدا کرد.
هر نوع انتظارات فارغ از این که چه سرچشمهای داشته است، میتواند روی متغیرهای اقتصادی مثل تورم اثرگذار باشد؟
بله، در واقع چه تورم و چه سایر متغیرهایی که به انتظارات حساس هستند، از این اثرگذاری در امان نخواهند بود. یک مثال هست، مارکوس برونرمایر اقتصاددان دانشگاه پرینستون، مثالی دارد که درباره انتظارات هم میتوان از آن استفاده کرد. فرض کنید در سالن تئاتری نشستهاید و همه چیز برای یک اجرای خوب مرتب و آماده است، ناگهان یکی از حاضران فریاد بزند آتش! آتش! این فریادها انتظاراتی را در حضار به وجود میآورد که بهزودی سالن غرق در شعلههای آتش میشود، نتیجه چه خواهد شد؟ حاضران به سمت درهای خروج هجوم میبرند تا از آتشسوزی فرار کنند، این هجوم همراه با اضطراب تلفات را در راهروهای خروج رقم میزند؛ یعنی انتظارات غلط شکلگرفته، آثار واقعی و مخرب به بار میآورد. یا در مثال دیگر، بانکی را فرض کنید که در سلامت کامل به فعالیت مشغول است. ناگهان به خاطر یک شایعه، سپردهگذاران تصور میکنند که احتمال ورشکستگی بانک وجود دارد، برای همین همه برای دریافت سپردههایشان به بانک هجوم میبرند. طبیعتاً بانک در یک مقطع زمانی پیشبینی خروج ناگهانی سپردهها را نداشته، بنابراین ممکن است در پرداخت به برخی از مشتریان دچار مشکل شود و همین مساله به هراس سپردهگذاران دامن میزند و ممکن است به این نتیجه برسند که پس واقعاً این بانک مشکلی داشته است.
مجموعه این اتفاقات میتواند بانک را در معرض ورشکستگی قرار بدهد، بدون اینکه از ابتدا مشکل اساسیای در بانک وجود داشته باشد. اینجا نیز ممکن است سرچشمه انتظارات شکلگرفته ناشی از گمانهزنی باشد اما نتایج آن کاملاً حقیقی و ملموس خواهد بود.
با توجه به جنس اثرگذاری انتظارات روی متغیرهای اقتصادی و نقشی که بین بازیگران اقتصاد دارد، آیا میتوان انتظارات را از چارچوب تصمیمگیری آحاد اقتصادی (چه سیاستگذاران، چه مردم) جدا کرد؟
خانوارها و بخش بازیگران اقتصاد در سمتی هستند که انتظارات مبنای تصمیمگیری آنهاست، این ارتباط جدانشدنی است. اما از طرف دیگر در پاسخ به اینکه آیا سیاستگذاران میتوانند به انتظارات بیتوجه باشند یا خیر، باید گفت تقریباً از دهه ۷۰ میلادی به بعد، انتظارات نقش قابلتوجهی در تصمیمگیری و سیاستگذاری آنها پیدا کرد. بهخصوص در حوزه پولی نظر آنها به سمتی رفت که عواقب تصمیمهای خود را با انتظارات احتمالی شکلگرفته بررسی میکردند. آنها به این نتیجه رسیدند که اگر میخواهند یک سیاستگذاری مناسب و موفق داشته باشند، باید انتظارات حاصل را نیز مدیریت کنند.
همچنین این مساله زمانی که خاطرات روسای بانک مرکزی آمریکا را مطالعه کنید بیشتر ملموس میشود؛ مثلاً بن برنانکی جایی میگوید که من در یکی از سخنرانیهایم جملهای را گفتم که ذرهای ابهام داشت، صبح روز بعد تاثیر آن را بر بازارها دیدم و متوجه شدم تعبیر نادرستی از حرف من در جامعه منعکس شده و انتظارات نابجایی شکل گرفته بود و خلاف خواسته ما محقق شده بود. در واقع میتوان گفت از یک مقطعی به بعد یکی از دغدغههای اقتصاددانان بهخصوص روسای بانکهای مرکزی در دنیا به این سمت رفت که انتظارات مردم را کنترل کنند و انتظارات تبدیل به ابزار جدیدی برای آنها شد تا خواستههای خود را دنبال کنند. مثلاً اعلام خبر اجرای سیاستی ضدتورم میتواند به خودی خود اثرات واقعی کنترل تورم را داشته باشد و به کمک آن انتظارات را نیز مدیریت کند.
همین مدیریت انتظارات در این چرخه همافزاییای را ایجاد میکند که اجرای سیاست و نتیجه مدنظر سریعتر و راحتتر حاصل شود.
تنها سرچشمه انتظارات تصمیمهای سیاستگذاران است؟
سیاستگذاران نقش مهمی دارند اما موارد دیگری هم میتواند انتظارات را شکل دهد. در یک سطح ممکن است تحلیلگران حضور داشته باشند که اقتصاد جهان را تحلیل کنند یا بحث همهگیری یک بیماری و آینده آن را تحلیل کنند، همه این اطلاعات بسیار گستردهای که در جامعه وجود دارد و میتوانیم به آن بازار ایدهها بگوییم، در حال چرخش است و انتظارات را شکل میدهد. رسانهها خود ابزاری برای کنترل انتظارات هستند و در شکلگیری انتظارات آثار غیرقابل کتمانی دارند اما همچنان میتوان گفت سیاستگذار اثرگذاری بسیار زیادی بر انتظارات دارد و از این جهت بار مسوولیت سنگینی را روی دوش آنها میگذارد. در واقع اهمیت و حساسیت جملات و کلمات استفادهشده از سوی آنها بسیار زیاد است و این مسوولیت آنها را دشوارتر از قبل میکند.
اگر بخواهیم کمی بیشتر با انتظارات و رفتار آن آشنا شویم، بازه زمانی اثرگذاری انتظارات به چه شکل است؟ آیا میتوان گفت انتظارات به صورت کوتاهمدت اثر دارند و اثر آن پایدار نیست؟
لِس پدرسون که یک اقتصاددان مالی است، درباره قیمتها در بازارهای مالی تعبیری دارد که سعی میکنم آن را در چارچوب انتظارات و اثرگذاری آن ترجمه کنم. این درست است که انتظارات میتوانند اثرات کوتاهمدت داشته باشند، اما توالی انتظارات در بازههای متوالی در نهایت یک زنجیره بلندمدت از اثرگذاری را تشکیل میدهد. مثلاً انتظار وجود دارد که قیمت یک دارایی قرار است رشدی داشته باشد، اگر این انتظار از جدیت کافی برخوردار باشد، باعث هجوم مردم به سمت بازار این کالا میشود و قیمت آن به دلیل افزایش تقاضا افزایش مییابد. در ادامه فعالان بازار برای تخمین ارزش و رفتارهای قیمتی به گذشته آنها نگاه میکنند و دوباره انتظاراتی بر این اساس شکل میگیرد که قرار است دوباره به افزایش قیمت منجر شود. به این شکل زنجیره بلندمدت میتواند شکل بگیرد.
مدتی طولانی است که در کشور ما، بحث انرژی هستهای و مذاکرات آن وجود دارد و پیوسته تصمیمگیری آحاد اقتصادی را متاثر میکند. این موضوع با شروع دهه ۸۰ آغاز شد و تا همین امروز هم ادامه دارد. اواخر دهههای ۸۰ و ۹۰ شمسی، بهرغم ثبات نسبتاً پایداری که در میانه دههها داشتیم که حتی به برجام نیز ختم شد، التهابات این بحث به اوج خود رسید و در سالهای اخیر سایه تحریمها را بر کشور سنگینتر از هر زمان کرد. به نظر شما دلیل این واکنشهای مردم به بحث مذاکرات چیست؟
بخش مهمی از این مساله ناشی از تجربه مردم بوده است. از ابتدای شکلگیری این موضوع بحث تحریمها آغاز شد و سیاست رسم داخلی نیز تاکید بر بیاثر بودن آن داشت. این تاکید در نهایت به این منجر شد که ادبیات و گفتمان مواجهه با واقعیت موجود، به درستی راهبری نشد و تعابیری مثل «پاره شدن قطعنامهدان تحریمکنندگان» مطرح شدند که منطقاً برای ایجاد اطمینان در ذهن مردم به کار میرفتند. البته طبیعی است که در ابتدا شدت اثر تحریمها بر اقتصاد روشن نبود و میشود گفت که تا قبل از اعمال تحریم، اثر تحریم بر اقتصاد مثل گربه شرودینگر بود؛ هر احتمالی امکان وقوع داشت. اما به هر ترتیب این نگاه از طرف مسوولان در رسانهها مورد تاکید قرار میگرفت و آنها در تلاش بودند تا ذهنیت «تحریم تهدیدی است که به سادگی تبدیل به فرصت میشود» را برای مردم بسازند.
با وجود اینکه این احتمال وجود داشت که واقعاً تحریمها نتوانند اثر منفیای روی اقتصاد بگذارند، اما در واقعیت اینطور نشد و آثار آن بر اقتصاد کشور و زندگی مردم بسیار ملموس و غیرقابل انکار است. حتی اگر صحبتهای مسوولان را نیز دنبال کنیم به این نتیجه میرسیم که این تاکید بر بیاثر بودن تحریمها رفتهرفته کمرنگ شد و آنها نیز به تدریج این مساله را تایید کردند که به هر حال تحریمها اثرات منفی داشته است. البته تایید اثرات منفی تحریمها، اصلاً تناقضی با این مساله ندارد که ما معتقد هستیم که تحریمها ظالمانه و غیرانسانی هستند و نیازی به بحث بر سر این موضوع نیست؛ منتها نباید اثرگذاری آن را نادیده گرفت. بنابراین وقتی مردم این تجربه را داشتند، به تدریج نگاه آنها به تحریم شکل گرفت.
هر گاه تحریمها شدت گرفتند، آثار آن نیز مشخص بود؛ از کاهش صادرات و جهشهای نرخ ارز تا تورم و کاهش قدرت خرید مردم همه از آثار کوتاهمدت و میانمدت تحریمها بود. حتی در بازههای بلندمدتتر نیز رشد اقتصادی را متاثر کرد و ما مشاهده میکنیم که در این یک دهه و اندی که درگیر تحریمهای پرونده هستهای شدهایم، عملاً رشد اقتصادی ما متوقف شده است، که حداقل بخشی از این توقف به خاطر اثرات تحریم بوده است. اینها همه بر کیفیت معیشت مردم اثرگذار بود و آنها لاجرم به این نتیجه رسیدهاند که بود و نبود تحریم اثرات مشخص در معیشت آنها دارد.
با توجه به شرایط فعلی کشور، آیا میتوان مسیری درست و بدون حاشیه برای اقتصاد کشور بدون نگاه به مذاکرات هستهای متصور شد؟
برای پاسخ به این سوال به کلیدواژه بحث خود برمیگردیم، یعنی «انتظارات». انتظاراتی که امروز برای مردم ما شکل گرفته بهخصوص افرادی که در آستانه ورود به بازار کار قرار دارند، با یک بدبینی بسیار عمیق همراه است. این مساله آثار بسیار مخربی را در پی داشته و دارد. یکی از واضحترین آثار آن روند خروج نیروی کار بامهارت است که شرایط بازار کار را متاثر میکند. من اطلاعی ندارم از اینکه آیا اثرات اقتصادی این پدیده بهطور دقیق اندازهگیری شده است یا نه، اما میتوان اطمینان داشت که این خروج سرمایه انسانی بدون شک در رشد اقتصادی تاثیر مشخص منفی دارد. در بعد سرمایهگذاری هم مشاهده میکنیم که سرمایهگذاری کشور به تدریج کاهش پیدا کرد و از استهلاک هم کمتر شد. روندی که اگر ادامه پیدا کند، به کهنه و مستهلک شدن کشور منجر خواهد شد. و صنایع کشور مانند جسمی خواهند شد که مدت زیادی به مواد غذایی دسترسی نداشته و بعد از استفاده از ذخیرههای چربی، به استفاده از گوشت تن خود خواهد رسید.
البته جهش ناگهانی ارز که غیرعامدانه و برخلاف پیشبینیها بود، به هر حال موجب این شد که در برخی صنایع مشخص، سرمایهگذاری در کشور دوباره معنا پیدا کند و شاید اثرش را بشود در سالهای پیشرو مشاهده کرد، ولی مجموعه عوامل نشان میدهد که نه شاخصها شرایط خوبی دارند و نه انتظارات مثبت هستند. البته برخی ممکن است رشد اقتصادی مثبت در بهار و تابستان ۱۴۰۰ را به نشانه پایان اثر تحریم و شروع مجدد رشد و شکوفایی در نظر بگیرند، اما نباید فراموش کرد که همزمان با این تغییرات همهگیری کووید۱۹ را داشتهایم و رشد مثبت نسبی، ممکن است به علت به کف رسیدن اثر کرونا و بازگشت از این همهگیری باشد. پس به سادگی نمیتوان گفت بحرانها را پشت سر گذاشتهایم و مسیر از این نقطه به بعد، روشن است.