بلندپروازی نافرجام
انقلاب سفید قرار بود از ایران چگونه کشوری بسازد؟
شاه دهه 1340 را با چشماندازی تیره آغاز کرد. قهرمانان کودتای 28 مرداد برای دریافت حقالزحمه خود خزانه کشور را آنچنان خالی کرده بودند، که دیگر حتی درآمد فزاینده نفت به اضافه کمکهای آمریکا برای پر کردن جاهای خالی کفایت نمیکرد و دولت برای جلوگیری از ورشکستگی به هر دری متوسل شده بود. صندوق بینالمللی پول تنها به شرط تعدیل بودجه کشور، تثبیت سطح حقوق و دستمزدها و اقدام به حذف برخی از برنامههای عمرانی حاضر به دادن یک وام 35 میلیوندلاری به ایران شده بود.
عناصر لیبرال-محافظهکار طبقه حاکم مانند امینی و ارسنجانی نخستین کسانی بودند که از وخامت اوضاع اقتصادی، فساد لجامگسیخته، که سراپای دستگاههای دولتی را در کام خود فرو برده بود و نیز اعتراضات پراکنده مردم، به دست و پا افتادند. شاه نیز که هنوز کابوس سالهای دولت مصدق آزارش میداد و از پیامدهای خطرناک بیاعتنایی به خواست مردم مضطرب بود، ابتدا به امید گسترش پایگاه قدرتش از همان مجاری معمول دست به کار شد. او با سفر به قم و مشهد و دلجویی از برخی از مراجع تقلید و نیز زیارت مکه به تکاپو افتاده بود تا روابط تیره خود را با محافل روحانی التیام بخشد. در همین راستا دست بازاریان در کسبوکار بازتر شد و تسمههای اختناق کمی شلتر، اما هیچیک از این اقدامات نتایج دلخواه را به بار نیاورد و نارضایتیها همچنان رو به فزونی داشت. بحرانی که میرفت نظام حاکم را در معرض تهدید قرار دهد، از ساخت بنیادی آن نشات میگرفت و آشکار بود که با توسل به بازیهای دیپلماتیک، بحران نهتنها تخفیف نخواهد یافت بلکه تشدید خواهد شد.
از سوی دیگر دولت آمریکا که از کودتای 28 مرداد به بعد مهمترین حامی رژیم به شمار میرفت، نسبت به عملکردهای شاه و دولتهای منتخب او از ابراز نگرانی عمیق خودداری نمیکرد. به ویژه پس از روی کار آمدن دموکراتها در آمریکا و ریاستجمهوری کندی، که قطع حمایت از رژیمهای دیکتاتوری را سرخط وعدههای انتخاباتیاش قرار داده بود، پرداخت هر نوع وام و کمک تازه به ایران مشروط به انجام اصلاحات اداری و اجتماعی از سوی این دولت شد. از آن پس واشنگتن آشکارا از تغییرات اصلاحی در برنامه و ترکیب دولت در ایران حمایت میکرد و اعطای وام 85 میلیوندلاری خود را در ایران مشروط به روی کار آوردن لیبرالها از سوی شاه، کاهش فشار و اختناق سیاسی، انجام اصلاحات اداری و به ویژه اصلاحات ارضی کرده بود. علی امینی کاندیدای مورد نظر دموکراتهای آمریکا برای احراز پست نخستوزیری، که به علت همکاریاش با مصدق و قوامالسلطنه و نیز شخصیت سیاسی نسبتاً مستقلی که داشت، مورد سوءظن شاه قرار داشت، اما سرانجام شاه زیر فشار سفارت آمریکا در 16 اردیبهشت 1340 وی را به نخستوزیری منصوب کرد.
امینی پس از تشکیل کابینه، مجلس بیستم را که بیشتر آنها از اربابان بودند، منحل کرد، سپهبد بختیار را از کشور اخراج کرد، با آوردن چهرههایی نظیر ارسنجانی، درخشش و الموتی به کابینه خود اعتباری غیردرباری و خواهان اصلاحات اجتماعی و اداری داد و بلافاصله طرح اصلاحات ارضی و اداری را به عنوان سرخط همه برنامههای اصلاحیاش اعلام کرد.
اما کابینه امینی بیش از 14 ماه دوام نیاورد و به علت توطئهچینیها و کارشکنیهای مخفی و علنی شاه که هرگز یارای تحمل شخصیت مستقل او را نداشت، با جلب موافقت آمریکا از کار برکنار شد. شاه بر این باور بود که اگر اصلاحات اجتماعی و ارضی به رهبری امینی یا شخص دیگری انجام شود و او در این تحولات نقش یک مقام غیرمسوول را داشته باشد، دیگر برای رهبری بلامنازع او جایی باقی نخواهد ماند. از سوی دیگر حتی برای شاه نیز آشکار شده بود که تنها با تکیه بر نیروهای پیشین حاکم ادامه حاکمیت و پایههای سلطنت او سست خواهد شد. به همین مناسبت برای جلوگیری از تکرار رویدادهای سالهای ملی شدن نفت خود رهبری اصلاحاتی را که امینی و ارسنجانی مبتکر آن بودند، در دست گرفت و مصمم بود که سیاست اصلاحات ارضی و اجتماعی را بدون لیبرالیسم بورژوایی و بدون کمترین آزادیهای دموکراتیک به پیش ببرد. اربابان را از حکومت براند و جای آنها را به نخبگان دستچینشدهای از طبقه متوسط بدهد. تظاهرات پرشکوه مردم در سالهای 1340-1338 یادآور درسهای تلخ و شکنجهآور قیام شکوهمند سی تیر برای او بود.
در واقع شاه برای نجات سلطنت خاندان پهلوی در برابر تغییرات به وجودآمده زانو زد، برنامه اصلاحات امینی-ارسنجانی را که با منافع او بهطور کلی سازگاری داشت، با مهر استبداد واپسگرایانه سلطنتی پذیرفت، اما تا آنجا که توانست در مسخ آن و ناموزون و منحرف کردنش از راستای طبیعی رشد و تکامل مانع تراشید و سرانجام آن را در چارچوب «ماموریت آسمانی»اش به «سوی تمدن بزرگ» زندانی کرد.
شاه پس از برکناری کابینه لیبرال-محافظهکار امینی و به دست گرفتن رهبری اصلاحات، با استفاده از اقتدار و سلطه و نفوذی که در نهادهای دولتی داشت، به اجرای قوانین اصلاحات ارضی و دیگر اصول «انقلاب شاه و مردم» سرعت بخشید، اما با تمرکز همه قدرتهای سیاسی و اداری در دست شاه و کنار گذاشتن بسیاری از مشاوران دیرین و قطع رابطه با روحانیت محافظهکار موجبات تضعیف تکیهگاههای سنتی نظام را در میان لایههای حاکم فراهم کرد، بدون اینکه جای آنها به طبقات و لایههای معتبرتری داده شود. شاه کوشید جای خالی اشرافیت و روحانیت درباری را با نخبگانی از طبقه متوسط پر کند، اما آنان که به علت حتی خیانت به منافع اساسی و درازمدت طبقه خود در دستگاه شاه راه پیدا کرده بودند، با اطاعت محض از او بیش از پیش راه را برای ناپایدار کردن سلطنت و سرنگونیاش فراهم کردند.
دخالت شاه و برکناری امینی بورژوازی ایران و سلطنت پهلوی را از یک فرصت دیگر تاریخی برای تکامل و رشد و گسترش در محیطی امنتر محروم کرد. اگر شاه اجازه داده بود امینی و کابینه اصلاحطلب او رهبری اقتصادی و اصلاحات اجتماعی جامعه را برعهده گیرد، بورژوازی ایران و سلطنت پهلوی از پایگاه طبقاتی قابل دوامتری برخوردار شده بود.
با این همه تصمیماتی که شاه در دهه 1340 در زمینه اصلاحات ارضی و اجتماعی گرفت و به مرحله اجرا گذاشته شد، بیانگر آغاز دوران تازهای در تاریخ ایران به شمار میرود. عصر اربابی به پایان رسیده بود و سرمایهداری با بسیاری از آثار و بقایای شیوه کهنه، نظام اصلی تولید را تشکیل میداد. گسترش سرمایهداری در محدوده نهادها و معیارهای اربابی صورت میگرفت. شاه در مقدمه کتاب انقلاب سفید درباره علت و انگیزه انقلاب مینویسد:
«در فاصله انتشار آن کتاب [ماموریت برای وطنم، 1339] تا به امروز [1346] انقلاب اجتماعی عظیمی در ایران صورت گرفته است که وضع جامعه ما را به کلی دگرگون کرده است... با تحقق آن معجزهای که تا آنوقت در هیچجا سابقه نداشت، وقوع یافت، یعنی اساس جامعه ایرانی زیر و رو شد بیآنکه تقریباً خونی ریخته شود یا خللی در آزادیهای فردی و اجتماعی ملت وارد آید... وقتی پس از مطالعات ممتد [و یافتن چاره از خدای خویش] به این نتیجه رسیدم که چنین انقلاب اجتماعی همهجانبهای برای نجات کشور و ارتقای آن به صف مترقیترین ملل و جوامع امروزی جهان امری ضروری است، خوب احساس کردم که وظیفه من در این مورد چیست... و توجه بدانکه در مدت سلطنت خود من مملکتم نیز به کرات به همین طریق معجزهآسا از خطر سقوط نجات یافت، مرا متوجه این حقیقت میکرد که هنوز ماموریت من در خدمت به این آب و خاک به پایان نرسیده است و شاید رازی را فاش نکرده باشم که اگر بگویم برای خودم مسلم بود که خداوند مایل بود کارهایی به دست من برای خدمت به ملت ایران انجام بگیرد که شاید از دست دیگری ساخته نبود.»
در همین دوران بود که شاه شش اصل «انقلابی» را پس از «شبها تامل و تفکر تا صبح» و چارهاندیشی «با خضوع و خشوع تمام» از خدای خود در 6 بهمن 1341 به رای عمومی گذاشت. قبلاً در نوزدهم دیماه 1341، نخستین کنگره ملی شرکتهای تعاونی و روستایی ایران به ابتکار ارسنجانی وزیر کشاورزی به اصلاحات ارضی رای داده بود.
اصول ششگانه انقلاب سفید عبارت بودند از: اصلاحات ارضی، ملی شدن جنگلها، فروش سهام کارخانههای دولتی به عنوان پشتوانه اصلاحات ارضی، سهیم شدن کارگران در سود کارخانهها، اصلاح قانون انتخابات و تشکیل سپاه دانش.
شاه طبق این استدلال که «انقلاب ایران ... از آغاز نیروی پرتحرک و پویا بوده است، یعنی جنبشی بوده است که ... وقفهبردار نیست و نمیتواند نقطهای را به نام نقطه کمال بشناسد»، به تدریج سیزده اصل دیگر به شرح زیر بر اصول ششگانه بالا افزود: اصل هفتم تشکیل سپاه بهداشت، اصل هشتم تشکیل سپاه ترویج و آبادانی، اصل نهم تشکیل خانههای اصناف، اصل دهم ملی کردن آبها، اصل یازدهم نوسازی و عمران شهری، اصل دوازدهم انقلاب اداری و آموزشی، اصل سیزدهم گسترش مالکیت واحدهای صنعتی، اصل چهاردهم تعیین و تثبیت قیمتها و توزیع صحیح کالا بر اساس سود عادلانه، اصل پانزدهم آموزش رایگان و اجباری، اصل شانزدهم حمایت از مادران باردار و کودکان شیرخوار، اصل هفدهم بیمه همگانی و تامین دوره بازنشستگی برای همه افراد ملت ایران بهخصوص روستاییان، اصل هیجدهم درباره تامین مسکن و اصل نوزدهم درباره اعلام داراییهای مقامات بلندپایه دولتی و منسوبان درجه اول آنها.
برخی از اصول 19گانه بالا، مانند اصلاحات ارضی، اصلاح قانون انتخابات، تشکیل سپاه دانش و بهداشت، که بیش و کم در راستای پیشرفت نیروهای تولید قرار داشت موجب افزایش انتظارات و تحرک بیشتر در جامعه شد. برخی مانند انقلاب آموزشی و اداری، نوسازی و عمران شهری و... در همان کشوی میز ادارات و وزارتخانهها مدفون شد. اما بعضی دیگر مانند سهیم شدن کارگران در سود کارخانهها، صرفنظر از اینکه با توجه به نبود آزادیهای کارگری و سندیکایی اثر چندانی در افزایش درآمد کارگران نداشت، خود موجب فرار بیشتر سرمایهها از بخش صنعت و نیز به خارج کشور شد. یا اصل تعیین و تثبیت قیمتها، نهتنها موجب وقفه در افزایش قیمتها نشد، بلکه به علت بیتوجهی به علل بنیادی تورم نتیجه معکوس به بار آورد و به سیر صعودی قیمتها منجر شد.
جامعه ایران به ویژه پس از انجام اصلاحات ارضی و حرکت در راه صنعتی شدن پویایی و تحرک تازهای پیدا کرده و با مسائل و مشکلات بیسابقهای روبهرو شده بود. شاه سعی داشت این مسائل را خیلی ساده و آسان فرض کرده و با صدور چند فرمان حل کند، اما بیشتر این فرامین نهتنها هیچیک از مشکلات را بهطور ریشهای از میان نبردند، بلکه به علت ساده انگاشتن آنها و ارائه راهحلهای نادرست بر پیچیدگی و سختیشان افزودند.
شاه ادعا میکرد انقلاب سفید «در درجه اول یک انقلاب ایرانی و منطبق با روح و سنن ایرانی بود. ما این انقلاب را به صورت یک کالای وارداتی تحویل ملت ندادیم» و نظریهپردازان شاه نیز به تبعیت از او «انقلاب شاه - ملت» را بیانگر کوششی برای نیرومند کردن ایران در رویارویی با تغییرات جهانی مدرن بدون عاریت گرفتن از الگوهای بیگانه معرفی میکردند. آنها استدلال میکردند که موفقیت ایران نه تاییدی است برای سوسیالیسم و نه سرمایهداری و نه اینکه آنها را مردود میشمارد، بلکه به اعتقاد شاهنشاه، سلطنت ایرانی در یافتن و پیجویی نیازها و علایق مشروع مردم همواره یک گام جلوتر از دیگران برمیدارد.
شاه در توجیه «اصل اقتصاد دموکراتیک» با انحصار به مخالفت برخاسته، نفرت خود را از تقسیم جامعه به طبقات ابراز میکند: «مرامهایی که بر پایه... از میان بردن طبقه یا طبقاتی به نفع طبقات دیگر یا استثمار افراد و طبقاتی از جانب طبقات و افراد دیگر متکی باشد، نمیتواند مورد قبول ما قرار گیرد. زیرا اساساً این اصول با روح ملی ما، با فرهنگ ما، با طرز فکر ما سازگار نیست» (انقلاب سفید، ص 88).
شاه بارها از نقش بیهمتای خود در طرح اصول و رهبری انقلاب سخن میگوید: «هدف انقلابی که اصول آن را به ملت خود عرضه داشتم، و ملت من با پاسخ قاطع و روشن آن را تایید کرد، این بود که به خواست خداوند از موقعیتی که برای من فراهم شده است، طوری استفاده کنم که با بنای ایرانی نو و مترقی بر پایه اصول بسیار مستحکم و نیرومند، دیگر بود و نبود خود من در سرنوشت مملکت تاثیری نداشته باشد.»
تنها دشواری که در پیشرو قرار داشت، تشکل افراد در یک جبهه و یک صف بود: تشکل سرمایهداران با کارگران، مالکان با زارعان، روحانیون با نظامیان و بوروکراتها که این مشکل نیز با ابداع انقلاب سفید که حافظ منافع همه طبقات اجتماعی و فرقههای مختلف بود به فکر و ابتکار رهبری بیبدیل «شاهنشاه» از میان برداشته شده بود.
شاه اگرچه مجلس را حفظ کرده بود و کشور نیز دارای دو حزب سیاسی بود، با این همه به شیوه سنتی حکومت میکرد، یعنی از طریق شخصی کردن سیاست نه نهادی کردن آن. در چنین نظامی شاه مقام اصلی قدرت و مرجعیت را طبق حقوق سنتی در دست داشت و افراد مورد نظر و مورد اطمینان خود را برای اجرای سیاستهایش به مقامات حساس و جاسوسی میگماشت.
به پیروی از این سیاست، سازمانهای دولتی هرچه بیشتر متورم شد و سازمانهای جاسوسی امنیتی و سرکوبگر، که شاه بخش عمده وقت خود را صرف رسیدگی به آنها میکرد و نیز بخش بزرگی از بودجه کشور بدانها اختصاص یافته بود، هرچه بیشتر گسترش پیدا میکرد، اما انقلاب سفید بلافاصله از سوی نهادها و شخصیتهای مذهبی، ملی و چپ محکوم شد و بیشتر آن را توطئه رژیم برای منحرف کردن افکار عمومی یا توطئه مشترک آمریکا و شاه تلقی کردند.
پیامدهای انقلاب سفید
انقلاب سفید پاسخی محافظهکارانه از سوی یکی از واپسگراترین جناحهای سرمایهداری ایران به نیازها و الزامات اقتصادی و اجتماعی حاد جامعه ما بود و هرچند موانع را از سر راه رشد و گسترش روابط سرمایهداری برداشت، اما با تقویت شرایط تکامل ناموزونتر نیروهای تولید، موجب تشدید تضادها و ناهماهنگیها در سراسر جامعه شد. با این همه و بهرغم همه کمبودها و محدودیتهایش به علت بازتر کردن راه رشد نیروهای تولیدی و مادی نیاز به تغییرات اساسی و اجتماعی را به امری الزامآور و اجتنابناپذیر تبدیل کرد. از جمله برخی از مهمترین پیامدهای انقلاب سفید میتوان به این موارد اشاره کرد:
اصلاحات ارضی: بزرگترین پیامد انقلاب سفید، الغای روابط اربابی و کشانیده شدن پای میلیونها روستایی در سیر تحولات کشور بود. با زمیندار شدن صدها هزار خانوار روستایی، اساس مالکیت اربابی فروپاشید و زمینهای زراعتی در مقیاس ملی زیر پوشش مالکیت سرمایهداری قرار گرفت. میلیونها روستایی خوشنشین برای همیشه امید خود را برای دریافت نسق زراعی از دست دادند و بسیاری دیگر برای فروش نیروی کارشان -تنها کالایی که در اختیار داشتند - روانه شهرها شدند که یکی از پیامدهای آن اقامت صدها هزار خانوار تازهوارد در حومه شهرها به عنوان حاشیهنشین بود. پیامدهای سیاسی و اجتماعی: دگرگونیهای انقلاب سفید در زمینه مسائل اجتماعی و سیاسی به مراتب گستردهتر از آثار اقتصادی آن بود. قطبیتر شدن بیشتر طبقات اجتماعی، گسترش طبقه متوسط، برهم خوردن نظم اربابی و سنتی و آزاد شدن نیروهای اجتماعی - اقتصادی موجب تغییراتی شگرف و ناموزون در جامعه شد و مقدمات انفجاری بزرگ را فراهم کرد. مردم محروم از اسارت اربابی آزاد شدند، اما پشتوانه خود را نیز از دست دادند و در عوض در خرابههای شهرها و میان آلونکها و گودنشینها رها شدند، انتظاراتی در جامعه ایجاد شد بدون اینکه پاسخ لازم به آن داده شود. بوروکراسی بادکرده دولتی و خصوصی فاسدتر و بار آن بر دوش مردم سنگینتر شد.
پیامدهای اقتصادی: با تحرک تازهای که پس از اصلاحات ارضی به وجود آمده بود، برنامههای عمرانی سوم و چهارم با جدیت و قاطعیت بیشتری در مقایسه با برنامههای اول و دوم به مرحله اجرا گذاشته شد. بهطوری که با اجرای برنامههای عمرانی سوم و چهارم ارزش تولیدات صنعتی از 85 میلیارد ریال در سال 1341 با بیش از شش برابر افزایش به 508 میلیارد ریال در سال 1352 رسید. میزان تولید ناخالص ملی از 342 میلیارد ریال در سال 1341 با رشد متوسط سالانه 6 /10 درصد، به رقم 922 میلیارد ریال در 1351 رسید. همچنین با افزایش درآمد نفت، اقتصاد ایران به اقتصاد کشورهای سرمایهداری بیش از پیش گره خورد.
♦♦♦
انقلاب سفید حداقل خواستهای فوری یک جامعه سرمایهداری رو به رشد را مطرح کرده بود، و وعده حصول آنها را در یک آینده نزدیک داده بود، جامعه را به سوی حرکت سوق داده و برخی از موانع پیشرفت را از سر راه برداشته بود، اما مانع اصلی، سلطنت پهلوی، همچنان بر سر راه بود، از همینرو وصول به اهداف امکان نداشت. وعده و وعیدهای پیدرپی شاه نیز بهجای آنکه گرهی از کارها بگشاید، سطح توقعات را بالاتر میبرد و احتمال حل آنها را از سوی رژیم کمتر و کمتر میکرد.
برندگان واقعی انقلاب سفید نه کارگران و روستاییان و نه توده کارکنان دولت که کارفرمایان، بلندپایگان اداری، زمینخواران، پیمانکاران و کارخانهداران بودند که در گرماگرم بازار پررونق انقلاب، ثروتهای کلانی به چنگ آوردند.
دیگر توقف مردمی که برای به دست آوردن زندگی بهتر به حرکت درآمده بودند و سرکوب انتظارات آنها امکانپذیر نبود، اما مردم برای حل مشکلاتشان به کجا میتوانستند پناه ببرند؟ به سازمانهای دولتی؟ به ایدئولوژی شاهنشاهی؟ یا به سازمانهای کارگری؟ آشکار بود در جامعه تهی از سازمانهای سیاسی-اجتماعی مترقی مردم چارهای نداشتند جز آنکه تنها و تنها بر زانوان خود تکیه کنند و به اندیشههای سنتی و اعتقادات مذهبی خود پناه ببرند. برخورد خونین 15 خرداد 1342 جرقهای بود که هرچند ابتدا با اعمال خشونت خاموش شد، اما راه تازهای را که از ژرفای جامعه برخاسته بود در برابر مردم گشود، جنبشی که بیانگر خشم و نفرت از اصلاحات شاه بود. از آن پس در صحنه سیاست ایران دو نیرو و ایدئولوژی رودرروی یکدیگر قرار گرفتند، یکی هوادار جامعه مدرن با نام فرهنگ «ملی» و پیرو غرب، دیگری نیرویی بود که قبل از هر چیز استبداد و معیارها و ضابطههای غربی و مظاهر آن را عامل اصلی سیهروزی، عقبماندگی، فقر و فساد جامعه میدانست و درصدد بود با یک دگرگونی بنیادین و براساس ارزشهای اسلامی کلیه امور جامعه را سازمان دهد. نیرویی که در ابتدا حتی مطلعترین ناظران داخلی و خارجی در مورد مسائل ایران هرگز تصور نمیکردند رهبری فروپاشی نظام پهلوی را در دست بگیرد.