جامعه بیدفاع و منفعل
دولتها از کدام مردم رای میگیرند و منافع کدام مردم را نمایندگی میکنند؟
دولتها از کدام مردم رای میگیرند و منافع کدام مردم را نمایندگی میکنند؟ فرض ضمنی این سوال آن است که باید منطق نمایندگی (Representativeness) بر رفتار دولتها حاکم باشد، یعنی دولتها مطالبات همان مردمی را نمایندگی کنند که آنها را انتخاب کردهاند. این فرض به باور من چندان صادق نیست. یعنی نظام حقوقی و واقعیات سیاسی ما این فرض را تایید نمیکنند. بحث حقوقی در این باره مجال دیگری میطلبد اما واقعیات سیاسی ما هم این را تایید نمیکند.
دولتها از کدام مردم رای میگیرند و منافع کدام مردم را نمایندگی میکنند؟ فرض ضمنی این سوال آن است که باید منطق نمایندگی (Representativeness) بر رفتار دولتها حاکم باشد، یعنی دولتها مطالبات همان مردمی را نمایندگی کنند که آنها را انتخاب کردهاند. این فرض به باور من چندان صادق نیست. یعنی نظام حقوقی و واقعیات سیاسی ما این فرض را تایید نمیکنند. بحث حقوقی در این باره مجال دیگری میطلبد اما واقعیات سیاسی ما هم این را تایید نمیکند. پس سوال نخستین را میتوان به دو سوال دیگر تبدیل کرد، سوال اول اینکه دولتها چرا باید بخشی از جامعه را نمایندگی کنند و سوال دوم هم این است که دولتها اگر بخواهند، چگونه میتوانند نمایندگی خود را تحقق ببخشند. تلاش میکنم به اختصار به هر دو سوال پاسخ بدهم.
دولتها چرا باید بخشی از جامعه را نمایندگی کنند اگر این جامعه بیقدرت و منفعل باشد؟ نمایندگی رایدهندگان وقتی مهم است که به نماینده قدرت بدهد. اما واقعیات سیاسی جامعه ما نشان میدهند لزوماً رابطه معناداری در این زمینه برقرار نیست. از یک طرف برخی از افرادی که بدون رای مردم مسوول کاری هستند در عمل قدرت بیشتری برای پیشبرد نظرات خود دارند و از طرف دیگر افرادی که متکی به آرای عمومی هستند توان پیشبرد مطالبات خود را ندارند. این یک واقعیت مشهود است. با این وصف چرا باید از یک دولت خواست که مطالبات رایدهندگان به خود را نمایندگی کند؟ عملاً قدرت در ایران مستقیم یا غیرمستقیم از پول نفت میآید و هر کسی دسترسی بیشتری به درآمد ناشی از نفت دارد اثرگذاری و قدرت بیشتری هم دارد.
حالا فرض کنیم بهرغم تردید اساسی فوق، دولتمرد ما خواست مطالبات رایدهندگان به خود را نمایندگی کند سوال دوم مطرح میشود که او چگونه میتواند این مطالبات را بفهمد و رصد کند و رابطه خود با پایگاه رای خود را پایدار نگه دارد. در همه جای دنیا این کار را رسانهها و احزاب انجام میدهند و ابزار پیمایشهای اجتماعی و نظرسنجی هم به یاری آنها میآید. اما در ایران رسانههای رسمیتدار یعنی مطبوعات و صدا و سیما و وبسایتهایی که مدیر مسوول دارند و مشخص است چه کسی مسوولیت محتوای آنها را میپذیرد بسیار ضعیف و ناکارآمد هستند. اغلب این رسانهها وابسته به بخشهایی از قدرت هستند و کارکرد اصلی آنها اطلاعرسانی نیست و فقط ابزار اعمال قدرت حامیان سیاسی و اقتصادی خود هستند. مثلاً در صدا و سیما نمایندگی افکار عمومی چندان اهمیتی ندارد. اصولاً اگر صدا و سیما قرار بود نماینده افکار عمومی باشد باید مطالب و محتوای آن تنوع و تعارض میداشت چون جامعه سرشار است از تنوع و تعارض، اما اگر محتوای صدا و سیما را تحلیل کنید به وضوح یکدستی را در آن خواهید دید. صدا و سیما اگر جایی هم بخواهد ژست نمایندگی افکار عمومی را بگیرد در اصل نماینده یک بخش محدودی از جامعه است آن هم تا جایی که ملاحظات و سیاستهای ساختار سیاسی اجازه بدهد. در همین ژست هم صدا و سیما خیلی ناشیانه عمل میکند. مثلاً فرض کنید در جایی از کشور اتفاقی افتاده که بخشی از مردم نسبت به آن معترضاند. صدا و سیما ابتدا نگاه میکند آیا آن بخش که مورد انتقاد است نهاد یا فردی است که اجازه نقد وی را دارد یا نه، اگر پاسخ مثبت بود سپس نگاه میکند که آیا آن بخش از مردم که معترض هستند اساساً کسانی هستند که مطالباتشان برای صدا و سیما موضوعیت داشته باشد یا نه، باز اگر پاسخ مثبت بود به خود موضوع نقد نگاه میکند که آن چیزی که اعتراض مردم را برانگیخته موضوعی است که نسبت به نقد آن حساسیت وجود دارد یا نه و اگر حساسیت نباشد در آن صورت خبرنگارانی عمدتاً کمدانش به صورتی عوامانه گاهی حتی از معترضان هم فراتر رفته و شروع به حملههای کلی و کیلویی میکنند بهطوری که تلافی همه آن موضوعات دیگری را که اجازه نقد ندارند اینجا درآورند.
بهخصوص جاهایی که پای انگیزه سیاسی وسط است دیگر بحث تخصصی و نظر افکار عمومی مهم نیست بلکه بهانهای لازم است که تمرکز توپخانه حمله روی آن باشد. این وضعیت در اغلب رسانههای رسمیتدار حاکم است. مطبوعات هم کمابیش همین وضعیت را دارند، بگذریم که مجموع تیراژ کل روزنامههای کشور بسیار کمتر از برخی کانالهای تلگرام است. در نتیجه مرجعیت رسانهای در اختیار رسانههای غیررسمی قرار میگیرد که اساساً معلوم نیست نماینده کدام بخش از جامعه هستند و رابطه ارگانیک با جامعه ندارند.
به همین دلیل اگر کسی بخواهد به مطالبات مردم پی ببرد و مبنایش رسانهها باشد به خطا میافتد. این رسانهها بازتابدهنده واقعیت افکار عمومی نیستند بلکه فیلتری هستند که فقط برخی موضوعات را آن هم در محدوده معین بازتاب میدهند. در عین حال همین اوضاع باعث شده اقتصاد رسانه هم در ایران شکل نگیرد، یعنی درآمد رسانهها عمدتاً از تیراژ و کیفیت محتوای آنها نیست بلکه از ارتباطات و منابع پشتیبان آنهاست. طبیعی است در چنین رسانههایی روزنامهنگاری تخصصی پا نمیگیرد و بدون روزنامهنگاری تخصصی اساساً نمایندگی افکار عمومی معنا ندارد. خلاصه اینکه اگر قرار بود رسانهها نشان بدهند جامعه چه میخواهد باید انبوهی از رسانههای خصوصی و فعال و مستقل میداشتیم که هر کدام بخشی از لحاف چهلتکه جامعه ایرانی را نمایندگی میکردند چیزی که نیست و نداریم.
همین وضعیت درباره احزاب هم صادق است. در ایران حزب به معنای واقعی کلمه وجود ندارد. مجموعهای از اشخاص ذینفوذ و جویای قدرت هستند که در قالب جریانهای سیاسی غیرشفاف و سیال تبلور پیدا کرده و این جریانها هم مانند حلقههای دود که به آسمان میروند هر روز شکل و ترکیب جدیدی پیدا میکنند و بعد از مدتی در آسمان محو میشوند. به همین دلیل هم هر کسی وزیر و وکیل میشود معلوم نیست متکی به کدام حزب است و آن حزب در کدام بخش جامعه هوادار دارد. وزیر و وکیل شدن نیاز به حمایت حزب هم ندارد که افراد نگران از دست دادن این حمایت باشند و مطالبات آن بخش از جامعه را که حزب متبوعشان نمایندگی میکند با دقت و استمرار پیگیری کنند.
نظرسنجی و پیمایش اجتماعی هم ابزار رایجی در ایران نیست. این ابزارها وقتی کارآمد هستند و نتایج آنها مورد استناد قرار میگیرد که بتوانند مستقل عمل کنند اما هم محدودیتهای امنیتی و سیاسی باعث پا نگرفتن موسسات مستقل نظرسنجی شده و هم فقدان رسانهها و احزاب واقعی که مشتریان اصلی این موسسات هستند باعث شده که تقاضا برای ایجاد چنین نهادهایی در بخش خصوصی نباشد. البته برخی نهادهای حاکمیتی موسساتی دارند که به افکارسنجی و... میپردازد اما نتیجه نظرسنجی آنها معمولاً مشابه نظر رؤسایشان است.
خوب پس وقتی سیاستمدار برای تشخیص مطالبات رایدهندگان هم راه موثقی ندارد طبیعی است که به سراغ اطرافیان و مشاهدات شخصی خود میرود. وقتی رئیسجمهور مدتی پیش گفت: «من روزانه نظرسنجی میکنم؛ یعنی در خیابان وقتی با ماشین میروم تمام چهرههای مردم را نگاه میکنم؛ اینکه چند نفر لبخند دارند، چند نفر عصبانیاند، چند نفر قیافهشان گرفته است و به هر شهری و در هر جمعیتی میروم، خودم نظرسنجی میکنم و نگاه آدمها را نسبت به خودم میبینم؛ پس نیازی نیست که روزنامهها از مشکلات مردم بنویسند تا رئیسجمهور باخبر شود» صادقانه حرف میزد، چون راهی جز این ندارد.
در این وضعیت چه کسی ذهنیت رئیسجمهور را از مطالبات مردم شکل میدهد؟ رانندهای که مسیر روزمره او در شهر را تعیین میکند، مشاور و دستیاری که هر روز او را میبیند، خبرنگار صدا و سیما که بعد از جلسه هیات دولت در محوطه پاستور با میکروفون جلوی او سبز میشود، خانوادهاش که شبها و تعطیلات را با او میگذرانند و دیگر آدمهای دور و بر او که میشود به راحتی حدس زد به کدام قشر جامعه تعلق دارند. حالا همین را تعمیم بدهیم به دیگر مدیران دولتی و تاثیر سوگیریهای شناختی (Cognitive bias) را هم دستکم نگیریم تا بفهمیم چرا دولتمردان با پایگاه رای خود کاری ندارند. خلاصه اینکه نمایندگی پایگاه رای برای دولتیها نه فایده دارد و نه شدنی است.