زاینده رود؛ خانهای در خورد پیل
محمد فاضلی از نقش دولت و مردم در شکلگیری بحران آبی میگوید
«اولین هشدارها درباره مساله آب در ایران حدود پنج دهه پیش گفته شده و حتی در آخرین برنامههای توسعه نوشتهشده در دوران پهلوی نیز در مورد محدودیت منابع آب برای توسعه ایران گفته شده است. هشدارها از اواخر دهه 1370 شدت گرفتند، در دهه 1380 با خیزش موجی از دغدغههای محیطزیستی و گسترش رسانهها به علاوه بروز پیامدهای وخیم شدن مساله آب در این دهه و در دهه 1390 با آشکارتر شدن این پیامدها و امکانی که شبکههای اجتماعی فراهم کردند تا مسائل محیطزیستی گستره اجتماعی بیشتری پیدا کنند، مساله آب که غالباً از آن به بحران آب تعبیر میشود بروز عمومی پیدا کرد. بحرانهایی نظیر آنچه خوزستان در تابستان 1400 شاهدش بود، و بروزهای خفیفتر و کمتررسانهایشده، مساله آب را عمومی کردهاند. وضعیت به گونهای شده که از فعالان محیطزیستی تا برخی مقامات دولتی از مهاجرتهای گسترده بر اثر کمآبی یا بیآبی و توقف توسعه بر اثر این پدیده تا تهدیدهای تمدنی علیه ایران سخن میگویند. به نظر میرسد درک شماری از واقعیات و برخی مفاهیم بتوانند به صورتبندی مساله و یافتن راهحلها کمک کنند.» این پاراگراف بخشی از یادداشت محمد فاضلی جامعهشناس است که پیشتر درباره آب نوشته است. با او به بهانه حضور مردم اصفهان در بستر خشک رودخانه زایندهرود و نقش مردم و ذینفعان در شکلگیری نگرشهای محیط زیستی به گفتوگو نشستهایم.
♦♦♦
چند روزی است مردم به خصوص کشاورزان در بستر خشک زایندهرود در اصفهان تجمع اعتراضی دارند. آیا این تجمع از جنبههای محیطزیستی قابل ارزشگذاری است؟ یعنی درک و دغدغه مردم به جایی رسیده که برای حفاظت از آب و محیط زیست به خیابان رفتهاند؟
روایتهای مختلفی از این تجمع وجود دارد. اول، میدانیم که کشاورزان شرق اصفهان سالهاست که به نرسیدن آب به مزارعشان اعتراض دارند و اعتراض و تجمع برای دسترسی به آب در اصفهان موضوع تازهای نیست؛ آنچه تازگی دارد اندازه این تجمع و شیوه برخورد با آن است. من دسترسی به مطالعه یا آماری ندارم که برآوردی از تعداد و نوعشناسی کسانی که در این تجمع شرکت کردهاند، داشته باشم، بنابراین نمیشود گفت این تعداد فقط دنباله همان اعتراضات کشاورزان اصفهانی در سالهای گذشته و با بسیج آنها در اعتراض روز 28 آبان شرکت کردهاند یا خواستههای محیطزیستی گستردهتر از درخواست آب برای کشاورزی هم مطرح است. دوم، حتی درخواست آب برای کشاورزی نیز خواستهای توأمان اقتصادی و محیطزیستی است. رودخانه زایندهرود در فاصله سد زایندهرود تا چمآسمان یعنی حدود 112 کیلومتر جاری است و خشکی رودخانه بین چمآسمان (نقطه آبگیری برای شرب و بهداشت اصفهان و خط انتقال به یزد) تا تالاب گاوخونی (حدود 200 کیلومتر) است. درخواست آب برای کشاورزی در این فاصله 200کیلومتری به معنای جاری شدن آب در رودخانه و حفظ ارزش محیطزیستی آن هم هست، حتی اگر کشاورزان چنین چیزی مد نظرشان نباشد. سوم، حیات مادی و معنوی اصفهان عمیقاً به زایندهرود گره خورده است. توریسم و به تبع آن سایر مشاغل مرتبط با توریسم با آب زایندهرود پیوند خورده و طبیعی است که مردم اصفهان هم با خواسته محیطزیستی زنده کردن زایندهرود همراهی داشته باشند. بنابراین من نمیتوانم مساله زایندهرود را صرفاً به خواست کشاورزان اصفهانی تقلیل بدهم.
آیا نمیتوان مطالبه مردم اصفهان را تحت تاثیر رفتارهای منفعتطلبانه ذینفعان و نهادها دید؟ یا این تجمع و مطالبه نقطه عطفی در سامان یافتن جنبشهای مسالمتآمیز محیط زیستی در ایران است؟
واقعیت اجتماعی همواره پیچیده است و باید آن را ترکیبی در نظر گرفت. تردید ندارم که ذینفعان در سازماندهی این تجمع نقش داشتهاند. نوع برخورد صورتگرفته با تجمع وقتی که با برخوردهای سالیان گذشته با معترضان به وضع محیطزیستی دریاچه ارومیه یا کارون مقایسه میشود، نشان میدهد که این اعتراض دارای سطحی از هماهنگی با مقامات امنیتی بوده و برای رسیدن به این سطح از هماهنگی، لابیها و مذاکرات سطح بالایی از ذینفعان قدرتمند ضروری است. مساله دیگر این است که گروههایی با منافع متفاوت، سالهاست در تلاش هستند که طرحهای انتقال آب از سرشاخههای رودخانهها در خوزستان به حوضه زایندهرود را اجرایی کنند و به چنین تجمعهایی برای مشروعیتبخشی به این انتقالها و تحت فشار گذاشتن سیاستگذار و تصمیمگیر نیاز دارند. اما همه اینها سبب نمیشود که قوام یافتن مسائل و مطالبات محیطزیستی را در ایران نادیده بگیریم. من از یک دهه پیش درباره تبدیل شدن مسالههای محیطزیستی به مطالبات اجتماعی و سیاسی گروههای گستردهتر مردم نوشتهام. محیطزیست مثل آب که ماهی را دربر گرفته زندگی آدمی را دربر دارد و از همینرو تخریب محیطزیست تا وقتی که به نقطه بحرانی میرسد زیاد به چشم مردم نمیآید. درک شدن مسالههای محیطزیستی زمانبر است اما این زمان طی شده و صدای هشدارها فقط به گوش نمیرسند بلکه صدای استخوانهای طبیعت که خرد شده و میتواند آواری بر سر شهروند بریزد به گوش میرسد. صدای آلودگی محیطزیست، خشک شدن پیکرههای آبی، سیل ناشی از تخریب پوشش گیاهی، ریزگرد ناشی از بیابانزایی و خشک شدن پیکرههای آبی و نابودی آبخوانها و فرونشست زمین و از دست رفتن کسبوکار کشاورزان است که در گوش زندگی واقعی شهروند پیچیده است. این واقعیتها را نمیشود صرفاً به خواست ذینفعان و بسیج آنها نسبت داد. تخریب محیطزیستی خیلی مستقیم به فقر، کاهش اشتغال و نارضایتی از شرایط زندگی میانجامد. در ضمن، خصلت جامعه ایران تحت تاثیر ناکارآمدی حکمرانی و آنچه پیشتر «جامعه مسائل حلنشده» خواندهام، جامعه معترضشده است. این جامعه معترض در مسیرهای دیگر اعتراض به بنبستهایی خورده و احساس میکند اعتراض محیطزیستی مسیر مطمئنتری برای بیان خواستههایش است. من شکلگیری جنبشهای محیطزیستی را واقعیت امروز جامعه ایران میدانم که تشدید هم میشود. همراهی کردن این جنبشها با خواستههای ذینفعان هم به مسیر آینده و خیلی متغیرهای دیگر از جمله میزان سازگاری خواستههای ذینفعان با مصالح محیطزیست ایران و ادراک این جنبشها از مسائل و راهحلهای پایدار این مسالهها بستگی دارد.
هرچند دولتها را باید مقصر اصلی بحرانهای محیطزیست دانست اما از نقش مردم نیز نباید غافل شد. پرسش این است، نقش مردم در شکلگیری بحرانهای محیطزیستی از جمله مساله آب تا چه اندازه است؟
مردم در زمینی که ساختار نهادی و قواعد بازی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی موجود برایشان ایجاد کردهاند، زندگی میکنند. مردم منافعشان را در دل ساختارهای موجود جستوجو میکنند. نظریات مختلف و مطالعات تجربی گسترده نشان میدهند که در شرایط نهادی و قواعد بازی نامناسب، محیطزیست قربانی همین جستوجوی منافع میشود. مردم میخواهند معیشت داشته باشند و وقتی کشور در صنعتی شدن ناموفق است و اشتغال به بخش کشاورزی منتقل میشود، وقتی در سالهای پرآبی اجازه کشت به زمینهای گستردهتری داده میشود، وقتی نظام مجوزهای دولتی آب، کنترل ذینفعان بر آب را نقض کرده و اختیار را به بوروکراتهای دولتی میسپارد تا در چارچوب منافع سازمانی یا فردی تصمیم بگیرند و حقوق محیطزیست را نقض کنند و بسیاری عوامل دیگر حتی اعتماد شهروندان به حسن نیت حکمرانی برای حفظ محیطزیست را زیر سوال میبرند، سخن گفتن از وظیفه شهروندی بیمعنا میشود. فکر میکنم توضیح دادن بیشتر این مساله تکرار همان مطالبی است که در مطلب «نصیحت ناصحان مستأصل» در دو شماره پیشتر مجله شما (تجارت فردا) نوشتهام. شما نمیتوانید مردم را روی تشک کشتی قرار دهید و از آنها بخواهید فوتبال بازی کنند، اگر هم بخواهند بازی کنند چیز بیمزه ناپایداری خواهد شد که حاصلی ندارد.
مردم عملاً با پذیرش بازی در زمینی که طراحی شده به شراکت و همدستی با حاکمیت میپردازند و در نهایت تراژدی مشترک منابع را میپذیرند.
زمین بازی را حکمرانی و ساختار نهادی تعریف میکنند. اگر هم تراژدی منابع مشترک پیش میآید و مردم به شکل مخربی از آب بهره میبرند، در همین زمین بازی میکنند. این نکته بالاخص در ایران که آب به اسم ملی شدن، دولتی شده و اختیار آن در دست بوروکراتها و سیاسیون قرار گرفته، بیشتر صادق است. آب در ایران با نظام خودگردان مبتنی بر مشارکت ذینفعان غیردولتی در حوضه آبریز که مدیریت نمیشود تا بشود تقصیر را متوجه مردم کرد. تلاش کنشگران جمعی تحت شرایط خاصی میتواند به تغییر قواعد و بازتعریف زمین بازی منجر شود. اما اینها هم در دل قواعد تعریفشده برای کنش جمعی و بهواسطه فعالیت کسانی که «کارآفرینان سیاستی» (Policy entrepreneurs) یا سیاستآفرینها خوانده میشوند قابل تغییر هستند. شهروندان منفرد که دغدغه محیطزیست دارند اغلب از طریق همین کنشهای جمعی اعتراضی میتوانند موثر باشند مشروط به آنکه سیاستآفرینها کار زیادی برای صورتبندی زمینه نهادی جدیدی انجام داده باشند و بتوانند انرژی اجتماعی و سیاسی این جمعهای اعتراضی را به مسیرهای سازندهای هدایت کنند. این کار نیز پروژه مشترک مردم، نخبگان و حاکمیت میتواند باشد. حاکمیت اگر این تجمع اعتراضی را قدر بداند و به دنبال حل مساله هم باشد، میتواند انرژی اجتماعی این اعتراض را به نیروی پیشران صورتبندی جدیدی از مساله زایندهرود و در پیش گرفتن مسیری متفاوت از گذشته تبدیل کند. درست به همین دلیل است که من نوشتهام مساله زایندهرود هنوز تعریف نشده است. ما اصلاً نباید تصور کنیم که مساله دقیقاً تعریفشدهای از زایندهرود روی میز است. ذینفعان متفاوت تعاریف متفاوتی دارند و در سطحی فراتر از این، مساله زایندهرود فقط مساله اصفهان نیست بلکه استانهای مجاور و کل کشور را دربر میگیرد و دقیقاً به همین دلیل هم فرصت و تهدید است. فعالیت دو عامل بسیار مهم است: نخبگان حکومت و نخبگان سیاستآفرین. این دو گروه هستند که اگر خوب کار کنند میتوانند مساله را در راستای خیر جمعی مردم و حکومت بازتعریف کنند، تعریف مسالهشان را در جمعیت معترض و اکثریت همراهیکننده با جنبش محیطزیستی به نحو متقاعدکنندهای جا بیندازند و عزم سیاسی و همراهی اجتماعی برای پیشبرد راهحلها را شکل دهند.
دولتها و نظام حکمرانی و سیاستگذاری قطعاً مقصر اصلی است اما مردم در شکلگیری بحرانهای محیطزیستی نقش دارند. آیا مساله نبود آگاهی و مساله فرهنگی است یا همان زمین بازی که مردم ناچار در آن بازی میکنند؟
بحث قبلی من باید روشن کرده باشد که مردم نقششان بازی کردن در زمین ترتیب دادهشده توسط ساختار نهادی و قواعد سیاسی است. شما ممکن است انتظار داشته باشید مردم این ساختار و قواعد را نپذیرند اما تجربه جوامع نشان میدهد فقط تعداد اندکی از آدمها در شرایط عادی از تبعیت از این قواعد و ساختارها اجتناب میکنند و میزان موفقیتشان هم زیاد نیست. نمیتوانید از مردم انتظار داشته باشید خلاف ساختار عمل کنند و قهرمانگونه زندگی کنند. مباحث مربوط به تراژدی منابع مشترک به این موضوع میپردازند که مردم یا ذینفعان در رقابت با یکدیگر از منبع زیاد از حد برداشت میکنند و بازتولید منبع را به خطر میاندازند اما واقعیت این است که مردم برای برداشت از منابع از قواعدی پیروی میکنند. زمانی این قاعده در زایندهرود مثلاً بر اساس طومار شیخ بهایی تنظیم میشده و اجماعی بر سر آن وجود داشته و خود ذینفعان در تعامل با حکومت حافظ این قواعد بودهاند و در عصر حاضر این دولت است که بر اساس ترکیبی از قواعد پیشین و اختیاراتی که بهواسطه قانون پیش از انقلاب و بهواسطه قانون توزیع عادلانه آب بعد از انقلاب به دست آورده، آب را تخصیص داده است. طبیعی است که مردم هم در شرایطی که حتی معترض بودهاند اما به دلیل ناتوانی در مقابله با تصمیمهای دولتی، به بازی در این زمین تن دادهاند. تراژدی منابع مشترک بر اساس کارکرد پیچیده قواعد بازی شکل میگیرد و در ظاهر مردم و شیوه برداشتشان از منبع به چشم میآید، آنچه بازی برداشت از منبع را هدایت میکند و بر انگیزه کنشگران حاکم است، قواعد نهادی است.مردم البته تحت شرایط خاصی میتوانند خواست و ارادهای برای تغییر این قواعد شکل بدهند. درست از همین منظر است که تجمع 28 آبان اهمیت دارد. اینجا لحظهای است که مجموع کارکرد جریانهای اجتماعی، سیاسی و محیطزیستی سبب شکلگیری واقعهای شده که اگر چنانکه نوشتم به عنوان فرصت نگریسته شود، میتواند سوخت لازم برای حرکت دادن ماشین سیاستگذاری، جهتگیری جامعه و بازتنظیم مجموعه گستردهای از ساختارها در جهت درست را تامین کند. معکوس آن هم البته ممکن است. قدر نشناختن این فرصت، هرگونه تلاش برای سوءاستفاده از آن در جهت مثلاً پیشبرد طرحهای انتقال آب محل مناقشه یا صرفاً تامین منافع برخی ذینفعان - خصوصاً کسانی که منافع نامشروع دارند– نهفقط این فرصت را نابود میکند بلکه اعتماد اجتماعی را بیشتر مخدوش کرده و ظرفیت این انرژی پدیدآمده را نیز هدر میدهد.
اگر بخواهیم به بهبود وضعیت آب و محیط زیست در ایران امیدوار باشیم باید هزینه آن را نیز بپردازیم. آیا مردم حاضر به جراحی و اصلاح ساختارها هستند تا با بهبود ساختارها، طبیعت به حال عادی برگردد و مثلاً زایندهرود و دیگر رودخانهها و دریاچههای ایران دوباره پرآب و خروشان شوند؟
بهتر است مساله را اینگونه تعریف کنیم که آیا حکومت در کلیت آن قادر است و میخواهد مساله زایندهرود را به شکل و در سطحی تعریف کند که به بازتعریف مساله بر اساس دادههای واقعی و دقیق، مبتنی بر مشارکت ذینفعان، شکل دادن فرآیندهای گفتوگو میان همه ذینفعان درون و بیرون حوضه آبریز، طراحی سازوکارهایی برای توافق بر سر مسیرهای پایدارسازی توازن منابع و مصارف آب در حوضه، و رسیدن به توافقهای پایدار دارای تضمینهای اعتمادبخش بین ذینفعان منجر شود؟ آیا اساساً حکومت و حکمرانی آب حاضر است از آنچه بلد است به آنچه ضرورت دارد تغییر روش و نگرش بدهد. حکمرانی آب بلد بوده و هست که سازه بسازد، اما آنچه ضرورت دارد سازههای جدید نیست بلکه سازگاری با کمآبی، انطباق یافتن با شرایط جدید در حوضه، کاهش مصارف، و سازماندهی شیوههای جدیدی برای معیشت و بازساختاردهی نظام زندگی مبتنی بر آب در سراسر حوضه است. این کاری نیست که فقط حکومت قادر به انجام آن باشد. آیا حکومت میخواهد و میتواند رویه جدیدی در پیش بگیرد؟ بگذارید اینگونه بگویم که مساله آب مساله کوچکی نیست، مساله پیلگون است و حال که به اجبار با این پیل و پیلبانانش مواجهه صورت گرفته و قرار بر دوستی است، باید خانهای در خورد پیل هم بنا شود. مردم میتوانند با این مطالبه همراهی کنند مشروط به آنکه خانهای که برای جا دادن مردم و این مساله در آن ساخته میشود در خورد پیلگونگی این مساله باشد. ارجاع دادن مساله به مردم و همراهی ایشان، قبل از پرداختن به وظیفه و بایستههای حکمرانی برای حل مساله، منحرف شدن از مسیر درست است.
راهکار مدیریت بحران آب و کاهش تنشهای اجتماعی در این زمینه چیست؟
حیات در قالب بقا و ارتقا، بدون آب ممکن نیست، اما سازگاری با کمآبی امکانپذیر است. این سازگاری منطق زندگی جمعی در ایران چند هزار سال گذشته تا نزدیک کمتر از یک قرن پیش نیز بوده است. عبدالحسین نیکگهر جامعهشناس و مترجم برای نگارنده نقل میکرد که در ابتدای رساله دکترایش در دانشگاه پاریس نوشته بود وقتی از زارع خراسانی بپرسید چند هکتار زمین داری، پاسخ میدهد «من دو سیر آب دارم». زارع خراسانی دریافته است که محدودیت توسعه و معیشت برای او در خراسان وسیع، زمین نیست بلکه آب است. ایرانیان این محدودیت را بهطور تاریخی درک کرده و در زندگی خود نهادها، فناوری، آداب و رسوم و عقلانیت متناسب با آن را پدید آورده بودند. این همان چیزی است که من از آن به «خرد تاریخی- اقلیمی» یاد میکنم. قنات، فناوری- نهاد برآمده از این سازگاری است اما تنها صورت آن نیست. توسعه صنعت نساجی - در قالبهای مختلف از فرش گرفته تا تبدیل شدن مناطقی در کویر مرکزی ایران نظیر کاشان، یزد و قم به کانونهای تاریخی صنایع نساجی به عنوان یکی از صنایع کمآببر- هم صورت دیگری از سازگاری با کمآبی است. ایران و ایرانیان چند دهه گذشته شاهد نقض این منطق و خرد تاریخی-اقلیمی بودهاند. سیاستمداران، بوروکراتها و تکنوکراتها در این سالیان بیش از اندازه به ظرفیت فناوری برای غلبه بر محدودیتهای اقلیمی باور و بسیار کمتر از آنچه بایسته است به عواقب بیتوجهی به این خرد عنایت داشتهاند. مساله امروز ایران در زمینه آب، چگونگی احیا کردن آن خرد تاریخی- اقلیمی در چارچوب ملاحظات امروزین است.