هجوم روشنفکری به صنعتگری
بررسی الگوی قضاوت درباره تولیدات داخلی و خارجی در گفتوگو با علیاصغر سعیدی
علیاصغر سعیدی میگوید: بیشترین هجوم به تولیدکنندهها را روشنفکران در دهه 30 و 40 وارد میکردند. نمونه مهم آن جلال آلاحمد است که کتاب «غربزدگی» را نوشته است. روشنفکران دیگر و حتی روشنفکران سکولار و گروههای چپگرا هم با انتقادهایی که به صنعت ایران وارد میکردند و از آن به عنوان «صنعت مونتاژ» نام میبردند به صنعتگران ضربه میزدند.
منشأ دید منفی نسبت به تولیدات داخلی اعم از کالا، خدمات یا حتی ایده و فکر چیست؟ علیاصغر سعیدی، جامعهشناس و پژوهشگر تاریخ شفاهی اقتصاد ایران، درباره نقش روشنفکران در بدبینی به تولیدات داخلی اظهار میکند: «اگر به جنبه تاریخی مساله توجه کنیم، یکی از مشکلاتی که تولیدکنندههای ایرانی با روشنفکران داشتند افکار، ایدهها و تبلیغات آنها بود. بیشترین هجوم به تولیدکنندهها را همین روشنفکران در دهه 30 و 40 وارد میکردند و اوج آن هم در دهه 40 بود.» او با اشاره به گسترش فرهنگ روشنفکری همزمان با آغاز رشد صنعت در ایران، با اشاره به هجمههای جلال آلاحمد و روشنفکران چپگرا به صنعت ایران میگوید آنها از این صنعت به عنوان «صنعت مونتاژ» نام میبردند و کار تولیدکنندگان ایرانی را با انواع طنزها به استهزا میگرفتند. به گفته این جامعهشناس این هجمهها در شرایطی صورت میگرفت که صنعتگران ایران در حال تلاش برای ایجاد برند و روابط پایدار با مصرفکنندگان بودند. این عضو هیات علمی دانشگاه تهران معتقد است تقویت تولید داخلی به شرطی محقق میشود که از مالکیت خصوصی حمایت سیاسی و قانونی صورت بگیرد تا تولیدکننده بتواند طی چند دهه تلاش، با مصرفکننده رابطه پایدار برقرار کند.
♦♦♦
چرا از نگاه بسیاری از شهروندان ایرانی هرچه بیرونی و خارجی است خوب است و هرچه داخلی است بیکیفیت؟
نخست لازم است بگویم که اگرچه در جهانبینی بسیاری از افراد غرب و کالای خارجی برتر است، اما ایده برتری کالای خارجی ذاتی و همیشگی نیست. تحقیقات تاریخی هم نشان میدهد که این موضوع کاملاً به نگرش و تفکر ما بستگی دارد. نگرش ما نیز تابع تجربه زیسته ماست و این تجربه زیسته تا اندازه زیادی به ویژه در این مورد به طور تاریخی میتواند یک امر جمعی باشد. مطالعات تاریخی من درباره سرگذشت کارآفرینان بهویژه بعد از مشروطیت، نشان میدهد که در دورههای مختلف این نگرش تغییر میکرده. به عنوان مثال در دوره رضاشاه گرایش به مصرف کالای داخلی بیشتر بوده. در دهه 20 شمسی بهویژه بعد از جنگ جهانی دوم و خروج نیروهای خارجی یک نگرش منفی به غرب میبینیم که این نگرش خودش را در نهضت ملی شدن نفت و به طور کلی ملی شدنها نشان داد. در آن دوره آنقدر هجوم ملی شدن و مساله هویت ملی قوی بود که من فکر میکنم اگر در آن زمان ما کارآفرینان بزرگ و شرکتهای بزرگ هم داشتیم، احتمال داشت آنها هم ملی شوند ولی ما هنوز بانکها و تاسیسات و موسسات مالی و تولیدی بزرگی نداشتیم. در این دوره بهشدت علاقه به کالای خارجی پایین بود. البته آنقدر قدرت تولید کالای داخلی نداشتیم ولی حتی در تبلیغ همان کالاهای خارجی سعی میکردند از شور ملی و هویت ملی استفاده کنند. به عنوان مثال برای تبلیغ «پپسی کولا» میگفتند «در هوای گرم ملی شدن پپسی کولا بنوشید». اسم بسیاری از برندها نیز به اسمهای ایرانی تغییر کرد و بیشتر شرکتها در اسم شرکت یا کالای خود از کلمه «پارس» استفاده میکردند. علت آن نگرش چند عامل درونزا و برونزا بود، اما یکی از عوامل مهمی که بر تولیدکنندگان و مصرفکنندگان ایرانی تاثیر داشت، اراده سیاسی دولت برای تقویت تولید داخلی بود. به طور کلی در هر دورهای این اراده سیاسی در تغییر نگرشها بسیار موثر بوده است. البته امروز وقتی از کالای داخلی صحبت میشود مشخص نیست چه کسی این کالا را میسازد، در حالی که این خیلی مهم است. وقتی میگویید حمایت از کالای داخلی، اگر روشن نکنید تولیدکننده این کالا خصوصی است یا دولتی، شیوه تقویت تولید هم مشخص نشده است.
هم تجربیات سایر کشورها و هم تحقیقات تاریخی داخلی نشان میدهد زمانی که حمایت از تولیدکننده داخلی از بالا مطرح بوده، این حمایت هم سیاسی و هم در نهاد حقوقی و به صورت حمایت از مالکیت خصوصی بوده و باعث میشده که تولیدکننده به فکر یک رابطه پایدار با مصرفکننده باشد. در این صورت است که تغییر نگرشها هم شکل میگیرد. زمانی که تولیدکننده موفق به برقراری رابطه پایدار با مصرفکننده شود، تغییر نگرشها هم آغاز میشود. به طور مثال در کارخانه «مخمل کاشان» که آقای اکبر لاجوردیان در ایران راه انداخت، یک سجاده مخمل تولید میشد. در ایام حج نیز صادر میکردند به عربستان. وقتی زائران ایرانی آن را با مارک خارجی میدیدند میخریدند. بعدها این تولیدکنندگان برنامههای مختلفی ریختند تا این نگرش را عوض کنند و توانستند و بهتدریج بسیاری از کالاهای ایرانی به برند تبدیل شدند و دیگر مصرفکننده ایرانی مثلاً دنبال کفش ملی یا در لوازم خانگی به دنبال یخچال آزمایش یا ارج بود. این کالاها به مصرفکننده هویت میدادند و توانسته بودند جای خود را باز کنند. رقابت بین این محصولات نیز ارتباط مستمر و ارجحیت را ایجاد کرده بود. حتی در تبلیغات هم ایجاد ارتباط پایدار بر اغوای مصرفکننده برتری داشت. البته در بسیاری از تبلیغات هم هدف اغوای مصرفکننده برای خرید بود، ولی بهخصوص پس از مدتی در تبلیغات بیشتر سلیقه مصرفکننده و ایجاد ارتباط پایدار از طریق راههایی مثل ارائه خدمات پس از فروش و ارتباط دائمی بین تولیدکننده و مصرفکننده از طریق کالا مورد توجه قرار گرفت.
علاوه بر اینها عامل دیگری هم در موفقیت تولیدکنندگان ایرانی نقش داشت که اقتصاددانان و سیاستگذاران اقتصادی کمتر به آن توجه میکنند و آن نقش روابط خانوادگی در مدیریت این بنگاهها بود. به نظر من باید به این موضوع توجه شود که برای موفقیت در تولید کالاهای داخلی اگرچه تقویت تولیدکننده بخش خصوصی مهم است، اما توجه به بنگاههای خانوادگی مهمتر است چراکه بنگاههای خانوادگی از جهت انعطاف و اعتمادی که بین اعضای خانواده وجود دارد برتریهایی بر سایر بنگاهها دارند. واقعیت این است که بعد از مصادره و ملی شدن شرکتهای بخش خصوصی ما فقط بخش خصوصی را از دست ندادیم بلکه ظرفیت خانوادههای کارآفرین را هم از دست دادیم درحالیکه بنگاههای خانوادگی بزرگ میتوانستند برای بقیه بنگاههای خانوادگی کوچک الگو باشند. به طور کلی باید گفت عوامل برتری کالاها در نگرش افراد امری ذاتی نیست و در دورههای تاریخی تغییر میکنند. همین الان هم حتی برای شرکتهایی مثل ارج که دیگر تولیدی ندارند، ظرفیتی به نام حافظه تاریخی وجود دارد که اگر دوباره کار را از سر بگیرند، حتی تولیدکننده خصوصی هم میتواند از این ظرفیت و پیشزمینه تاریخی استفاده کند.
بسیاری از روشنفکران ایرانی یا از این سوی بام افتادهاند یا از آن سو. برخی کلاً تصورشان از خارجی امپریالیسم بوده و عدهای کلاً درون را نفی کرده و چشم به خارج داشتهاند. آیا تبلیغات روشنفکران بر گرایش و قضاوت شهروندان در این باره تاثیر داشته است؟
بله. در همین نظریههای مد، مثلاً گئورگ زیمل این بحث را مطرح کرده که بیشتر ایدههایی که در انواع مصرفها داریم تراوشات ایدههای نخبگان و گروههای مرجع است. از گذشته هم شیوه زندگی اینها در رسانهها منعکس میشد و مردم هم از آن تقلید میکردند. علاوه بر شیوه زندگی روشنفکران، مردم از نگرش و گفتههای آنها نیز تاثیر میپذیرفتند. به هر حال نقش روشنفکران در شکلگیری شیوه مصرف، سلیقه و فکر مردم مهم است.
آیا میتوان گفت افکار و تبلیغات برخی روشنفکران در دهههای گذشته باعث شده جامعه ایرانی از داخل ناامید شود؟
اگر به جنبه تاریخی مساله توجه کنیم، یکی از مشکلاتی که تولیدکنندههای ایرانی با روشنفکران داشتند افکار، ایدهها و تبلیغات آنها بود. بیشترین هجوم به تولیدکنندهها را همین روشنفکران در دهه 30 و 40 وارد میکردند و اوج آن هم در دهه 40 بود. در آن دوره همراه صنعتی شدن نوعی گسترش فرهنگ روشنفکری را میبینیم. نمونه مهم آن روشنفکران جلال آلاحمد است که کتاب «غربزدگی» را نوشته است. روشنفکران دیگر و حتی روشنفکران سکولار و گروههای چپگرا هم با انتقادهایی که به صنعت ایران وارد میکردند و از آن به عنوان «صنعت مونتاژ» نام میبردند به صنعتگران ضربه میزدند. آنها کار تولیدکنندگان ایرانی را با انواع طنزها به استهزا میگرفتند و برخی هم فراتر از طنز به این صنعت هجمه وارد میکردند مثلاً هادی خرسندی که در «اطلاعات» مینوشت و کسانی دیگر به آن صنعت که در اواخر دهه 30 و ابتدای دهه 40 داشت تلاش میکرد برندی درست کند و روابط پایدار ایجاد کند، ضربه میزدند. در این شرایط صنعتگران برای ایجاد رابطه پایدار با مشتریان باید این نگرش را تغییر میدادند تا بتوانند کارشان را پیش ببرند.
در همین راستا آقای حبیب لاجوردی وقتی از خارج برگشته بود، در بخش تبلیغات و امور اداری در «گروه صنعتی بهشهر» روشنفکرانی مثل آقای محمدعلی سپانلو، سیاوش کسرایی و احمدرضا احمدی را دعوت کرد و آنها هم به آنجا رفتند. این یکی از راهکارهایی بود که آن گروه برای برقراری یک ارتباط آشتیجویانه با جامعه روشنفکری به کار برده بود. افرادی مانند حسن ضیاظریفی که در گروه بیژن جزنی بود در آنجا کار میکرد و کامران شیردل آنجا فیلم میساخت. حضور این روشنفکران چپ در گروه صنعتی بهشهر به این موضوع خیلی کمک میکرد چون این ایده که از خود روشنفکران برای تغییر نگرشها استفاده شود اثرگذار بود. البته دوره آن فعالیت کوتاه بود، اما به هر حال بعد از آن هم شرکتهای تبلیغاتی را خود روشنفکران به وجود آوردند. به همین دلیل اعتبار برندسازی ایرانی را تا حدی به خود آنها هم میتوان داد چون آنها هم در این کار کمک کردند. در عین حال عده زیادی از روشنفکران به هجمههای خود علیه صنعت کشور ادامه میدادند که رهبر فکری آنها هم جلال آلاحمد بود. وقتی انقلاب شد این حرف که صنعتگران پای امپریالیستها را به ایران باز کردهاند مهمترین اتهام آنها بود که منجر به ملیشدن صنایع بخش خصوصی شد.
به نظر میرسد امروز مدیر خارجی، مربی خارجی، کالای خارجی، خدمات خارجی، فرهنگ خارجی و... بر آنچه در داخل هست در ذهن و عمل شهروندان ما برتری دارد. این نگرش و قضاوت بر چه اساسی شکل گرفته است؟
شرایط امروز ما تحت تاثیر تغییراتی است که در دهههای اخیر در کل دنیا رخ داده است؛ یعنی همان روند جهانی شدن. در این روند هویتی دیگر به لایه هویتهای گذشته ما که هویت سنتی و هویت مدرن بود و جنگ بین سنت و مدرنیته را در پی داشت، اضافه شده و آن هویت جهانی است.
در گذشته برخی کشورها نگرش غربگرا و ترقیخواه داشتند. در کشور ما هم نگرش افرادی مانند تقیزاده ناشی از زمینههای ترقیخواهی بود. تقیزاده اگر میگوید باید فرنگیمآب شویم، به این دلیل است که به این نتیجه رسیده که از درون این سنت چیزی بیرون نمیآید، درواقع بخشی از این افکار او به تصلب سنتها برمیگردد. در مقابل نیز 100 سال است روشنفکران دینی هم مطرح هستند و میخواهند آنچه را ترقیخواهان یا غربگرایان فکر میکنند نیست به وجود بیاورند چون فکر میکنند احیاگری از درون سنت ممکن است. همین تفاوت نگرشها افراد را به دستههای مختلفی تقسیم کرده است.
در همین حال روند جهانی شدن چیزی به وضعیت تاریخی ما اضافه کرده است. آن غربگرایی که پیش از این هم در کشور ما سابقه داشته، در شرایط جهانی شدن نسبت به گذشته بیشتر بین مردم و روشنفکران ما طرفدار پیدا کرده است. ممکن است در برخی کشورها تاثیر جهانی شدن در فرهنگ انشقاق یا در اقتصاد همگرایی و ادغام باشد. به هر حال در این روند فرهنگهای مختلفی به وجود میآید چون امکان بروز و ظهور یا بازتولیدشان فراهم بوده ولی به نظر من ما چنین موقعیتی نداشتهایم و شرایطمان به نحوی بدتر شده است. در این میان بهانهای آوردهایم که چون کشورهای دیگر دارند از مربی خارجی، مدیر خارجی، ایده و تفکر خارجی یا نظریه خارجی استفاده میکنند، پس ما هم باید این کار را بکنیم. این در حالی است که پیش از این هم توجه به خارج در ما قویتر بوده است. به عنوان مثال در کشوری مثل انگلستان توجه به ادبیات قارهای خیلی متاخر است ولی توجه به ادبیات غربی در ایران از دوران مشروطیت شروع شده است. در انگلستان 40 سال پیش انتشاراتی مثل «پالیتی پرس» تصمیم گرفت کتابهای اتریشیها و آلمانیها و فرانسویها را هم به انگلیسی ترجمه و منتشر کند اما پیش از آن کارهای بوردیو اصلاً در انگلستان شناختهشده نبود و خیلیها ماکس وبر را نمیشناختند. درحالیکه ما خیلی قبل از آن برونگرایی را شروع کردیم. آنها از قبل در دورهای به تقویت نگرش ملی و هویت ملی خود پرداختهاند. به هر حال الان در جهانی زندگی میکنیم که همه در حال ادغام در روند جهانی شدن هستند و به نظر میرسد ما هم در این زمینه آمادگی خیلی بیشتری برای این موضوع داریم.
گرایش ما به خارج از کشور میتواند در روند جهانی شدن جنبه مثبت پیدا کند؟ به طور کلی آیا میتوان آنچه نشان داخلی و ایرانی دارد را دوباره برای مردم زنده کرد؟
روند جهانی شدن اجتنابناپذیر است و البته امری در حال شدن است. به عنوان مثال اخیراً بحث حمایت از کالای ایرانی مطرح شده است. شاید ما 40 یا 50 سال پیش میتوانستیم به راحتی این کار را انجام دهیم به این علت که یک تفکر جهانی هم تحت عنوان حمایت از کالای داخلی وجود داشت و میتوان گفت حمایتگرایی (protectionism) آن موقع یک بسته مسلط در دنیا بود، ولی الان نه ما میتوانیم به راحتی این کار را انجام دهیم و نه ترامپ که الان تصمیم گرفته این کار را انجام دهد میتواند. در خود آمریکا هم این حرف ترامپ که میگوید من اول آمریکا را در نظر دارم با واکنشهای منفی مواجه شده است. همین چند روز پیش یک برنامه تلویزیونی دیدم که یکی از کارگردانهای سیاهپوست تهیه کرده بود و این ایده ترامپ را به سخره گرفته بود و میگفت پس ما در نژادپرستی هم اول هستیم. منظور این است که امروز حمایتگرایی مورد پذیرش نیست و به نژادپرستی تعبیر میشود. بنابراین به نظر من در دوره جهانی شدن که جهانبینی ادغام تسلط دارد و هویت جهانی یکی از لایههای هویتی بشر تلقی میشود، حمایت از کالای داخلی بسیار مشکل است. البته نمیتوان گفت تقویت تولید داخل نشدنی است، ولی برای تحقق آن باید حتماً حداقلهایی را فراهم کرد که یکی از این حداقلها حمایت نهادی و به ویژه حمایت حقوقی است. در کشور ما هنوز ساختار مالکیت مشخص نیست و هنوز این را مشخص نکردهایم که حد انباشت سرمایه یک تولیدکننده که میخواهد تولید ثروت کند چقدر است. چون هرچه شرکتها انباشت سرمایه ایجاد کنند و امید بیشتری به آینده داشته باشند بهتر میتوانند این نگرش منفی به تولیدات داخلی را تغییر دهند. یک تولیدکننده داخلی برای اینکه این نگرش را تغییر دهد و نگاهها را به سمت برند خودش ببرد، حداقل به سه دهه زمان احتیاج دارد. این در حالی است که حداقل از مشروطه به بعد میبینیم که در دهههای مختلف تحولات سیاسی و بیثباتی در نهاد سیاسی و نهاد حقوقی چقدر بر وضعیت بنگاههای ما تاثیر گذاشته است. بسیاری از تولیدکنندههای بنام و شناختهشدهای که ما در سال 1357 داشتیم، در سالهای آخر دهه 20 از کار در ایران ناامید شده بودند و در فکر کار در آلمان، آمریکا و انگلیس بودند. یک علت اینکه بسیاری از آنها دفاتری در این کشورها داشتند همین بود که حافظه جمعیشان به آنها میگفت ممکن است کار در ایران پایدار نباشد. تنها در دهههای 40 و 50 پایداری ایجاد شد که در آن دوره تولیدکنندههای ایرانی توانستند فرصتی برای کار و انباشت سرمایه پیدا کنند. حداقلها در این وضعیت این است که شرایطی برای این انباشت به وجود بیاید و ادامه کار به خود تولیدکنندگان برمیگردد. البته تولیدکنندگان در شروع کار احتیاج دارند یک نگرش جهانی پیدا کنند یعنی هم باید هویت ملی خود را تقویت کنند و هم هویت جهانی داشته باشند تا بتوانند سلیقه مصرفکننده خارجی را بشناسند. تولیدکننده جوراب ما که افق بازارش برای فروشندگی کودکان کار هستند، نه میتواند نگرشی برونزا به بازارهای خارجی داشته باشد و نه میتواند نگرش مصرفکننده داخلی را تغییر دهد. برای برونرفت از این وضعیت و تغییر نگرش شهروندان درباره تولیدات داخلی هم در عوامل بیرونی یعنی سیاست، حقوق و حکومت به تغییر روش نیاز داریم و هم خود تولیدکنندهها باید تغییر نگرش دهند.