آموزش مدرن؛ از رشدیه تا توقف رشد
آموزشی که حسن رشدیه در ایران پایهگذاری کرد، نیازمند چه اصلاحاتی است؟
«اصلاً فکر کردهای که ما چرا به کودکان و نوجوانان سواد میآموزیم چرا به آنان میگوییم که دانش بیاموزند؟ تمام کوشش بر این است که آنان از راه آموختن دانشها به حقوق انسانی خویش پی ببرند و هر زمان که مستبد صاحب قدرتی درصدد تجاوز به حقوق انسانی آنان برآمد با او به پیکار برخیزند و از حقوق انسانی خویش دفاع کنند. آموزش حقوق انسانی به مردم در واقع آموزش یکی از علوم نافع است و در راس همه علوم است.»
«اصلاً فکر کردهای که ما چرا به کودکان و نوجوانان سواد میآموزیم چرا به آنان میگوییم که دانش بیاموزند؟ تمام کوشش بر این است که آنان از راه آموختن دانشها به حقوق انسانی خویش پی ببرند و هر زمان که مستبد صاحب قدرتی درصدد تجاوز به حقوق انسانی آنان برآمد با او به پیکار برخیزند و از حقوق انسانی خویش دفاع کنند. آموزش حقوق انسانی به مردم در واقع آموزش یکی از علوم نافع است و در راس همه علوم است.»
کمتر کسی است که بداند این جملات که از ذهنی پویا و اندیشهای عمیق نشأت گرفته متعلق به مردی است که 21 آذرماه سال 1323 در یکی از مقبرههای شهر قم، آسوده از آزار مردمانی که قدر تلاشهایش را ندانستند، خانه آخرت گزیده است. شاید امروز این تفکر که آموزش، انسانها را با حقوق اولیه خود آشنا میکند از بدیهیات باشد اما 100 سال پیش، هنگامی که بر زبان میرزاحسن رشدیه جاری شد، جامعه و دربار فاسد ناصرالدینشاه، به اندازه ذهن میرزاحسن پویا نبود.
اندیشه میرزاحسن به قدر خود او گمنام است؛ مردی که او را بنیانگذار آموزش مدرن در ایران میدانند نزدیک به 130 سال پیش در تبریز به دنیا آمد. پس از ورود به مکتبخانه که شیخی بیسواد و خشن داشت خیلی زود دریافت در این نظام عقبمانده و بدوی آموزش چه بر سر کودکان و نوجوانان میآید. رشدیه که میدید هم دانشآموزان چیزی نمیآموزند، هم شیخ برای آموختن چیزی در چنته ندارد، صبحها زودتر به مکتبخانه میرفت و تلاش میکرد با شیوهای متفاوت، درس را به هممکتبیهای خود بیاموزد. نقطه تحول زندگی میرزاحسن را زمانی میدانند که به جای رفتن به نجف و آموختن فقه، تصمیم گرفت به بیروت سفر کند و در دارالمعلمین آنجا شیوههای نوین آموزش را بیاموزد. سفر وی به استانبول و بعدها ایروان، راهاندازی نخستین مدرسه نوین در ایروان و ابداع الفبای صوتی به جای شیوههای آموزش مکتبخانهای، مقدمهای بود تا به ایران بازگردد و در سال 1266 نخستین مدرسه مدرن ایران را در تبریز بنیان بگذارد.
اینکه میرزا حسن رشدیه پس از راهاندازی این مدرسه چها دید و شنید و بر سرش آمد از حوصله این گفتار خارج است. بارها و بارها جهل و کارشکنی و دسیسهسازیهای درباریان و سیاستمداران فاسد وقت، در مدارس رشدیه را تخته کرد و رشد نظام نوین آموزش را به تعویق انداخت. اما هیچکدام از این تنشها نتوانست مانع از تلاش مردی شود که کمر به اصلاح نظام آموزشی مکتبخانهای بسته بود و شاکی از تبعیض آموزشی در دارالفنون میکوشید برای آموزش تمام اقشار جامعه فرصت برابری فراهم کند.
مردی که انتشار روزنامههای «مکتب» و «طهران» و تالیف 27 کتاب را در کارنامه خود دارد اینک همچون سادهترین مردمان شهر قم در گوشهای از یک قبرستان خوابیده است بیآنکه کسی از مزارش دیدن کند. اما در یکصد سال گذشته میلیونها ایرانی آموزش خود را در مدارسی به سبک امروز مدیون او هستند که اگر نبود شاید رسم «الف دو زبر اَن، دو زیر اِن، دو پیش اُن» در آموزش مکتبخانهای تا سالها بعد نیز تداوم مییافت.
آموزشی که درجا زد
اگر پیشگامان آموزش مدرن در ایران از میرزاتقیخان امیرکبیر گرفته تا میرزاحسن رشدیه و میرزانصرالله ملکالمتکلمین هنوز زنده بودند بیتردید از ایستایی نظامی که برای اصلاح ساختار و رویکردهای آن کوشیدند خوندلها میخوردند. نظام آموزشیای که یکصد سال قبل بنیان نهاده شد بیشتر معلم - محتوامحور بود و دانشآموزان در فرآیند یادگیری نقش اندکی داشتند. آنان حتی در این سیستم جدید که در مقایسه با آموزش مکتبخانهای تحول بزرگی به شمار میرفت به مخزنی تبدیل میشدند که درس و محتوا را در خود ذخیره میکردند و متاسفانه این ساختار ناکارآمد با گذر زمان تداوم یافت و اصلاح نشد.
در 50 سال گذشته کشورهای پیشرفته اندکاندک به این درک رسیدند که با تغییرات سریع و شگرف جهان، شیوههای قدیمی آموزش دیگر پاسخگوی نیازهای دانشآموزان و جامعه نیست. به علاوه ایدههای مهمی مانند ایجاد فرصتهای برابر برای آموزش، رایگان یا اجباری شدن آن و تسهیل و حمایت از نظام آموزشی برای توانمندسازی افراد و رفع فقر و سرعت گرفتن رشد اقتصادی بیش از پیش در مرکز توجه قرار گرفت.
اکنون و در دومین دهه از قرن بیست و یکم، بسیاری از نهادها و سازمانهای بینالمللی که در حوزه آموزش فعالیت میکنند به این نتیجه رسیدهاند که نظامهای آموزشی بیشتر کشورهای جهان بهرغم پیشرفت و توسعه، از کارآمدی و بهرهوری چندانی بهرهمند نبودهاند. تا آنجا که «آموزش و بحران آن» به موضوع اصلی گزارش توسعه جهانی 2018 تبدیل شد و بانک جهانی را بر آن داشت تا اعلام کند گرچه دنیا دستاوردهای بسیاری در حوزه آموزش داشته اما خروجی این نظامهای آموزشی مدرن، دانشآموزانی هستند که بدون مهارتهای ضروری برای زندگی و کار و حتی بدون زیربناییترین مهارتهای خواندن و محاسبه مدارس را ترک میکنند و ایران نیز گرچه در شاخص آموزش آبرومندانهتر از دیگر شاخصهای رتبهبندی رفاه در جهان ظاهر شده است اما از این منظر، چالش بسیاری پیشرو دارد. نظام مکتبخانهای که به همت میرزاحسنخان رشدیه اصلاح شد اینک گرفتار آموزش مخزنی است. آموزشی که کنکورزده و محتوامحور است، انگیزهها را از بین میبرد و استعدادها را تلف میکند و در نهایت فارغالتحصیلانی با حداقل مهارتهای اجتماعی، ارتباطی عاطفی به جامعه تحویل میدهد.
دانشآموزان شایسته قرن 21
جهان به این اجماع رسیده است که شکاف بین نیازهای اقتصادی و اجتماعی شهروندان جوامع مدرن با آنچه در نظام آموزش کنونی به دانشآموزان ارائه میشود رو به گسترش است. این توافق نظر نیز بین تمام کشورها وجود دارد که تحصیل به تنهایی نمیتواند متضمن موفقیت افراد و جوامع باشد لذا نظام آموزشی باید دستاوردهای دیگری غیر از فراگیری محتوای درسی نیز داشته باشد و برای تحقق این امر نظام آموزشی نیازمند اصلاح است. به دلیل دنیای در حال تغییری که نسل بعد پس از اتمام مدارس به آن پای میگذارد، این اصلاحات ضروری را «شایستگیهای قرن 21» (21th century competencies) نامیدهاند.
تعریف بینالمللی واحدی برای شایستگیهای قرن 21 وجود ندارد اما عناصر مشترکی در میان اهداف این اصلاحات دیده میشود. این اهداف عمدتاً شامل مهارتهای شناختی مانند تفکر انتقادی، حل مساله و خلاقیت است که به تعالیمی بسیار فراتر از محتوای کتابهای درسی نیاز دارد. علاوه بر این، مهارتهای درون و میانفردی مانند ارتباطات، همکاری، شناخت بینفرهنگی، مدیریت خود، انگیزش و آموختن نحوه آموزش نیز از جمله این اصلاحات مورد نیاز است که از مجموع آن به «شایستگیهای اجتماعی- عاطفی» یاد میشود. کشورهای مختلف بسته به فرهنگ، سنت و تحلیل تحولات اقتصادی و اجتماعی خود، بر برخی از این اصلاحات تاکید بیشتری دارند.
سنگاپور که در ردهبندیهای جهانی توانسته نام خود را در میان نظامهای آموزشی کارآمد به ثبت برساند برای دستیابی به اهداف «شایستگیهای قرن21» پرورش دانشآموزانی اهل تفکر، بااعتماد به نفس بالا و مستقل، خودآموز، مشارکتکننده، فعال و شهروندانی دغدغهمند را در دستور کار خود قرار داده است. در نیویورک شش هزار ساعت تدریس در 900 برنامه آموزشی خارج از مدرسه گنجانده شده تا شکاف یادگیری بین دانشآموزان خانوادههای کمدرآمد با دیگر دانشآموزان پر شود. در دنور تمام دستاندرکاران مدارس به نظام آموزشی متعهد شدهاند زمینه را برای رشد شخصیتی دانشآموزان فراهم کنند و ویژگیهایی نظیر خوشبینی، ذکاوت، رغبت، خود- کنترلی، قدرشناسی، ثبات شخصیت و هوش اجتماعی را به منظور موفقیت در آنان تقویت کنند.
تجربه سئول نشان داده اگرچه عملکرد تحصیلی دانشآموزان این شهر همواره رتبههای درخشانی کسب کرده اما انگیزه و شادمانی آنان رو به کاهش است. به همین دلیل تدابیری برای رفع این چالش اندیشیده شده: جایگاه معلمان از مسوول انتقال دانش به تسهیلگر آموزش تغییر یافته، فرهنگ مدرکگرایی به سمت ارزشگذاری دیگر دستاوردهای مهارتی در حال تغییر است و در طول سال تحصیلی، نیمفصلی با عنوان «بدون آزمون» تعیینشده تا دانشآموزان فارغ از دغدغههای امتحان، مطالعه کنند. هنر و مسائل انساندوستانه به برنامه درسی علوم و ریاضی افزوده شده تا خلاقیت و مشارکت دانشآموزان افزایش یابد و فعالیتهای فوقبرنامهای مانند ارائه خدمات داوطلبانه به جامعه طراحی شده تا استعدادهای دانشآموزان شناسایی شود. و اینگونه جهان میکوشد دانشآموزانی تربیت کند که از شایستگیهای لازم برای زندگی در قرن 21 برخوردارند. به نظر میرسد این دغدغه جهانی اما در نبود چشمانداز بلندمدت در برنامههای آموزشی کشور ما، به باد فراموشی سپرده شده است.
رویکردهای نوین برای اصلاح نظام آموزشی
هر سال دهها اقدام مختلف انجام میشود تا نظام آموزشی کشور اصلاح و به روز شود. برنامهریزی درسی تغییر میکند، شیوههای مدیریتی جدید اعمال میشود، تکنولوژی به کلاسهای درس و اتاق معلمان راه مییابد اما متاسفانه هیچ یک از این اصلاحات به ارتقای کیفیت آموزش و بهبود آموختهها و مهارتهای فارغالتحصیلان -آنگونه که انتظار میرود- منجر نمیشود.
تنها در مقالات و گزارشها میخوانیم که کشورهای دیگر در حوزه آموزش بهتر از ما عمل کردهاند و در کوتاهمدت و در مقیاس وسیعی عملکرد نظام آموزشی خود را بهبود بخشیدهاند. اما دقیقاً چه عواملی سبب میشود کشورها بتوانند در کلاس جهانی، نقشآفرینان موفق و هوشمندی باشند و آیا تجربیات آنها میتواند درسی برای اصلاح نظام آموزشی مدرن در کشور ما باشد؟ بیتردید تجربیات نظامهای کارآمد آموزشی جهان مانند کانادا، استرالیا، سنگاپور، فنلاند و چین حرفهای زیادی برای گفتن دارد. این کشورها با وجود تفاوتهای بسیار در سیاستگذاری و عملکرد و نیز اختلاف در بسترهای فرهنگی و نظام سیاسی به وضوح در چند پیشران نظام آموزشی اشتراک دارند. برخی از این پیشرانها میتواند راهکار مناسبی برای خروج از ایستایی نظام آموزشی کشور و رفع چالشهای پیش روی آن باشد.
چشمانداز بلندمدت –کشورهایی که نظام آموزشی کارآمد دارند به خوبی میدانند که آموزش باید محور تمام ایدهآلها و رویاهای توسعهبخش باشد. جهان برای خروج از فقر، دستیابی به رفاه، ایجاد جامعه کارآمد چندفرهنگی، ایجاد فرصتهای شغلی برای همه و مهمتر از آن خلق اقتصادی پویا، چارهای جز آموزش ندارد. درک این مساله افق دید گسترده و بلندمدتی برای آموزش ترسیم میکند. مثلاً سنگاپور آموزش را مبنای حرکت از اقتصاد جهان سوم به جهان اول میداند. برنامه 2020 در چین سبب ورود میلیونها نفر به سیستم آموزشی شده و مدارس و دانشگاههایی در کلاس جهانی ایجاد کرده است. فنلاند نیز چشمانداز نظام آموزشی را ایجاد یک جامعه و اقتصاد مدرن رها از نفوذ و سلطه قدرت میداند. به این ترتیب برنامهریزی برای نظام آموزشی برای دستیابی به اهداف مهمتر والاتر و بلندمدت است و نه تحصیل صرف.
مدیریت پایدار – متاسفانه اغلب اصلاحات در نظام آموزشی در شرایط خاص بحرانی رخ میدهد و از سوی مدیران در قدرت هدایت میشود. چنین اصلاحاتی گرچه میتواند پیشرفتهایی در پی داشته باشد اما نتایج آن در پایان تغییر و چرخش مدیران بالایی به پایان میرسد. این در حالی است که تداوم اصلاحات و دستیابی به اهداف آموزشی در مقیاس وسیع، نیازمند بازه زمانی طولانیتری در مقایسه با عمر اکثر چرخههای سیاسی است. به همین دلیل است که تغییرات مدیریتی مانع زیربنایی مهمی بر سر راه اصلاحات پایدار به شمار میرود. با درک اهمیت این موضوع، کشورهای پیشرو در آموزش با تجمیع گروههای ذینفع -آموزگاران، والدین، دانشآموزان و بخش کسبوکار- و هماهنگ کردن آنان با یکدیگر میکوشند از اصلاحات نظام آموزشی در بلندمدت حمایت کنند.
استانداردهای سخت- سران تمام کشورها مدعی هستند که برای برابری تلاش میکنند اما نظامهای آموزشی موفق تمرکز بیشتری بر این اصل دارند. آنها رویکردهای مختلفی در پیش گرفتهاند تا تاثیر پیشزمینههای اجتماعی دانشآموزان بر دستاوردهای آنها را به حداقل برسانند. برخی از این رویکردها عبارتند از سرمایهگذاری برابر، داشتن انتظارات بالا و یکسان از تمام دانشآموزان و تضمین استفاده از آموزگاران کیفی در تمام مدارس. البته چنین سیستمی قطعاً نمیتواند شکاف بین فرزندان خانوادههایی با سطوح آموزشی و پایگاه اجتماعی بسیار متفاوت را به صفر برساند اما بیتردید در ایجاد جامعهای پذیرای استعدادها -از هر کجا که نشات گرفته باشند- موفق خواهد بود.
آموزگاران و مدیران کیفی – افق دید، رهبری و استانداردهای بالا و الزام نظام آموزشی به ایجاد برابری همگی گامهای مهم و حیاتی در اصلاح سیستم هستند اما تا زمانی که تاثیرگذاری آنها به کلاسهای درسی راه پیدا نکند نمیتوانند زمینهساز تغییرات جدی شوند. جهان به این باور رسیده است که فرقی نمیکند استراتژی اصلاح آموزش چه باشد؛ کیفیت نظام آموزشی مستقیماً به کیفیت آموزگاران این نظام بسته است. یک نظام آموزشی مدرن و کارآمد سیاستهایی تدوین و اجرا میکند تا معلمان باکیفیت را جذب کند، پرورش دهد، حمایت کند، پاداش دهد، بازآموزی کند و توانمندیهای آنان را توسعه بخشد. در این سیستم به مدارس اختیارات بیشتری داده میشود بنابراین مدارس به مدیران قویتر و مجربتری هم نیاز دارند؛ مدیرانی که بر نتایج و خروجیهای مفید متمرکز باشند و شرایطی ایجاد کنند که آموزشوپرورش کارآمد در مدرسه میسر شود.
یکپارچگی و هماهنگی – نظامهای ناکارآمد آموزشی اغلب از شکاف بین سیاستها و آنچه عملاً در کلاسهای درسی رخ میدهد رنج میبرند. برای مثال، ناهماهنگیهای بسیاری بین اهداف سیاستهای کلان برای مهارتآموزی و آزمونهایی که تنها اندوختههای ذهنی دانشآموزان را محک میزند وجود دارد یا مثلاً بین اهداف مدارس و آنچه مورد نیاز فارغالتحصیلان هنگام ورود به دوره تحصیلات تکمیلی است، تعارض بسیار وجود دارد.
اینگونه سیاستها اغلب بدون حمایت و مشارکت مدارسی که قرار است آنها را اعمال و اجرا کنند تدوین میشود. تصمیمسازان و سیاستگذاران باید بدانند گرچه استانداردسازی سیاستها با معیارهای جهانی نخستین گام برای بهبود عملکرد کل سیستم است اما به استاندارد کلاسهای درسی تبدیل نمیشود مگر آنکه برنامهریزی درسی، تعلیم آموزگاران، توسعه حرفهای و شیوههای ارزیابی دانشآموزان (از جمله کنکور) با یکدیگر هماهنگ و یکپارچه باشد.
استفاده موثر از منابع – گرچه همواره گفته میشود در کشورهای در حال توسعه از جمله ایران، بودجه بخش آموزش بسیار اندک است اما تجربیات جهانی نشان میدهد بودجه کلان آموزشی الزاماً به افزایش کارآمدی سیستم منجر نمیشود. در واقع اغلب کشورهای پیشرو در این حوزه، بودجه آموزشی متوسطی دارند. آنچه بیش از بودجه اهمیت دارد «منابع» است و باید دید منابع و بودجه در کجا صرف میشود. به عنوان مثال تجربه کشورهای ناموفق نشان داده است بودجه و منابع آموزشی کمتر به ورزش، هنر، برنامههای خارج از کلاس، مهارتآموزی و مهمتر از همه تامین معیشت آموزگاران اختصاص مییابد. و این همه حوزههایی است که دنیای پیشرو منابع و بودجه بیشتری را در آن سرمایهگذاری میکند.
انگیزهسازی برای دانشآموزان و تشویق آنان به مشارکت - در سیستمهای آموزشی کارآمد دانشآموزان هم از طریق مشوقهای درونی، هم بیرونی برای تلاش و مطالعه بیشتر تشویق میشوند. این در حالی است که نظام آموزشی ناکارآمد سرکوبگر و انگیزهکش است. در سیستمهای آسیایی این باور سخت وجود دارد که مهمترین تعیینکننده موفقیت، تلاش است و نه توانایی. خانوادهها نیز آموزش را ابزاری موثر برای تحرک اجتماعی میدانند. سیستم آموزشی نیز از طریق آزمونهای استاندارد و درست، انگیزههای قدرتمندی برای پیشرفت تحصیلی فراهم میکند. با تلفیق این سه عامل عجیب نیست که نام سنگاپور و ژاپن اغلب در فهرست کشورهای پیشرو در آموزش مشاهده میشود. در فنلاند آموزش عمدتاً از طریق اکتشاف و خودآموزی صورت میگیرد. در کانادا تمرکز بر فردیسازی آموزش است به این ترتیب که مشاوران موفقیت تحصیلی به کار گرفته میشوند تا به صورت فردی روی دانشآموزان در خطر کار کنند و به راهکارهای چندوجهی برای ارتقای کیفیت تحصیلی برسند.
به نظر میرسد تمام کشورها در مدرن کردن نظام آموزشی خود و انطباق آن با دگرگونیهای بزرگی که در جهان رخ میدهد با چالشهای فراوانی روبهرو هستند. از این منظر میتوان گفت هیچ کشوری بهترین نیست. الگوهای اصلاح نظام آموزشی هر کشوری باید منطبق با زمینههای فرهنگی، بستر اجتماعی و شرایط اقتصادی و اهداف بلندمدت همان کشور باشد. اما نظامهای موفق آموزشی جهان، نوآوریها، اقدامات و سیاستهای دیگر کشورها را مطالعه میکنند، از آن درس میگیرند و آن را حتی سیستماتیکتر، با نظام آموزشی خود منطبق میکنند. بومی کردن تجربیات کشورهای موفق میتواند رشد و تحول نظام آموزشی کشور را دوباره به دوران رشدیه شبیه کند. این رویایی است که یکشبه محقق نمیشود اما همچون رویای میرزاحسن رشدیه عزمی جزم و همتی بلند میخواهد.